به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 13
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 02 آذر 96 [ 23:48]
    تاریخ عضویت
    1396-8-26
    نوشته ها
    7
    امتیاز
    98
    سطح
    1
    Points: 98, Level: 1
    Level completed: 96%, Points required for next Level: 2
    Overall activity: 62.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    6

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    خسته از زندگی و به فکر خودکشی!!!

    با سلام دوستان عزیز و گرام حدود دو سالی است مدام به خودکشی فکر میکنم البته سابقه اون رو در حدود 18 سال پبش داشتم. در واقع دنبا را پوچ و بی هدف می بینم آخر این همه زحمت برای چه؟ این همه تلاش برای چه؟ چه بخواهیم و چه نه! همه مون یه روز رفتنی هستیم چه بهتر ! زودتر! با گناه کمتر...
    راهنمایی لطفا...

  2. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,897

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط ali_za نمایش پست ها
    چه بهتر ! زودتر! با گناه کمتر...
    راهنمایی لطفا...
    سلام. کار خوبی کردید که اینجا مسالتون رو مطرح کردید.

    این قسمتی که گفتید چه بهتر با گناه کمتر.... خب اگر میزان گناه براتون مهمه، خود خودکشی بزرگترین گناهه.

    من هم خیلی به خودکشی فکر میکردم و تا مرز اقدام بهش هم پیش رفتم. یک بار میخوایتم یه چیزی بخورم که خودمو بکشم. تا دم دهنم که بردمش یهو یک صدایی با قدرت در گوشم زمزمه کرد "لاکلون من شجر من زقوم". وحشت کردم. دست کشیدم.

    منم خیلی به پوچی زندگی فکر میکنم. و خیلی ذهنم درگیر فکر خودکشی بود. و تقصیر رو هم از دنیا و آدمها میدیدم.

    ولی دقت که کردم دیدم فکر خودکشی در من از یک نارضایتی عمیق از خودمه. خودم از خودم راضی نیستم. خودم به خودم ضربه زده ام. و توی این مواقع که نسبت به خودم خشم داشتم و نمیتونستم خودم رو ببخشم فکر خودکشی میکردم.

    من هم نمیدونم چرا زندگی می کنیم. فقط میدونم زندگی تنها چیزیه که داریم. تمام دارایی ماست. درسته...شاید سختی هایی توی زندگی هر کسی باشه که امانش رو بریده. شاید یه نفر مثل من اونقدر گناه داره که از خودش ناامیده و حتی حق زندگی رو برای خودش قایل نیست. ولی تمام ما میدونیم زندگی تمام اون چیزیه که وجود داره.

    گاهی فکر میکنم دردها رو خودمون برای خودمون ایجاد میکنیم. هم ایجاد میکنیم هم حاضر نمیشیم رهاش کنیم. مثل اینکه من بیام یه شیشه برنده رو محکم توی مشتم بگیرم. درد رو ازش حس میکنم و اسیبی که داره بهم میزنه رو میبینم ولی این خودمم که حاضر نیستم مشتمو باز کنم و اون شیشه رو رها کنم . این خودمون هستیم که یه جورایی دردهامون رو ول نمیکنیم. ولش کنیم اون درده باور کن توانایی حرکت به سمت ما رو نداره.

    مثلا خود من.... 9 ساله چسبیدم به درد تحقیرهایی که پسرخالم کرد. اون پند ماه یا شاید فوقش دو سال منو تحقیر کرد. ولی من 9 سال خودمو به خاطر اون مدت کوتاه سوزوندم. واقعا ارزشش رو داشت؟ بهتر نبود بگم خب تحقیر کرد که ککرد. به جهنم. من بذار برم دنبال زندگی کنم.

    گاهی فکر میکنم الله اکبر یعنی چی؟ خب خدا از چی بزرگتره؟ از ذهن کوتاه من.
    خدا از من بزرگتره... خب یعنی اگه من ، حتب پر از گناه باشم مثل یک جوهر سیاه درونم سیاه شده باشه، اگه خودمو بسبارم به دریای خدا، چی میشه؟ دیگه اثری از سیاهی میمونه؟

    منم خودم هنوز فکرای منفی زیاد سراغم میاد و درکتون میکنم. ولی میبینم فکر کردن به خدا و بخشش خدا، و بخشیدن خودم حالم رو بهتر میکنه.

