سلام شاپرک عزیز
این پست رو همون دیشب برات نوشته بودم اما چون به حداکثر تعداد پست در روز رسیده بودم نتونستم ارسالش کنم پس الان برات می فرستم ... لطفا نوشته هامو با دقت بخون ...
ببین من که دارم این پست رو برای تو می نویسم کسی هستم که خودم توی ماه اول ازدواجم در حالی که تازه عروس بودم بخاطر خشونت فیزیکی شوهرم با گوش متورم به پزشک قانونی رفتم و شکایت کردم و مثل تو تعهد گرفتم و بارها دعواهای شدید همراه با خشونت رو تجربه کردم ... و به لطف خدا بود که لطمه ای به سلامتیم وارد نشد ... این رو عمدا برات گفتم تا فکر نکنی کسانی که اینجا برات نظر می نویسن همه توی بهش برین هستن و نفسشون از جای گرمی بلند میشه و فقط تو رو نصحیت می کنن... همه زندگی ها مشکلاتی داره ... توی این وب سایت پر هست از کسانی مثل من و شما که با درددل و معضلات فراوان اومدن تاپیک گذاشتن اما یاد گرفتن و زندگی شون رو درست کردن ... همه هدفشون کمک به شماست پس دوستانه نگاه کن و فکر کن این حرفها رو خواهر خودت داره برات می نویسه ...
ببین عزیزم تو دو راه داری ... یا باید این زندگی رو بپاشونی و بری جدا شی و یا باید اصلاحش کنی و حفظش کنی ... اول خووووب فکر کن ببین انتخابت کدام یک از این دو گزینه هست ؟؟؟
اگر گزینه دوم رو انتخاب می کنی پس اول باید از خودت شروع کنی ... مهارت های زن بودن را یاد بگیری تا بتونی عکس العمل های همسرت رو هم تغییر بدی ...
پس حالا خوب به حرفام گوش کن ...
اول اینکه لطفا یکم آرام بگیر عزیزم ...
دوم اینکه مشکل شما با منزل پدر رفتن حل نمیشه بلکه همه چیز بدتر هم میشه ...
سوم درسته که عکس العمل شوهرتون به شکل کتک زدن به هیییییچ وجه صحیح و توجیه پذیر نیست ولی ببینید چرا دعواهای شما تا این حد خشن و وحشتناک میشه ؟؟؟ ... قبل از تمرکز بر معلول اول علت رو پیدا کنید ...
چهارم من فکر می کنم شما با خودت هم درگیری و یک حالت افسردگی داری این از جملاتت که نوشتی از هیچی لذت نمیبری و از سفرت لذت نبردی کاملا مشخصه ... پس اول روی خودت کار کن تا به تبع اون بتونی رابطه ت با همسرت رو هم اصلاح کنی ...
پنجم به چه دلیل و به چه دلیل و به چه دلیل ناراحتی های خودت رو سر بچه بی گناهت خالی می کنی ؟؟؟ ... نوشتی بهش فحش دادی ... با خودت فکر کن واقعا چرا ؟؟ ... چرا به یک موجود بی گناه 2 ساله که هیچ عمد و کنترلی روی رفتارهاش نداره پرخاش می کنی ؟؟ ... اون الان نیازمند محبت و تربیت شماست نه بدرفتاری شما ... و چرا با این کارها یک خرید ساده و لذتبخش رو تبدیل به یک موضوع پر تنش می کنی ؟؟؟ خووووب با خودت فکر کن عزیزم وقتی با بچه بدرفتاری می کنی آیا همسرت حق نداره ناراحت بشه ؟؟ اینکه بچه غذا نمی خوره یا نق میزنه نباید باعث بهم خوردن رابطه زناشویی شما دو نفر بشه یا توجیهی برای بدرفتاری شما با بچه باشه ... با مشورت با یک متخصص اطفال و مطالعه کتابهای روانشناسی کودک یا مشاوره خیلی راحت می تونی مساله بچه رو حل کنی ... من خودم توی کتابهای روانشناسی کودک کتابهایی رو دیدم که صرفا روی موضوع غذا نخوردن بچه تمرکز می کنه و راهکار میده ... با یه سرچ ساده تو کتابفروشی می تونی پیدا کنی ... مسائل بچه رو اصلا وارد رابطه زناشویی خودت و همسرت نکن ... بچه خودت رو با بچه های دیگه مقایسه نکن ... هر بچه ای خصوصیات خودشو داره و نق زدن و بهم ریختن خونه و خیلی از کارهاشم کاملا طبیعیه ... روزی صد هزار مرتبه خدا رو شکر کن که یه بچه سالم و سلامت داری ... به این فکر کن که خیلی از مادرها از بچه شون که بیماری یا نقص عضو یا مشکلات جسمی و ذهنی خاص داره با جون و دل مراقبت می کنن ...
