به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 4 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 50
  1. #31
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 فروردین 99 [ 20:48]
    تاریخ عضویت
    1392-9-13
    نوشته ها
    282
    امتیاز
    9,239
    سطح
    64
    Points: 9,239, Level: 64
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 111
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranOverdrive5000 Experience Points
    تشکرها
    454

    تشکرشده 159 در 63 پست

    Rep Power
    46
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط فرشته اردیبهشت نمایش پست ها
    سلام نسیم خانم گل

    الان شرایط بحرانی هست باید صبر کنی یه شبه که درست نمیشه

    این وضعیت نشون میده که یه ایرادی تو کار هست اونو باید پیدا کنی راهش جدایی نیست .

    حتی تو این شرایط سخت تو خونه خودت بمون و کار خاصی نکن حرف خاصی نزن فقط ارام باش .

    تا ببینی مشکل چیه
    ديشب نصفه شب برگشت خونه. با خودش زردآلو آورده بود از ماموريت. رفت تو اون يكي دوباره خوابيد و امروز صبح من كلاس داشتم ديدم اومد گفت اينا رو چيكار كنم گفتم من كلاس دارم تو اينترنت بزن( ميدونم حالا شايد بگين بايد الان كمكش ميكردين و چه ميدونم سرد برخورد نميكردي ولي واقعا دست خودم نيست خيلي ازش دلخورم) بعد گفتم ميرم كلاس و بعد كنابخونه گفت اه كتابخونه( منظورش اين بود دروغ ميگي ميره خونه خودتون) گفتم باشه نميرم ساعت يك ميام خونه. برگشتم ديدم همش تلفني مشغول صحبت با مامانشه مثل پيرزن ها كه مربا چطور درست كنم هي شرح كار ميداد.
    واقعا من حس خوبي ندارم. رفتارش اصلا مردانه نيست
    واقعا منو از ديدن خونواده ام محروم كرده. دلم داره از دهنم درمياد كه برم خونه خودمون
    ميدونم وضع بهتر نميشه بدتر هم ميشه. هي من بايد كوتاه بيام. من قبلا تو اين زندگي بخاطر نيومدن خونواده ام ناراحت بودم ديگه الان اصلا نميشه بيان. حتي ديروز بابام گفت برسونمت ولي گفتم نه بدتر ناراحت ميشم بيان دمه در و نتونن بيان تو
    من تو اين زندگي خوشحال نيستم واقعا نمي دونم چي منو نگه داشته
    الان كه نه خرجي ميده منو از ديدن خونواده ام محروم كرده. اعصاب راحت ندارم كه درس بخونم. واقعا چرا بايد ابن وضعو تحمل كنم. هرچي هم فكر ميكنم ميبينم دوستش ندارم فقط وابستگيه. ياده حرف هايي كه به خونواده ام ميزد ميافتم آتيش ميگيرم
    چقدر اينا پر رو هستن. دم به دقيقه زنگ ميزنه مادرش و همش حرف هاي بي خودي ميزنن بعد من حتي جرات ندارم اسم خانواده ام رو بيارن
    با سرسختي رو موضع خودش مونده. چون من گفتم باشه خونواده من حذف واقعا باورش شده. حالا من چي كار كنم. دارم دق مي كنم. اون همه فحش و كتك خوردم اينم نتيجه اش
    ویرایش توسط nasimmng : سه شنبه 27 تیر 96 در ساعت 14:54

  2. #32
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 فروردین 99 [ 20:48]
    تاریخ عضویت
    1392-9-13
    نوشته ها
    282
    امتیاز
    9,239
    سطح
    64
    Points: 9,239, Level: 64
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 111
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranOverdrive5000 Experience Points
    تشکرها
    454

