به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 6 , از مجموع 6
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 30 مهر 96 [ 08:00]
    تاریخ عضویت
    1395-12-27
    نوشته ها
    163
    امتیاز
    3,263
    سطح
    35
    Points: 3,263, Level: 35
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 87
    Overall activity: 29.0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    365

    تشکرشده 236 در 117 پست

    Rep Power
    35
    Array

    ترس بیجا به هنگام شروع کارهایی که در گذشته در آنها مهارت داشتم

    سلام دوستای عزیزم. من اومدم با هدف حل کردن یه مشکل اساسی دیگه

    یه کاری می خوام انجام بدم، به این صورت که یه زمینه ای هست و من باید مهارتم رو توش بالا ببرم اما نمیدونم چرا می ترسم. شاید مسخره به نظر میاد، ولی اینجوری بگم که شدت ترسم وقتی می خوام شروعش کنم خیلی بالا میره. این ترسم باعث میشه که اون کار و ببوسم و بذارم کنار و اصلا بهش فک نکنم. با توجه به اینکه آینده تحصیلی و شغلی من در گرو اونه نمی تونم هضمش کنم.
    جالبه که تو بچگیم یه شاخه ای از اون زمینه رو به صورت خدادادی داشتم، یعنی من وقتی کارای 7 سال پیشم رو نگاه می کنم باورم نیمشه اون کارارو من انجام داده باشم، مثله اینه که یه من دیگه انجام داده و من خودم الان داره نگاه می کنه، تحسین می کنه ولی گردن نمی گیره که مال خودشه!

    پ.ن 1: این ترسم راجع به خیلی از موارد دیگه هست، اصولا هم مربوط به کارایی هستش که تو گذشته (از 6 سالگی تا 15 سالگی) انجام دادم، توش مهارت داشتم، نه اینکه کارایی باشن که برام تازگی داشته باشن. بعدش که اون ترسه اومده سراغم (علتشو نمی دونم، شاید مسائل خانوادگی) ، دیگه ادامه ندادم.
    پ.ن 2: اینم بگم تو خونه ما تو یه بازه زمانی یه سری کلمه ها به وسیله پدر و مادرم خیلی استفاده میشد، کلماتی مثل: بیخیال، ولش کن، لازم نیس، می خوای چیکار، الکیه، درستو بخون، درست مهمتره، دوره، کسی نمیره طرفش، سرده!، سرما می خوری، دلت خوشه ها و غیره

    الانم چون واقعا می ترسم (نمیتونم توضیح بیشتری بدم چون نمیدونم چجوری توضیح بدم) همش امروز فردا می کنم. آخرشم یه توضیح قانع کننده پیدا می کنم و خودم و توجیه می کنم که بلد نیستم، فراموش کردم، ولش کن و ....

    ترسمم یه جوریه که شدیدا وابسته به تپش قلب و حالت تهوعه (ینی تا این حد). مثلا من از بچگی والیبال بازی می کردم، تو مسابقه و اینا مقامم آوردم، الان بخوام برم سراغش حالت تهوع می گیرم.

    نمیدونم فک کنم نتونستم خوب توضیح بدم، به هرحال، به نظرتون این ترسا طبیعیه؟ درونیه؟ فیزیکیه؟ چیه واقعا؟!

  2. کاربر روبرو از پست مفید غبار غم تشکرکرده است .

    باغبان (سه شنبه 02 خرداد 96)

  3. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 30 مهر 96 [ 08:00]
    تاریخ عضویت
    1395-12-27
    نوشته ها
    163
    امتیاز
    3,263
    سطح
    35
    Points: 3,263, Level: 35
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 87
    Overall activity: 29.0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    365

    تشکرشده 236 در 117 پست

    Rep Power
    35
    Array
    سلام. کسی که چیزی اینجا ننوشت حداقل خودم یه چیزی بنویسم....

    امروز با وجود اینکه احساس می کنم می تونم بهتر از اینا عمل کنم، سومین فرصت شغلی که دستم اومد رو از دست دادم. وقتی که برا امتحان تعیین کرده بودن خیلی کم بود، ترس و استرسمم از یه طرف دیگه، کاری که خواسته بودن کامل انجام دادم اما فک نکنم به چشم بیاد، گفتن در کل خوبه ولی من مطمعن نیستم راس گفته باشن............حیف.........

