به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 6 , از مجموع 6
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 23 فروردین 96 [ 11:50]
    تاریخ عضویت
    1396-1-23
    نوشته ها
    2
    امتیاز
    29
    سطح
    1
    Points: 29, Level: 1
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 21
    Overall activity: 14.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Tavajoh من نمیدونم چم شده، اما کمکم کنین چون روانم در خطره و روی ازدواج تأثیر گذاشته...

    سلام به همگی. به اندازه ای که بتونم اینجا بنویسم براتون وضعیتمو شرح میدم لطفا ازم سؤال بیشتری نکنین چون به قدر نیاز نوشتم. سی و یک سالمه و دخترم.‌از فرهنگی و خانوادگی وضعیت خوبی داریم و سطح مالیمونم معمولی هست. من کارشناسیمو نتونستم بگیرم و ولش کردم چون برام سخت بود. آدم آرومیم و افکار و اعتقادات خودمو دارم و‌در عین حال مذهبی در حد خودم هستم، به وقتشم میگم و میخندم.‌آدم ناهنجاریم نیستم و سعی میکنم مهربون باشم. من دو‌تا خواستگار داشتم که در زمان آشنایی متوجه شدم به دردم نمیخورن و البته خیلی رو اعصابم بودن جدا شدم ازشون ، اینم بگم والدینم در جریان بودن و شکر خدا احساس افسرگی نکردم ولی خب برای اولی گریه کردم که مادرم دلداریم داد و دیگه سعی کردم قوی باشم.
    خواستگار اولم خیلی پر شور و‌حرارت بود و خیلی دوستم داشت و قربون صدقه میرفت .. بهم از همون اول گفت شرایط مالیم ضعیفه و گفت چهار سال صبر کن بعد عقد کنیم من شرایطم ضعیفه، چون دانشجو بود قبول کردم اما کم کم احساس کردم اشتباه کردم و این مرد نمیتونه یک آینده معمولیم برام رقم بزنه، همش نگران این بودم بعد این سالا بزنه زیر همه چی و هیچ وقت باهام ازدواج نکنه. بهمین علت پدرم بهش گفت بیا بشین طبقه بالای ما که شصت متره و برای دخترم هیچی نخر ، من برای هر دوتون لوازم و وسایل میخرم. دختر منم جشن و پایکوبی نمیخواد، طلا هم برای خودت، خرجتم میدیم و سر کار میذاریمت.. من دو تا حلقه به نیتتون خریدم بیا اینجا اگر واقعا مرد زندگی هستی و زندگیتونو شروع کنین . من آسون گرفتم . ایشون سر باز زد و گفت نه و .. وایسین تا صاحب درآمد بشم و غیره بعد میام، بعد مدتی بود تحت تأثیر حرفهای دختر خالش بود ازم سؤالایی میکرد که منو کلافه میکرد، بعدش یه روز دختر خالش بهم زنگ زد گفت همه ی این حرفا رو من گفتم بهت بگه(ایشونم شوهر و دو دختر داشت) ... خواهرشم همیشه نظراتشو تحمیل میکرد. من دیدم ایشون خیلی پرو شده و هیچیم نیست خلاصه باهاش تموم کردم و البته ایشونم هیچ وقت دنبالم نیومد ، در حالی که ما بهش لطف داشتیم و از هر نظری فکر کنین ازش بالاتر بودیم.
    دومین نفر که اومد اول گفت من ماشین فلان دارم و حسابای بانکیم چند تاس و خونمون ویلاس و ... بعد مدتی دیدم خونشون دویست متره و ماشینشم شراکتی با اعضای خونس که قبلا فروخته شده و پولاشم کلا بیست تومنه و یک مدرک نصفه نیمه. من اصلا پسندش نکرده بودم اما بخاطر فرار از اینکه خونوادم میگفتن تو موندی و شوهر نکردی و ترس از تنهایی اینو نگه داشتم گفتم شاید زمان بگذره و ازش خوشم بیاد، زیر نظر دو خونواده آشنا بودیم با هم ... گفتم من هیچی نمیخوام ازت ، میام تو خونتون زندگی میکنم بیا زندگیمونو شروع کنیم بعد از چند ماه آشنایی گفت من شغلم ثابت نیست و باید مدتی وایسی یعنی دو، سه سالی. من والدینم کمکم نمیکنن و تو رو هم راه نمیدن اینجا زندگی کنی، میخوان راحت باشن. یه مدتم بود زیاد بهم اهمیت نمیداد و مینداخت گردن کار و مشغله ، یه روز عصبانی شدم و جواب پیامکشو ندادم و هنوز من نشستم ببینم پیامک دوم واسم میاد...، اینم از این.
    الان چند تا خواستگار دارم، مشکلم اینه یکی از خواستگارام میگه تو حساسی و زود عصبی میشی اما من اینجوری نیستم و در حقیقت گاهی فکر میکنم طرف مقابلم منو عقب افتاده فرض میکنه و بهم دروغ میگه یا اینکه بهونه داره میاره یا اینکه .... . نمیدونم چکار کنم بد بین، شکاک نباشم و اعتماد نسبی کنم، نمیدونم چرا زود عصبانی میشم و همه ازم ناراحت میشن، کمکم کنین، اینجوری این خواستگارام ممکنه بهم بخورن.
    (اینم بگم گاهی تو خونمون دعوا داریم و همیشه من مقصرم ، خیلیم والدینم دوستم ندارن و من عاطفه کم دارم)(منم هیچ وقت دنبال پول و مال مردم نبودم برام چیزای دیگه ارزش بودن)
    ویرایش توسط sahel1 : چهارشنبه 23 فروردین 96 در ساعت 07:27