    تشکرشده 159 در 63 پست

    Rep Power
    46
    Array
    من واقعا زنداني بودم و وضعيت بدتر شد
    چون اين خونه ماله مادرشه كه ما توش زندگي مي كنيم اصلا هم با اينكه پول داره قصد نداره خونه بخره
    گاهي ميگم با خودم كه برم و ديگه اصلا پامو تو اين خونه نذارم
    واقعا خيلي عصبي هستم
    تو رو خدا بگين چي كار كنم دارم ديوونه ميشم تا شنبه هم همش تو خونه است

  3. #33
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 27 مهر 97 [ 06:20]
    تاریخ عضویت
    1392-7-30
    نوشته ها
    154
    امتیاز
    6,302
    سطح
    51
    Points: 6,302, Level: 51
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    9

    تشکرشده 125 در 66 پست

    Rep Power
    30
    Array
    سلام. كاملا احساسي كن دارين درك ميكنم تا خونه خودتون هستين دوست دارين برين خونه پدرتون تا خونه پدرتون هستين دوست دارين برين خونه خودتون چون من اي احساس چهار سال با خودم دارمش و واقعا يه احساس كلافه كنندس كن آدم تكليفش با خودش رو راست نيست. ولي كلا به نظر من هيچ مرد و هيچ زني بد به دنيا نياموده و هيچ مادري قبول نداره كه بچش بد تربيت كرده چه مادر زن چه مادر شوهر من فكر ميكنم وقتي دو طرف ميخواين با هم ازدواج كنن ولي شناخت كافي به هم ندارن يا شناخت درست ندارن وقتي ام وارد زندگي ميشن از ديدگاه و برداشت خودشون صداقت و اعتماد كافي كه نميتونن به هم بدن و يا از طرف مقابلشون بگيرن باعث ميشه طرفها نسبت به هم بد باشن و بعضا هر كاري براي بد شدن ميكنن واقعا اينجا جاي سوال كه با گذشت با صبر با مديريت ايا اين روابط بد درست ميشه كه من شخصا فكر ميكنم درست نميشه وقتيم كه درست ميشه ديگه كار از كار گذشته و زمان خيلي چيزهارو ازمون گرفته و يه سوال ديگه كه با طلاق و جدايي آيا چه چيزهايي درست شده اين من اصلا نميدونم و براي من جاي سوال!!!
    من وقتي تو زندگيم به سرنوشت سه نفر فكر ميكنم خيلي تو فكر چه كنم ميافتم
    خانواده اولي : كه مادر و پدرم هستن دو نفر كه از اول زندگي با هم روراست بودن و اعتماد لازم از همون نگاه اول به هم داشتن و در طول زندگي تمام مشكلات كنار هم گزروندن مادرم خودش ميگفت با تصميم هر دوشون با خانواده مادرم ٥ سال قهر بودن در حاليكه نه زور پدرم بود نه احساس تنفر و انتقام مادرم از پدرم كه چرا قهر كرديم بلكه كنار هم همچين تصميمي به دلايلي گرفته بودن و خيلي مشكلات ديگه ولي در كل اون احساس صميميت و اعتماد اولييه در حد ١٠٠٪‏ تو زندگشون بود هم از طرف مرد هم از طرف زن. نتيجه زندگي بعد از ٣٠ سال:خوشبختي از اول تا آخر

    خانواده دومي: مرد سالاري زندگي با مادر شوهر محدوديتها نرفتن ها نكن ها فحش كتك بيداد ميكرد تو زندگيشون ولي با گذشتهاي بيش اندازه زن و صبر و نجابت خانوم بعد از ٣٠ سال آقا متوجه اشتباهات ميشه و بعد از اينكه خانوم مادرش و پدرش ميميرن بعد از اينكه جوونيش تباه ميشه ارزوها سياه ميشه آقا ميفهمه خانومش خوب بوده و الانم اقا تصميم به خوب بودن ميكنه و داراي فرزندان خوب