  4. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 31 خرداد 96 [ 08:04]
    تاریخ عضویت
    1395-12-04
    نوشته ها
    231
    امتیاز
    4,294
    سطح
    41
    Points: 4,294, Level: 41
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 56
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsOverdriveTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    141

    تشکرشده 512 در 186 پست

    Rep Power
    56
    Array
    سلام عزیزم
    تو ذهنت خستس، با ذهن خسته و فکرای آشفته نمیشه هیچ کاری کرد. بهتره بگم اصلا آمادگی ذهنی نداری...
    گاهی تاپیک میزنی من میبینم، پدرت، موضوع خواستگار، خونتون، مادرت، دَرست، شغلت و ...
    فکرت رو آزاد کن.
    گیریم سر کارم نرفتی، اصلا دَرست رو فعلا در این مقطع کنار گذاشتی ... اتفاق بدی نیافتاده.
    عزیزم تا ذهنت و فکرت آروم نشه اوضاع همینه.
    یادمه یک زمانی اگر اشتباه نکنم، مشکل پدرت خیلی اذیتت میکرد و تو شدیداً تحت تأثیر این اتفاق بودی.
    گمان کنم مادرت شاغله و خیلی اوضاع مالی بدی ندارین.
    اگه خونه مال خودتونه، یه اتاقی بندازین روی واحدتون، یکمی خرج سیمان و ماسه و آجر و تیرآهن و ... داره، تمیز و شیکش کن و بگو این اتاق برا من، هر خواستگاری اومد ببرش بالا ازش پذیرایی کن. یه اتاق بزرگ و خوب بندازین .
    اگر مستأجرین یه خونه تکونی لازمه ، برین پرده قسطی و فرش و ... بیارین و همه ی چیزا رو‌ عوض کنین.
    خودتم یه مدت برو یه کلاس هنری،‌ چیزی فط برای آرامشت ... بذار احساسات خوب بهت برگرده. توصیه میکنم همین تابستون دست پدر و مادرتو بگیر برین یه سفری ، زیارتی باشه بهتره. برین مغزتون هوا بخوره و احساسات بد ازتون کنده بشه و انرژی بگیرین
    .
    ویرایش توسط yarmehrban : یکشنبه 31 اردیبهشت 96 در ساعت 12:41

  5. 2 کاربر از پست مفید yarmehrban تشکرکرده اند .

    باغبان (سه شنبه 02 خرداد 96), غبار غم (یکشنبه 31 اردیبهشت 96)

  6. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 30 مهر 96 [ 08:00]
    تاریخ عضویت
    1395-12-27
    نوشته ها
    163
    امتیاز
    3,263
    سطح
    35
    Points: 3,263, Level: 35
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 87
    Overall activity: 29.0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    365

    تشکرشده 236 در 117 پست

    Rep Power
    35
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط yarmehrban نمایش پست ها
    سلام عزیزم
    تو ذهنت خستس، با ذهن خسته و فکرای آشفته نمیشه هیچ کاری کرد. بهتره بگم اصلا آمادگی ذهنی نداری...
    گاهی تاپیک میزنی من میبینم، پدرت، موضوع خواستگار، خونتون، مادرت، دَرست، شغلت و ...
    فکرت رو آزاد کن.
    گیریم سر کارم نرفتی، اصلا دَرست رو فعلا در این مقطع کنار گذاشتی ... اتفاق بدی نیافتاده.
    عزیزم تا ذهنت و فکرت آروم نشه اوضاع همینه.
    یادمه یک زمانی اگر اشتباه نکنم، مشکل پدرت خیلی اذیتت میکرد و تو شدیداً تحت تأثیر این اتفاق بودی.
    گمان کنم مادرت شاغله و خیلی اوضاع مالی بدی ندارین.
    اگه خونه مال خودتونه، یه اتاقی بندازین روی واحدتون، یکمی خرج سیمان و ماسه و آجر و تیرآهن و ... داره، تمیز و شیکش کن و بگو این اتاق برا من، هر خواستگاری اومد ببرش بالا ازش پذیرایی کن. یه اتاق بزرگ و خوب بندازین .
    اگر مستأجرین یه خونه تکونی لازمه ، برین پرده قسطی و فرش و ... بیارین و همه ی چیزا رو‌ عوض کنین.
    خودتم یه مدت برو یه کلاس هنری،‌ چیزی فط برای آرامشت ... بذار احساسات خوب بهت برگرده. توصیه میکنم همین تابستون دست پدر و مادرتو بگیر برین یه سفری ، زیارتی باشه بهتره. برین مغزتون هوا بخوره و احساسات بد ازتون کنده بشه و انرژی بگیرین
    .
    سلام یار مهربان عزیزم.
    هرچقدر بگم حق داری کم گفتم! ذهن خسته و آشفته ای دارم. ولی خودمم نمی خوام اینجوری باشه. عزیزم میدونم زیاد تاپیک میزنم ولی واقعیتش اینه که اولا هم همدرد می خوام هم اینکه راه چاره، و صد البته یه موضوع که بوی خوب شدن بده میرم سراغ موضوع بعدی.
    اولین تاپیکم یادم میاد، چقد نسبت به الان حالم بد تر بود واقعا.

