به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 20
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 15 تیر 96 [ 14:14]
    تاریخ عضویت
    1396-1-27
    نوشته ها
    37
    امتیاز
    537
    سطح
    10
    Points: 537, Level: 10
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registeredTagger First Class500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 27 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array

    New 1 خانواده شوهرم در فکر طلاقن و دارن برای زندگیمون دو سه ماه فرجه زمانی میذارن!

    سلام دوستان
    با توجه به تاپیک های قبل....
    من ۲۵ سالمه شوهرم ۳۰ سالشه ، یک سال از ازدواجمون میگذره...

    یک هفته پیش یکی از فامیل های دور شوهرم به همراه زن و بچش از شهر دیگه اومدن خونمون، این آقا دقیقا شرایط زندگیش مثل ماست با این تفاوت که زودتر از ما ازدواج کرده و برعکس شوهر من که تک پسره ، اونا دوتا برادر هستن
    خیلی با خانواده شوهرم و شوهرم صمیمی هستن و از اونجایی که جوونن برای خواب و استراحت اومدن خونه ما و پایین پیش مادرشوهرم اینا نموندن
    خب شوهرم طبق معمول باهام سرد رفتار میکرد، و متلک میگفت بهم که این آقا متوجه رفتارها شد...
    حتی وقتی پایین میرفتیم و میدید که مثلا پدر شوهرم درست جواب سلام من رو نمیده ، کاملا داشت بو میبرد چون خودش دقیقا شرایط زندگیش مثل ما هست
    تا اینکه بیار سر میز صبحانه اون دوست شوهرم داشت از دستپخت من تعریف میکرد و میگفت واقعا خیلی مهمه که خانمت اینقد کدبانو هست و ذوق و سلیقه به خرج میده حتی واسه یه نیمرو! که شوهرم سریع در جوابش گفت این چیزا واسه من مهم نیست!
    اون آقا گفت که چطور مهم نیست ، اگر زنت اینجوری نبود شاکی میشدی که هیچ هنری نداره و حالا که داره قدر نمیدونی و ...
    بعد شوهرم همینطور ادامه داد به ایراد گرفتن و گفت مثلا اگر به زن ها بگیم وظیفته کارای خونه رو بکنی ، وظیفته جارو کنی ، وظیفته ظرف بشوری ، در جواب میگن که وظیفمون نیست داریم لطف میکنیم ، (خب قبلا یکبار فقط من دیر رسیده بودم خونه و مادر شوهرم ازم خواست که نرم نهار درست کنم با عجله و برم پایین ماکارونی بخورم و واسه شوهرمم نگه میدارن و من قبول کردم ، بعد شوهرم طلبکارم شد که مامانم تعارف کرده و تو قبول کردی و وظیفت بوده نهار درست کنی، منم درجوابش گفتم واسه اولین بار بوده که نهارم آماده نبوده و تازه با تعارف مامانت از درست کردن نهار پشیمون شدم وگرنه حتما یه چیزی سریع درست میکردم و بهش گفتم این وظیفم نیست ، یکاریه که خودم دوست دارم انجام بدم)
    هیچی ازینجا بود که اون آقا متوجه شد که شوهرم منظورش منم و مستقیم پرسید این حرفایی که میزنی واقعا واسه خودتون اتفاق افتادن؟ که شوهرم شروع کرد به تعریف کردن...
    داستان دعواهامون و ... رو شروع کرد به گفتن و تعریف کردن که اون آقا گفت شما دقیقا زندگیتون مثل من و زنمه و گفت که دلش میخواد کمکمون کنه
    خلاصه چقد منو نصیحت کرد که تو بحثا جوابگویی نکنم، توجیه نکنم، توضیح ندم، مثلا اگر به خانوادم بد و بیراه میگن نیام توضیح بدم که اشتباه میکنن یا مثلا نگم که مادر خودت قلیون میکشه هزارتا عیب داره...
    و اینکه اومد با شوهرمم تنهایی حرف زد
    و بعد رفت پایین با مادر شوهرم اینها هم حرف زد!
    اینجا بود که همه خودشون رو نشون دادن

    اول اینکه گفتن : ما نهایتا دو سه ماه دیگه صبر میکنیم و میریم دنبال طلاق
    دوم گفتن : اگر یک تار مو از برادرمون کم بشه زنش رو میکشیم و خفه میکنیم
    سوم : ما کَلَکِ این زندگی رو میکَنیم
    و هزارتا حرف نگفته رو زدن...

