به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 9 , از مجموع 9
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 آذر 96 [ 08:26]
    تاریخ عضویت
    1396-8-04
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    37
    سطح
    1
    Points: 37, Level: 1
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 17.0%
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    سختى هاى خانوادم

    سلام,مشکل من در نحوه برخورد با خانواده ام هست از طرفى دوست دارم بدونم بقيه چه راهنمايى دارن ,شايد بشه اوضاع خانوادم را اروم کرد,پدرو مادر من در سن 19و24با هم ازدواج کردند به صورت سنتى و هر دو از خانواده ابرومند,بعد من به دنيا امدم ىک سال بعدش ,من الان 28سالمه و خواهرم 21 سال,اوايل زندگى خوبى داشتند درآمد پدرم عالى بود ,يعنى امکانات و املاک زياد که به خاطره سالها زحمت کشيدنشون بود,متاسفانه ورشکست مى شن و کل املاکشو مى فروشن,مادرم هم هر چه طلا و...داشته,اينم بگم پدرم از اول تحت تأثير خانوادش بودن,سرى اول خانواده مادرم کمک مى کنن پدرم به شهر مادرم ميان ,من اون موقع نوجوان بودم ,پدر هم مادرو و پدرشون هم ان زمان فوت کرده بودند,با يکى از اشناهاى ما کاريو شريک مى شوند باز ورشکست مى کنند,مادرم در اين شهر براى خودشون کارى زده بودند و شروع به کار مى کنند و خانه با درامد خودشون مى خرند که باز به خاطره ورشکستگى دوم مى فروشند,سرى دوم پدرم دسته چک مادرمو دزديده بودند و کلى قرض بالا اوردند ,مادرم باز مجبور به فروش خانه مى شوند ,سرى دوم من بزرگ شدم و در استانه ازدواج
    من دو سال بعد عروس مى شم (من فوق ليسانس از دانشگاه سراسرى دارم ،در ىکى از رشته هاى مهندسى)
    همسرم از لحاظ مالى خوب هستن ,ولى پدرشون کمک مى کنن, يعنى ما مالمون با پدرشون مرتبطه
    حالا پارسال پدرم باز مى گفتن دارن کار مى کنند که متاسفانه دوباره ورشکست شدندالان پولى ندارند که بدهند ,خانوادشون هم کمکى نمى کنند,مادرم من ارث کمى دارند که اون هم به قرض پدرم دادند,متاسفانه پدرم الان سرطان خون گرفتند که هزينه بالايى داره,خواهرم هم ازدواج کرده شهرستانه,مادرم الان تنهاس ,منم ىک فرزند دارم که تازه به دنيا اومده يعنى شاهکار کنم فرزندمو جمع کنم و هر چند روزى به خانه ى مادرم برم,حالا مادرم جدا تو زندگى کم اوردن از صبح تا شب سر کارن,شبم مهمان دارى و فشار زندگى و قرضاى پدرم و مريضيش,من فرستادمشون مشاور ولى اصلا فايده نداشت,منم اونقدر خودم پول ندارم و به خاطره فرزندم و شهرى که هستم نمى تونم برم سر کار ,هم کسى نيست فرزندمو نگه داره,هم اينجا پرستار نيست,من دلم براى مادرم مى سوزه ,اينقدر زحمت و از خودگذشتگى تمام زندگى در حال تلاش,بازم به جايى نرسه با اينکه کار پر درامدى داره ولى همش خرج مى شه,حالا اگه کسى مى تونه منو راهنمايى کنه که چه کار کنم خانوادم اروم شه ممنون مى شم

