به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 4 از 13 نخستنخست 12345678910111213 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 126
  1. #31
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 22 مرداد 97 [ 08:54]
    تاریخ عضویت
    1396-9-12
    نوشته ها
    200
    امتیاز
    5,866
    سطح
    49
    Points: 5,866, Level: 49
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 84
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdrive3 months registered5000 Experience Points
    تشکرها
    427

    تشکرشده 431 در 145 پست

    Rep Power
    48
    Array
    خیلی ممنونم بابت حرفاتون بهم دلگرمی و انرژی داد واقعا.
    چشم برای خشمم دوباره میرم مشاوره وقت گرفتم. دقیقا من از اثری که بخواد مشاوره روی رفتار آینده م بذاره نگرانم.


    برای این میگم تربیت بچه آسون تره چون یه بار تجربه کردم و یکم از اشتباهاتمو میدونم الان. ولی اینکه حوصله میخواد رو باهاتون خیلی موافقم خانم پاییزه. البته حوصله خانمم خیلی خوبه برعکس من. من فکر میکنم که حتی مادر بشه خیلی از رفتارهای بد بچگانه شم درست بشن. یکم وظیفه شناس تر بشه. یعنی امیدوارم اینطوری بشه.


    درست میگین ذهن من خیلی آشفته شده.
    مشکلات کاری که همیشه هست چون من کارمند نیستم که برم فقط ساعت بزنم و بیام. اگه یه ساعت روز بیام این انجمن یه ساعتم باید بیشتر برای کار بمونم شرکت. نمیشه عقب بیفته چون کار مال خودمه و بعضی اوقاتم مثل الان پروژه سنگینی زیر دستمه که الان پرداخت یه سری از قرض و بدهی هام و خرج عروسی حتی بهش کاملا وابسته ست... برنامه ریزی برای مراسم عروسی هست که براش خیلی استرس دارم و تحت فشارم. توقعات پدر مادرش برای عروسی زیاده هی هم دارن یه چیزی اضافه میکنن! خودش هیچ اظهار نظری نمیکنه و میگه هرکاری میخوای بکن منم مجبورم طبق خواسته مادرش عمل کنم که نگن کم گذاشت... دارم خونه میسازم و غیر از سر و کله زدن با این و اون سلیقه خانمم تو همه چی خیلی زود عوض میشه دوبار کل سقفو با سلیقه خودش کناف کردم فرداش زنگ زد گفت دوستش ندارم خرابش کن از اول!... از اونطرفم که لجبازی ها و حرف گوش نکردناش....آنالیز اتفاقات بچگیم هم که به اینا اضافه شده که واقعا فکر کردن بهش داره اذیتم میکنه انگار بیست سال بوده بهش فکر نکرده بودم و حالا هی دونه دونه دارن میان تو سرم. شرمنده خیلی درهم و پراکنده حرف میزنم تازه میام اینجا حس میکنم ذهنم سازمان دهی میشه اینارو میگم!


    نه راستش من زیاد مذهبی نیستم. نمیشد تو زندگی بشینم دعا بخونم و منتظر کمک بمونم. با دعا کردن نمیتونستم پول دربیارم... آرامش من قبل این جریانات خود خانمم بود. الان ولی کنارش آرامش ندارم که هیچی استرس و نگرانی هم زیاد دارم و مثلا چند روز پیش عصبانی شدم سر اینکه تو ماشین داشت با یه آهنگی که هی توش میگفت فراموشت میکنم و هرچی بینمون بود تموم شده و از این حرفا خیلی شنگول میخوند و ورجه وورجه میکرد. به صورت احمقانه ای حس میکردم داره این حرفارو با خوشحالی به من میزنه (منطقی نیست میدونم ولی حسم بود) آخرم نتونستم خودمو کنترل کنم بدون اینکه چیزی بهش بگم چندتا مشت زدم رو فرمون بهم گفت دیوونه شدم و وحشیم و غر زد یه عالمه که ترسوندمش.
    ... از این حالت ها این چند وقته داره زیاد برام پیش میاد و مثلا دیشبم باز لجبازی میکرد و حرفمو گوش نمیداد اینجوری حس کردم که دوستم نداره و یکم چیزی پرت کردم اینور اونور و الان دیگه امشب گفت خیلی وحشی بازی درمیاری نمیام پیشت بمونم که خب بهش حقم میدم... این رفتارهامم میدونم فقط از سر ناراحتی بابت اینه که فکر میکنم دیگه دوستم نداره وگرنه هنوز سر کارای بدش قاطی نمیکنم و دارم کنترل میکنم خودمو.
    چایی زعفران دمنوش آرام بخش محسوب میشه که اثر داشته باشه رو این حالت ها؟
    چون به مشاور هم گفته از کل رابطه ش با من ناراضیه الان نسبت به همه چی حساس شدم که خوشش میاد یا ناراحته. کنترل اعصابمم که سخته و بهم داره فشار میاره و گاهی از دستم در میره. اگه میتونستم این ناراحتی هامو بهش بگم که یکم درکم کنه خیلی خوب میشد.
    خانم پاییزه من مطمئنم بیشتر از تمام دعاهایی که همسرتون میخونن همین تشویق و آرامش شما به همسرتون کمک کرده.
    نمیدونستم داد و فریاد و زدن گناهه! خدا خودش تو قرآن گفته میتونید بزنید و تنبیه کنید. گناه باشه که من قطعا میرم جهنم.
    قبلا خیلی بی اعصابتر بودم و حتی زن پدرم منو مسخره میکرد که برادرم زیر دستم زنده نمیمونه. با رفیقم رفتم دنبال بوکس و بعدم عضو تیم کیک بوکس دانشگاه شدم بعد چندسال آروم تر شدم. البته بهبود اوضاع اقتصادیم هم خیلی تاثیر داشت. بعد که عاشق شدم که اصلا دیگه خیلی به نظر خودم رمانتیک شدم. عروسی رو بگیرم اگه سرم خلوت بشه شاید دوباره ورزشو شروع کنم به نظرم اونم اثر داره. البته قرآن خوندنم اثر داره منتها من اهلش نیستم و میدونم حوصله م نمیگیره.


    منم قبلا خیلی بدم می اومد بخوام در مورد مسائلم از کسی راهنمایی بگیرم و اصلا دخالت میدونستم الانم برای مسئله خشم اصلا علاقه ندارم برم مشاوره جلسه دومش رو واقعا به زور رفتم چون اون خیلی موشکافی و تحلیل شخصیت داره و ترجیح میدادم فقط دارو بخورم. ولی یادگیری رفتار با زنم واقعا از اساسی ترین چیزاست. و به نظرم مردها از زن ها بیشتر نیاز دارن رابطه با جنس مخالفو یاد بگیرن. خانمها خیلی از مسائل ارتباطی رو انگار ذاتی بلدن.