    یعنی گفتن اگر برادرمونم نخواد ما مجبورش میکنیم طلاق بگیره!

    حالا توی این چند روزا من رابطم باهاشون خوب بوده
    مثلا ما پایین بودیم شوهرم از مغازه اومد خونه مامانش ، بعد اومد سمت آشپزخونه واسه نهار ، یهو مادر شوهرم به خواهرشوهر کوچیکم گفت بدو برو واسه داداشت نهار بیار!
    بعد میرن پشت سرم میگن زنش براش غذا نمیاره وقتی خونه ماست!
    خب من وقتی میبینم شوهرم چشمش به دست اوناس و اونا منتظرن بپرن براش عزیزی کنن دیگه پامو میکشم کنار!
    یا مثلا میرم غذا میارم واسه شوهرم ، مثلا خورشش تموم میشه ، دوباره به من نمیگه که براش بیارم ، خواهرشو صدا میزنه که واسش بیاره! اینجا تقصیر من چیه؟

    بهونشونم اینه که این زن داداش مارو نمیخواد و دوستش نداره چون بهش رسیدگی نمیکنه!
    خب چرا اونا پاشونو نمیکشن کنار تا من رسیدگی کنم؟ من میبینم شوهرم واسه یه لیوان اب خواهرش رو صدا میزنه! من چکار کنم خب؟
    خلاصه این حرف هارو به اون آقا زده بودن

    .....

    حالا من یکاری کردم که تا بحال نکرده بودم:
    دیشب رفتم با پدر شوهرم خصوصی حرف زدم که شما بزرگتر این خونه هستین و تجربتون بالاست و ...
    گفتم از حالا به بعد هر کاری شما بگین انجام میدم واسه بهتر شدن زندگیم
    و گفتم زندگیم رو دوست دارم ، شوهرم رو دوست دارم و میخوام بهترین باشیم
    اولش پدرشوهرم خیلی بدو بیراه گفت بهم در مورد خانوادم ولی صبر و تحمل کردم و فقط گوش دادم
    و فقط تکرار کردم که بهم بگین با پسرتون چطور رفتار کنم ، و گفتم که حواستون باشه و ببینید که من چطور باهاش رفتار میکنم و عکس العمل اون رو هم ببینید! گفتم لطفا با پسرتونم صحبت کنین که در جواب رسیدگی های من سرد نباشه
    و اینکه اگر همه درخواست هاشو از من بکنه ، من خوشحال میشم و وقتی جایی هستیم که من همراهشم حتما هرچی میخواد به زنش بگه تا براش فراهم کنه و ...


    .....

    این کار رو کردم تا پدر شوهرم ببینه من دارم تلاش میکنم و میخوام تلاش کنم
    و اگر کوتاهی از سمت پسرش شد در جریان باشه!

    خب حالا بنظرتون کار خوی کردم؟ دیگه چکار کنم؟!

  2. 2 کاربر از پست مفید zemestooni تشکرکرده اند .

    ...zahra (یکشنبه 24 اردیبهشت 96), ستاره زیبا (شنبه 23 اردیبهشت 96)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 31 خرداد 96 [ 07:44]
    تاریخ عضویت
    1396-1-24
    نوشته ها
    42
    امتیاز
    681
    سطح
    13
    Points: 681, Level: 13
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 19
    Overall activity: 27.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered500 Experience Points
    تشکرها
    6

    تشکرشده 71 در 30 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام گلم
    خدا وکیلی دوست دارم حرف بزنم ولی هر دفعه مدیر میاد دنبالم
    من نمیدونم این آفت مشاوره چی بود افتاد جون من...خب آقا جون حرف حق رو باید زد
    در جواب سؤال زمستونی میگم ؛
    نه! همین


  4. #3
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 02 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-5-02
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    24,091
    سطح
    94
    Points: 24,091, Level: 94
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 259
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    3,682