  2. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 آذر 96 [ 08:26]
    تاریخ عضویت
    1396-8-04
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    37
    سطح
    1
    Points: 37, Level: 1
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 17.0%
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    من بارها به مادرم گفتم چرا طلاق نگرفتى,گفتن به خاطره بچه هام ,از طرفى مادرم پدرو مادر پيرى داشتن که زياد پشتشون نبودن,واقعا جو خونشون متشنج من که مى رم فکر کنين خسته از بچه دارى و کاراى خونه بايد حرفاى اونا شکايت مادرم از پدرم,يکسرى کارها براى خونه اوناو...در ضمن مادرم زبان تندى دارن و از من مى خوان هر روز خونشون باشمواقعا زندگيم تباه شده,منو خواهرم از لباسو و مالى ...هميشه تامين بوديم چون مادرم فراهم مى کردند,ولى از لحاظ روحى داغون داغونيم الانم مامانم سبب مى شه زندگيم يه جورايى با همسرم خوب نباشه يا مى گن اگه با فلانى ازدواج مى کردى يا سر کار مى رفتى و...کمک حال خانوادت بودى,به خدا من نيازى به کار ندارم خانه و ماشين و مغازه و...در بهترين جاى شهرمون همسرم داره,شوهرم هم مى گه نياز ندارى بعد مى گه بچه بزرگتر شد خودت هر کارى خواستى بزن ,شرکت بزن و...ولى خانوادم اعصاب منو بهم مى ريزن الان نبايد فکر کنن اونا چى به من مى دن حالا که من توقع ندارم اونا نبايد چرت و پرت بهم بگن,جلوى همسرم خجالت مى کشم با اين حال حرفى نمى زنم ,ولى مادرم نه حاضره از ولخرجى هاشون بزنه نه از زبان تندش.شما بگين من چه طورى رفتار کنم که والدينم ناراحت نباشن,به خدا بريدم ,هميشه هر جا مى رم چه سفر يا بيرون بعدش خانوادم زنگ مى زنن که دچار يه بدبختى جديد شدن.
    يعنى قبلا که با خودشون زندگى مى کردم ارامش نداشتم الان تا مى خوام ارامشو حس کنم اونا نمى زارن,پدرم که فکر مى کنه داره مى ميره افسردس وحشتناک.مادرم هم زير فشار زندگى له شده,منم يه زن که درگيره زندگى خودمم و خانوادم,به خدا دنبال ارامشم,ولى نيست ,

  3. #3
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,023 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array
    سلام دوست عزیز

    شرایط نابسامان خانواده رو درک میکنم ..معمولا در همه خانواده ها مشکلاتی از قبیل ورشکستگی وجود داره.مثلا خوده پدر من که یه زمانی یک تاجر معروف بود دوبار ورشکست شد و همه چی زندگیش رو از دست داد.

    اما قبل از هرچیزی به نظر خودت پیشنهاد طلاق دادن به مادرت فکر و کار درستیه؟شما نباید در زندگی اونا دخالت کنی.به خصوص که الان پدرت هم بیماره و به نظرت با طلاق مادرت چه مشکلی این وسط حل میشه؟!
    دوست عزیز بچه داری و کارهای خونه انقدرا هم سخت و دشوار نیست ! شما الان وظیفه داری مراقب شرایط روحی خانوادت باشی.این وظیفه شماست.نه لطفه و نه محبت.به جای اینکه سنگ صبور باشی میگی چرا شکایت میکنن وقتی میرم اونجا؟چه اشکالی داره یکسری از کارهای منزل رو شما انجا بدی ؟ زمانی که ناتوان بودی کی بود که همه جوره حمایتت کرد؟حتی در زمانهای سخت ورشکستگی...خب ایرادی نداره.اجازه بده مادرت بگه چرا با فلانی ازدواج نکردی و ....شما با ارامش صحبتهاشون رو گوش بده.کمی سعه صدر داشته باش.

    به نظر خودت خانواده ات دوست دارن به قول خودت دچار یک بدبختی جدیدی بشن هر بار ؟

    پدرت بیماری سختی داره.حق داره اینطوری فکر کنه که داره خدایی نکرده داره میمیره....شما به عنوان دخترش براش چیکار کردی و میکنی ؟

    من نمیگم خونه زندگی و بچه و همسرت رو رها کن و بچسب به پدر و مادرت.اما غر نزن و مشکل مازاد براشون نباش.در حد توانت کمک روحی و فکری باید بکنی (مجددا تاکید میکنم این یک وظیفه است نه لطف)
    اگر پدر شما دست به کاری زده و ورشکست شده هدفش چی بوده؟جز این بوده که اسایش بیشتری برای شما فراهم کنه؟

    میتونستی به جای واژه " دزدیدن " برای پدرت، بگی بدون اینکه مادرم بفهمه دست چکش رو برداشت....همه اینها دلیلی نمیشه شما به مادرت پیشنهاد طلاق بدی انهم در این دوران بحرانی خانواده.که شرایط رو بحرانی تر و غیر قابل جبران کنه....
    در
    قدر روزهایی که نعمت پدر و مادر رو داری بدون.قرار نیست همیشه پدر و مادر به بچه ها برسن.در این روزهاست که لازمه بچه ها پشت خانوادشون باشن.شما به عنوان دختر بزرگ خانواده خیلی خوب میتونی از لحاظ عاطفی خانواده رو حمایت کنی...به حرفاشون با ارامش گوش بدی و بحث و جدال نکنی....پیشنهادهای عجیب و غریب هم ندی.به اندازه سهم خودت تلاش کنی کافیه
    .
    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.