    موضوع پدرم و هضمش کردم. دوستانی مثه شما واقعا کمکم کردن. باورم نمیشه همون آدمیم که جیغ و داد می کردم و وسایل و میشکوندم. الان 180 درجه فرق کردم با اون موقع.

    موضوع خونمونم در کمال ناباوری و حیرت من حل شد! الان ساخت و ساز و شروع کردیم. بازم باورم نیمشه که تا یه ماه پیش نمیتونستم راضیشون کنم یه میز بخرن!

    موضوع خواستگارم حل نشد و من دوس داشتم ازدواج کنم، ولی اشکالی نداره از آینده م ناامید نیستم، بهتر از اون، به خدا اعتماد دارم. یه جلسه خواستگاری بود ولی اگه بگم به اندازه ده سال ازش تجربه کسب کردم دروغ نگفتم.

    درسمم هنوز بلاتکلیفه...منتظر جوابشم عزیزم.

    یار مهربان عزیزم یه اتاق شریکی دارم ولی اصلا مناسب پذیرایی از خواستگار نیس. به هر حال مامانم طفلک چندین ساله که داره خرجی مارو تنهایی میده الان قراره خونه رو کامل عوض کنه، پدرمم چنتا مورد و قول داده.....بوی بهبود ز اوضاع جهان می شنوم!

    بابت کار کردنم اولا بگم می خوام کمک حال مامانم باشم، وقتی میبینم عمه ها و زن عموهای من همگی با وجود اینکه تا پنجم ابتدائی درس خوندن اما همگی خونه و طلا دارن خب راستش دلم برا مامانم میسوزه که مانتوی ده سال پیشش و می پوشه، حقوق داره، اعتبار شغلی داره، تحصیلات عالی داره اما همش به فکر ماهاست و برا خودش اهمیت نمیده

    از طرف دیگه منم دوس دارم درآمد داشته باشم، اعتبار داشته باشم و غیره.....اگه ازدواج کردم، همسرم گفت نرو سر کار، آدمی نیستم که به خاطر کار از زندگی و همسرم بزنم، دلایلشو گوش میدم میگم باشه.

    در ضمن یه خبر خوش: من قراره کار کنم. حقوقش کمه، علمیه، تو خونه س، ولی عالیه و برا اطلاعات خودم خیلی خوبه. گفتم فک کنم بدشون اومده، نگو خوششون اومده...........عاشقتم خدا جون خوشگلم

    یار مهربان عزیزم الان فقط مونده ترسم به خاطر اون زمینه شغلی که باید ارتقاش بدم هنوز می ترسم.......به قول شما ذهنم هنوز آشفته س

    رو کلاس هنریم فک می کنم......ایده عالیییییییییییییییییییییی یه

  7. 2 کاربر از پست مفید غبار غم تشکرکرده اند .

    yarmehrban (یکشنبه 31 اردیبهشت 96), باغبان (سه شنبه 02 خرداد 96)

  8. #5
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    شنبه 22 اردیبهشت 03 [ 22:25]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,159
    امتیاز
    90,126
    سطح
    100
    Points: 90,126, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,809

    تشکرشده 6,781 در 2,371 پست

    Rep Power
    0
    Array

    سلام خانم غبار غم

    ترس ما در یه کاری معمولا بر می گرده به اعتماد به نفس ما



    این شکل را نگاه کن :





    اعتماد به نفس یعنی :

    یعنی ، مهارت کافی در کار را داشته باشیم
    از مهارت و توانمندی خود دید خوبی داشته باشیم.
    اگر به اشتراک این دو برسیم می تونیم بگیم اعتماد به نفس در کار مورد نظر را داریم . ( حداقل )
    حداکثر یعنی اجتماع آنها :)


    شما انگشت شست خودتون را روی یه کاغذ بذارید ،،،با انگشت اشاره مانند یه پرگار تا جایی که امکان دایره ای بکشید :)

    چقدر می تونی!

