سلام.30 سالمه وشوهرم هم 31.تو زندگی خصوصیم مشکلاتی دارم ولی اونقد حاد نیستن.مشکلم با خودمه.مشکلم اینجاست که 7 تا خواهر وبرادریم با پدر مادرم ومن هر روز دغدقه اونها رو دارم مدام به مشکلاتشون فکر میکنم.وشبها اکثرا با گریه میخوابم برادرم مشکل مالی داره وبا اینکه خانومش کارمنده وحقوقش از شوهرم ببشتره من غصه اونو میخورم ومدام تو فکرم چه طور میتونم کمکشون کنم.برادر کوچیکم 3 سال عقده ویک ماه دیگه عروسیشه و اونم مشکل مالی داره ومشکلات دیگه وشغل ثابت نداره من همش فکر میکنم چه جور از پسش برمیاد چه جور خونه اجاره میکنه واگه بیکار شد از پس اجاره برمیاد این از طرفیه که خونه پدرم دو طبقست وحاضر نیستتن برن اونجا زندگی کنن.خواهرم شهر دیگه زندگی میکنه ومن همش به فکرشم.همش به بچه های خواهر وبرادرام فکر میکنم که اتفاقی براشون نیوفته.همش درگیر اینم که اگه تار مویی از سر خواهر وبرادرم کم بشه چه به سر بچه هاشون میاد.خلاصه وقتی کسی حرفی از خانوادم میزنه من بی قرار میشم.وقتی جایی میرم تفریح همیشه به فکر پدر ومادرم هستم که اونا جایی نمیرن.میرم مسافرت غصه میخورم ومیریزم تو خودم.همش به این فکر میکنم که پدرم چه جور وضعیت مالیش بهتر بشه که بدون مشکل برن مسافرت.نمیدونم چه جور به این موضوعا فکر نکنم.همیشه استرس اینده رو دارم.لطفا کمکم کنید.دیگه از مرز افسردگی گذشتم.همش حس میکنم دیگران شوهر خودم یا خواهر شوهرام یا عروسا میخوان مارو از هم دور کنن.وقتی میخوایم بریم تفریح دلم میخواد تمام خانوادم باشن.البته اینو هم بگم که رفتارایی که قبلا شوهرم داشت باعث حریص شدن من شده.دیگه طاقت ندارم
علاقه مندی ها (Bookmarks)