خیلی ممنونم بابت حرفاتون بهم دلگرمی و انرژی داد واقعا.
چشم برای خشمم دوباره میرم مشاوره وقت گرفتم. دقیقا من از اثری که بخواد مشاوره روی رفتار آینده م بذاره نگرانم.
برای این میگم تربیت بچه آسون تره چون یه بار تجربه کردم و یکم از اشتباهاتمو میدونم الان. ولی اینکه حوصله میخواد رو باهاتون خیلی موافقم خانم پاییزه. البته حوصله خانمم خیلی خوبه برعکس من. من فکر میکنم که حتی مادر بشه خیلی از رفتارهای بد بچگانه شم درست بشن. یکم وظیفه شناس تر بشه. یعنی امیدوارم اینطوری بشه.
درست میگین ذهن من خیلی آشفته شده.
مشکلات کاری که همیشه هست چون من کارمند نیستم که برم فقط ساعت بزنم و بیام. اگه یه ساعت روز بیام این انجمن یه ساعتم باید بیشتر برای کار بمونم شرکت. نمیشه عقب بیفته چون کار مال خودمه و بعضی اوقاتم مثل الان پروژه سنگینی زیر دستمه که الان پرداخت یه سری از قرض و بدهی هام و خرج عروسی حتی بهش کاملا وابسته ست... برنامه ریزی برای مراسم عروسی هست که براش خیلی استرس دارم و تحت فشارم. توقعات پدر مادرش برای عروسی زیاده هی هم دارن یه چیزی اضافه میکنن! خودش هیچ اظهار نظری نمیکنه و میگه هرکاری میخوای بکن منم مجبورم طبق خواسته مادرش عمل کنم که نگن کم گذاشت... دارم خونه میسازم و غیر از سر و کله زدن با این و اون سلیقه خانمم تو همه چی خیلی زود عوض میشه دوبار کل سقفو با سلیقه خودش کناف کردم فرداش زنگ زد گفت دوستش ندارم خرابش کن از اول!... از اونطرفم که لجبازی ها و حرف گوش نکردناش....آنالیز اتفاقات بچگیم هم که به اینا اضافه شده که واقعا فکر کردن بهش داره اذیتم میکنه انگار بیست سال بوده بهش فکر نکرده بودم و حالا هی دونه دونه دارن میان تو سرم. شرمنده خیلی درهم و پراکنده حرف میزنم تازه میام اینجا حس میکنم ذهنم سازمان دهی میشه اینارو میگم!
نه راستش من زیاد مذهبی نیستم. نمیشد تو زندگی بشینم دعا بخونم و منتظر کمک بمونم. با دعا کردن نمیتونستم پول دربیارم... آرامش من قبل این جریانات خود خانمم بود. الان ولی کنارش آرامش ندارم که هیچی استرس و نگرانی هم زیاد دارم و مثلا چند روز پیش عصبانی شدم سر اینکه تو ماشین داشت با یه آهنگی که هی توش میگفت فراموشت میکنم و هرچی بینمون بود تموم شده و از این حرفا خیلی شنگول میخوند و ورجه وورجه میکرد. به صورت احمقانه ای حس میکردم داره این حرفارو با خوشحالی به من میزنه (منطقی نیست میدونم ولی حسم بود) آخرم نتونستم خودمو کنترل کنم بدون اینکه چیزی بهش بگم چندتا مشت زدم رو فرمون بهم گفت دیوونه شدم و وحشیم و غر زد یه عالمه که ترسوندمش.
... از این حالت ها این چند وقته داره زیاد برام پیش میاد و مثلا دیشبم باز لجبازی میکرد و حرفمو گوش نمیداد اینجوری حس کردم که دوستم نداره و یکم چیزی پرت کردم اینور اونور و الان دیگه امشب گفت خیلی وحشی بازی درمیاری نمیام پیشت بمونم که خب بهش حقم میدم... این رفتارهامم میدونم فقط از سر ناراحتی بابت اینه که فکر میکنم دیگه دوستم نداره وگرنه هنوز سر کارای بدش قاطی نمیکنم و دارم کنترل میکنم خودمو.
