نوشته اصلی توسط
یاصاحب زمان ادرکنی
سلام دوستان عزیز,خیلی خسته و درمونده هستم همش دارم بغضمو میخورم ,بابام همش میگه فلانی و بهمانی سر زندگیشونن دختر من …!
بابا چرا آخه کسی منو درک نمیکنه ؟من که دوست ندارم زندگیم از هم بپاشه!
آه ه ه ه ه ه ه
خسته شدم دلم میخواد زودتر همه چی تموم بشه,کاش یکی بود بهم میگفت این داستان منوا کی تموم میشد و کلاغ قصه هم به خونش میرسید,
دوستان بهشتی برام خیلی دعا کنید کم کم دارم به تاریخ دادگاه طلاقم نزدیک میشمو بیشتر حس خفگی پیدا میکنم,اصلا نمیدونم چی قراره بشه,نمیدونم شوهرم …
وقتی اسم شوهر میاد یه حس غریبی پیدا میکنم,نه اینکه عقده شوهر داشته باشم,نه,بعضی وقتا دلم براش تنگ میشه بعضی وقتا ازش متنفر میشم,بیشتر اوقات از خانواده شوهرم از کسایی که باعث و بانی این اتفاقات در زندگیم شد رو میخپام نفرین کنم اما نمیتونم نمیدونم چرا,با خودم میگم
ای دل جهان اگر به کام تو شد شد ,نشد نشد
دنیا اگر غلام تو شد شد ,نشد نشد
چون کار روزگار که به تقدیر و یا به قضاست
تقدیر بر مرام تو شد شد ,نشد نشد
یا الله یا رحمن یا رحیم, یا مقلب القلوب, ثبت قلبی علی دینک
یا الله یا محمد یا علی یا فاطمه یا صاحب الزمان ادرکنی ولا تهلکنی
علاقه مندی ها (Bookmarks)