    تحلیل های دقیقی میکنید خانم مهتابان تشکر.
    آره فکر کنم انتخاب کلماتم درست نیست و خانمها هم که خب حساسن و ناراحت میشن من رک و بدون هیچ نیت و منظور خاصی حرفمو میزنم ولی میبینم گاهی یه برداشت های عجیبی از حرفام میشه.... خیلی دیدم مردهای زبون باز قهار رو ولی اکثرا زن و دختر یا دوست دختر زیاد دورشونه که یاد گرفتن اونجوری حرف بزنن. من نه تو زندگیم نه کارم نه حتی روابط کم فامیلیم زن نبوده. با مردها خیلی راحت ترم. تازه اینجا خیلی خوب حرف میزنم و باز میبینم گارد میگیرن خانمها. جلوی خانمم که اصلا اینجوری حرف نمیزنم. ولی انتظار دارم اون باادب تر از من باشه مثلا پدرش دکتره مثل منم کف خیابون و بی پدر مادر بزرگ نشده که اینجوری حرف میزنه.


    دقیقا به من میگفت جذابم و مثل پسرهای دیگه سوسول نیستم. ولی فکر میکنم سلیقه ش همون پسرهای سوسول بوده. اصلا طاقت یه ذره خشونت رو هم نداره و میخواد یه سره فقط قربون صدقه ش برم. اگه مثلا تو خیابون دستشو بگیرم یکم سریع بریم جیغ و دادش درمیاد که داری منو میکشی! در این حد بی طاقته!
    چشم گفتن براش خیلی سخته نمیدونم چرا. من خودمم بهش چشم میگم گاهی. منتها اون میگه اصلا تو دهنش نمیاد. ولی من خیلی دوست دارم بشنوم ازش. باشه هم دیگه به زور میشه الان ازش گرفت.
    یه جایی که من توقع نداشتم و حرفمو گوش کرده واقعا به دلم چسبیده اصلا کل روز کیفم کوک بوده الان بیشتر از دوماهه این اتفاق دیگه نیفتاده ولی قبلا همچین کاری میکرد من دستشم میبوسیدم رسمی تشکر نمیکردم ولی ازش تعریف میکردم و قربون صدقه ش میرفتم یا حتی چندبار یادمه همون موقع براش گل خریدم.
    نه تاحالا بهش نگفتم حرف گوش کردنش از گفتن دوستت دارم مهمتره. نمیتونم خیلی از نیازهامو بهش بگم.


    جلوی دیگران قبلا که کار اشتباهی میکرد اگه بهش میگفتم ساکت یا بسه ناراحت میشد میگفت آبرومو میبری نگو. منم دیگه الان فقط اخم میکنم یا آروم میزنم رو پاش (منظورم مثل صدا کردنه نه زدن. نگین ضربه روحی میخوره) همون اخمم میگه چرا چشم غره میری. البته الان رفتارش مثلا جلوی پسرهای فامیلش خیلی بهتر شده متوجه شده حساسم رعایت میکنه خیلی چیزارو البته بعد از یه عالمه جر و بحث متوجه شد و یاد گرفت.


    دقیقا الان یه مشکل اساسی من اینه که از مواضعم حس میکنم خیلی اومدم پایین و اون دیگه حساب نمیبره. مثلا فامیلاش دعوتمون کردن رفتیم سفره خونه میدونه من اجازه نمیدم قلیون بکشه. جلوی چشم من هی داشت ادا درمیاورد که میخوام بکشم و گرفته بود دستش به منم نگاه میکرد ببینه واکنشم چیه منم فقط نگاش کردم ببینم خودش میفهمه نباید بکشه یا نه آخر کشید منم بلند شدم گرفتم ازش. حساب نمیبره اصلا... قبلا همون نگاه هم خیلی وقت ها کافی بود که بفهمه نباید یه کارایی رو بکنه. الان از عمد اینجوری میکنه که بگه حرف و نظر تو برای من هیچی نیست. بعدم تازه دعوا میکنه باهام که آبرومو بردی!
    وقتی گوش نمیده و بدرفتاری میکنه من هرچی رو خط قرمزهام مصرتر باشم فقط خودمو از چشمش بیشتر میندازم. مجبوری الان از خیلی مواضعم کوتاه اومدم.
    مثلا تو همچین موقعیتی که مثال زدم من چی کار باید میکردم که هم خط قرمزم رعایت میشد هم اون نمیگفت آبرومو بردی و ناراحت نمیشد؟ نمیشد هم بذارم که بکشه بعدش باهاش حرف بزنم نمیتونستم بشینم اونجوری نگاش کنم. از اون مواردی نبود که بشه کوتاه بیام.


    ممنونم خانم آناهید از توجه و راهنماییتون
    دقیقا از این مسئله نگران هستم که چون دارم حالا با توجه به رفتار قبلی خودم خیلی مراعات میکنم یه آن کم بیارم و منفجر بشم.
    من نتونستم دیگه جز همون دو سه باری که امتحان کردم باهاش مودبانه حرف بزنم چون مسخره کرد و جدی نگرفت. الان فقط فحش نمیدم و گیر نمیدم برای هیچ چیزی بهش. تو رفتارم هم که کنترلش نمیکنم دیگه و اونم دیگه نمیگه با کی بیرونه یا کجاست یا زنگ نمیزنه بگه کجا میخواد بره. یهو زنگ میزنه میگه من فلان جام فلان کارو برام بکن منم نمیگم چرا بی اجازه رفتی. با اینکه اذیتم میکنه این مسئله.


    ممنونم خانم بیوتی ایده هایی که دادین خیلی خوب بود. گاهی خودش از اینکارا میکنه مثلا سر کنکور برادرم خودش داوطلبانه اومد یه هفته خونه من موند و کارهارو میکرد ولی از اون طرفم با برادرم تا دوازده شب مینشست حرف میزد و جوک میخوند و میخندید و نمیذاشت ساعت خواب برادرم برای روز آزمون تنظیم بشه... کار کردنش یه خوبی هایی داره یه بدی هایی. کار انجام میده ولی تفریحانه ست و منم تاحالا ازش نخواستم بیاد کارای منو بکنه ولی خودش گاهی میاد خونه مو جمع و جور میکنه که دوستاشو وقتایی که روز خونه خالیه بیاره اینجا یا یه چیزی میخره برای خونه که از حالت مجردی دربیاد و مثلا خوشگل بشه اینجا باشه گاهی صبح لباسای منم اتو میکنه یا مثلا گاهی میاد برامون آشپزی میکنه ولی قشنگ حس میکنی اومده خوشگذرونی.... از دونه دونه مراحل آشپزیش و خودش و غذا با هم عکس میگیره واسه همه میفرسته. نیمرو هم بخواد درست کنه یه ساعت طولش میده انقدر که میخواد همه چی خوشگل باشه فقط. کلا تو همه کاراش حوصله زیادی داره. منم برعکس اون همه کارام تند و سریعه و حوصله صبر کردن هم ندارم ترجیح میدم کاری که مثلا اون شروع میکنه رو خودم تمومش کنم ولی زودتر تموم بشه. حالا بهش یه سری مسئولیت میدم و خودم کمکش نمیکنم ببینم میتونه بی نقص از پسش بربیاد یا نه.