  4. کاربر روبرو از پست مفید maryam123 تشکرکرده است .

    بی نهایت (جمعه 05 آبان 96)

  5. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 آذر 96 [ 08:26]
    تاریخ عضویت
    1396-8-04
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    37
    سطح
    1
    Points: 37, Level: 1
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 17.0%
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    من هرگز اين پيشنهاد طلاقو الان ندادم ,قبل از ازدواجم به مادرم مى گفتم وقتى خودش مى گفت به خاطره شما موندم,بعدش من الان با بچم تنها دلخوشى اونها هستم و رابطه خوبى باهاشون دارم ,هر شب اگه نرم خونشون ولى حداقل پنج شب خونشونم,اونم زياد بيشتر نمى رم چون همسرم غر مى زنه حقم داره خستس تا کى بايد اونجا بشينيم,بعدش مامانم بدون اجازم به بچم غذا مى ده,براش لاک مى زنه ,موهاشو کوتاه مى کنه,اخه نوزاد هفت ماهه کى پفک مى ده؟به خدا من حرفى نمى زنم بهشون ولى الان من مشکل نيستم ,مامانم بريده ,اصلا زندگيشون داغونه همش جنگو و دعوا,مشاور بهش گفته برو استخر و...گوش نمى ده مى گه وقت ندارم هزار بهانه ديگر,در حق من خىلى لطفر داشتن بهترين جهاز,سيسمونى,ماشين و...ولى من الان چه کار مى تونم انجام بدم؟مى گم بياين بعضى اوقات خونم نميان,الان اگر کسى شرايط اينطورى داشته کمک مى خوام بعد براى کسى که سرطان داره و افسردس تو شهر ما مشاور خوب نيس از کجا مى تونم مشاوره بگيرم,از طرفى پدر مادرم الان تو خونن ,مامانم بعد از کارش مياد خونه ,بابام هم کلا يک ساله خونس حالش بده,مشکل بيرون نرفتن ,افسوس خوردن و تنهايى,که مادرم با زبون تندش همه را ازرده مى کنه,خواهرم هر وقت مياد شهر ما مى گه کاش اصلا نميومدم,,دنبال مشاور براى پدر و مادرم هستم ,مشاور تلفنى 120تومن براى يک ساعت گرفت که پول زيعديه

  6. #5
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 مهر 01 [ 02:59]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    823
    امتیاز
    34,196
    سطح
    100
    Points: 34,196, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,683

    تشکرشده 2,882 در 761 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    235
    Array
    همسرم از لحاظ مالى خوب هستن ...
    ىک فرزند دارم که تازه به دنيا اومده ...
    منو خواهرم از لباسو و مالى هميشه تامين بوديم چون مادرم فراهم مى کردند
    در حق من خىلى لطفر داشتن بهترين جهاز,سيسمونى,ماشين و...
    مامانم سبب مى شه زندگيم يه جورايى با همسرم خوب نباشه ...
    خواهرم هر وقت مياد شهر ما مى گه کاش اصلا نميومدم ..
    دنبال مشاور براى پدر و مادرم هستم ,مشاور تلفنى 120تومن براى يک ساعت گرفت که پول زيعديه
    سلام
    خیلی سخته یه دختر مثل شما هر روز شاهد بیماری پدرش باشه ، پدری که عمری برای او و خانوادش تلاش کرده ، هر روز شاهد تلاشها و زحمات مادرش باشه و ببینه چقدر مادرش درگیره مشکلات هست ،
    خدا به شما صبر بده ، به پدر و مادرتون سلامتی و عمر با عزت بده . همدردی ما رو بپذیرید .

    عنوان تاپیکتون کمک به خانوادتون هست ، توضیحاتتون درباره خسته شدن شما و خواهرتون از این وضعیت و گلایه شما ازین شرایطه ،
    اما نهایتا دنبال مشاور برای پدر و مادرتون هستید!