چایی زعفران دمنوش آرام بخش محسوب میشه که اثر داشته باشه رو این حالت ها؟ چون به مشاور هم گفته از کل رابطه ش با من ناراضیه الان نسبت به همه چی حساس شدم که خوشش میاد یا ناراحته. کنترل اعصابمم که سخته و بهم داره فشار میاره و گاهی از دستم در میره. اگه میتونستم این ناراحتی هامو بهش بگم که یکم درکم کنه خیلی خوب میشد.
خانم پاییزه من مطمئنم بیشتر از تمام دعاهایی که همسرتون میخونن همین تشویق و آرامش شما به همسرتون کمک کرده.
نمیدونستم داد و فریاد و زدن گناهه! خدا خودش تو قرآن گفته میتونید بزنید و تنبیه کنید. گناه باشه که من قطعا میرم جهنم.
قبلا خیلی بی اعصابتر بودم و حتی زن پدرم منو مسخره میکرد که برادرم زیر دستم زنده نمیمونه. با رفیقم رفتم دنبال بوکس و بعدم عضو تیم کیک بوکس دانشگاه شدم بعد چندسال آروم تر شدم. البته بهبود اوضاع اقتصادیم هم خیلی تاثیر داشت. بعد که عاشق شدم که اصلا دیگه خیلی به نظر خودم رمانتیک شدم. عروسی رو بگیرم اگه سرم خلوت بشه شاید دوباره ورزشو شروع کنم به نظرم اونم اثر داره. البته قرآن خوندنم اثر داره منتها من اهلش نیستم و میدونم حوصله م نمیگیره.
منم قبلا خیلی بدم می اومد بخوام در مورد مسائلم از کسی راهنمایی بگیرم و اصلا دخالت میدونستم الانم برای مسئله خشم اصلا علاقه ندارم برم مشاوره جلسه دومش رو واقعا به زور رفتم چون اون خیلی موشکافی و تحلیل شخصیت داره و ترجیح میدادم فقط دارو بخورم. ولی یادگیری رفتار با زنم واقعا از اساسی ترین چیزاست. و به نظرم مردها از زن ها بیشتر نیاز دارن رابطه با جنس مخالفو یاد بگیرن. خانمها خیلی از مسائل ارتباطی رو انگار ذاتی بلدن.
تحلیل های دقیقی میکنید خانم مهتابان تشکر.
آره فکر کنم انتخاب کلماتم درست نیست و خانمها هم که خب حساسن و ناراحت میشن من رک و بدون هیچ نیت و منظور خاصی حرفمو میزنم ولی میبینم گاهی یه برداشت های عجیبی از حرفام میشه.... خیلی دیدم مردهای زبون باز قهار رو ولی اکثرا زن و دختر یا دوست دختر زیاد دورشونه که یاد گرفتن اونجوری حرف بزنن. من نه تو زندگیم نه کارم نه حتی روابط کم فامیلیم زن نبوده. با مردها خیلی راحت ترم. تازه اینجا خیلی خوب حرف میزنم و باز میبینم گارد میگیرن خانمها. جلوی خانمم که اصلا اینجوری حرف نمیزنم. ولی انتظار دارم اون باادب تر از من باشه مثلا پدرش دکتره مثل منم کف خیابون و بی پدر مادر بزرگ نشده که اینجوری حرف میزنه.
دقیقا به من میگفت جذابم و مثل پسرهای دیگه سوسول نیستم. ولی فکر میکنم سلیقه ش همون پسرهای سوسول بوده. اصلا طاقت یه ذره خشونت رو هم نداره و میخواد یه سره فقط قربون صدقه ش برم. اگه مثلا تو خیابون دستشو بگیرم یکم سریع بریم جیغ و دادش درمیاد که داری منو میکشی! در این حد بی طاقته!