    درس خوندن رو خودش دوست نداره دانشگاه زبان خونده و میگه لیسانس و فوقش با هم فرقی نداره زیاد. من که با توجه به اینکه درس نمیخوند انتظار اینکه بتونه لیسانسشو هم تموم کنه ازش نداشتم. کلاس رو هم تو اون یکی تاپیک نوشته بودم مشکلش چیه. وقتی میره یه کلاسی جای اینکه بخواد چیزی یاد بگیره درگیر روابط با دوستای جدید میشه و مشکل بیشتر میشه. الان مثلا باشگاه و استخر میره گاهی ولی مثلا پنج نفره میرن هفت نفره برمیگردن (به عنوان مثال) یعنی دوست تازه بهش اضافه میشه و میگم هیچ کاری رو هم تنهایی انجام نمیده.
    امکان اینکه کارمو کم کنم تا سال جدید ندارم متاسفانه.
    راستش خودمم ترجیح میدادم الان مشاوره رفتنم در مسیر توقعاتم از خانمم بود حالا نمیدونم شاید وسوسه ایه که از بحث درمان خشم و یادآوری گذشته فرار کنم ولی اینکه ممکنه هرآن در برابر کاراش جوش بیارم مهمتره که با مشاور حلش کنم. جوری هم نیست که بتونم هردو مسئله رو با هم تو یه جلسه مطرح کنم دو جلسه ای که رفتم اصلا هیچ حرفی راجع به خانمم نزدیم دیگه.


    ممنون که دلگرمی میدین که میتونم رابطه مو درست کنم. واقعا هم خیلی خوب مشورت میدین، تحلیل و راهنمایی میکنید و دید من رو به خیلی مسائل باز میکنید. تشکر از وقتی که میذارین.
    ویرایش توسط Amir A : یکشنبه 24 دی 96 در ساعت 23:39

  2. 2 کاربر از پست مفید Amir A تشکرکرده اند .

    maadar (دوشنبه 25 دی 96), میس بیوتی (دوشنبه 25 دی 96)

  3. #32
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 14 مرداد 98 [ 00:30]
    تاریخ عضویت
    1396-6-04
    نوشته ها
    200
    امتیاز
    4,103
    سطح
    40
    Points: 4,103, Level: 40
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 47
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger Second Class
    تشکرها
    244

    تشکرشده 259 در 139 پست

    Rep Power
    40
    Array
    ما هر چی میگیم نَرِ ، شما میگی بدوش :|
    آقای امیر ، ادم تا خودشو نتونه تغییر بده ، هیچ تاثیری هم رو اطرافیانش نمیتونه بزاره.
    همه بهتون دارن میگن برید پیش مشاور برای کنترل خشمتون ، شما هی میگید الان روابطم با خانومم برام مهمتره.
    دست بردارید از خانومتون.
    یکم وقت و تمرکزتون رو بزارین رو خودتون.
    اول تغییر خودت.
    از نوشته هاتون معلومه خیلی ذهن آشفته ای دارین که البته حق هم دارین.
    ولی یکم ریلکس باشین.
    الان میترسین که خانومتون مثل قبل دوستتون نداشته باشه ، خب نداشته باشه ، نمیتونی کسی رو مجبور به دوست داشتن خودتون کنین ولی میتونین جوری باشین که دوست داشتنی باشین.
    به خاطر همین دختری که انقد دوسش دارین ، برید و پیگیر مشاوره برای خودتون باشید حتما ، این رفتارهای شما قبل از رفتن زیر یک سقف باید خوب بشه.
    انقدرها هم که فکر میکنین الکی نیست که میگین میترسین دوستم نداشته باشه ، دوس داشتن الکی به وجود نمیاد که الکی هم از بین بره.
    یادتون هست که تو تاپیک قبل دنبال این بودین که فقط خانومتون آشتی کنه و باهاتون حرف بزنه ، دیدین که بالاخره خوب شد.
    بقیه چیزا هم درست میشه حتما ، ولی شما صبرتون خییییلیییییی کمه.
    انتظار نداشته باشین که یه ادمو در عرض چند روز تغییر بدین ، این که بخواد بهتون چشم بگه خیلی به رفتارهای شما هم بستگی داره.
    هیچ کاری ، هیییییییچچچچچچ کاری به زور انجام دادنش هیچ لذتی نداره ، نه چشم گفتن زورکی لذت داره ، نه چشم شنیدن زورکی.
    البته در اینکه رفتارهای خانومتون مثل یک دختر 14 ساله هست و خیلی حرص درار هست شکی نیست ولی شما هم در مقابل صبر و حوصلتون خیلی کمه که البته خودتون اشاره کردین.
    بازم تاکید میکنم ، صبر ، صبر ، صبر.
    تغییر خودتون.
    همین که قبول دارین که تو رفتاراتون اشکال دارین خودش یک قدم بزرگه.
    شما زودتر به موفقیت میرسین تا اونی که اصلا بدی های خودشو قبول نداره.
    یکمم به خانومتون فرصت بدین که بزرگ بشه ، خودش بزرگ بشه ، نه اینکه شما بزرگش کنین.

  4. 2 کاربر از پست مفید Happy.girl.69 تشکرکرده اند .

    Amir A (شنبه 30 دی 96), بهاره جون (دوشنبه 25 دی 96)

  5. #33
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 06 شهریور 00 [ 17:16]
    تاریخ عضویت
    1393-3-20
    نوشته ها
    188
    امتیاز
    9,113
    سطح
    64
    Points: 9,113, Level: 64
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 237
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    172

    تشکرشده 281 در 129 پست

    Rep Power
    40
    Array
    سلام

    خیلی خوبه که روی خودتون کار میکنید برای کنترل خشم و این بسیار عالی هست. روان درمانی و کنکاش گذشته در دراز مدت برای شخص شما خیلی خوب هست و درمان عمقی و ریشه ای هست و اثراتش برای همیشه باقی میمونه و خیلی بهتر از دارو درمانی هست. اگر کار روان درمانی درست انجام بشه نتایج بسیار خوب و با ثباتی داره و زندگی تون متحول میشه.