    تشکرشده 4,954 در 1,249 پست

    Rep Power
    223
    Array
    سلام زمستونی عزیز ، شما که میگفتی زندگیم بهتر شده پس چرا دوباره اینجوری شد؟ به نظرم در این باره با شوهرت حرف میزدی بهتر بود اینکه سهم خودتو از این مشاجره ها و اشتباهات خودتو میپذیری و میخوای از اول شروع کنی با اشاره به اینکه صد در صد تقصیرات رو گردن نمیگیری. من جای شما باشم به اطرافیان چندان قدرتی نمیدم که بخوان نظر بدن یا دخالت کنن در این زمینه یک زن با همسرش باید تصمیم بگیره با دیگران هم با ملاحظه و مراعات و صمیمیت برخورد کنه ولی انقدر بهشون پر و بال نده که خودشونو صاحب اختیار ببینن. زیاد به دست و پاشون نیفت دیگه. با همسرت یه صحبت با تمام احساساتت داشته باش همه احساست و علاقت رو به ایشون و زندگیت براش توضیح بده و بهش بگو که سعی در تغییر برخی رویه های غلط داشتی و اینکه دلت میخواست ایشون هم برخی اشکالات رو رفع کنه. جزع و فزع نکن به دست و پا هم نیفت.

    با حفظ کرامت و شخصیتت صحبت کن
    پرواز کن آنگونه که می خواهی
    وگرنه پروازت می دهند آنگونه که می خواهند
    ویرایش توسط فکور : شنبه 23 اردیبهشت 96 در ساعت 10:30

  5. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 15 تیر 96 [ 14:14]
    تاریخ عضویت
    1396-1-27
    نوشته ها
    37
    امتیاز
    537
    سطح
    10
    Points: 537, Level: 10
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registeredTagger First Class500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 27 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نمیدونم شوهرم همش بعد یه چند روزی که خانوادش یهو حرف گذشته رو میکشن پیش دوباره روحیش عوض میشه !
    کلا یادش میره تمام محبت هام
    خب به طور معمول وقتی من و شوهرم خونه خودمون باشیم همش بهش رسیدگی میکنم
    اب میارم، چای میارم! غذام حاضره و ...
    خب وقتی جلوی خانوادش هستیم همیشه اونا جلوتر میرن سمت داداششون و یا جلوتر شوهرم از اونا درخواست میکنه و من هم پامو میکشم کنار!
    از طرفی مثلا خونه مامانش که باشیم همه سریع میرن واسش غذا میارن و چایی میریزن و ...
    ولی بعدش میرن به شوهرم میگن این کارا وظیفه زنته و تورو دوست نداره و بهت اهمیت نمیده!
    شوهرم هم هیچوقت ازم حمایت نمیکنه و بهشون نمیگه که وقتی خونه خودمونیم بهش رسیدگی میکنم! سریع حرف اونارو میپذیره! خب پدر شوهرم هم فرد اصلی هست که داره روی مٌخ شوهرم راه میره که طلاق بگیره و راحت بشه چون تک پسرشو خیلی دوست داره و نمیتونه ببینه مثلا زنش بهش رسیدگی نمیکنه!
    خب من تقصیرم چیه که شوهرم وقتی چشمش به خانوادش میوفته از اونا تقاضای خدمات میکنه؟!
    و پدر شوهرم و خانواده شوهرم فقط به من میگن محبت کن ، دوروبر شوهرت باش! چرا به دختراش نمیگه اینقد دوروبر برادرشون نپرن تا مجبور بشه با زنش ارتباط بر قرار کنه؟!
    منم دیدم که اونا فقط دارن بی لطفی و کم لطفی رو از طرف من میدونت
    و پشت سرم به شوهرم میگن زنت نمیخواد زندگی کنه ، تورو دوست نداه
    گفتم برم به پدر شوهرم بگم که پسرشو نصیحت کنه

    ....
    فکور عزیز، من اصلا هرچی در مورد این مسائل با شوهرم حرف بزنم اثر نمیذاره روش
    مثلا شب بهش میگم یکم نرم میشه
    باز صبح روز بعد میره پیش خانوادش و تمام حرف های من یادش میره
    گفتم شاید اگر ازین راه وارد بشم ، پدر شوهرم دیگه نتونه پشت سرم به شوهرم بگه که زنت دوستت نداره و نمیخواد زندگی کنه!


    ....

    فعلا که شوهرم از من هیچ حرفی رو قبول نمیکنه

    چه راهی رو پیشنهاد میدین

  6. 2 کاربر از پست مفید zemestooni تشکرکرده اند .