    خانواده سومي: مرد سالاري محدوديتها اخلاقهاي بد مرد كتك كاري فحش ولي زن نميتونه درمقابل بديهاش خوب باشه اونم بي تفاوت به مردش ميشه و منفعل ميشه نتيجه زندگيشون بعد از ٣٠ سال هنوزهم جنگ دعوا هنوزهم محدوديتها و فرزندان افسرده و متنفر از ازدواج
    اينها واقعا خانواده هايي هستن كه به چشم ديدم و تمام مشكلاتشون از نزديك ديدم و اين نتنها برا شما براي خودم هم نوشتم كه واقعا تكليفمون با زندگيمون روشن كنيم
    شما الان بچه نداري و در نتيجه خيلي راحت تر ميتوني زندگيت جدا كني فردا بچت پلي ميشه ميون شما و همسرتون حتي اگه جدا هم بشيم مجبوريم به خاطر بچه باز محدوديتهايي رو تحمل كنيم و اين تشويق براي جدايي نيست
    برادر من يه حرفي داشت ميگفت تا بچه نداري عجله كن براي تصميم گرفتن چون ممكن ناخواسته بچه اي بياد تو زندگيت بعد اينكه بچه اومد ديگه عجله نكن تا آخر عمر فرصت داري به فكر كردن اميدوارم منظورم متوجه شده باشي دومين امتيازي هم كه داري پدر مادرت پشتت هستن

    ولي كلا شما الان تو شرايطي هستي كه فكر ميكني آخر دنياس نه نيست بعد اينهم دنيا ادامه داره اگه ميخواي برات سخت نگذره كتاب بخون كارتون ببين جدي ميگم توكارتونها خيلي دنيايي صادقانه اي هست هر كاره ديگه كه از اين شوايط بياي بيرون و زمان بگزره.

    اگر ميتوني آروم باهاش صحبت بكن يه صحبت آروم

    و كاره خيلي بدي كردي اجازه دادي جاش ازت جدا كنه هرچه زودتر يه فكري بكن تا يه جا بخوابين.

  4. 2 کاربر از پست مفید negad تشکرکرده اند .

    nasimmng (سه شنبه 27 تیر 96), tavalode arezoo (سه شنبه 27 تیر 96)

  5. #34
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 فروردین 99 [ 20:48]
    تاریخ عضویت
    1392-9-13
    نوشته ها
    282
    امتیاز
    9,239
    سطح
    64
    Points: 9,239, Level: 64
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 111
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranOverdrive5000 Experience Points
    تشکرها
    454

    تشکرشده 159 در 63 پست

    Rep Power
    46
    Array
    درمورد جاي خوابش الان ده روزه جدا ميخابه منم اصلا دوست ندارم بگم بيا پيش من بخواب چون مطمعنم اگه ناز نكنه حتما فحش ميده
    ميدونه من همش با مامانم در تماسم داره منو عذاب ميده كه من به مامانم بگم و مامانم اذيت شه. واقعا از خودم بدم مياد كه بازيچه اش شدم
    بهش نگفتم مامانم اومده تهران ولي انگار متوجه شده. ديروز با خودم غذا آوردم بهش گفتم بخور ولي نخورد و واسه خودش غذا پخت
    از صبح همش تو آشپزخونه است و انگار دوران مجرديشه و خيلي لطف كرده اجازه داده من اينجا موندم
    من اصلا دختر لوسي نيستم ولي واقعا ديگه صبرم لبريز شده واقعا معناي عسر و حجر چيه اينكه فرد معتاد باشه و خيانت كنه
    مگه هدف از ازدواج رسيدن به آرامش نيست؟
    چرا اين انقدر از روز اول منو زجر داد. هرچي فكر ميكنم واقعا هدف اين آدم خوشبخت كردن من نبود

  6. #35
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 27 مهر 97 [ 06:20]
    تاریخ عضویت
    1392-7-30
    نوشته ها
    154
    امتیاز
    6,302
    سطح
    51
    Points: 6,302, Level: 51
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    9

    تشکرشده 125 در 66 پست

    Rep Power
    30
    Array
    اره منم كاملا موافقم وقتي ديگه ميبيني احساست و حرفت پيش طرف مقابلت رنگي نداره ديگه آدم كم مياره.