    آرسی عزیز ، همین که ما بتونیم مشکلی که داریم رو با علتش رو و چیزی که نهایتا میخواهیم رو تفکیک کنیم خودش نیمی از راهه تلاش و مشاوره هست.
    ظاهرا شما و خواهرت خیلی بیشتر از پدر و مادرتون ازین شرایط گلایه مندید و تعجبم از اینه که چرا برای اونها دنبال مشاور میگردید.

    مشاور نمیتونه به پدرشما کمک خاصی کنه ، همینطور برای مادرتون ، مشاورها معجزه نمیکنن ، حداقل برای کسی که کمک مشاور رو نمیخواد معجزه نمیکنن.

    توی این شرایط وجود دخترت چه نعمت بزرگیه ، همسری داری که حواسش به شما و دخترت هست ، همین 2مورد خودش بخش بزرگی از نعمتها و خوشبختی ای هست که خیلی ها آرزوش رو دارن ،
    مادرتون هم تمام تلاشش این بوده که دختراش توی رفاه باشن .
    شکر گزاری ازین نعمتها فقط این نیست که زبونی تشکر کنیم ، همینکه سعه صدر داشته باشیم ، واکنش درستی به این مشکلات داشته باشیم تشکر و شاید زکات این نعمتهاست.

    بهتره در نگرشتون به زندگی خودتون و خانواده تون، نوع مشکلی که باهاش مواجه هستید تجدید نظر داشته باشید .
    ای خواجه درد نیست... وگرنه طبیب هست

    ای بی خبر.. از خورشیدِ پشتِ ابر !



  7. کاربر روبرو از پست مفید گیسو کمند تشکرکرده است .

    بی نهایت (جمعه 05 آبان 96)

  8. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 مهر 01 [ 02:59]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    823
    امتیاز
    34,196
    سطح
    100
    Points: 34,196, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,683

    تشکرشده 2,882 در 761 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    235
    Array
    شاید اگر شخصا بخوام مشکل شمارو مطرح کنم اینطوری ببینمش :
    یه خانواده 4نفره ، که هر 2فرزندشون ازدواج کردن و زندگی خوبی دارن (با یکسری مشکلات کوچیک و طبیعی که در هر زندگی ای وجود داره )

    پدر خانواده با بیماری سرطان دست و پنجه نرم می کند و حسابی امیدش رو از دست داده و خونه نشین شده ،
    مادر خانواده که بسیار قوی و مدیره ، سرپرستی خانواده را به دوش میکشه ، ولی بیماری همسرش فشار زیادی به او وارد می کند ، او دوست دارد بیشتر کنار همسرش باشد ولی زمان زیادی را مشغول کار است .

    2دختر این خانواده بدلیل ........ (شاید روحیه ضعیف) توانایی هضم رفتار مادرشان که در این شرایط حسابی ضعیف شده و از دخترانش توقع مساعدت دارد را ندارند،
    از طرفی دختران بدلیل ..........(شاید نداشتن مهارت) توانایی ایجاد انگیزه برای پدر و آرامش دادن به مادر را ندارند.

    آرسی عزیز ، شاید بهتر باشه با همون تغیر نگرش این خشم ات رو آروم کنی ،
    بعدش با مادرت همدردی کنی،بهش بگی که خیلی دوست داشتی از لحاظ مالی مستقل بودی و بهشون کمک میکردی و غصه میخوری که کمک مالی از دستت بر نمیاد ،
    مادرت باید بدونه به جز خودش بقیه خانواده هم نگرانش هستن ،

    اینطوری حداقل از اینکه شما توان کمک مالی رو نداری ناراحت نمیمونه ،

    برای پدرت هم از کسانی که این بیماری رو شکست دادن بگو ، از آینده باهاش حرف بزن ، حرف زدن از آینده خیلی امیدوار کننده تره تا صحبت از گذشته ها.
    میتونی از زبون دخترت براش حرف بزنی : بابابزرگ من دکتر بشم برام چی میخری بابا بزرگ من دعا کنم تو زوده زود خوب بشی منو ببری مدرسه و پارک برام چی میخری
    هم روحیه خودت بهتر میشه هم ایشون ، و نمیشه یه طوری پدرتون رو حداقل هفته ای یکبار به پارکک ببرید ؟

    کسی توی فامیل هست که برای مدت یکی دوسال مبلغی رو به مادرتون قرض بدن ، یکم ایشون از بار مسئولیت مالیش کم بشه ؟ مادرتون قبول میکنه ؟
    ای خواجه درد نیست... وگرنه طبیب هست

    ای بی خبر.. از خورشیدِ پشتِ ابر !