  2. کاربر روبرو از پست مفید sahel1 تشکرکرده است .

    narges_khanom (پنجشنبه 24 فروردین 96)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 15 اردیبهشت 98 [ 18:50]
    تاریخ عضویت
    1394-2-31
    نوشته ها
    777
    امتیاز
    14,904
    سطح
    79
    Points: 14,904, Level: 79
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 446
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdrive10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    700

    تشکرشده 1,168 در 528 پست

    Rep Power
    144
    Array
    متن شما کمی گنگ بود و کامل ماجراها و دلایل جدائی رو شرح ندادین..

    مثلا برا چی دختر خاله نامزدتون راجبه شما با ایشون حرف میزد, اصلا موضوع حرفشون چی بود؟نامزدت چه سوالهائی میکرد که شما کلافه میشدید؟و ...

    اون چیزی که من از حرفای شما برداشت کردم خشم پنهان شما و زود از کوره در رفتنه شما بوده و به عینه در صحبتاتون میشه دید

    دور نمای خونواده شما خوبه و واسه همین خواستگارهای متعددی براتون میاد ولی شما در ارتباط با خواستگار خوب عمل نمیکنید و اونها قید شمارو میزنن.. و دلیله دیگه اش اینه که شما خودتونو از اونها بالاتر میبینید

  4. کاربر روبرو از پست مفید جوادیان تشکرکرده است .

    narges_khanom (پنجشنبه 24 فروردین 96)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 23 فروردین 96 [ 11:50]
    تاریخ عضویت
    1396-1-23
    نوشته ها
    2
    امتیاز
    29
    سطح
    1
    Points: 29, Level: 1
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 21
    Overall activity: 14.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط جوادیان نمایش پست ها
    متن شما کمی گنگ بود و کامل ماجراها و دلایل جدائی رو شرح ندادین..

    مثلا برا چی دختر خاله نامزدتون راجبه شما با ایشون حرف میزد, اصلا موضوع حرفشون چی بود؟نامزدت چه سوالهائی میکرد که شما کلافه میشدید؟و ...

    اون چیزی که من از حرفای شما برداشت کردم خشم پنهان شما و زود از کوره در رفتنه شما بوده و به عینه در صحبتاتون میشه دید