  7. کاربر روبرو از پست مفید negad تشکرکرده است .

    nasimmng (سه شنبه 27 تیر 96)

  8. #36
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 فروردین 99 [ 20:48]
    تاریخ عضویت
    1392-9-13
    نوشته ها
    282
    امتیاز
    9,239
    سطح
    64
    Points: 9,239, Level: 64
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 111
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranOverdrive5000 Experience Points
    تشکرها
    454

    تشکرشده 159 در 63 پست

    Rep Power
    46
    Array
    غير از صبر واقعا چه كار ميتونم كنم؟
    تا كجا ميخاد ادامه بده
    انگار مامانشو كشتم انقدر ناراحته و عصباني
    آخه من نميفهمم انقدر سختگيري يعني چي؟ معني زندگي مشترك كه اين نيست
    ميخاد به من ثابت كنه كه واقعا معناي شوهر بد چيه؟ خرجي نده بي توجه باشه
    آخه اين مرد چقدر بچه ننه است
    اصلا متوجه نيست كه منم آدمم. ميخان انقدر تحت فشارم بذارن كه چي بشه
    از مامانش معذرت بخوام؟ آخه چرا؟ بگم ببخشيد سره يه موضوع پيش پا افتاده فحش و كتك خوردم و خونواده ام اعتراض كردن؟
    واقعا چقدر از خودراضي
    از طرفي حس ميكنم چون قبلا يه نامزدي بهم زده نميخاد طلاق بگيريم ولي ميخاد قدرت خودشو به من ثابت كنه منو كاملا رام كنه
    من كه قبلا نيازهام برطرف نميشد حالا چطور تحمل كنم كه بيشتر بدي ببينم

  9. #37
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط nasimmng نمایش پست ها
    غير از صبر واقعا چه كار ميتونم كنم؟
    کاری از شما برنمیاد، حتی صبر. تحمل کردن این زندگی اسمش صبر نیست.

    اما اینکه شما راهی جز ادامه ی این زندگی مزخرف ندارید، به این معنی نیست که این زندگی براتون ادامه پیدا کنه.

    هر اتفاق بدی، یه اتفاق خوبه...


    ویرایش توسط میشل : سه شنبه 27 تیر 96 در ساعت 21:53

  10. کاربر روبرو از پست مفید میشل تشکرکرده است .

    nasimmng (سه شنبه 27 تیر 96)

  11. #38
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 فروردین 99 [ 20:48]
    تاریخ عضویت
    1392-9-13
    نوشته ها
    282
    امتیاز
    9,239
    سطح
    64
    Points: 9,239, Level: 64
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 111
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranOverdrive5000 Experience Points
    تشکرها
    454

    تشکرشده 159 در 63 پست

    Rep Power
    46
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط میشل نمایش پست ها
    کاری از شما برنمیاد، حتی صبر. تحمل کردن این زندگی اسمش صبر نیست.

    اما اینکه شما راهی جز ادامه ی این زندگی مزخرف ندارید، به این معنی نیست که این زندگی براتون ادامه پیدا کنه.
    ميشل جان منظورت رو نفهميدم از اينكه همسرم راهي غير از ادامه اش پيدا كنه
    كاش انقدر مرد بود كه حركتي ميكرد نه اينكه فقط هارت و پورت داشته باشه و با بدجنسي منو آزار بده
    راستش من بخودم فرصت دو هفته ايي دادم. ميخام قوي باشم و يكبار براي هميشه خودم و خونواده ام رو راحت كنم
    ویرایش توسط nasimmng : سه شنبه 27 تیر 96 در ساعت 22:07

