سلام
نمیدونم تا حالا کسی با این مشکل مواجه شده یا نه
مشکل من اینه که تو این 25 سالی که عمر کردم خواستگار خیلی خیلی زیادی داشتم خیلیاشونم ابراز احساسات شدیدی میکردن و به شدت پیگیر بودن اما من تا حالا نتونستم کسی و دوست داشته باشم و راحت فراموش میکنم...آدما برام بی ارزش نیستن اتفاقا ارزش زیادی دارن و همیشه باهمه شون خوب رفتار میکنم و تاجایی که بتونم کمکشون میکنم

عجله ای برای ازدواج ندارم مشکل من ازدواج نیست...فقط موندم چرا نمیتونم حتی تو دل خودم به کسی دل ببندم
من 25 سالمه فوق لیسانس از دانشگاه سراسری دارم و به امید خدا به زودی دانشجوی دکترا خواهم شد، ظاهر خوبی دارم که متاسفانه این عامل باعث میشه همیشه به این فکر کنم که دیگران به خاطر قیافه ام جذبم میشن و از این به شدت بدم میاد، آدم محکم و با ارده و شادی هستم و با ظاهر مغرور اما مهروبن

من اینجوری نیستم که ابراز احساسات بلد نباشم یا سنگ دل باشم اتفاقا عاشق خانواده ام هستم بهشون عشق میورزم راحت بهشون میگم دوسشون دارم تمام ظرافت های دخترانه رو بلدم اما در مورد خیلی از اتفاقا همیشه عقلم جلوتر از احساسام عمل میکنه

این خوبه که عاقلانه تصمیم می گیرم اما این باعث شده همیشه عیب کسایی که بهم پیشنهاد ازدواج دادن رو زودتر ببینم
نمیگم آدم کامل و بدون نقصی هستم ولی انگار دنبال آدم کاملم نه کامل به معنای بی نقص آدم کاملی که عقلم بی برو برگشت قبولش کنه
من همینجوری دارم موقعیت های خودم رو رد میکنم چون آدمیم نیستم کسی و تو دستم نگه دارم از بازی با آدما بدم میاد رک میگم نمیخوام و دوست ندارم و جالب اینه که خیلی راحت ازش میگذرم نه فکری درگیر میشه نه دلی فقط یکم عذاب وجدان در مقابل کسایی که میدونم مغرورن و زیاد اصرار کردن و به قول خودشون شکستن

اینم بگم شاید از نظر ظاهری یا یه وجه شخصیت از پسری تعریف کرده باشم اما نشده عاشق بشم یا با کسی رویاپردازی ذهنی داشته باشم یا حتی دوسش داشته باشم

اینجوری بگم همیشه ایده آل بودم برای کسایی که برای من اصلا ایده آل نبودن