    من همواره پیگیر تاپیک تون بودم. انچه که الان تقریبا میتونم با اطمینان بگم این هست که شما کمی وابستگی دارید. وابستگی به همراه خودش ترسهایی داره که مهمترینش ترس از دست دادن و تنها شدن و دوست نداشته شدن هست. و بدنبال این ترسها خشم هم میاد.اینکه دوست دارید همسرتون فقط مال شما و تحت کنترل شما باشه گرچه به ظاهر مرد سالارانه نمود میکنه ولی در عمق وابستگی شما رو نشون میده.
    همسرتون یک بچه بسیار باهوش و بازیگوش و لجباز هست. که وابستگی شما رو میدونه و داره باهاتون بازی میکنه.
    شما راه درازی دارید. اگر میخواهید این بچه بزرگ شه باید بتونید اول از همه خشمتون رو کنترل کنید. دوم وابسته نباشید. سوم منطقی و قاطع رفتار کنید. بعد از همه این مراحل و پس از اینکه از نظر روحی قوی شدید دو حالت پیش میاد یا همسرتون بزرگ میشه و شما واقعا دلبسته میشید و یا همسرتون همچنان به بچگی ادامه میده و شما متوجه میشید ازدواجتون اشتباه بوده.

    خانمتون بیشتر از شما به دوست داشته شدن احتیاج داره. ولی انگار خیلی خوب تونسته این نیازش رو مخفی کنه و علتش هم وابستگی شماست.
    قاطع باشید و خواسته ها و ناراحتی هاتون رو بدون عصبانیت و بی حرمتی مطرح کنید. این نیاز به تمرین و یادگیری مهارتهای ارتباطی داره.
    مثلا در مورد همون سقف کاذب اگر شما با نظر همسرتون سقف رو زدید و حالا خودتون راضی هستید و همسرتون میگه دوست ندارم میتونستید بگید متاسفم دیگه نمیشه تغییر داد و این چیزی هست که خودت انتخاب کردی و هرچقدر هم ناراحت بود کوتاه نمی اومدید. البته چون وابسته هستید احتمالا وقتی ایشون میگن نپسندیدم نا خوداگاه شما هم به این نتیجه میرسید که واقعا قشنگ نیست . و یا برای جلب دوست داشته شدن و از ترس اینکه دیگه شما رو دوست نداشته باشید به رغم نارضایتی کاری رو که اون میخواد انجام میدید.در مورد مخارج و هزینه ها هم نیازی نیست همه رو بپذیرید. بعضی هارو نه بگید ولی محترمانه و با دلایل منطقی و قاطع.

    به نظر من شما کمی مسیرتون رو تغییر بدید و ببینید چه اتفاقی میفته؟
    به جای اینکه مواردی تعیین کنید و از همسرتون بخواهید اونها رو انجام بده ، به بعضی از درخواست های ایشون که از شما دارند و شما از ته دل ناراضی هستید ولی انجام میدید، قاطعانه نه بگید البته با دلیل و محترمانه و بدون خشم. و حتما موردی باشه که پشیمون نشید و کوتاه نیایید.

    یک تفکر اشتباه که دارید و ممکنه فاجعه افرین باشه این هست که فکر میکنید بچه حلال مشکلات هست و همسرتون به صرف مادر شدن تغییر خواهد کرد. متاسفانه باید بگم نه تنها با حضور بچه مشکلات بهتر نمیشه که هیچ بلکه چندین و چند برابر میشه. بچه برای فردی مثل همسر شما حکم عروسکی رو داره که چند تا لباس رنگارنگ میپوشونه و عکس میگیره میزاره اینستا و بعد هم بچه رو میده دست مادر یا پرستار بچه و با دوستاش میره خوش گذرانی.
    بهتره واقع بین باشید و با علم و اگاهی پیش برید. مثبت بودن خیلی خوبه ولی خوشبین بودن فاجعه بار هست.

  6. 4 کاربر از پست مفید maadar تشکرکرده اند .

    Amir A (شنبه 30 دی 96), Happy.girl.69 (دوشنبه 25 دی 96), میس بیوتی (چهارشنبه 27 دی 96), صبا_2009 (دوشنبه 25 دی 96)

  7. #34
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 22 مرداد 97 [ 08:54]
    تاریخ عضویت
    1396-9-12
    نوشته ها
    200
    امتیاز
    5,866
    سطح
    49
    Points: 5,866, Level: 49
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 84
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdrive3 months registered5000 Experience Points
    تشکرها
    427

    تشکرشده 431 در 145 پست

    Rep Power
    48
    Array
    ممنونم خانم هپی گرل و خانم مادر
    شرمنده الان نمیتونم جواب راهنمایی های خوبتون رو بدم حمل بر بی ادبی نشه.

    یه مشورت فوری احتیاج دارم.
    من چهارشنبه به خاطر رفتارهای خانمم که باز توش توهین و بی احترامی بود صبرم دیگه تموم شد موقع خداحافظی بهش گفتم به خانواده ش اطلاع بده که من یه مدت دارم میرم سفر کاری و تهران نیستم. البته بهش گفتم که واقعا قرار نیست جایی برم و فقط به خانواده ش قراره اینجوری بگه و گفتم تا مشکل جدی ای نداشتی سراغمو نگیر. پکر شد ولی مقاومتی نکرد فقط خیلی سرد از هم جدا شدیم و این رو هم کامل متوجه شد که بخاطر رفتار زشت خودش دارم اینکارو میکنم.
    بعد فردا صبحش به من پیام داد که حالش خوب نیست و برم ببرمش دکتر و منم جواب دادم که برادرمو میفرستم بیاد ببردت که گفت نه باید خودت باشی و منم گفتم پس با مادرت برو من وقت ندارم و گفتم اگه چیز جدی ای بود زنگ بزن بهم میام اونم دیگه چیزی نگفت و خبریش هم نشد. که نفهمیدم واقعا مریض بوده یا نه.
    بعد دیروز زنگ زد و گفت مهمونی داریم بیا اینجا منم باز گفتم به پدر مادرت بگو که من تهران نیستم اونم باز بد حرف زد و منم گفتم هروقت یاد گرفتی چطوری با من حرف بزنی به من زنگ بزن و خداحافظی کردم قطع کردم. شروع کرد تند تند پیام زدن و باز تراکتوری توهین کردن و منم جواب دادم که به نفعته ساکت بشی و ادامه ندی چون داری با این کارات فقط شرایط خودتو بدتر میکنی و اونم پیام زد که ازت متنفرم و هیچ وقت دیگه نمیخوام ببینمت و اصلا هیچ وقت نیا!! خلاصه توهیناشم این بود که من بی احساس و بی رحم و بی مسئولیت و بیشعور و عوضی و مغرور و خودخواه و از این حرفام...
    دوباره شبشم پیام داد که داره میره خونه دوستش بخوابه منم گفتم خوش بگذره ولی فکر میکنم فقط برای عصبی کردن من این حرفو زد چون اگه رفته بود خونه دوستش الان به این زودی خونه پدرش نبود.
    حالا امروز بعد این جریانا الان زنگ زده کلی گریه و زاری که چرا دیگه منو دوست نداری مگه من چی کار کردم!!!!!
    میگه برات مهم نیستم دارم از چهارشنبه گریه میکنم بدنم همش میلرزه و حالم بده تو عین خیالت نیست و با دوستت رفتی فلان جا خوش گذروندی!! (عکسای گردش سال های قبلو دوستم تو پیج خودش گذاشته اینم دیده فکر کرده من تازگی رفتم تفریح) میگه حواست بهم نیست و بهم توجه نمیکنی حالمم نمیپرسی نتیجه گیری میکنه که پس دوستم نداری!! و میگه تو دروغگویی قول داده بودی دیگه دو روز پشت هم ازم دور نمونی و میگفتی اگه منو نبینی حالت گرفته ست الکی میگفتی و اصلا دل نداری و یه عالمه از این حرفا... و اصرار میکنه و قسمم میده که برم پیشش وگرنه یا خودش میاد شرکتم یا یه بلایی سر خودش میاره!! منم بهش گفتم باید فکر کنم و اگه تصمیم گرفتم بیام بهت جلوتر خبر میدم. فعلا بهش گفتم خونه بمونه و کار خطرناکی نکنه.
    وقتی با این حجم از احساسات بهم حمله میکنه من کم میارم اصلا نمیدونم باید چی بهش بگم در جواب این حرفا. الانم همینجوری نیم ساعته داره یه سره پیام میده از همین پرت و پلاها میگه.