    گاهی هم برای یه هدفی به هر دری زدیم و خیلی تلاش کردیم ولی در نهایت به نتیجه نمیرسه و ناامید میشیم. ولی خب... باید به زندگی اعتماد کرد. باید باور کرد زندگی با تمام خشونت ها و بی نظمی هاش، سرشار از ن/مه. باید با زندگی همراه شد.

    نمیدونم تونستم چیزی بگم که کمکتون کنه یا نه. فقط خواستم بگم من هم گاهی این فکرای منفی میاد تو ذهنم و درکتون میکنم. ولی باز هم میبینم زندگی در ذات ما چیزی خواستنیه. چه بخوایم چه نخوایم درونمون بودن و بقا داشتن رو دوست داریم. و هیچ نیرویی هم نمیتونه این تمایل به وجود داشتن رو از بین ببره. حتی وقتی میخوایم خودکشی کنیم به فکر این هستیم که بعدش کجا میریم. با خودکشی هم چیزی تموم نمیشه.


  3. 7 کاربر از پست مفید Pooh تشکرکرده اند .

    ali_za (شنبه 27 آبان 96), Erica (شنبه 27 آبان 96), maryam123 (شنبه 27 آبان 96), mohamad.reza164 (شنبه 27 آبان 96), tavalode arezoo (شنبه 27 آبان 96), نیلوفر:-) (شنبه 27 آبان 96), آناهید. (شنبه 27 آبان 96)

  4. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 24 آذر 98 [ 23:02]
    تاریخ عضویت
    1394-1-24
    نوشته ها
    762
    امتیاز
    26,356
    سطح
    97
    Points: 26,356, Level: 97
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 994
    Overall activity: 57.0%
    دستاوردها:
    OverdriveRecommendation Second ClassTagger First ClassVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    2,761

    تشکرشده 2,595 در 691 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    215
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Pooh نمایش پست ها
    سلام. کار خوبی کردید که اینجا مسالتون رو مطرح کردید.

    این قسمتی که گفتید چه بهتر با گناه کمتر.... خب اگر میزان گناه براتون مهمه، خود خودکشی بزرگترین گناهه.

    من هم خیلی به خودکشی فکر میکردم و تا مرز اقدام بهش هم پیش رفتم. یک بار میخوایتم یه چیزی بخورم که خودمو بکشم. تا دم دهنم که بردمش یهو یک صدایی با قدرت در گوشم زمزمه کرد "لاکلون من شجر من زقوم". وحشت کردم. دست کشیدم.

    منم خیلی به پوچی زندگی فکر میکنم. و خیلی ذهنم درگیر فکر خودکشی بود. و تقصیر رو هم از دنیا و آدمها میدیدم.

    ولی دقت که کردم دیدم فکر خودکشی در من از یک نارضایتی عمیق از خودمه. خودم از خودم راضی نیستم. خودم به خودم ضربه زده ام. و توی این مواقع که نسبت به خودم خشم داشتم و نمیتونستم خودم رو ببخشم فکر خودکشی میکردم.

    من هم نمیدونم چرا زندگی می کنیم. فقط میدونم زندگی تنها چیزیه که داریم. تمام دارایی ماست. درسته...شاید سختی هایی توی زندگی هر کسی باشه که امانش رو بریده. شاید یه نفر مثل من اونقدر گناه داره که از خودش ناامیده و حتی حق زندگی رو برای خودش قایل نیست. ولی تمام ما میدونیم زندگی تمام اون چیزیه که وجود داره.

    گاهی فکر میکنم دردها رو خودمون برای خودمون ایجاد میکنیم. هم ایجاد میکنیم هم حاضر نمیشیم رهاش کنیم. مثل اینکه من بیام یه شیشه برنده رو محکم توی مشتم بگیرم. درد رو ازش حس میکنم و اسیبی که داره بهم میزنه رو میبینم ولی این خودمم که حاضر نیستم مشتمو باز کنم و اون شیشه رو رها کنم . این خودمون هستیم که یه جورایی دردهامون رو ول نمیکنیم. ولش کنیم اون درده باور کن توانایی حرکت به سمت ما رو نداره.

    مثلا خود من.... 9 ساله چسبیدم به درد تحقیرهایی که پسرخالم کرد. اون پند ماه یا شاید فوقش دو سال منو تحقیر کرد. ولی من 9 سال خودمو به خاطر اون مدت کوتاه سوزوندم. واقعا ارزشش رو داشت؟ بهتر نبود بگم خب تحقیر کرد که ککرد. به جهنم. من بذار برم دنبال زندگی کنم.

