به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 3 , از مجموع 3
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 16 خرداد 97 [ 10:41]
    تاریخ عضویت
    1394-11-18
    نوشته ها
    17
    امتیاز
    2,045
    سطح
    27
    Points: 2,045, Level: 27
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 105
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 5 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    بازم مشکلات من و مادرشوهر این بار سر بچه

    سلام دوستای خوبم سال نوتون مبارک. از مشکلات من ک خبر دارین بعد کلی مکافات تو ماه های اخر بارداریم مستقل شدم. زایمان سختی داشتم مادرشوهرم مدام سرکوفت میزد ک مادر نداری من تنهایی اذیت میشم بهت رسیدگی کنم درحالی ک خواهر و زن داداشم بودن و کمک میکردن خلاصه سعی خودمو کردم زایمان طبیعی داشته باشم ک بهش محتاج نشم و زود سرپا شم اما از شانس بدم بعد از کلی درد کشیدن نشد و رفتم سزارین . خیلی روز بدی بود با گریه رفتم اتاق عمل. اینقد حالم بد بود ک کل اونایی ک تو اتاق عمل بودن کلی دلداریم دادن ک اروم شم و اخر سر خوابوندنم ک اروم شم. بعد اون افسردگی گرفتم همش میخوام گریه کنم روز پنجم دخترم تو بیمارستان بخاطر زردی بستری شد و باز سرکوفتای مادرشوهر در حالی ک خودم با اون حالم تو بیمارستان پیش بچم بودم . همه اینا اثر بدی تو روحیم گذاشت روز دهم ک از بیمارستان اومدیم منو با زور برد خونشون گفت نمیتونم هر روز بیام خونتون در حالی ک خواهرم میومد. از شانس بدم همون روز ک رفتم خونشون پاش شکست و اینبار من بوذم ک با اون حالم باید مراقب مادرشوهر میبودم نمیدونم چرا اینقد بدشانسم. من مجبور بودم بچمو شیر بدم و بزارمش کنار اون بچمو برمیداشت میزاشت بغل خودش تا ب قول خودش بوی بغل اونو بگیره! تا کریه میکرد میگفت منو میخواد بده ب من. دو هفته حسرت اینکه با بچم ارامش داشته باشم موند تو دلم. نمیزاشت بچمو سیر کنم تا میرفتم تو اتاق صدا میکرد یکم بخوره کافیه بیار اینجا . یا ب بهانه های مختلف بیست بار صدام میکردن . کلا با استرس ب بچم شیر دادم و بوه بیواره سیر نمیشد و بخاطر استرسی ک از طریق شیر من بهش وارد میشد دل درد میگرفت . طوری بغلی شده بود ک شبا هم نمیخوابید تا میزاشتم زمین بیدار میشد و باید بغل میکردم تا بخوابه و در همین حین مادر شوهرم و مادرش ک متاسفانه مادربزرگمه نصفه شب هم شیر دادن منو کنترل میکردن تا ا جایی ک یهویی مادربزرگم میومد تو تا ببینه چطوری ب بچم شیر میدم . کم کم بچم لاغر لاغر شد چون زردیشم هنوز خوب نشده بود . حالا دیگه چپ میرفتن راست نیومدن ک شیر مادرش خوب نیست بچه داره لاغر میشه باید شیر خشک بخوره. از اون موقع اسایش ندارم هر روز زنگ میزدن بچرو بیار اینجا یه روز نمیرفتم روز بعد جار و جنجال و قیافه. بچم هر روزی ک میبرم خونه اونا وقتی میاد بد خواب میشه و اصلا نمیخوابه طوری ک بعضی وقتا شبانه روز پنج ساعتم نمیخوابه. خودمم از خستگی میمیرم و شیرمم از بس ک میگن بچه لاغره شیر مامانش خوب نیست استرس میگیرم و شیرم کم میشه . تا اینکه هفته قبل دوباره گفتن شیر مادرش خوب نیست بچه نمیخوابه کی این چهارماهم تموم میشع بچه غذا بخوره راحت شه! اینبار شیر یه سینم کلا خشک شد بازور کمی بهتر شد. ازون روز نشستم تو خونه هرچقد زنگ میزنن نمیرم تو این چند روز بچم یکم بهتر شده خوب میخوابه و منم میتونم استراحت کنم بغلی بودنش از سرش دراوردم و شبا قشنگ میخوابه و فقط برای شیر خوردن بیدار میشه اما باز اسایش ندارم گهگاهی مادرشوهره میاد کلی استرس وارد میکنه ک وای بچه چرا این چند روز اینقد لاغر شده درحالی ک بردم متخصص وزن کرد بهتر شده. هر بار میاد کلی شیر خشک شیر خشک میکنه و میره اعصابمو داغون میکنه هرچقد میگم دکتر گفت بچت ب شیر خشک نیاز نداره ب گوشش نمیره انگار ب دیوار میگم هدفش اینه ک من بچمو شیر خشک بدم تا از من جداش کنه هربار خواست بیاد ببره کاری ک خواهرش با عروسش کرد و عملا نوه خواهرش اصلا مادرشو ب حساب نمیاره چون نه شیر مادرشو خورده و نه مادذبزرگش گذاشته مادرش بهش محبت کنه و با بچش باشه . من نمیتونم تحمل کنم کسی حتی فکر جدا کردن بچمو ازم داشته بلشه . ازش متنفرم این تنفر اذیتم میکنه نمیتونم ب کاراش فکر نکنم . این چند روز ک خونه ام هی زنگ میزنن بیار بچرو اینجا هربار میگم بچم اذیت میش تو خونه ک هست میخوابه انگار ن انگار. حالا تعطیلات تموم شده و چند روز دیگه پدر شوهرم برمیگرده سرکارش ک تویه شهر دیگست و بچه هاشم دنبال درس و دانشگاشون و تنها میشه و گفته یا من باید برم اونجا یا اون میاد اینجا. حتی فکرشم منو دیوونه میکنه حتی نمیتونم یه روز تحملش کنم دیگه قدرت ندارم . کمکم کنین چیکار باید بکنم؟ هم من و هم بچم ب ارامش نیاز داریم