    من تصمیم داشتم بخاطر توهین های بدی که کرده بود حداقل یک هفته تنبیهش کنم و اینجا هم نیومدم که از تصمیمم منصرف نشم ولی الان که میگه انقدر ناراحته مطمئن نیستم دارم درست میرم یا نه. انتظار هم نداشتم به این سرعت جواب بده و الان نمیدونم اگه برم پیشش چی با خودش فکر میکنه؟ فکر میکنه من دلم برای گریه هاش سوخته مثلا رفتم و این باورش میشه که میتونه هردفعه گریه زاری راه بندازه و به چیزی که میخواد برسه؟ یا متوجه میشه که من دارم گذشت میکنم و باید رفتارشو اصلاح کنه؟
    به نظر شما برم امروز پیشش یا نرم و بگم هروقت عذرخواهی کردی میام؟
    این که یه ماه با من قهر کرد و ذره ای احساس دلتنگی هم نکرد الان ممکنه همین سه روز براش انقدر مهم باشه و واقعا درس گرفته باشه یا داره اشک تمساح میریزه که فقط منو ناراحت کنه و برم پیشش؟


    نمیخوام به نظرش سنگدل بیام و اگه بگم نمیام پیشت ممکنه باز گریه کنه و باید بتونم تلفنی یه جوری آرومش کنم خودشو با گریه هلاک نکنه. ولی میخوام این نافرمانی ها و بی ادبی ها همینجا تموم بشه نه اینکه امروز برم نازشو بکشم و فردا باز کاراشو ادامه بده. میخوام یه جوری مطمئن بشم خودش اعتراف کنه یا یکی بهم اطمینان خاطر بده پشیمون شده بعد برم پیشش. واقعا دیگه طاقت رفتارهاشو نداشتم و خیلی بیشتر از ظرفیتم هم تحمل کردم که فکر میکنم نباید اینکارو میکردم و کلا این دوماهه از زدنش تا کوتاه اومدن های افراطیم همشو حس میکنم اشتباه بوده و روش تاثیر بدی گذاشته. اگرم الان ازش فاصله نمیگرفتم که داشتم جوش میاوردم و ممکن بود اتفاق بدی بیفته. یه فکرایی داشت دو سه روز هی می اومد تو سرم وقتی عصبیم میکرد که البته الان رفتن.


    یه مسئله دیگه هم اینه که من ساعت چهار امروز جلسه دارم و اگه نخوام برم پیشش و تا قبل جلسه یا حین جلسه اینو متوجه بشه که نمیرم ممکنه بخواد پاشه بیاد اینجا و باید بسپرم نذارن بیاد تو که جلوی مهمونام آبروریزی درست کنه و اگه بیاد پشت در بمونه هم بیشتر ناراحت میشه. دست به قهر کردنشم که عالیه. برای اینم همفکری میخوام. نمیخوام هم بهش دروغ بگم.


    با توجه به این پیام و تماس هاش و حرفایی که میزنه به نظر شما اصلا احتمال داره از رفتارش حتی یکم پشیمون باشه؟ استارت پشیمونی رو زده باشه من باهاش جدی میشینم حرف میزنم و میندازمش تو جاده درست. فقط باید اول خودشم یکم پشیمون بشه که بتونه باهام راه بیاد.
    نمیخوام باز از دید زنانه خیلی تند رفته باشم به نظر خودم دیگه بیشتر از این نرمی به خرج دادن صلاح نبود هرچند هنوزم واقعا تندی ای نکردم ولی اگه باز روشم غلطه یا به نظرتون این راه نتیجه نمیده لطفا بهم بگین.

  8. کاربر روبرو از پست مفید Amir A تشکرکرده است .

    شمیم الزهرا (شنبه 30 دی 96)

  9. #35
    Banned
    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 دی 02 [ 13:45]
    تاریخ عضویت
    1394-2-15
    نوشته ها
    1,099
    امتیاز
    18,366
    سطح
    86
    Points: 18,366, Level: 86
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 484
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    269

    تشکرشده 1,106 در 598 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    شما نباید با ایشون قهر کنید بلکه بستر اطاعت پزیری رو فراهم کنید
    شما باید ایشون معتاد به اخلاق خوبتون کنید
    نیازهاشو مقدم بر نیازهاتون بدونید سعی کنید یک همصحبت عالی باشید
    یه موقع هایی انقدر ازش تعریف کنید خوبیاشو بهش بگید که احساس کنید داره از خوشحالی منفجر میشه
    بعد از انکه ان کار کردید
    حالا موقع اینکه نتیجه شو ببینید
    حالا اگر بی احترامی کرد برید دنبالش ولی خیلی سنگین بزار بفهمه ناراحتید از بی احترامیاش
    مطمان باشید ایشون سعی میکنه از دلتون در بیاره چون میخواد دوباره اون عزت نفسی که شما بهش مدادید رو دریافت کنه
    چون هیچکس مثل شما بهش عزت نفس نمیداد چون هیچ کس مثل شما یک همصحبت درجه یک براش نبود

    خانم ها خییییییییییییییییییلی راحت تر از مردا اطاعت پزیر ترند
    به نظرم اگر این عملکرد خودتون پیش بگیرد به ناکجا اباد خواهید رسید
    پس یه تجدیدی در عقایدتون داشته باشید
    ویرایش توسط خادم رضا : شنبه 30 دی 96 در ساعت 11:24

  10. 2 کاربر از پست مفید خادم رضا تشکرکرده اند .