  9. 2 کاربر از پست مفید گیسو کمند تشکرکرده اند .

    Ye_Doost (جمعه 05 آبان 96), بی نهایت (جمعه 05 آبان 96)

  10. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 آذر 96 [ 08:26]
    تاریخ عضویت
    1396-8-04
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    37
    سطح
    1
    Points: 37, Level: 1
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 17.0%
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    مرسى از همه,بله هستن افرادى که بخوان قرض بدن ولى مامانم نمىخوان ,مى گن شايد نتونن پولو پس بدن ,مادرم برادر ندارن فقط سه تا خواهر دارن که اونا هم درگير زندگى خودشون هستن,خانواده پدرم به زحمت به پدرم سر مى زنن هميشه هم مى گن از لحاظ مالى نمى تونن کمک کنن ,تازه خودشونو به گريه و دلسوزى بيجا مى زنن که ناراحتن و حال مريضو بدتر مى کنن,مادرم نصفه هفته مجبور به گرفتن پرستار شدن براى پدرم,من خودم دچار افسردگى شدم وقتى با زحمت دکترى قبول شدم ,شهر خودمون دکترى رشتمو نداشت,ناگهان باردارى ناخواسته ,شوهرم هم از لحاظ مالى نمى تونست کمکم کنه ,مجبور شدم قيد دکترى بزنم ,از اون طرف کارمم تو دانشگاه از دست دادم,الان تمام اطرافيانم که تنبل بودند سر کار هستند و زندگى خوبى دارند ,من چون از لحاظ قيافه و درس و زمانى از لحاظ مالى خوب بودم الان بعضى چيزا برام خيلى سخته , انگار دنيا براى من تمام شدس و هر روز پسرفت دارم,زمانى واقعا تلاش داشتم هميشه شاگرد اول بودم توى هر جمعى نگاهها به سمتم بود گلى خواستگار داشتم ,خودم عاشق شدم و خانوادم مخالفتى نداشتن,امروز ديدم خواستگاره قديمم ماشينش 700ميليونه ,متخصصه,ولى من هيچى نشدم,براى خودم ناراحت نيستم ,از اين ناراحتم بچم در اينده بهم افتخار نکنه

    - - - Updated - - -

    هميشه تو زندگى تلاش مى کردم ,ولى الان به جايى رسيدم که مى بينم تلاشم بى فايدس ,انگار الان در يکى از شهرهايى که اصلا مردمشو نمى فهمم از همه لحاظ ,زندانيم,به همسرم مى گم خيلى بده شرايطم من اينقدر تلاش نکردم که الان از بچم نگه دارى کنم و شوهر دارى,دلم مى خواست ...همسرم مى گه تو بگو من برات کار مى زنم غصه نخور ولى من نمى خوام سرمايه همسرمو به باد بدم.کلا کاش هيچ وقت دنبال درسو مسير صحيح نبودم ,تمام زندگيم الکى درس خوندم ,جدا الکى

    - - - Updated - - -

    الان هم خانوادم که پناهم بودن خودشون غصه دارن و من هيچ کسو ندارم براى دردودل,حتى پارتى هم ندارم تمام اطرافيانم با پارتى به جايى رسيدند ولى من اگه مى خواستم درس نخونم و زندگيه خانهداريو داشته باشم خوب هيچ وقت با مرد تحصيل کرده ازدواج نمى کردم با کسى که پولداره ازدواج مى کردم ,ولى من دنباله اهداف ديگرى بودم,حيف واقعا اميدى ندارم ,هميشه نماز مى خوندم لب به مشروب نمى زدم ,تنها من با حجاب بودم ,هميشه ...ولى خدا اطرافيانم که اهل همه چى بودنو بيشتر دوس داره

  11. کاربر روبرو از پست مفید Arsi تشکرکرده است .

