نوشته اصلی توسط
رهاوتنها
سلام یک دوست عزیز و سحر گرامی ،
در مجموع می تونم جوابهای پرسش شما را بدم ولی با جزءیات خیر
- اینکه من چرا خواستگار مناسب هیچ وقت نداشتم... سوالی بود که یه فامیل 200 نفری در هر جمع فامیلی مطرح میکردند. از اول هم گفتم خانواده بنده غیر سنتی و غیر مذهبی بودند . و جز موارد معدود معرفی که آنها هم تناسب چندانی نداشتند و نهایتا انصراف آنها هم به درخواست خودشان یا شرایط ناهموار بود . مثلا خارج کشور بودن و یا مشکلات جسمی خودشان .یا یکی دو مورد که بعد تحقیق از طرف ما معلوم میشد . مثل سابقه زندانی مالی یک مورد ....اعتیاد ...سه مورد ....که همه اینها جمعا باعث تلف شدن وقت من میشد. حتی یاد دارم که شبی در منزل پسر دایی اینجانب مهمان بودیم و عروس و برادر ها و دایی و زن دایی بودند و حسابی اینجانب را مورد بازخواست برای ازدواج کردند و گفتند حتما توقع خیلی بالایی داری .آن زمان حدود 27 سن داشتم و میگفتند جمعی که ما جای تو بودیم با این سن به هر ازدواجی تن میدادیم.
اون موقع پسر دایی بنده که هم سن من بودند به تازگی با همکلاسی خود ازدواج کرده بودند . و یادم هست که دایی بنده خودشون ناراضی بودند و میگفتند پدر عروس تحصیلات عالیه دکتری ندارد !!! ولی برای من میگفتند باید به یه سیکل هم تن بدهی . آن زمان من تازه فوقم را گرفته بودم. و شاید تنها معیار بلندپروازانه من تحصیلات عالیه بود حداقل لیسانس . بعد در دورهمی به این نتیجه رسیدند که جوانان مناسب تو و در حد تو مهاجرت کرده اند .پس بهتر است تو هم مهاجرت کنی.که منهم با وجود کار زیاد و مشغله فراوان و کسالت مادرم این کار را هم انجام دادم و اقامت گرفتم . بعد از گرفتن اقامت هم تنهایی رفتم کشور مربوطه و مدتی کار کردم ولی اونجا دوام نیاوردم و دلم میخواست برگردم و ازدواج کنم. و برگشتم که این مورد هم پیش آمد یعنی در واقع خودم پا پیش گذاشتم اول و باقی ماجرا.
بنده اعتراف کردم که هم خود بنده خودکم بینی داشتم و هم خانواده خودم تا حدودی . در اول ازدواج هم با وجود مهریه کم و تقبل کمی از هزینه ها .همین که ازدواجی به نسبت متناسب صورت گرفته حداقل ایشون کار داشتند و لیسانس هم رشته خودم .اگر عدم تناسبی بود تحصیلات ابتدایی پدر و مادر ایشون بود . با این وجود در ابتدا مادر بنده به عنوان معجزه و موهبت الهی به موضوع نگاه میکردند . و خود من هم همین طور . بنده از جراحی ایشون خبر نداشتم البته .
بنده هم ناگفته نماند با وجود زندگی محقرانه در خارج و کار سخت فیزیکی که داشتم در مجموع به غیر از موضوع ناتوانی نسبی جنسی راضی بودم . بعد از مشخص شدن مشکل ناباروری نسبی ایشون .....یعنی با میکرواینجکشن احتمال 10 درصد باروری. من خودم را باختم و افسردگی گرفتم به صورتی که به مدت دو ماه نتونستم مانند گذشته آشپزی کنم و بیشتر روز رو در محل کار برای اضافه کاری می موندم تا هزینه چندین بار ivf رو دربیارم . در مجموع شوهرداری از 100 به 10 رسید در این دوماه و ایشون کلافه شدند و مدام حرف از طلاق می زدند که خب من ناقصم بیا طلاقت بدم برو با یه سالم ازدواج کن. در نهایت هم افسرده شدن بنده رو به خاطر فشارها بهانه کردند و پافشاری برای طلاق و نهایتا طلاق. البته ناگفته نماند که ما در ایران ivf کردیم ولی ایشون وسط کار بهانه جویی کردند و با داد و قال و شلوغ کاری در کلینیک و تهدید به شکایت و ... درمان رو نصفه رها کردم و باز تهدید به طلاق و آرزوی بدبختی مطلقه شدن و درخواست مقدار معینی دلار در ماه به عنوان کمک خرج و حذف درخواست بچه و گفتند این شرایط رو میپذیری برگرد و بیا .من وقت خواستم که بعد یک ماه درخواست طلاق یکطرفه دادند و تمام.
البته به من وکیل شون گفت که می تونی شکایت کنی برای هزینه های درمان که کردی ولی من گذشتم چون نهایتا 20 میلیون میشد که ما حوصله دادگاه نداشتیم .
ضمنا این مدت هم ایشون از اقامت بنده استفاده کردند و دیگه می تونستند با استفاده از اقامت خودشون اقدام به ازدواج کنند و دختری رو از ایران ببرند. مهریه هم نبود که احساس خسران کنند .اینجوری شد .
علاقه مندی ها (Bookmarks)