    Amir A (شنبه 30 دی 96), mercedes62 (یکشنبه 01 بهمن 96)

  11. #36
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    سلام

    بهش پیام بدید که مثلا آماده باشه برای شام می رید دنبالش
    کوتاه و مختصر


    برای شام که رفتید دنبالش سرد باشید.
    توهین نکنید. عصبانی نشید. سریع برنگردید سر پله ی اول مهر و محبت.
    بذارید تلاش کنه برای جلب توجه و محبتتون.

    به جای احساسی بودن، سعی کنید یه مکالمه منطقی داشته باشید.
    دستوری و معلم وار نه، اما منطقی، دوستانه ...

    آخرش هم موقع خداحافظی با 100 درصد اطمینان که مشکل را حل کردم، تموم نشه.
    باید این حس را داشته باشه که پس چرا اینطوری شد؟ چطور حلش کنم؟
    بذار بازم فکر کنه. بازم تلاش کنه و ... سعی کنید متوجه بشه که با گریه و زاری حل نمی شه.
    رفتارش را باید تغییر بده.
    به رفتارهای درستش واکنش خوب نشون بدید
    و در مقابل بدها سرد باشید.

    ------------------------------
    نکته ای که برای من جالب بود این بود که شما باز تو همه مسائل براش برنامه ریزی کردید.
    حتی برای قهرتون هم براش مشخص کردید به والدینش چی بگه.

    قهرتون می تونست اینطوری باشه که بگید چند روز به من زنگ نزن می خوام تنها باشم یا فکر کنم یا ....
    دیگه بقیه اش با خودش بود که می خواد به دیگران چی بگه.

    احساس مسئولیتتون در مقابلش خیلی شدیده.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا
    ویرایش توسط شیدا. : شنبه 30 دی 96 در ساعت 13:15

  12. 9 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    Amir A (شنبه 30 دی 96), anisa (شنبه 30 دی 96), mercedes62 (یکشنبه 01 بهمن 96), tavalode arezoo (شنبه 30 دی 96), فکور (شنبه 30 دی 96), گیسو کمند (چهارشنبه 11 بهمن 96), میس بیوتی (شنبه 30 دی 96), شمیم الزهرا (شنبه 30 دی 96), صبا_2009 (شنبه 30 دی 96)

  13. #37
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 22 مرداد 97 [ 08:54]
    تاریخ عضویت
    1396-9-12
    نوشته ها
    200
    امتیاز
    5,866
    سطح
    49
    Points: 5,866, Level: 49
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 84
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdrive3 months registered5000 Experience Points
    تشکرها
    427

    تشکرشده 431 در 145 پست

    Rep Power
    48
    Array
    ممنون امید جان من اخلاقم خوب نیست که بهش معتاد بشه. درحقیقت چون اخلاقم تنده محبت هم بکنم و هرکاری که براش میکنم با یه تشری که بزنم از بین میره براش و کامل فراموش میکنه.
    انقدر دورش هستن که برای عزت نفس و هم صحبتی نیازی به من نداره اصلا.
    همه میگن زن ها اطاعت پذیرن ولی زن من اینجوری نیست انگار.

    تهدید کرد اگه نرم پیشش میره یه چیزیو به بقیه میگه نگفت هم چیو ولی حدس میزنم جریان کتک خوردنشو منظورش بود. منم عصبانی شدم گفتم هر غلطی دوست داری بکن. اعصابمو خورد کرد خراب کردم. بعید میدونم ولی به خانواده ش راجع به اون جریان حرفی بزنه. میخواست بگه تا الان گفته بود.
    ممنون شیدا خانم از راهنماییتون. همین حرف شمارو براش فرستادم. فوقش الان فکر میکنه بخاطر تهدیدش کوتاه اومدم بهتر از اینه ریسک کنم پاشه بیاد اینجا آبرومو ببره.
    یه روش بلدم که دقیقا بعدش بمونه تو بهت که دیگه چطوری میتونه منو نرم کنه. تاحالا هم ازم ندیده دلم نمی اومد هیچ وقت روش استفاده کنم همونو امشب میرم. توهین و داد و فریاد هم نمیکنم دیگه محبت هم که فعلا تعطیله.
    احساس مسئولیتم دست خودم نیست دیگه شخصیت من اینجوریه. تازه الان به من میگه بی مسئولیتم که بهش یکم دارم کم توجهی میکنم.
    الان یه چیزی که جدای از بی ادبی هاش خیلی عصبیم میکنه آزاد گذاشتنشه. خیالم راحت تر بود اگه برای آب خوردنشم میتونستم برنامه ریزی کنم. نمیدونین چقدر سخته ول گذاشتنش اصلا بهم فشار عصبی مضاعف وارد میکنه. بتونم اینارو درست کنم یه نفس راحت میکشم.
    ممنون از راهنماییتون

  14. 2 کاربر از پست مفید Amir A تشکرکرده اند .

    شیدا. (دوشنبه 02 بهمن 96), شمیم الزهرا (شنبه 30 دی 96)

  15. #38
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 آذر 00 [ 07:11]
    تاریخ عضویت
    1388-1-20
    نوشته ها
    1,530
    امتیاز
    36,537
    سطح
    100
    Points: 36,537, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second ClassSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    5,746

    تشکرشده 6,060 در 1,481 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    274
    Array
    سلام

    من با شیدا خانم موافقم. شب برید پیشش حتما ولی فقط شرط کنید باید حتما برید پیش مشاور؛ بگید هم شما مشکل دارید؛ خم ایشون و هر دو هم همدیگرو دوست دارید ولی اینجوری دارید هم خودتون و هم دیگری رو آزار میدین. تاکید کنید که دوستش دارید ولی بعدش هم بگید دوست داشتن تنها کافی نیست و زندگی مشترک مهارت می خواد و لازمه هر دوی شما مهارت کسب کنید.
    بحث رو کنترل کنید و نگذارید کار به عصبانیت و توهین و ... بکشه.

  16. 7 کاربر از پست مفید صبا_2009 تشکرکرده اند .