    گاهی فکر میکنم الله اکبر یعنی چی؟ خب خدا از چی بزرگتره؟ از ذهن کوتاه من.
    خدا از من بزرگتره... خب یعنی اگه من ، حتب پر از گناه باشم مثل یک جوهر سیاه درونم سیاه شده باشه، اگه خودمو بسبارم به دریای خدا، چی میشه؟ دیگه اثری از سیاهی میمونه؟

    منم خودم هنوز فکرای منفی زیاد سراغم میاد و درکتون میکنم. ولی میبینم فکر کردن به خدا و بخشش خدا، و بخشیدن خودم حالم رو بهتر میکنه.

    گاهی هم برای یه هدفی به هر دری زدیم و خیلی تلاش کردیم ولی در نهایت به نتیجه نمیرسه و ناامید میشیم. ولی خب... باید به زندگی اعتماد کرد. باید باور کرد زندگی با تمام خشونت ها و بی نظمی هاش، سرشار از ن/مه. باید با زندگی همراه شد.

    نمیدونم تونستم چیزی بگم که کمکتون کنه یا نه. فقط خواستم بگم من هم گاهی این فکرای منفی میاد تو ذهنم و درکتون میکنم. ولی باز هم میبینم زندگی در ذات ما چیزی خواستنیه. چه بخوایم چه نخوایم درونمون بودن و بقا داشتن رو دوست داریم. و هیچ نیرویی هم نمیتونه این تمایل به وجود داشتن رو از بین ببره. حتی وقتی میخوایم خودکشی کنیم به فکر این هستیم که بعدش کجا میریم. با خودکشی هم چیزی تموم نمیشه.
    احسنت خانم پو


  5. 4 کاربر از پست مفید mohamad.reza164 تشکرکرده اند .

    ali_za (شنبه 27 آبان 96), Pooh (شنبه 27 آبان 96), نیلوفر:-) (شنبه 27 آبان 96), بی نهایت (شنبه 27 آبان 96)

  6. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 02 آذر 96 [ 23:48]
    تاریخ عضویت
    1396-8-26
    نوشته ها
    7
    امتیاز
    98
    سطح
    1
    Points: 98, Level: 1
    Level completed: 96%, Points required for next Level: 2
    Overall activity: 62.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    6

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    تشکر pooh عزیز،
    ممنونم از اینکه نظرات تون را بیان کردید اما چیزیکه خیلی آزارم میده ظاهر سازی آدم هاست مثلا حاج آقایی را در صف اول نماز جماعت می بینی ولی از اون طرف هزار نوع خلاف .... و مال مردم خوری، اگر واقعیت دنیا این هست ؛که هست... دیگه ارزشش رو نداره که این همه زحمت بکشی برای هدف ات که آخرش این باشه...

    بگذارید از خودم بگم حدود سی و هشت سال پیش به دنیا آمدم در سه سالگی از پدر و مادر یتیم شدم ... به قدری رنج و زحمت دنیا را دیدم که نگویید ونپرسید از کودکی خودم کار کردم و زحمت کشدیم دستم خدا را شکر ، پیش احد الناسی دراز نبوده است ... تحصیلاتم را در اوج نداری به بهترین وجه ادامه دادم و همیشه شاگرد اول بودم تا اینکه مدرک کارشناسی ارشدم را در رشته مهندسی نرم افزار از دانشگاه دولتی اخذ کردم.فعلا در دانشگاه در حال تدیس هم هستم + رییس یک شرکت تولید نرم افزار.