چشم گفتن براش خیلی سخته نمیدونم چرا. من خودمم بهش چشم میگم گاهی. منتها اون میگه اصلا تو دهنش نمیاد. ولی من خیلی دوست دارم بشنوم ازش. باشه هم دیگه به زور میشه الان ازش گرفت.
یه جایی که من توقع نداشتم و حرفمو گوش کرده واقعا به دلم چسبیده اصلا کل روز کیفم کوک بوده الان بیشتر از دوماهه این اتفاق دیگه نیفتاده ولی قبلا همچین کاری میکرد من دستشم میبوسیدم رسمی تشکر نمیکردم ولی ازش تعریف میکردم و قربون صدقه ش میرفتم یا حتی چندبار یادمه همون موقع براش گل خریدم.
نه تاحالا بهش نگفتم حرف گوش کردنش از گفتن دوستت دارم مهمتره. نمیتونم خیلی از نیازهامو بهش بگم.
جلوی دیگران قبلا که کار اشتباهی میکرد اگه بهش میگفتم ساکت یا بسه ناراحت میشد میگفت آبرومو میبری نگو. منم دیگه الان فقط اخم میکنم یا آروم میزنم رو پاش (منظورم مثل صدا کردنه نه زدن. نگین ضربه روحی میخوره) همون اخمم میگه چرا چشم غره میری. البته الان رفتارش مثلا جلوی پسرهای فامیلش خیلی بهتر شده متوجه شده حساسم رعایت میکنه خیلی چیزارو البته بعد از یه عالمه جر و بحث متوجه شد و یاد گرفت.
دقیقا الان یه مشکل اساسی من اینه که از مواضعم حس میکنم خیلی اومدم پایین و اون دیگه حساب نمیبره. مثلا فامیلاش دعوتمون کردن رفتیم سفره خونه میدونه من اجازه نمیدم قلیون بکشه. جلوی چشم من هی داشت ادا درمیاورد که میخوام بکشم و گرفته بود دستش به منم نگاه میکرد ببینه واکنشم چیه منم فقط نگاش کردم ببینم خودش میفهمه نباید بکشه یا نه آخر کشید منم بلند شدم گرفتم ازش. حساب نمیبره اصلا... قبلا همون نگاه هم خیلی وقت ها کافی بود که بفهمه نباید یه کارایی رو بکنه. الان از عمد اینجوری میکنه که بگه حرف و نظر تو برای من هیچی نیست. بعدم تازه دعوا میکنه باهام که آبرومو بردی!
وقتی گوش نمیده و بدرفتاری میکنه من هرچی رو خط قرمزهام مصرتر باشم فقط خودمو از چشمش بیشتر میندازم. مجبوری الان از خیلی مواضعم کوتاه اومدم.
مثلا تو همچین موقعیتی که مثال زدم من چی کار باید میکردم که هم خط قرمزم رعایت میشد هم اون نمیگفت آبرومو بردی و ناراحت نمیشد؟ نمیشد هم بذارم که بکشه بعدش باهاش حرف بزنم نمیتونستم بشینم اونجوری نگاش کنم. از اون مواردی نبود که بشه کوتاه بیام.
ممنونم خانم آناهید از توجه و راهنماییتون
دقیقا از این مسئله نگران هستم که چون دارم حالا با توجه به رفتار قبلی خودم خیلی مراعات میکنم یه آن کم بیارم و منفجر بشم.