    گیسو کمند (شنبه 06 آبان 96)

  12. #8
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 مهر 01 [ 02:59]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    823
    امتیاز
    34,196
    سطح
    100
    Points: 34,196, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,683

    تشکرشده 2,882 در 761 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    235
    Array
    پس مشکل اصلی که ضعف یا نوع نگرش شما و علت رفتار مادرتون رو چندان هم بی ربط نگفتم ،

    نقل قول نوشته اصلی توسط Arsi نمایش پست ها
    الان تمام اطرافيانم که تنبل بودند سر کار هستند و زندگى خوبى دارند ,من چون از لحاظ قيافه و درس و زمانى از لحاظ مالى خوب بودم الان بعضى چيزا برام خيلى سخته , انگار دنيا براى من تمام شدس و هر روز پسرفت دارم,زمانى واقعا تلاش داشتم هميشه شاگرد اول بودم توى هر جمعى نگاهها به سمتم بود
    آرسی عزیز اکثرمون توی دوران خاصی از زندگی احساس قربانی شدن داریم ، من روزای اولی که عضو همدردی بودم اسم کاربریم "قربانی" بود (مسخره است :) )، دقیقا چون احساس شما رو داشتم ،
    این یه تفکر اشتباهه که همه دخترها به بهترین خواستگارشون (از لحاظ مالی و خواستگار و تحصیل) جواب مثبت میدن ،
    همه شاگرد زرنگها از طریق درس خوشبخت و پولدار میشن یا موقعیت خوب اجتماعی پیدا میکنن ،
    همه زیبارو ها بهترین موقعیتها رو دارن و....

    شما از کجا مطمئنی که دوستانت که تنبل بودن الان خوشبخت تر از شما هستن ؟
    چه بسیار دخترانی که از لحاظ موقعیت اجتماعی جایگاه خوبی دارن و امثال شما غبطه میخورند به حالشون ، اما حقیقت اینه خیلی هاشون سن ازدواج رو رد کردن ، بهترین سالهای جوانی رو مشغول درس و کار بودن
    حالا که میبینن هم سنهاشون کنار همسرشون و بچه اشون چقدر باطراوت تر هستن و احساس خوشبختی میکنن ، برعکس میشه و اینها غبطه امثال شمارو میخورن

    خیلی ها هستن که حرف دلشون اینه اگر زمان به عقب برگرده همه وقتشون رو صرف درس و کار نمیکنن ، جوانی میکنن به خانوادشون بیشتر میرسن ، فرصتهای ازدواجشون رو سرسری رد نمیکنن و...

    ** مشکلات برای همه بد نیستن ، زیادی بی مشکل بودن و دغدغه نداشتن و غرق نعمت بودن برای همه خوب نیست ،
    خیلی از آدمهایی که دچار بحرانی در زندگی بودن بعدش ازین بابت خوشحال بودن ، چون به رشدی رسیدن که معتقدن اگر اون دوران و اون انتخاب ها رو نداشتن هرگز به گنجینه تفکرات امروزشون دست نمیافتند :
    امثال این گروه : گیسوکمند ،m.reza91 ، بی نهایت ، عشق آفرین ، و خیلی ها که این موضوعو توی همین تالار بارها اعلام کردن.
    ای خواجه درد نیست... وگرنه طبیب هست

    ای بی خبر.. از خورشیدِ پشتِ ابر !



  13. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 14 آبان 96 [ 11:46]
    تاریخ عضویت
    1396-8-06
    نوشته ها
    1
    امتیاز
    33
    سطح
    1
    Points: 33, Level: 1
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 17
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    7 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام، ببخشید بنده تازه عضو سایت شدم نمیدونم چکار کنم. میخواستم مشاوره بگیرم. برای همین عضو سایت شدم. میخواستم در مورده خودم بنویسم و چرا اینجوریم.
    میخواستم بگم که بنده شاغل و کارمند هستم. خونه و ماشین هم دارم. و دیگه هیچ آرزویی تو زندگیم ندارم. و هیچ هدف و آرزویی ندارم. احساس میکنم ماموریتم تو این دنیا تموم شده و آماده ی رفتن به اون دنیا هستم. هیچ انگیزه ای ندارم . فقط مثل ربات میام سر کار ، عصری هم میرم خونه و دوبار فردا روز لز نو.... خواستم راهنمایی کنید. کجا بیان کنم مشکلمو. راهنمایی کنید لطفا . ممنون


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 17:26 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.