  2. #2
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 36,005 در 7,404 پست

    Rep Power
    1093
    Array
    با سلام

    قدم نورسیده مبارک

    متأثرشدم از وضعیتی که برایتان پیش آمده.
    لازم هست با همسرتون هماهنگ شوید و حتی اگر یناز بود با هم نزد یک مشاوره خانواده بروید و به کمکش برنامه ای درست و حساب شده برای زندگیتون بریزید که در آن اصول رفت و آمد و نگهداری و مراقبت از بچه ه ملحاظ شود و همسرتون را تشویق کنید که با قاطعیت به اطلاع اعضای خانواده هردوی شما برساند و اعلام کند که در ارتباط با بچه باید با شما هماهنپ باشند و نشان دهید که شما از مشاوره های تخصصی برای نگهداری و تربیت بچه تون هم استفاده می برید ...

    در این خصوص خود شما قاطع باشید و هر زمان که هرکس اراده کند با فرزند شما فلان و بهمان کند با مهربانی و زبان خوش اما قاطعیت اجازه ندهید و نگران حرف و حدیث و تیکه و کنایه هم نباشید .... هرچقدر شما ضعیف عمل کننید و اجزاه و اختیار به دیگران دهید و فرزندتون آسیب ببیند خود را ناتوان نشان داده اید اما هرقدر در عین احترام قاطعیت و استقلال در نگهداری از فرزندتون داشته باشید و بچه رشد مناسب داشته باشد قوت شما را می رساند و نگرانی احتمالی مادر شوهر شما یا هر بزرگتری که تصور می کنند شما احیاناً نمیتوانید از بچه خوب مراقبت کنید بنا براین لازم است مداخله کنند برطرف می شود و اگر خدای نکرده از روی دخالت و انحصار طلبی باشد که با روند و رویه هماهنگ شما و همسرتون این راه بسته میشه و شما مستقلانه زندگی خود را به پیش خواهید برد

    موفق باشید





  3. کاربر روبرو از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده است .

    Ramin231 (دوشنبه 14 فروردین 96)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 16 خرداد 97 [ 10:41]
    تاریخ عضویت
    1394-11-18
    نوشته ها
    17
    امتیاز
    2,045
    سطح
    27
    Points: 2,045, Level: 27
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 105
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 5 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    فرشته مهربان عزیز ممنون از راهنماییتون. خانواده من هیچ دخالتیذتو تربیت بچم ندارن حتی خواهرم علی رغم اینکه بچمو از جون و دل دوست داره بچمو بغل نمیکنه و هروقت میاد بچمو میخوابونه و میره ک اذیت نشده باشه .حتی نامادریم تا میبینه بچم گشنشه سریع برام عصبانی میشه ک بچتو شیر بده گشنه نمونه. ولی خونه مادرشوهرم برعکسه وقتی میگم موقع خواب بچست نخوابه کللافه میشه بیشتر لجشون میگیره و هی بچرو بغل میکنن و بازور میخوان بیدار نگهش دارن. وقتی میگم گشنشه میگن تازه خورده نه گشنش نیست میبرم ببخوابونمش میگن نمیخواد خوابش نمیاد . در حالی ک مادرشوهرم حاضر نشد حتی یه ماه حموم کردن بچمو ب عهده بگیره . چند بار شست بعد خودشو زد ب اون راه ک زحمتی روش نباشه با اینکه من میترسیدم تنهایی حمومش کنم. الانم خدارو شکر ترسم ریخته اما ناراحتم ازینکه همیشه کارایی میکنن ک ب ضرر بچه منه. چطوری با قاطعیت رفتار کنم وقتی چیزی میگم بیشتر لج میکنن؟


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 09:53 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.