    حدود شانزده سال پیش ازدواج کردم همسرم هم لیسانس دارند در یکی از رشته های علوم پزشکی و صاحب سه فرزند 13و 8 و5 ساله هستیم اما این اواخر مشکلات زیادی را با همسرم پیدا کردم طوریکه زندگی شده برام برج زهر مار... یاد روزهای اول زندگی می افتم و با خودم میگم کاش آدم هیچی نداشته باشه اما وفا، انسانیت و اخلاق داشته باشه. هیچ وقت در طول سالهای متمادی با همسرم دست روش بلند نکردم حتی یک کلام زشت و ناسزا از من نشنیده...آدمی نیستم که اهل درگیری و سر و صدا باشم همیشه سرم تو کار خودم بوده، حتی در طول این سالها اجازه ندادم لباس هام را بشوره خودم شستم ،منتی هم نیست ضمنا ایشون خانه دار هستند کار بیرون ندارند... اما همیشه سرکوفت میزنند که فلانی یا با جناغ تون صاحب چند خونه و آپارتمان هست و ما چه!!!!! اونها صاحب ماشین آخرین سیستم هستند و ما چه؟ حتی مادر خانمم یه روز به من مستقیم گفت تو چه داری؟ همون شب تا صبح خواب نرفتم، همش صحبت هایش تو گوشم نجوا می کرد با خودم گفتم برای چه این همه درس خوندی؟ که از سوی همسرت و مادر خانمت تحقیر بشی . آیا این حق توست؟ خدا شاهده در زندگی از هیچ کس محبت ندیم و الان حدود شش ماهی است در دفترم می خوابم... موندم چه کار کنم بارها به فکر خودکشی افتادم ، خداییش ارزش نداره زندگی توی این دنیای بی وفا، که همه فقط به فکر پول هستند...
    اخیرا هیچ تمرکزی روی کارهای شرکتم ندارم و کارم شده تحقیق روی آخرت و دل کندن از دنیا، آدمی خیلی مذهبی هم نیستم...صحبتهاو توهین های همسرم که به گوشم طنین پیدا می کنه خیلی آزارم میده و مدام میگم برای کی زحمت بکشم آخر من کسی را ندارم اگر برای خودم بود در هفته 4 ساعت هم کار کنم کل مخارجم تامینه دیگه لازم نیست اینقدر جون بکنی... آیا ارزشش رو داره.؟به همین دلیل به دنبال راههای راحت خودکشی هستم حتی به فکرم رسیده یک اسلحه بگیرم راحت خودم را تموم کنم.
    با سپاس

  7. کاربر روبرو از پست مفید ali_za تشکرکرده است .

    Pooh (شنبه 27 آبان 96)

  8. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 02 آذر 96 [ 23:48]
    تاریخ عضویت
    1396-8-26
    نوشته ها
    7
    امتیاز
    98
    سطح
    1
    Points: 98, Level: 1
    Level completed: 96%, Points required for next Level: 2
    Overall activity: 62.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    6

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام مجدد در متن فوق با عذر خواهی منظور از با جناغ (اشتباه تایپی) همان با جناق هست من دکمه ای برای ویرایش ندیدم احتمالا غیر فعال هست .
    سپاس بیکران

  9. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 12 تیر 97 [ 22:36]
    تاریخ عضویت
    1390-2-15
    نوشته ها
    144
    امتیاز
    7,721
    سطح
    58
    Points: 7,721, Level: 58
    Level completed: 86%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    1,069

    تشکرشده 1,120 در 173 پست

    Rep Power
    29
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط ali_za نمایش پست ها

    صاحب سه فرزند 13و 8 و5 ساله هستیم ....
    ......مدام میگم برای کی زحمت بکشم آخر من کسی را ندارم اگر برای خودم بود در هفته 4 ساعت هم کار کنم کل مخارجم تامینه دیگه لازم نیست اینقدر جون بکنی... آیا ارزشش رو داره.؟
    با سپاس
    سلام

    شما سه فرزند دارید که به خواست شما و همسرتون به این دنیا اومدن و در قبالشون مسئولید.
    چطور می گید کسی رو ندارم یا برای کی زحمت بکشم؟

  10. کاربر روبرو از پست مفید hadieh تشکرکرده است .

    ali_za (شنبه 27 آبان 96)

  11. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 02 آذر 96 [ 23:48]
    تاریخ عضویت
    1396-8-26
    نوشته ها
    7
    امتیاز
    98
    سطح
    1
    Points: 98, Level: 1
    Level completed: 96%, Points required for next Level: 2
    Overall activity: 62.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    6

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سپاس از شما خانم hadieh،
    بله حق با شماست ولی قضیه فرزندان مان هم خود جای بحث و گپ دارد که انسان برای خرید ساده مثل لباس و وسایل منزل بایکدیگر مشورت می کنند چه رسد به موضوع با اهمیتی چون فرزندار شدن !!!!برای جلوگیری از انحراف موضوع به این مورد نمی پردازم...
    سپاس

  12. #8
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    366
    Array
    بهتر نیست یک تاپیک باز کنید و در اون به مساله ای که منجر شده شما ۶ ماه رو در محل کارتون باشید بپردازید؟

    فضای این تاپیک خیلی انرژی منفی داره وموجب شده مساله اصلی که همان اختلاف بین شما و همسر وخانواده ایشان است زیاد دیده نشود.