    دور نمای خونواده شما خوبه و واسه همین خواستگارهای متعددی براتون میاد ولی شما در ارتباط با خواستگار خوب عمل نمیکنید و اونها قید شمارو میزنن.. و دلیله دیگه اش اینه که شما خودتونو از اونها بالاتر میبینید
    سلام.‌دختر خالش تو زندگیش دخالت میکرد خدا بدونه من نمیخوام تهمت بزنم اما ایشون گوشیشونو به دختر خالشون میدادن و اونم عکسا و پیاما رو راحت میدید. گفتم نمیخوام تهمت بزنم. اما پسره امروز میومد میگفت بچه ما باید خونواده پدرش ببره منم میگفتم عیبی نداره ولی منم باید برای تربیتش نظر بدم و فرداش دختر خاله میگفت من درباره بچتون صحبت کردم!گفتم باید به پدرش و خونوادش بره.
    مثلا گوشی پسر خالشو میگرفت و میگفت این برای خودش حرف میزنه و تو نباید دلتو خوش کنی که من بهش میگفتم چرا گوشیتو دست این دادی ... میگفت من نمیدونم دادم دستش و از خونه بیرون زدم!تا حرف بزنین
    یا یه شب کلی با هم میخندیدن که صداشون اینور گوشی میومد بعد قرار بود با من حرف بزنه علی رقم قرار و وعده حرف زدنمون گفت من امشب نمیتونم حرف بزنم بذار فردا... رفتارهای زشت ، حرکان عجیب.. در حالی که این رفته بود خونه ی اونا براشون آش نذری ببره و... بهش میگفتم دختر خالت اینو گفته قبول نمیکرد.
    من گفتم ما خونواده معمولی هستیم من ثروتی ندارم که بخوام به رخ کسی بکشم و مردم قیدمو بزنن یا بخوام فخر فروشی کنم که اصلا چنین فردی نیستم. اونها پرو شدن وقتی دیدن من هیچی نمیخوام تازه کمکشونم میگنم گفتن وای علی آباد شده شهر، خودمونو بگیریم ببینیم برامون ماشین میخرن، سند به اسممون میزنن... تا تنور داغه نون رو بچسبونیم. (در ضمن من آدم عصبی نیستم ولی خیلی ناراحت میشم از این رفتارها و گفتارها)

  6. کاربر روبرو از پست مفید sahel1 تشکرکرده است .

    narges_khanom (پنجشنبه 24 فروردین 96)

  7. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 15 اردیبهشت 98 [ 18:50]
    تاریخ عضویت
    1394-2-31
    نوشته ها
    777
    امتیاز
    14,904
    سطح
    79
    Points: 14,904, Level: 79
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 446
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdrive10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    700

    تشکرشده 1,168 در 528 پست

    Rep Power
    144
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط sahel1 نمایش پست ها
    سلام.‌دختر خالش تو زندگیش دخالت میکرد خدا بدونه من نمیخوام تهمت بزنم اما ایشون گوشیشونو به دختر خالشون میدادن و اونم عکسا و پیاما رو راحت میدید. گفتم نمیخوام تهمت بزنم. اما پسره امروز میومد میگفت بچه ما باید خونواده پدرش ببره منم میگفتم عیبی نداره ولی منم باید برای تربیتش نظر بدم و فرداش دختر خاله میگفت من درباره بچتون صحبت کردم!گفتم باید به پدرش و خونوادش بره.
    مثلا گوشی پسر خالشو میگرفت و میگفت این برای خودش حرف میزنه و تو نباید دلتو خوش کنی که من بهش میگفتم چرا گوشیتو دست این دادی ... میگفت من نمیدونم دادم دستش و از خونه بیرون زدم!تا حرف بزنین
    یا یه شب کلی با هم میخندیدن که صداشون اینور گوشی میومد بعد قرار بود با من حرف بزنه علی رقم قرار و وعده حرف زدنمون گفت من امشب نمیتونم حرف بزنم بذار فردا... رفتارهای زشت ، حرکان عجیب.. در حالی که این رفته بود خونه ی اونا براشون آش نذری ببره و... بهش میگفتم دختر خالت اینو گفته قبول نمیکرد.
    من گفتم ما خونواده معمولی هستیم من ثروتی ندارم که بخوام به رخ کسی بکشم و مردم قیدمو بزنن یا بخوام فخر فروشی کنم که اصلا چنین فردی نیستم. اونها پرو شدن وقتی دیدن من هیچی نمیخوام تازه کمکشونم میگنم گفتن وای علی آباد شده شهر، خودمونو بگیریم ببینیم برامون ماشین میخرن، سند به اسممون میزنن... تا تنور داغه نون رو بچسبونیم. (در ضمن من آدم عصبی نیستم ولی خیلی ناراحت میشم از این رفتارها و گفتارها)
    ممنون از پاسختون

    بهر حال ایشون برا شما تموم شده ولی چیزی که از این روایت شما معلوم میشه اینه که بیشتر جذب دختر خاله میشدن برای مشورت تا شما..