    Amir A (یکشنبه 01 بهمن 96), anisa (یکشنبه 01 بهمن 96), mercedes62 (یکشنبه 01 بهمن 96), tavalode arezoo (شنبه 30 دی 96), فکور (شنبه 30 دی 96), شیدا. (دوشنبه 02 بهمن 96), شمیم الزهرا (شنبه 30 دی 96)

  17. #39
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 02 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-5-02
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    24,091
    سطح
    94
    Points: 24,091, Level: 94
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 259
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    3,682

    تشکرشده 4,954 در 1,249 پست

    Rep Power
    223
    Array
    سلام
    امیر آقا به نظرم این بار خیلی بهتر از قبل عمل کردید و نتیجه اش هم بهتر خواهد بود

    اصلا پیش خودتون فکر نکنید که خانوادش دور و برش هستن بنابراین نیازی به محبت شما نداره

    هزار تا محبت دور یه زن نمیتونه جای ده درصد از محبت همسرش رو پر کنه (البته همسری که خودشو از چشم ننداخته باشه نه خیلی از همسرانی که نبودنشون آرامش بخش تره)
    اول باید به جایگاه توجه و محبت خودتون آگاه باشید تا بتونید بقیه راه رو برید

    حرفهای خانمتون توی عصبانیت رو جدی نگیرید
    خانمتون هم شما رو خیلی دوست داره و هم خیلی وابسته است از رفتارهای الانش مشخصه

    سردی یه همسری که ایده آل و خوب بوده بسیار برای یه خانم کشنده هست و این بزرگترین حربه در دست مرد هست برای زمانهایی که رفتار همسرشو نمی پسنده

    البته در این زمینه هم اگر مرد افراط کنه از چشم همسرش می افته

    اگر به جای این سردی و چند روز سراغ نگرفتن، یک کتک کاری انجام شده بود الان شما بدهکار بودید و تا مدتها باید منت کشی می کردید و ببینید چه خوب شد که گذاشتید توپ توی زمین ایشون باقی بمونه و نیاد توی زمین شما

    ولی سردی و قهر هم اندازه ای داره
    اگر خیلی هم طولانی بشه شاید اولش برای خانم سخت باشه ولی بعد از گذشت چند روز سعی می کنه درجه علاقش به همسرش رو بیاره پایین تا عذاب کمتری بکشه در واقع این یک مکانیسم دفاعی هست که در دراز مدت به ضرر مرد خواهد بود

    قهر رو زیاد طولانی نکنید میشه از صد در صد محبتی که داشتید مثلا 40 درصدش رو دوباره ارائه بدید و حتما هم باهاش در مورد علت سردی تون و اینکه سخته با فلان موضوع کنار بیاین صحبت کنید

    جوری رفتار کنید که هم خانمتون دچار کمبود محبت شدید و واکنشهای دفاعی نشه و هم فکر کنه و در موضوع مذکور تجدید نظر بکنه

    مراقب باشید قهر و سردی 100 درصد رو طولانی نکنید به مرور برگردید به حالت اولیه

    اگر همون موقع که گفت نیاز به دکتر دارم می رفتید دنبالش ولی رفتارتون مثل قبل نیود یعنی سرد رفتار می کردید هم بهش نشون می دادید برای سلامتیش ارزش قائل هستید و هم همچنان ناراحتی تون رو نشون می دادید (کاری نکنید همیشه یادش بیاد فلان وقت برای ناراحتیم هیچ اهمیتی قائل نشد)

    فرق این دفعه با اون دفعه اینه که
    اون دفعه تقصیر شما بود و خانمتون حس بدی نسبت به شما پیدا کرده بود ولی الان قضیه برعکس شده الان حق با شماست و خانم شما شاید به روی خودش نیاره و اعتراف نکنه ولی خودش رو بارها توی ذهنش محکوم کرده

    حمایت خودتون رو از ایشون مخصوصا مواقعی که تقاضا می کنه دریغ نکنید
    سردی رو هم طولانی نکنید

    تعادل باید حفظ بشه

    پیشنهاد صبا در رابطه با مشاور هم پیشنهاد خوبیه
    البته مواردی که من بهتون گفتم هم نتیجه بررسی تعداد زیادی زندگی مشترک موفق هست

    همچنان تاکید می کنم دنبال واژه اطاعت نباشید شما فقط لازمه به یک تعادلی بینابین فرهنگ و عقاید خودتون و خانمتون برسید کمی شما استاندارهاتون رو پایین بیارید و کمی ایشون
    قرار نیست یک نفر این وسط پیروز بشه و حرف همیشه حرف اون باشه

    موفق باشید
    پرواز کن آنگونه که می خواهی
    وگرنه پروازت می دهند آنگونه که می خواهند

  18. 5 کاربر از پست مفید فکور تشکرکرده اند .

    Amir A (یکشنبه 01 بهمن 96), tavalode arezoo (شنبه 30 دی 96), شیدا. (دوشنبه 02 بهمن 96), شمیم الزهرا (شنبه 30 دی 96), صبا_2009 (شنبه 30 دی 96)

  19. #40
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 22 مرداد 97 [ 08:54]
    تاریخ عضویت
    1396-9-12
    نوشته ها
    200
    امتیاز
    5,866
    سطح
    49
    Points: 5,866, Level: 49
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 84
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdrive3 months registered5000 Experience Points
    تشکرها
    427

    تشکرشده 431 در 145 پست

    Rep Power
    48
    Array
    ممنونم از راهنمایی و کمکتون
    فکر میکنم یکم زیادی ترسوندمش. سر شام گوشیمو برداشتم پست های خانم فکور و صبا خانم رو دیدم تازه فهمیدم باید محبت هم بکنم!! ولی قبلش یه دو ساعتی خیلی سفت و سخت داشتم رفتار میکردم. اومدم روش خودمو که روی برادرم گاهی میرم روی خانمم رفتم وحشتناک ازم ترسید.

    داد و بیداد نکردم فحشم ندادم فقط خیلی جدی و خشک باهاش حرف زدم. نمیخواستم از اول در این حد جدی باهاش حرف بزنم منتها دیدم اصلا پشیمون نیست حتی میگفت ترسیدی یا نتونستی دوری منو طاقت بیاری که اومدی!!! منم دیدم روش خیلی زیاده هی هم مقاومت میکرد برای حرف زدن و میگفت بریم فلان جا تفریح حرف جدی نزنیم کلا! فقط میخواست من برم پیشش بریم گردش!... تا هم دید دارم عصبانی میشم گریه زاری رو شروع کرد و خودشو لوس کرد که منو دوست نداری که دعواش نکنم!... فکر هم میکردم نباید محبت بکنم دیگه هرچی گریه کرد و خواهش کرد بغلش کنم بهش گفتم چه کار خوبی کردی که بغل میخوای و گفتم هروقت دختر خوبی شدی بهت محبت میکنم... البته آخر شب بهش گفتم فردا بغلت میکنم نمیشد همون دیشب دیگه باید اثر حرفام یه چند ساعتی میموند... بعدم دیگه یه نطق پر و پیمون دار جدی براش اومدم همچین چیزی تاحالا از من ندیده بود خیلی شوکه شد. نذاشتم هم وسط حرفام گریه کنه سکسکه ش گرفت گفت ترسیده ولی نتیجه اینکه حرفام اثر کرد. دونه دونه کارهای بدشو براش گفتم و براش روشن کردم چوب خط هاش پر شدن دیگه و عواقب داره کارهاش از این به بعد. تاحالا خاطرم نیست عذرخواهی کرده باشه دیشب برای اولین بار عذرخواهی هم کرد حتی! گفت منظور بدی نداشته و داشته شوخی میکرده!!... منتها دیگه حرفام باهاش تموم شد انقدر آروم و مظلوم شده بود هرچی میگفتم میگفت باشه. از اون ور بوم افتاد. اصلا بهش نمیاد مظلومیت و منم شر و شیطون میخوامش.
    دیشب من اومدم اینجا پست شمارو خوندم حس این بچه مدرسه ای هارو موقع تقلب کردن داشتم همونجا رفتارمو عوض کردم یکم نرم تر برخورد کردم و بهشم گفتم دوستش دارم و یکمم ناز و نوازشش کردم ولی دیگه چون از سر شب خوف کرده بود ترسش کامل نرفت... حس کردم دیگه همه کاراش حتی غذا خوردنشم از روی ترسش از منه. بردمش همون جایی که از سر شب سرم سیر کاشته بود بریم ولی دیگه زیاد خوشحال نشد.... حالا سعی میکنم امروز خیلی بیشتر محبت کنم تا شر و شورش هم برگرده. ولی دیگه ولش نمیکنم به هیچ صورت. متوجه شدم که وقتی خیلی کوتاه میام یا خیلی آزادش میذارم اینو از ضعف و بیچارگی من میبینه نه عشق و علاقه م یا تلاش برای تغییر خودم به چیزی که اون دوست داره.



