سلام. من باز اومدم با یه مشکل دیگه
برم سر اصل مطلب. پدرم اهل رسیدگی به مشکلات خانواده و اینا نیس. اهل خرج کردن و ..هم نیست، بیش تر اهل دله دزدی کردن از ماهاس. ما الان چندین و چند ساله وسایلامون همه جا ریخته. دارم دیوونه میشم. تو فامیل لقب شلخته گرفتیم دیگه. خواستگار و ..هم بیاد فرار می کنه در و دیوار و میبینه، اون روزم همه جا رو مرتب کنم فامیل از خجالتمون در میاد و توضیح میده که وضع خونشون چجوریه. خیلی دلم گرفته. همش باید دنبال اعضای خانوادم راه بیفتم که نظم و انظباط و رعایت کنن و با سلیقه رفتار کنن. کلی وقتمو میگیره. من که نمیتونم همش دنبالشون راه بیفتم، اصلا بتونم، تا کی باید زندگیم و وقف بقیه بکنم؟
میگم کار کنم با پولش به خونه و ....برسم بعدش می ترسم، اولا خب مثلا پول کمی نمی خواد، دوما می ترسم که یه اتفاقی بیفته، پس انداز لازم شم، برا خودم جهاز جمع کنم و اینا. الان این دوگانگی تو تصمیم گیری داره منو می کشه، دیوونه شدم به خدا. اگه به پس انداز فک کنم، باید خونه رو چندین و چن سال با این وضع تحمل کنم، اگه به پس انداز فک نکنم، به خونه برسم روحیم میره بالا، اما ترس از آینده مبهم میاد سراغم.
پدرمم یه طرف قضیه س که اصلا اگه پولم داشته باشم نمیذاره به خونش دس بزنم. خودشم تو آشوب خونه نقش پر رنگی داره. کاراییی هم انجام میده که گند میزنه رو جایی که مثلا همون روز جارو کشیدم، یا وسایلاشو از دور پرت می کنه رو میز، اون یه دونه میزیم که داریم روش همش پر خشه
وای خدااااااااااااااا.....الانم یه چیز وحشتناک یادم افتاد، پدرم با وجود درآمد عالی آت و آشغال جمع می کنه میاره تو خونه. یهویی مثلا دیدی یه لنگه در شکسته یه کمد آورده تو خونه!!!! همه جارو کرده انباری. همه جا.....کلا اعضای خانوادمم یاد گرفتن، یه چیزی خراب بشه اصلا نمیتونم بندازمش دور. میگن این یه روزی لازم میشه. حساب می کنم مثلا میبینم یه وسیله بنجل 5 ساله تو خونمونه کسی طرفش نرفته.
نمی دونم چیکار کنم. باهاشون با ملایمت حرف زدم، مادرم گریه می کنه پدرمم ساکت میمونه. اگرم از کوره در برم برا اینکه یکم به خودشون بیان تهدید می کنم که میرم از اینجا، در این صورت هم مادرم الم شنگه به پا می کنه که تو خونه حق داره، پدرمم داد و هوار منم می ترسم بزنه نفلم کنه چون سابقه اینکارو داشته.
الان چن روزه که به این فک می کنم یواشکی وسایل شکسته، خراب، کهنه و غیره رو بندازم دور، اوایل دلم نمیومد ولی مثل اینکه چاری ای ندار. (به خدا به قرآن اگه جا داشتیم می گفتم عیب نداره بذار راحت باشن، خدا شاهده برا وسایل ضروریمون جا نداریم، به خداوندی خدا قسم وسایلامو همش و رو زمین چیدم، رو هم گذاشتمو...)
علاقه مندی ها (Bookmarks)