    تا آنجایی می تونی که انگشت اشاره شما متناسب با انگشت شست شما ست:)

    برای گسترس این شعاع باید مرکز تغییر کنه !


    ما انسانها هم این طوری هستیم باید سمت کار مورد نظر بریم ،،،،تا بتونیم شعاعی متناسب با محوریت خودمون داشته باشیم ،،،
    لذا با گذشت زمان با این میزان جلو میریم .




    برای اعتماد به نفس ،،،، بهتره با تصمیمات کوچک شروع کنیم - و آن را به اتمام برسانیم

    همین به اتمام رسوندن میتونه نشونه موفقیت ما باشه و باعث بشه اعتماد به نفس را باور کنیم !

    باعث میشه حس بهتری به توانمندی خودمون داشته باشیم .


    پس آهسته و پیوسته !




    تو برنامه تون ورزش هم بذارید .





    ویرایش توسط باغبان : سه شنبه 02 خرداد 96 در ساعت 15:39

  9. کاربر روبرو از پست مفید باغبان تشکرکرده است .

    غبار غم (سه شنبه 02 خرداد 96)

  10. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 02 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-5-02
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    24,091
    سطح
    94
    Points: 24,091, Level: 94
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 259
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    3,682

    تشکرشده 4,954 در 1,249 پست

    Rep Power
    223
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط غبار غم نمایش پست ها
    چقد جالب! منم خیلی از اینا رو تجربه کردم اما خدا رو هزاران مرتبه شکر که مردونه پای همه مشکلاتم وایسادم، دم زدم، نمی گم دم نزدم، نمیگم خسته نشدم، نمیگم اصلا تسلیم نشدم، اما دوباره سر پا وایسادم، نمی خوام کسانی که خودشون رو دشمن من میبینن رو شاد کنم، می خوام بگم ببینین، پامو کشیدین و زمینم زدین اما خدا دستشو به طرف دراز کرده! به خاطر شکست عشقی می خواین خودکشی کنین؟!!!........ ........چه جالب! ینی طرف ارزششو داره واقعا؟! خدایا این خوشی رو ازمون نگیر!.......برید، این دفه یه تیغ بردارین حموم خون را بندازین وحشتش بیشتر باشه! بقیه بیشتر بترسن! وقتی شما رو بیمارستان بردن یکم کثیف کاری را بیفته، بعدش عرضم به حضورتون اونجام بگین رمز وای فای بیمارستان و بهتون بدن، بیاید سایت بگید دومین خودشکی منجر به شکستم رو رقم زدم، به خشکی شانس! کاش عمیق تر می بریدم! منوپدم یادتون نره، میگم اصلا بندازین گردنتون تا اون وسط گم و گور نشه، یه خویش انداز مشتی بگیرین !!!(سلفی!) تو اینستا آپ کنین، عشقتون دلش به رحم بیاد!!!

