سلام.
با مشورت خانواده، یک جلسه بیرون همدیگه رو دیدیدم. الان جناب آقای استاد خبر دادن که ایشون منو نپسندیده.

مثل تمام موارد قبلی.

باید حدس میزدم.

در کل هیچ وقت کسی از من خوشش نیومد. حتی اون پسرخاله هم که فکر میکردم دوستم داره، نداشت. چون اگه داشت نمی رفت.

در کل خودم میدونم که مشکلشون چیه. کلا از قیافه من خوششون نمیاد. در حدی که ارزش این رو حتی قایل نمیشن بیشتر بشناسن. البته حتی بشناسن هم آخرش با قیافم نمیتونن کنار بیان.

همون چندین سال پیش به این نتیجه رسیده بودم که باید بپذیرم که کسی منو دوست نخواهد داشت و اینو قبول کنم. و قلبم رو هم بسته بودم روی بقیه و برای کنار اومدن هم سعی داشتم روی نکات منفی آقایون متمرکز بشم. اما نمیدونم چرا الکی باز چند ماه پیش تصمیم گرفتم قلبم رو باز کنم و به خودم فرصت بدم. اشتباه کردم.
به هر حال این یک واقعیته که من ظاهرم زیبا نیست. البته تیپ مرتب و خوبی دارم. ولی ظاهرم دوست داشتنی نیست. این یک واقعیته و باید قبولش کنم.

دیگه نمیخوام هیچ وقت باز هم طعم پسندیده نشدن رو بچشم. بارها و بارها تکرار شده. . اونقدر اتفاق افتاده که بتونم بهش استناد کنم. و "دیگه" نمیخوام تجربش کنم

شاید اسمشو بذارید ضعف... یا بذارید کنار کشیدن . میدون رو خالی کردن.... اعتماد به نفس نداشتن....ولی واقعیت اینه که من فقط میخوام خودمو از باز هم آسیب دیدن و تجربه یک طعم تلخ دور نگه دارم. به خاطر همین هم دیگه به هیچ وجه حاضر نیستم موردی که به صورت معرفی باشه رو اصلا بررسی کنم. فقط اگر موردی مستقیم از طرف خود اون شخص در محیط درس و کار با خودم مطرح شد بهش فکر میکنم. در غیر این صورت نه. هرگز دیگه حاضر نیستم. البته میدونمم احتمال چنین موردی تقریبا صفره. اما باز هم دیگه بمیرم هم حاضر نیستم مورد معرفی و سنتی رو بررسی کنم.