  12. #39
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 20 دی 02 [ 06:41]
    تاریخ عضویت
    1394-10-27
    نوشته ها
    433
    امتیاز
    16,845
    سطح
    82
    Points: 16,845, Level: 82
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    10000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    1,911

    تشکرشده 947 در 322 پست

    Rep Power
    99
    Array
    نسیم جان میشه یه کاری انجام بدی؟!تاپیکهایی که تابه حال زدی از اول شروع به خوندنشون کن ببین به چند توصیه تا به حال عمل کردی؟چقدر همسرت تغییر کرده چقدر شما؟!یه دفتر بردار تو اون دفتر راهنماییهایی که به نظرت مفیدن رو بنویس.
    این کار چند حسن داره اول اینکه دیگه سرسری از روی یه پست رد نمیشی.دوم اینکه وقتت به بطالت وخودخوری نمیگذره میبینی روزهای سخت دیگه رو هم گذروندی پس بازهم میتونی.
    عزیزم درکت میکنم چه حالی داری.حدس میزنم بااینکه اینقدر از همسرت ناراحتی ولی بازهم اگه به سمتت بیاد ودر آغوشت بگیره ناراحتیهات خیلی کمرنگ میشه.کاش میتونستی کاری کنی که دعواتون اینقدر شدید نشه که به زد و خورد بیانجامه.

  13. 2 کاربر از پست مفید tavalode arezoo تشکرکرده اند .

    nasimmng (سه شنبه 27 تیر 96), ستاره زیبا (چهارشنبه 01 شهریور 96)

  14. #40
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 فروردین 99 [ 20:48]
    تاریخ عضویت
    1392-9-13
    نوشته ها
    282
    امتیاز
    9,239
    سطح
    64
    Points: 9,239, Level: 64
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 111
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranOverdrive5000 Experience Points
    تشکرها
    454

    تشکرشده 159 در 63 پست

    Rep Power
    46
    Array
    همونطور كه گفتين تاپيك هام رو خوندم
    همه ي اين چهارسال زندگي من اين بوده
    الان ديگه بدتر شده و شديدتر
    يك سيكل كاملا معيوب و مخرب كه ديگه اصلا الان تمايلي به ادامه زندگي ندارم
    اشتباه هاي من كوتاه امدن زياد هميشه در دسترس بودن نگران از بيرون امدن از اين زندگي دخالت دادن خانواده ها
    هر دو مغرور
    ديگه حرمتي باقي نمونده. وظايف رو در قبال هم انجام نميديم
    به من خرجي نميده منم تمايلي براي انجام دادن كارهاي خونه ندارم
    دلم ميخاد برم پيش خونواده ام ولي چون تهديد كرده كه حق نداري ببينيشون مثل يك مرده متحرك تو خونه موندم
    خستم خيلي خسته

    - - - Updated - - -

    براي خودش غذا ميپزه كارهاش رو انجام ميده انگار مجرده
    كاملا هم خوشحاله چون از خونواده ام بدش مياد و بقول خودش حذف شدن
    آخه چقدر اين مرد بچه است. اينه روش حل مسئله اش


 
صفحه 4 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. خيلى به خودكشى فكر ميكنم
    توسط Somebody20 در انجمن سایر مشکلات خانواده
    پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: سه شنبه 28 شهریور 96, 09:08
  2. مردسالاري و بي مهري شوهرم باعث شده هر ثانيه به طلاق فكر ميكنم
    توسط mojtamelibsa در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 24
    آخرين نوشته: دوشنبه 22 مهر 92, 13:18
  3. فكر ميكنم كه شوهرم انگونه كه بايد براي زندگيمون تلاش نميكنه.چه كار كنم؟
    توسط mahsa pirooz در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 15
    آخرين نوشته: سه شنبه 18 مهر 91, 02:05
  4. احساس ميكنم ديكه هيج ارزشي واسه نامزدم ندارم
    توسط niaz64 در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: یکشنبه 26 شهریور 91, 09:29

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 04:44 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.