پس لطفا ناشکری نکن ...
ششم اینکه وقتی توی خونه مدام بی میلی و تنش و دعوا باشه و یک مرد هیچ آرامش و امنیت روانی نداشته باشه طبیعتا رغبتی به برگزاری جشن تولد و مناسبت های خاص از خودش نشون نمیده چون دلش خوش نیست ... شما رک توی صورتش بهش میگی ازت بدم میاد و از دستت خسته شدم ... اون مرد یه خرید ساده ش برای رفع نیاز همسرش ( به جای قدردانی شما ) تبدیل میشه به تنش و دعوا اونم بی دلیل ... بعد شما انتظار داری ذوق کنه که شما براش جشن تولد میگیری ؟؟؟ عزیزم اول نیازهای مردانه ش را تامین کن بعد نیازهای کودکانه ش را ...
پس:
1- اینکه در گذشته چه اتفاقاتی افتاده و خاطرات تلخ رو از همین لحظه کلا بریز توی سطل زباله ...
2- توی خونه خودت بمون ... برای خشم خودت و مشکلات کودکت از متخصص و روانشناس کمک بگیر ... سعی کن یک مادر آرام و مهربان باشی ... و اینو بدون عشق ورزیدن به کودکت و اون حس لطافت زنانه و مادرگونه ای که از خودت نشون خواهی داد عشق شوهرت به تو رو دوچندان می کنه ... ازت خواهش می کنم امتحان کن و نتیجه ش رو ببین ...
3- تمااااااام سعی تو بکن تا آتیش خشونت رو تا جایی که می تونی خاموش کنی نه اینکه هیزم توی خاکستر خشم شوهرت بریزی ... حتی توی لحظه دعوا وقتی می خوای حرفتو بزنی قبلش بگو من دوستت دارم ... بگو چون دوستت دارم اینجوری میگم ... یه جاهایی کوتاه بیا ... زنانگی کن عیبی نداره مطمئن باش بد نمی بینی ... مثلا در مورد همون جشن تولد بجای گفتن اینکه تو لیاقت نداری، می تونستی بگی می خواستم برات تولد بگیرم چون دوستت دارم ... اینجوری حرف زدن معجزه می کنه باور کن ... بعد از این کار نگاه کن و ببین همسرت چطور از سورپرایز کردن ها و جشن ها و مناسبت ها ذوق زده میشه و استقبال می کنه ...
4- به جای تمرکز مداوم روی نکات منفی زندگیت مدتی تمرین کن و به نکات مثبت فکر کن و ببین که چقدر حالت بهتر میشه ... به حسن هایی که شوهرت داره فکر کن ... به خاطرات خوبی که با هم داشتید ... به این فکر کن که چقدر قشنگه که تو یک مادر هستی و یک موجود دیگه نیازمند وجود تو ...
شاپرک عزیزم
شوهرت و کودکت به تو نیاز دارن ... به لطافتت ... زنانگی ت ... محبتت ... تو به وضوح داری اینو ازشون دریغ می کنی ... اینو ازشون دریغ نکن ...
با توجه به نوشته های خودت من به عنوان خواننده مطلب شما، خطاهای شما رو کمتر از شوهرت نمی بینم ... عزیزدلم خودت هم کم مقصر نیستی ... روی خودت کار کن ان شاالله به نتایج خوبی میرسی ...
فقط یه نکته رو هم اضافه کنم عزیزم اینکه حتی اسم خیانت رو به زبون بیاری فقط و فقط شخصیت خودتو خراب می کنی ... حتی عنوان کردنش توی زبون هم زشت و ناپسنده ... پس اصلا و ابدا بهش فکر نکن و این حرف رو تکرار نکن ...
منتظرم با خبرهای خوب برگردی ...
علاقه مندی ها (Bookmarks)