    در مورد عصبی بودن و خشمتون اینو عرض کنم که من برداشتم این طور بوده و کمی عصبانیت در رفتارتون دیده میشه.. بهر حال نظر شخصیه منه..چون وقتی میگید میرن و پشت سرشونم نگا نمیکنند ,میتونه یه علتش همین باشه

    چون مردها از خانمهای عصبی فراری هستن

  8. 2 کاربر از پست مفید جوادیان تشکرکرده اند .

    narges_khanom (پنجشنبه 24 فروردین 96), شیدا. (پنجشنبه 24 فروردین 96)

  9. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 01 مهر 96 [ 00:41]
    تاریخ عضویت
    1396-1-02
    نوشته ها
    35
    امتیاز
    878
    سطح
    15
    Points: 878, Level: 15
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 22
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class500 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    69

    تشکرشده 42 در 22 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط sahel1 نمایش پست ها
    سلام به همگی. به اندازه ای که بتونم اینجا بنویسم براتون وضعیتمو شرح میدم لطفا ازم سؤال بیشتری نکنین چون به قدر نیاز نوشتم. سی و یک سالمه و دخترم.‌از فرهنگی و خانوادگی وضعیت خوبی داریم و سطح مالیمونم معمولی هست. من کارشناسیمو نتونستم بگیرم و ولش کردم چون برام سخت بود. آدم آرومیم و افکار و اعتقادات خودمو دارم و‌در عین حال مذهبی در حد خودم هستم، به وقتشم میگم و میخندم.‌آدم ناهنجاریم نیستم و سعی میکنم مهربون باشم. من دو‌تا خواستگار داشتم که در زمان آشنایی متوجه شدم به دردم نمیخورن و البته خیلی رو اعصابم بودن جدا شدم ازشون ، اینم بگم والدینم در جریان بودن و شکر خدا احساس افسرگی نکردم ولی خب برای اولی گریه کردم که مادرم دلداریم داد و دیگه سعی کردم قوی باشم.
    خواستگار اولم خیلی پر شور و‌حرارت بود و خیلی دوستم داشت و قربون صدقه میرفت .. بهم از همون اول گفت شرایط مالیم ضعیفه و گفت چهار سال صبر کن بعد عقد کنیم من شرایطم ضعیفه، چون دانشجو بود قبول کردم اما کم کم احساس کردم اشتباه کردم و این مرد نمیتونه یک آینده معمولیم برام رقم بزنه، همش نگران این بودم بعد این سالا بزنه زیر همه چی و هیچ وقت باهام ازدواج نکنه. بهمین علت پدرم بهش گفت بیا بشین طبقه بالای ما که شصت متره و برای دخترم هیچی نخر ، من برای هر دوتون لوازم و وسایل میخرم. دختر منم جشن و پایکوبی نمیخواد، طلا هم برای خودت، خرجتم میدیم و سر کار میذاریمت.. من دو تا حلقه به نیتتون خریدم بیا اینجا اگر واقعا مرد زندگی هستی و زندگیتونو شروع کنین . من آسون گرفتم . ایشون سر باز زد و گفت نه و .. وایسین تا صاحب درآمد بشم و غیره بعد میام، بعد مدتی بود تحت تأثیر حرفهای دختر خالش بود ازم سؤالایی میکرد که منو کلافه میکرد، بعدش یه روز دختر خالش بهم زنگ زد گفت همه ی این حرفا رو من گفتم بهت بگه(ایشونم شوهر و دو دختر داشت) ... خواهرشم همیشه نظراتشو تحمیل میکرد. من دیدم ایشون خیلی پرو شده و هیچیم نیست خلاصه باهاش تموم کردم و البته ایشونم هیچ وقت دنبالم نیومد ، در حالی که ما بهش لطف داشتیم و از هر نظری فکر کنین ازش بالاتر بودیم.
    دومین نفر که اومد اول گفت من ماشین فلان دارم و حسابای بانکیم چند تاس و خونمون ویلاس و ... بعد مدتی دیدم خونشون دویست متره و ماشینشم شراکتی با اعضای خونس که قبلا فروخته شده و پولاشم کلا بیست تومنه و یک مدرک نصفه نیمه. من اصلا پسندش نکرده بودم اما بخاطر فرار از اینکه خونوادم میگفتن تو موندی و شوهر نکردی و ترس از تنهایی اینو نگه داشتم گفتم شاید زمان بگذره و ازش خوشم بیاد، زیر نظر دو خونواده آشنا بودیم با هم ... گفتم من هیچی نمیخوام ازت ، میام تو خونتون زندگی میکنم بیا زندگیمونو شروع کنیم بعد از چند ماه آشنایی گفت من شغلم ثابت نیست و باید مدتی وایسی یعنی دو، سه سالی. من والدینم کمکم نمیکنن و تو رو هم راه نمیدن اینجا زندگی کنی، میخوان راحت باشن. یه مدتم بود زیاد بهم اهمیت نمیداد و مینداخت گردن کار و مشغله ، یه روز عصبانی شدم و جواب پیامکشو ندادم و هنوز من نشستم ببینم پیامک دوم واسم میاد...، اینم از این.
    الان چند تا خواستگار دارم، مشکلم اینه یکی از خواستگارام میگه تو حساسی و زود عصبی میشی اما من اینجوری نیستم و در حقیقت گاهی فکر میکنم طرف مقابلم منو عقب افتاده فرض میکنه و بهم دروغ میگه یا اینکه بهونه داره میاره یا اینکه .... . نمیدونم چکار کنم بد بین، شکاک نباشم و اعتماد نسبی کنم، نمیدونم چرا زود عصبانی میشم و همه ازم ناراحت میشن، کمکم کنین، اینجوری این خواستگارام ممکنه بهم بخورن.
    (اینم بگم گاهی تو خونمون دعوا داریم و همیشه من مقصرم ، خیلیم والدینم دوستم ندارن و من عاطفه کم دارم)(منم هیچ وقت دنبال پول و مال مردم نبودم برام چیزای دیگه ارزش بودن)
    .