من نتونستم دیگه جز همون دو سه باری که امتحان کردم باهاش مودبانه حرف بزنم چون مسخره کرد و جدی نگرفت. الان فقط فحش نمیدم و گیر نمیدم برای هیچ چیزی بهش. تو رفتارم هم که کنترلش نمیکنم دیگه و اونم دیگه نمیگه با کی بیرونه یا کجاست یا زنگ نمیزنه بگه کجا میخواد بره. یهو زنگ میزنه میگه من فلان جام فلان کارو برام بکن منم نمیگم چرا بی اجازه رفتی. با اینکه اذیتم میکنه این مسئله.
ممنونم خانم بیوتی ایده هایی که دادین خیلی خوب بود. گاهی خودش از اینکارا میکنه مثلا سر کنکور برادرم خودش داوطلبانه اومد یه هفته خونه من موند و کارهارو میکرد ولی از اون طرفم با برادرم تا دوازده شب مینشست حرف میزد و جوک میخوند و میخندید و نمیذاشت ساعت خواب برادرم برای روز آزمون تنظیم بشه... کار کردنش یه خوبی هایی داره یه بدی هایی. کار انجام میده ولی تفریحانه ست و منم تاحالا ازش نخواستم بیاد کارای منو بکنه ولی خودش گاهی میاد خونه مو جمع و جور میکنه که دوستاشو وقتایی که روز خونه خالیه بیاره اینجا یا یه چیزی میخره برای خونه که از حالت مجردی دربیاد و مثلا خوشگل بشه اینجا باشه گاهی صبح لباسای منم اتو میکنه یا مثلا گاهی میاد برامون آشپزی میکنه ولی قشنگ حس میکنی اومده خوشگذرونی.... از دونه دونه مراحل آشپزیش و خودش و غذا با هم عکس میگیره واسه همه میفرسته. نیمرو هم بخواد درست کنه یه ساعت طولش میده انقدر که میخواد همه چی خوشگل باشه فقط. کلا تو همه کاراش حوصله زیادی داره. منم برعکس اون همه کارام تند و سریعه و حوصله صبر کردن هم ندارم ترجیح میدم کاری که مثلا اون شروع میکنه رو خودم تمومش کنم ولی زودتر تموم بشه. حالا بهش یه سری مسئولیت میدم و خودم کمکش نمیکنم ببینم میتونه بی نقص از پسش بربیاد یا نه.
درس خوندن رو خودش دوست نداره دانشگاه زبان خونده و میگه لیسانس و فوقش با هم فرقی نداره زیاد. من که با توجه به اینکه درس نمیخوند انتظار اینکه بتونه لیسانسشو هم تموم کنه ازش نداشتم. کلاس رو هم تو اون یکی تاپیک نوشته بودم مشکلش چیه. وقتی میره یه کلاسی جای اینکه بخواد چیزی یاد بگیره درگیر روابط با دوستای جدید میشه و مشکل بیشتر میشه. الان مثلا باشگاه و استخر میره گاهی ولی مثلا پنج نفره میرن هفت نفره برمیگردن (به عنوان مثال) یعنی دوست تازه بهش اضافه میشه و میگم هیچ کاری رو هم تنهایی انجام نمیده.
امکان اینکه کارمو کم کنم تا سال جدید ندارم متاسفانه.
راستش خودمم ترجیح میدادم الان مشاوره رفتنم در مسیر توقعاتم از خانمم بود حالا نمیدونم شاید وسوسه ایه که از بحث درمان خشم و یادآوری گذشته فرار کنم ولی اینکه ممکنه هرآن در برابر کاراش جوش بیارم مهمتره که با مشاور حلش کنم. جوری هم نیست که بتونم هردو مسئله رو با هم تو یه جلسه مطرح کنم دو جلسه ای که رفتم اصلا هیچ حرفی راجع به خانمم نزدیم دیگه.
ممنون که دلگرمی میدین که میتونم رابطه مو درست کنم. واقعا هم خیلی خوب مشورت میدین، تحلیل و راهنمایی میکنید و دید من رو به خیلی مسائل باز میکنید. تشکر از وقتی که میذارین.
علاقه مندی ها (Bookmarks)