    نقل قول نوشته اصلی توسط غبار غم نمایش پست ها
    فکور عزیز من یه درصد فک نکردم ایشون دروغ میگه، فقط یه درصد هم احتمال ندادم که ایشون به این کار دس بزنه. مطمعن بودم که خودکشی صورت نمیگیره. نمیدونم شما با چه لحنی پست منو خوندین ولی ادبیات طنز کاملا درش پیداس و معلومه که من کسی رو به خودکشی تشویق نکردم. یعنی واقعا اون همه اموجی خنده و مطالب طنز رو توش تشخیص ندادین؟ همه عزیزانی که اینجا پست گذاشتن به نوعی می خواستن جلوی این کار رو بگیرن و اگه دقت کنین هرکی با زبون خودش خواسته مانع از این کار بشه و متعاقبا من هم اینجوری می خواستم جلوی کارشون (اگه قرار بود اتفاق بیفته) بگیرم. اولا چرا احتمال خودکشی ایشون برام منتفی بود؟ چون ایشون با نوشتن و اعلام اینکه چنین قصدی دارن احساساتشون نسبت به حالت شدیدتر فروکش می کرد. این یه بحث کاملا طبیعی و روانشناختیه. نوشتن یکی از راه های تخلیه احساساته (مخصوصا در ملاعام) و من مطمعن بودم ایشون با نوشتن این پست احساساتشون چندین درجه از شور و حرارت میفته، ممکنه باز به فکرش باشه اما اقدام بهش اصلا صورت نمیگیره. دوما من روانشناس نیستم، ادعای روانشناسی هم اصلا و ابدا مقابل محضر بزرگان و بقیه عزیزان با تجربه ندارم. اما خب منم یه چنتایی کتاب روانشناسی خوندم. پستی که گذاشتم دادن حق انتخاب به ایشون بود با توجه به اینکه اون عمل رو از دید طنز براشون توضیح دادم، و اینکه ذهنشون رو معطوف وجهه دیگه ای از اون عمل کردم. فقط کافیه به آدمی در شرایط ایشون یه حق انتخاب بدیم، توجه کنید که ایشون این عمل رو انتخاب کرده اما وقتی از زبون یه فرد دیگه بشنوه احساس می کنه که حقوق ضایع شدش توسط دنیا، دیده میشه. (مثل وقتی که یکی از دوستان اینجا پست گذاشته بودن که به خاطر بوی بد بدنشون می خوان خودکشی کنن، منم گفتم شما خودکشی کنی مشکلت حل نمیشه، اون موقع تبدیل میشین به مرده بد بو!). راستش خیلی از پستی که گذاشتم خوشحالم چون ایشون خودشون گفتن که کلی با دیدن پست من خندیدن و چقدر خوبه که بتونیم کسی رو بخندونیم. من این قدرت رو تو خودم میبینم و بهش افتخار می کنم...بعله منم میدونم اینجا فضای مجازیه و آدمایی مثه خودم که حقیقت داریم مطالب میذاریم اما همونطوری که گفتم نمیدونم شما چرا برداشت کردین که من احتمال دادم حرفاشون دروغه؟! ممنون میشم دقیقا بگید کجای حرفای من نشون دهنده این امر بوده؟ جملات تحریک آمیز؟ واقعا مطعن نیستم که جملات تحریک آمیزی به کار برده باشم (با توجه به اینکه گفتم چرا یه همچین پستی گذاشتم).
    ممنون که نظرتون رو راجع به پستم گفتین

    سلام بر صاحب تاپیک عزیز
    توی تاپیک اون آقا یه چند تا سوال پرسیده بودی ولی چون تعداد پستهای اون تاپیک زیاد بود و همینطور به دلیل احتمال منحرف شدن بحثش من اونجا جواب ندادم

    منظور من این بود که شما فکر می کنی ایشون جدی نمیگه که داره خودکشی می کنه برای همین به قول خودت به طنز برگزار کردی ولی قبول کن که طنزش فقط خنده دار نبود تلخ هم بود یعنی بعضی قسمتهاش حالت متلک داشت

    مثلا اینکه بگی برو حمام خون راه بنداز بعد هم که رفتی بیمارستان وای فای بیمارستانو بگیر و بنویس دومین خودکشی ناموفق رو داشتم یه جور متلک هست دیگه
    یا حداقل برداشت من از این جملات این هست

    دقیقا این حس رو به فرد القا می کنه که شما معتقدی اون توان یه اقدام موفق به این کارو نداره و کلا داره نقش بازی می کنه

    خوب اگر اون آدم الان فقط منتظر یه هل دیگه برای پرت شدن از لبه پرتگاه باشه یک یا چند تا متلک میتونه جریح ترش بکنه و به اون سمت سوقش بده

    البته بعضی آدما لازم دارن یکی باهاشون با طنز تلخ یا حتی با جملات جدی تلخ صحبت کنه بلکه بیدار بشن و به خودشون بیان

    ولی در مورد کسی که داره به قول خودش جدی به خودکشی فکر می کنه باید کمی محتاط تر برخورد کرد

    البته این نظر شخصی من بود که الزاما میتونه درست نباشه
    پرواز کن آنگونه که می خواهی
    وگرنه پروازت می دهند آنگونه که می خواهند


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. نکات مهم و طلایی برای شروع زندگی مشترک‏
    توسط colonel در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: دوشنبه 25 اسفند 93, 09:49
  2. حرف جدایی بلافاصله بعد از هر نوع بحثی
    توسط saba02 در انجمن عقد و نامزدی
    پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: چهارشنبه 05 شهریور 93, 19:23
  3. **شروع یک آَشنایی ...... صحیح یا غلط ؟**
    توسط angel-dream در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: پنجشنبه 25 مهر 92, 15:35
  4. برای شروع سال جدید چه برنامه هایی دارید
    توسط محمدابراهیمی در انجمن عیدانه های همدردی
    پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: جمعه 19 اسفند 90, 00:44
  5. پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: یکشنبه 22 شهریور 88, 13:29

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 07:00 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.