    پیشنهاد می کنم یک تاپیک جدید باز کنید حداقل آن همدردی ها و هم صحبتی با دوستان شاید موجب شود یک آرامشی موقتی به دست بیارید و خودش جرقه ای شود که یک سری اقدامات جدی جهت تغییر (این تغییر در هر زمینه ای می تونه باشه) داشته باشید.

  13. کاربر روبرو از پست مفید بی نهایت تشکرکرده است .

    ali_za (چهارشنبه 01 آذر 96)

  14. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 02 آذر 96 [ 23:48]
    تاریخ عضویت
    1396-8-26
    نوشته ها
    7
    امتیاز
    98
    سطح
    1
    Points: 98, Level: 1
    Level completed: 96%, Points required for next Level: 2
    Overall activity: 62.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    6

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    تشکر از شما "بی نهایت" عزیز،
    به دلیل تعدد مشکلات روحی و روانی که از طرف همسرم ایحاد شده و همچنین مدیریت شرکت تحت فشار شدیدی هستم بعضی مواقع اصلا هنگ می کنم در واقع مخم از کارمیفته، اگر زنده بودیم همین تاپیک خوبه ،والا با یکی از دوستام (دوره راهنمایی) که نظامی هست برای تهیه اسلحه تماس گرفتم... راهنمایی خواستم ولی اصل موضوع را نگفتم هرچند خیلی سوال پیچم کرد.


    دیروز بعداز یک روز کاری بسیار سنگین برای دیدن بچه هام رفتم خونه و مقداری هم مواد غذایی و میوه و... برده بودم، دیدم هیچ کس نبود(شماره ها را کلا از موبایلم حذف کردم هم از خانمم و هم از پسرم رو). ضمنا کلید را هم به خانم تحویل داده بودم . زنگ زدم به خواهر خانمم تا بچه ها فرستاد خونه و بعد نیم ساعت خانم محترم تشریف آوردند... یک کلام حرف نزد بعد از کمی خوش و بش با بجه ها به اتاقش رفتم تا می خواستم رشته کلام را باز کنم مثل یک ژیمناستیک کار از جا پرید صورتش رو کج گرفت و رفت پیش بچه ها.


    با این اوضاع و اوصاف فکر نکنم جایی برای بحث باقی بمونه...


    پارسال کل وسایل اصلی خونه را با زور سرم عوض کرد منم قبول کردم حدود 10 هزار دلاری مصرف شد. گفتم شاید تغییر کنه ولی دیدم باز خواسته هاش داره بیشتر میشه. الان سفر فلان کشور و بهمان کشور را از من می خواهد.


    موندم چه کار کنم...تا یه ماه قبل گهگاهی باهاش تماس می گرفتم اما دیدم برخوردش بسیار خودخواهانه است. به همین دلیل همه شماره اونها را حذف کردم که دیگه وسوسه نشم تماس بگیرم.
    ضمنا تصمیم گرفتم نفقه را به طور کامل قطع کنم. تا بفهمه یه من ماست چقدر کره داره!!!!!
    با سپاس

  15. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 02 آذر 96 [ 23:48]
    تاریخ عضویت
    1396-8-26
    نوشته ها
    7
    امتیاز
    98
    سطح
    1
    Points: 98, Level: 1
    Level completed: 96%, Points required for next Level: 2
    Overall activity: 62.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    6

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با سلام ،
    یک موضوعی را که فراموش کردم این بود یک غذای جانانه (چلو مرغ درست و حسابی) برای بچه ها درست کردم(آشپزی ام از خیلی خانمهایی که دیدیم و از خانم خودم بهتره) و ساعت نه و نیم شب برگشت ام شرکت حتی یک کلمه با این خانم گپ نزدم. فکر کنم بعد از من خانم جان محترم خوب فیض بردند...
    موضوع بعدی این هست که ایشون به زندگی خواهرشون بسیار حسادت می کنند و از زندگی اونها یک قصر تو ذهنشون ساخته که غیر قابل دسترسی است...
    منم باتوجه به بک گراند زندگی ام خیلی زحمت کشیدم دیگه خداییش توان ندارم بیشتر از این تلاش کنم...
    نکته آخر اینکه تا الان هم اگر با این خانم موندم فقط به خاطر دختر هشت ساله ام بوده وبس !!! بقیه اصلا برام مهم نیستند... فکر و ذهنم همین شده که بعد ازمن سرپرستی اینا چی میشه!!! ناپدری و ...
    تشکر

  16. کاربر روبرو از پست مفید ali_za تشکرکرده است .

    بی نهایت (چهارشنبه 01 آذر 96)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 14:29 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.