    فکور (شنبه 23 اردیبهشت 96), ستاره زیبا (شنبه 23 اردیبهشت 96)

  7. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 10 شهریور 00 [ 17:32]
    تاریخ عضویت
    1396-1-29
    نوشته ها
    193
    امتیاز
    7,864
    سطح
    59
    Points: 7,864, Level: 59
    Level completed: 57%, Points required for next Level: 86
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    373

    تشکرشده 325 در 136 پست

    Rep Power
    43
    Array
    سلام عزیزم. به نظر من بهتر بود با شوهرت صحبت میکردی نه پدر شوهرت.
    متاسف شدم بابت وضعیتی که درش قرار داری. برای رهایی از این وصعیت باید خیلی با سیاست رفتارکنی.
    به عقیده من بهتره قبل از اینکه مسئله طلاق جدی بشه. با شوهرت صحبت کنی و بهش بگی که میخوای اخلاق و رفتارت را عوض کنی. بگو مثلا یه مهلت یک ماهه بهت بده . احتمال میدم شوهرت بگه که من قبلا بهت فرصت دادم ولی تو تغییر نکردی به همین دلیل بهش بگو فقط یک ماه به من فرصت بده. البته این حرفها را از موضع ضعف نگو که تاثیرش کمتر میشه.
    درمورد سردی رفتار شوهرت واین که عکس العمل درست نشون نمیده چیزی بهش نگو. اگر هر حرفی به تو یا خانوادت گفت چیزی نگو و جوابش را نده.فعلا اون از دستت ناراحته پس باید باهاش کنار بیای.

  8. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 02 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-5-02
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    24,091
    سطح
    94
    Points: 24,091, Level: 94
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 259
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    3,682

    تشکرشده 4,954 در 1,249 پست

    Rep Power
    223
    Array
    شما میتونی خودتو نکشی کنار
    مثلا خواهرشوهرت میره چای بیاره یا غذا بیاره شما برو بهش بگو دستت درد نکنه شما خسته میشی بذار من این کارو می کنم و البته با کمی قاطعیت نه با عدم اعتماد به نفس و با یه لحن کاملا دوستانه

    و البته بهتر هست این موارد جوری باشه که شوهرت بشنوه و ببینه

    کلا خیلی سخت هست شرایط رو تحت کنترل درآوردن وقتی که چند نفر دنبال جلب توجه همسر آدم باشن و از طرفی حرکاتی که برای جلب توجه انجام دادن رو بخوان با منت توی سر عروس بکوبن

    باید یه جوری این شرایطو مدیریت کنی

    ای کاش اون فامیل شوهرت لطف میکرد و توی زندگی خصوصی شما دخالت نمیکرد شاید الان این خصومت علنی نشده بود و شما میتونستی پایه های زندگیت رو بدون داشتن این خصومت علنی محکم کنی

    خوب حالا که با پدرشوهرت صحبت کردی

    دیگه بهش فکر نکن و خیلی عادی زندگیتو بکن

    راجع به این موارد دیگه حرفی نزن و به روی خودت نیار چه حرفهایی شنیدی انگار که مثل کارتن پلنگ صورتی که میمرد و بعد می دیدی قسمت بعد دوباره پاشده و عادی داره زندگی می کنه، فعلا اینجوری باش

    تنها راه مقابله با اونها داشتن صمیمیت و رابطه عاطفی قوی با همسرت هست ببین راهی هست که این مورد رو پر رنگ کنی

    اون پیشنهاد شوهرت برای همکاری در کافی شاپ رو پیگیری کن و عادی باش
    پرواز کن آنگونه که می خواهی
    وگرنه پروازت می دهند آنگونه که می خواهند

  9. کاربر روبرو از پست مفید فکور تشکرکرده است .

    ستاره زیبا (شنبه 23 اردیبهشت 96)

  10. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 شهریور 96 [ 00:37]
    تاریخ عضویت
    1394-4-23
    نوشته ها
    641
    امتیاز
    12,858
    سطح
    74
    Points: 12,858, Level: 74
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 392
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    2,477

