به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 3 , از مجموع 3

Threaded View

  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 04 مرداد 96 [ 23:35]
    تاریخ عضویت
    1392-12-07
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    2,577
    سطح
    30
    Points: 2,577, Level: 30
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 23
    Overall activity: 22.0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 9 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    احساس بی ارزشی و ازدست دادن همه خانوادم

    سلام
    یه درد و دل طولانی دارم هرکی خوند خوشحال میشم نظرات خوبتونو ببینم. من خانمی24 ساله هستم و پنج ساله ازدواج کردم و یه دختر2سال و چهارماهه دارم.از وقتی ازدواج کردم پدرم سر ناسازگاری گذاشت با هممون هم شوهرم هم مادرم و هم برادرم. همه لحظات شیرینی که برای همه دخترا احتمالا شیرینه برای من تلخه حتی با یادآوریش حالم بد میشه. بابام با کاراش با حرفاش خیلی اذیتمون کرد مثلا جشن عقدم نیومد اگه عیدی میاوردن یا میبردیم یا نمی اومد یا آبرو ریزی میکرد. بعد گذشت و عروسی کردم برای رهایی از تنشها بیخیال سختگیری واسه خونه و اینا شدم که الان دارم سختیاشو میکشم. بعد از عروسی شروع کرد به بداخلاقی بیشتر و دعوا و قهر با مادرم که زن میخوام و بچه میخوام و قهر میکرد میرفت خونه مادرش بعدم قضیه طلاق پیش کشید که البته مامانم با آبروریزی هایی که بابام برا زن خواستنش کرده بود و اذیتایی که کرده بود و با توجه به اینکه ازدواج مادرم با بابام اجبار بود و مامانم از اول حالش از بابام بهم میخورد بهش گفت که من 25ساله دارم تحملت میکنم و گفتن این حرف همانا و پافشاری بابام بر کرفتن زن همانا. بابام برا جهیزیه و سیسمونی کمکی نکرد و با مادرم که معلمه از پول خودش برام همه چی خرید که چون خودم انتخاب نکردم حس میکنم راضی نیستم. در جریان این حرفا شوهرم خیلی کارا کرد با بابام حرف زد با مادرم حرف زد پدر و مادر خودشو کشید وسط وساطت کنن اما بابام مرغش یه پا داشت بعد از یک ماه قهر که به خونه مادرش رفته بود و هیچ خرجی و چیزی از خیلی وقت قبلش نمیداد باز برگشت اما بعد یک سال باز رفت و بعد هم طلاق گرفتند. الان مادرم در دو طبقه خانه ای که پدرم به مادرم داد زندگی میکنه با داداشم و پدرم خونه مادرشه.هنوزم زن نگرفته. درطول سالهای کودکی از وسواس و اخلاق بد پدرم ضربه هایی خوردم که الان در رفتارم با دخترم متوجهشو میشم که دقیقا رفتاراییکه باهام شده را تمایل دارم با دخترم انجام بدم و از این بابت درفشارم برای عوض کردن خودم.همش فوش و نا آرامی و قهر و دعوا دیدم و هرگز کلمات محبت آمیز نشنیدم که الان سعی دارم اینجور نباشم خودم. شوهرم برای جلوگیری از طلاق با بابام درگیر شد پدرم رفت و به مادر و برادراش گفت همه عموهام زنگ زدند و با شوهرم دعوا کردند و بد وبیراه گفتند از اون موقع با عموهام غریبه ام . ماهی چندبار سری به بابام میزنم که اصلا محل نمیذاره خودش گفت که بچه هامو دوس ندارم. بابام با مادرش اومدن خونه مادرشوهرم و درگیری شوهرمو برلشون گفتند که چه پسری تربیت کردید .این وسط من و شوهرم آدم بدا شدیم درصورتیکه تقصیر بابام بود اون اومد و فوش داد شوهرم فقط عکس العمل نشون داد که البته من و داداش و برادرم هم جلوگیری کردیم و چون دخترم تو اتاق خواب بود و از سر و صدا بیدار شد رفتم تو اتاق برای همین بابام به همه گفته بود از من دفاع نکردند و رفت داخل اتاق و در وبست. الان زمان حال من حالم داغونه چون یهو همه چی ازم گرفته شد پشتیبان که نداشتم الان ببدتر از همیشه. مادرم به فکر شوهر کردنه هرروز یکی پیدا میشه و مادرم میره تا بشناستش شوهرم حالش بده میگه نمیدونم چیکار کنم. از طرفی اگه ازدواج کنه من دیگه نمیتونم با مامانم مثل قبل باشم البته ازوقتی فهمیدم حسم بهش عوض شده و هرگز نمیتونم شوهرشا قبول کنم از طرفی برادرم چی میشه یه پسر 18 ساله که به خاطر طلاق دیگه کسی زن بهش نمیده امیدش مادرشه وقتی مادرشم شوهر کنه عاقبتش چی میشه از طرف دیگه این حق مسلم مادرمو نمیتونم با خودخواهی ازش بگیرم وقتی خودش میخواد. حس بدی دارم اینروزا حس بی کسی .حس بی ارزشی. همه میگن شما باید محبت کنید به پدر مادرتون ما ایتکارو کردیم اما حسم دست خودم نیست برام دیگه غریبه ان میگن اگه محبت میکردید طلاق نمیگرفتند . مادرت درحقت خیلی کارا کرده باید محبت کنی . خستم از اینکه نمیتونم داد بکشم حق ندارم عصبانی بشم از بس اینارو شنیدم همش باخودم درگیرم همش از خودم ناراضیم به خودم فوش میدم تو دلم همه تقصیرارو گردن خودم میدونم همش عذاب وجدان دارم. اگه من ازدواج نمیکردم هرگز شاید اینجوری نمیشد.از خدا آرامش و دلخوش میخوام. دیگه آبروی ما رفت اما قضیه شوهر کردن مامانم هرگز کنار نمیام الان همش سرش تو گوشیه حالم بد میشه و اینکه انتظار داره قبول کنیم و رابطه و حسمون مثل قبل باشه باهاش تازگیا حتی زیاد دوس ندارم ببینمش و باهاش سر و سنگینم .نظرمو بهش گفتم اما مثل اینکه براش مهم نیست. همیشه با من درد و دل میکرد از بابام میگفت برام و اینکه دوستش نداره اینا اثرات بدی روم گذاشت حالا میفهمم ما فقط بازیچه بودیم و پدر و مادری کاملا خودبین و خودخواه داریم . خیلی چیزارو نگفتم خیلی حسارو هم ممنون که وقت میذارید واسه خوندن. لطفا راهنماییم کنید

  2. کاربر روبرو از پست مفید ziba20 تشکرکرده است .

    رهگذر آسمان (پنجشنبه 05 مرداد 96)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: چهارشنبه 14 تیر 96, 19:57
  2. استفاده از سایت همسریابی برای آشنایی و ازدواج درست هست
    توسط شمیم بهار در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 18
    آخرين نوشته: پنجشنبه 14 فروردین 93, 17:30
  3. پاسخ ها: 37
    آخرين نوشته: چهارشنبه 13 فروردین 93, 16:14
  4. پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: سه شنبه 28 شهریور 91, 23:34
  5. پسری که دنبال تصاویر جنسی تو نت هست ممکنه مشکل درست کنه برای اطرافیانش؟
    توسط بهار.زندگی در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: جمعه 12 اسفند 90, 15:20

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:19 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.