    سلام .

    یه مدت بدون فکر کردن به ازدواج زندگی کنید

    روی خودتون کار کنین .

    به علایقتون برسین

    مدتی که بگذره متوجه دلیل این اتفاقات میشید

  10. 2 کاربر از پست مفید narges_khanom تشکرکرده اند .

    جوادیان (پنجشنبه 24 فروردین 96), شیدا. (پنجشنبه 24 فروردین 96)

  11. #6
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    پدرم بهش گفت بیا بشین طبقه بالای ما که شصت متره و برای دخترم هیچی نخر ، من برای هر دوتون لوازم و وسایل میخرم. دختر منم جشن و پایکوبی نمیخواد، طلا هم برای خودت، خرجتم میدیم و سر کار میذاریمت.. من دو تا حلقه به نیتتون خریدم بیا اینجا اگر واقعا مرد زندگی هستی و زندگیتونو شروع کنین
    سلام
    شما به هر کی این حرف را بزنی، دو پا داره دو تا هم قرض می کنه، فرار می کنه.
    با خودش می گه حتما این دختره یه ایرادی داره که دو تا حلقه به نیت ما خریدن و خونه و خرجی و همه چی به من می دن که برم تو خونه شون و "داماد" دار بشن !

    علت این کار والدین شما چی بوده؟
    شما اون موقع چند ساله بودید؟

    الان چطور همزمان چند تا خواستگار دارید؟ یعنی همزمان دارید با چند نفر آشنا می شید؟

    به نظرم یه تجدید نظری در خودت و رفتارهات بکن.
    اینقدر سهل الوصول بودن بقیه را به شک می ندازه خب !

    نرگس خانم پیشنهاد خوبی کرد.
    به نظرم لازمه زیر نظر مشاور کار بلد، یه مدت روی خودت کار کنی.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  12. 4 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    جوادیان (جمعه 25 فروردین 96), زن ایرانی (پنجشنبه 24 فروردین 96), زندگی خوب (چهارشنبه 30 فروردین 96), ستاره زیبا (جمعه 25 فروردین 96)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. با مخفی کاری های شوهرم و رمز روی گوشیش چه برخوردی کنم؟!
    توسط Somebody20 در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 22
    آخرين نوشته: شنبه 05 اردیبهشت 94, 10:24
  2. ایستگاه کنجکاوی ( در مورد نفر قبلیت کنجکاوی کن)
    توسط کنجکاو در انجمن سرگرمی و تفریح
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: پنجشنبه 11 شهریور 89, 10:23
  3. عرفان داروی دردهای بی‌درمان
    توسط پندار در انجمن ادبیات و عرفان
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: پنجشنبه 05 آذر 88, 00:02
  4. تاثیر بیماری‌های روانی بر الگوی خرید
    توسط Niloo55 در انجمن وسواس
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: جمعه 12 تیر 88, 09:17

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 04:56 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.