    تشکرشده 767 در 424 پست

    Rep Power
    111
    Array
    عزیزم متاسفم اما چکار میشه کرد با این خونوادهای نفههههههم
    بنظرم کار درستکردی چون اونها پسرشون رو انتریک میکنن من شک ندارم پیششون زندگس نمکردی خیییلی وضعیتت بهتربود اما خوبدراین شرایطباید چه کرد؟؟؟
    ازین به بعد شما پایینبودی همسرت اومد انگار که تو خونتی سریع براش چایی بیار غذا بکش بیارقبل اینکه از خاهر بخاد یا مادرش به دخترش بگه
    براش میوه بذار حتی پوست بکن تا ببینن بیشترازین از شما برنمیاد
    تا میتونی رابطت رو با همسرت خوب کن تا دیگه اینقدر دوست داشته باشه که شمارو خراب نکنه پیشدوستش
    من جای شماباشم یه مدت بدون منت و فقط یک طرف محبت میکردم تا اوضاع رو به نفع خودم تغییر بدم بعد که ایشون وابسته میکردم در خالت خوشیبا ارامش میگفتم که چطور بلید پشت باشه و تکیه گاهم باشه پس با اینجور القات بخودش اجازه نمیداد عابروی من جلو غریبه ببره
    البته یه چیزم هست احتمال داره اونا بخاطر علاقه بیش از حد به پسرشون و اینکه قبلا شما سرد و بی روح بودی بخانبا طلاق بترسوننت تا خودت رو درست کنی
    لطفا فعلا تا اطلاع ثانوی به همون راهکارهای قبلی و ابراز احساست خودت به همسر ادامه بدی تا بعد بهت بگم .........
    هرکارخاستی بکنی اول اینجا بگو

  11. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 03 دی 96 [ 22:59]
    تاریخ عضویت
    1395-10-26
    نوشته ها
    90
    امتیاز
    2,059
    سطح
    27
    Points: 2,059, Level: 27
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 91
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    61

    تشکرشده 175 در 69 پست

    Rep Power
    0
    Array
    متاسفم از اينكه خونواده همسرت فكر ميكنن زن خوب اونيه كه كنيز بهترى براى شوهرش باشه. متاسفم كه درك نميكنن براى پسرشون زن گرفتن نه كنيز شبانه روزى.
    اما تو اشتباه نكن. وارد بازيشون نشو. خواهرشوهر و مادرشوهر تو خيلى بهتر از تو ميتونن خدماتچى باشن. بنابراين رقابت تو با اونها نتيجه ش فقط شكسته. تو بايد سعى كنى از امتياز همسر بودنت استفاده كنى و كارهايى كه اونها نميتونن به عنوان خواهر يا مادر انجام بدن، براى همسرت با عشق انجام بدى. تو بايد چيزهايى داشته باشى كه همسرت نتونه در مادر و خواهرش پيدا كنه و دلش براى اونها پر بكشه. اگه تو بخواى مثل خونواده ش و حتى ضعيف تر باشى، واقعا بود و نبودت تو اون زندگى چه تاثيرى روى شوهرت داره؟!

  12. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 15 تیر 96 [ 14:14]
    تاریخ عضویت
    1396-1-27
    نوشته ها
    37
    امتیاز
    537
    سطح
    10
    Points: 537, Level: 10
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registeredTagger First Class500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 27 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام ممنون عزیزان از همه ممنووونم
    طبق گفته هاتون سعی کردم همش دورویر شوهرم باشم تا اونا فرصت نکنن اینقد بهش رسیدگی کنن و بعد از من طلبکار بشن! کاش دیگه طلبکارم نمیشدن ‎:(‎
    اصلا پدر شوهرم یه حرف های بی سند و مدرکی میزد! مثلا گفت که مامانت رفته پشت سر خواهروهر کوچیکت حرف زده و بد راهی داده به خواستگاراش! آخه مادر من مگه مریضه؟ تازه باید کلاهشو بپرونه تو آسمون هفتم اگر بشنوه خواهرشوهرم میخواد عروس شه!
    اصلا نمیدونم این حرف هارو از کجا میارن....


    ...

    میدونید بدیه خونه ما جوریه که کارگاه شوهرم پایین و توی حیاط مادرشوهرمه، هروقت قبل اینکه بخواد بره مغازه میره توی کارگاهش و اونا راحت بهش دسترسی دارن ، مثلا واسش چای میبرن و قلیون چاق میکنن و ....
    بعد خب واسه من سخته روزی چندبار از پله ها برم پایین تو کارگاه و توی حیاط دنبال شوهرم باشم ، اگر مادرشوهرم اینا پایین زندگی نمیکردن راحت تر بودم

    از طرفی اگر بخوام همش پشت سر شوهرم برم از کارو زندگی میوفتم تو خونه
    و کلا هروقت شوهرم بخواد از خونه بره و هروقت بخواد برگرده خونه توی راهش میره خونه مامانش اول و بعد میره دنبال کاراش ، خب توی هرکدوم از این ملاقات ها اونا براش میوه میارن، چایی میارن و ... خب بعد توقعشون از من اینه که من به پسرشون رسیدگی کنم

