نوشته اصلی توسط
zemestooni
وای ممنون خدا خیرتون بده ، نمیدونید چقدر ارومم کردین
باشه حتمااا سعی میکنم حرف هام رو با کل احساسات درونیم به شوهرم بگم بدون اینکه متهمش کنم ، و اولش هم بهش میگم که اینها فقط احساساتمن، آخه من تو احساسم دلم میخواد بهترین همسر باشم و شوهرم ازم راضی باشه
نمیدونم چرا تا الان برعکس شده
اصلا فکر میکنه من یه ادم بی معرفت واقعی هستم تو زندگیش :(
در مورد دندون حتما همینکارو میکنم ، اول واسه ویزیت میرم و یک روز دیگه رو وقت میگیرم واسه تعمیر
مثلا یه بار تو راه برگشت به خونه بودیم ، و از مهمونی میومدیم ، من گفتم واااای چقد هوس پیتزا کردم
بعد دیدم خبری نشد و شوهرم هیچی نگفت
بعد گفتم وای امشب که رسیدیم خونه باید یجوری یه پیتزایی سرهم کنم با موادی که خونه دارم
بعد اون شب شوهرم رفت و پیتزا سفارش داد و اومدیم خونه و ...
اما توی یک بحثی که چند وقت بعدش داشتیم بهم گفت تو یجوری هستی،کارای عجیب میکنی! گفتم مثلا چی؟ گفت مثلا اون شب گفتی وااای هوس پیتزا کردم! گفت باید میگفتی شوهرم من هوس پیتزا کردم ، آیا شرایطش هست بریم سفارش بدیم؟ گفت یعنی چی که میگی هرجوری شده باید برم خونه ییکی درست کنم؟! گفت تو با شوهرت اصلا راحت نیستی یه جوریته!
مثلا من از نظر خودم اون شب داشتم اب و تابش رو زیاد میکردم! ولی شوهرم بهش برخورده بود...
جریان ما همش اینجوریه
علاقه مندی ها (Bookmarks)