    درست میگین من باید مریضیشو جدی میگرفتم و میرفتم پیشش.. راستش فکر میکردم داره الکی میگه ازشم پرسیدم چته نگفت دقیقا مشکلش چیه.. منم سرم شلوغ بود و فکر کردم اگه برم و ببینم سر کارم گذاشته بیشتر عصبانی میشم. ولی جدی مریض بوده فشارش افتاده بوده رفته سرم زده... چوپان دروغگو شده دیگه بهش صد دفعه تاحالا گفتم دروغ نگه بذاره اعتمادم بهش زیاد بشه. اگه میدونستم واقعا حالش بده که کارمو ول میکردم. حالا باید یه کاری کنم این جریان یادش بره فکر نکنه من هواشو ندارم.


    صبا خانم مشاوره واقعا خیلی خوبه ولی من الان نمیتونم دوتا مشاوره رو با هم برم چون دارم برای درمان خشم خودم میرم و بهم تکلیف هم میده و یکم وقتمو میگیره جدای از یکی دو ساعت الافی تو مطب، ذهنمم در روز درگیر میکنه... فکر کردم دیشب بهش بگم خودشو تنها بفرستم مشاوره منتها چون خبر نداره من دارم برای مسئله عصبانیتم میرم گفتم اگه بهش بگم تنهایی برو با خودش فکر میکنه دارم میگم مشکل فقط از توا. ولی امروز فکر کردم میتونم باز این جلسه های الانمو بندازم عقب دوتایی برای رابطه مون بریم مشاوره چون الانم هرچی میگم داره گوش میده. بعد که رابطه مون بهتر شد دوباره برم سراغ درمان خشم خودم. مطمئن نیستم اینکار خیلی درست باشه چون الان به مشاوره های کنترل خشم هم خیلی نیاز دارم و بهم کمک کرده برای موقعیت هایی که عصبانی میشم ولی شاید هم بشه این کارو بکنم و خوب باشه.


    من از فحش هایی که به من تو ناراحتی میده زیاد ناراحت نمیشم از اینکه کلا فحش تو دهنش میاد ناراحتم. چند روز پیش داشتم فکر میکردم شاید اصلا این فحش هارو خودم وارد رابطه مون کردم. چون اون اول ها من نمیتونستم یه حرف خوب خالی بهش بزنم. مثلا تو گفتن جمله دوستت دارم خالی واقعا مشکل داشتم و تهش باید حتما یه نسبتی بهش میدادم انگار بالانس جمله رمانتیک اصلا روی اون فحشه بود بدون فحش نمیشد. بعد منتها میگفت اونجوری ناراحت میشه خوشش نمی اومد منم تمرین کردم حرف رمانتیک رو بدون فحش بهش بگم. الان چندساله دیگه یاد گرفتم چطوری حرف رمانتیک بهش بزنم و میدونم از چیا خوشش میاد. ولی این فحش خالی تو رابطه مون موند و دیگه رومون تو روی هم باز شد تو دعواهامون من میگفتم اونم فکر کنم از من یاد گرفته. البته احتمال میدم اینجوری باشه. دیگه بدتر از من که دورش نیست که از یکی دیگه یاد گرفته باشه. حالا شاید اگه من دیگه فحش ندم اونم دیگه فحش از سرش بیفته.



    راستش من همیشه فکر میکردم کتک و داد و بیداد از سردی بهتره نه اینکه کلا کار خوبی باشه فکر میکردم نسبت به سردی و قهر روش بهتریه. یعنی همیشه اون دو روشو ترجیح میدادم فکر میکردم این سردی روش بی رحمانه تریه چون اونا نهایتا چند دقیقه طول میکشه ولی این سردی و پادگانی رفتار کردن یه چند روزی یا حداقل چندساعتی اذیت میکنه طرفو. محرومیت ها و تنبیهاتشم خیلی بیشتره. خودمم خیلی از قهر بدم میاد. برای همینم تا الان دلم نمی اومد اصلا اینکارو روی خانمم بکنم ولی اگه این روی زن بهتر جواب میده خب همین راهو میرم از این به بعد.
    ویرایش توسط Amir A : یکشنبه 01 بهمن 96 در ساعت 13:45

  20. 5 کاربر از پست مفید Amir A تشکرکرده اند .

    mercedes62 (یکشنبه 01 بهمن 96), paiize (یکشنبه 01 بهمن 96), فکور (یکشنبه 01 بهمن 96), شیدا. (دوشنبه 02 بهمن 96), صبا_2009 (یکشنبه 01 بهمن 96)


 
صفحه 4 از 13 نخستنخست 12345678910111213 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. با مخفی کاری های شوهرم و رمز روی گوشیش چه برخوردی کنم؟!
    توسط Somebody20 در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 22
    آخرين نوشته: شنبه 05 اردیبهشت 94, 10:24
  2. ایستگاه کنجکاوی ( در مورد نفر قبلیت کنجکاوی کن)
    توسط کنجکاو در انجمن سرگرمی و تفریح
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: پنجشنبه 11 شهریور 89, 10:23
  3. عرفان داروی دردهای بی‌درمان
    توسط پندار در انجمن ادبیات و عرفان
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: پنجشنبه 05 آذر 88, 00:02
  4. تاثیر بیماری‌های روانی بر الگوی خرید
    توسط Niloo55 در انجمن وسواس
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: جمعه 12 تیر 88, 09:17

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 13:48 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.