    من تا حدودیش رو میتونم انجام بدم ولی بازم راه واسه حرف زدن خانوادش بازه
    مثلا دیروز که شوهرم توی کارگاهش بود ، اومدم از توی تراس صداش زدم که چای بیارم برات؟ که اومدم پایین و از خونه مادرشوهرم واسش چای ریختم بردم دادم دستش و گفتم تا چند دقیقه دیگه کارت تموم میشه که برم نهار رو بکشم و آماده کنم
    ...
    دوباره صبحی دنبال سرش رفتم پایین و یه ساندویچ لقمه نون و پنیر بردم براش
    ولی وقتی از مغازه برمیگرده بنظرتون تا صدای ماشینش رو شنیدم از پله ها برم پایین و همراهیش کنم ؟ که اینجوری کمتر بره بمونه خونه مامانش؟ چون همیشه وقتی برمیگرده اول میره خونه مامانش و بعد میاد مثلا پیش من و نهار میخوره

    حالا از دیروز رفتارش باهام بهتر شده
    یعنی میگین باباش رفته باهاش صحبت کرده؟

    شوهرم یجوریه که حرف رو از دیگران بهتر میپذیره تا من
    هروقت اومدم باهاش حرف بزنم دعوامون شده یا حرفامو بد برداشت کرده، فوبیای حرف زدن گرفتم، همش میترسم، کمکم کنین به این ترسم غلبه کنم
    ممنونم ازتون یک دنیااا

  13. 2 کاربر از پست مفید zemestooni تشکرکرده اند .

    ...zahra (دوشنبه 25 اردیبهشت 96), فکور (یکشنبه 24 اردیبهشت 96)

  14. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 15 اردیبهشت 98 [ 18:50]
    تاریخ عضویت
    1394-2-31
    نوشته ها
    777
    امتیاز
    14,904
    سطح
    79
    Points: 14,904, Level: 79
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 446
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdrive10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    700

    تشکرشده 1,168 در 528 پست

    Rep Power
    144
    Array
    سلام

    اگر خونواده همسر شما میدونستن خراب کردن زندگی یه نفر و سوق دادن دو نفر به طرف طلاق چه گناه کبیره ای در پی داره هیچ وقت دست به این جور اعمال نمیزدند..

    رسیدگیه اونها به همسر شما فقط از روی اینه که محبت اونو نسبت به شما قطع کنند و اگه در این بین طلاقی صورت بگیره مطمئنن فردا روزگار سر خودشون چنین بلائی خواهد آورد..دنیا دار مکافاته

    نمیدونم شما چه سهمی در ایجاد این مشکل داشتید ولی وقته ناهار که میشه باید غذای شما اماده تو سفره باشه و ایشون تشریف بیارن و میل کنند.. شما هم میتونید با یه زنگ زدن به ایشون بگید که ناهار اماده هستش و منتظرید تا با ایشون بخورید

    اگه اومدن که هیچ ولی اگه جای دیگه ای خوردن همونجور ناهارو میذارید بمونه و خودتونو هم نمیخورید تا بیاد و ببینه

    شما نباید مثله خونواده ایشون بیفتید دنباله شوهرتون که نذارید ایشون از غذای اونها بخوره , مثله این میمونه که مادر غذارو گرفته دستش و دنباله بچه اس تا بهش غذا بده

    شما باید وظایف خودتونو تمام کمال انجام بدید و از بحثه طلاق نترسید.. و با درایت با شوهرتون حرف بزنید.. رمز موفقیته شما در دور نگهداشتنه ایشون از خونوادشه ..اما با سیاست و درایت

    پس از امروز شروع کنید.. موقع ناهار با زنگ زدن به شوهرتون

    موقع بیکاری با ریختنه چایی و بردن پیشش

    پر کردنه یه کلمن برا شوهرتون.. اگه شربت آب لیمو هم توش بریزید که عالیه

  15. 4 کاربر از پست مفید جوادیان تشکرکرده اند .

    ...zahra (دوشنبه 25 اردیبهشت 96), نیکیا (یکشنبه 24 اردیبهشت 96), بارن (سه شنبه 26 اردیبهشت 96), ستاره زیبا (یکشنبه 24 اردیبهشت 96)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 11:56 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.