با سلام خدمت دوستان عزیز.من قبلا یک پست گذاشتم و درمورد خودم ی چیزایی گفتم.بعد از اون قضیه پسر فامیلمون با اینکه خیلی برام سخت بود ولی سعی کردم فراموشش کنم.حدود 9 ماه پیش با ی پسری اشنا شدم ک از همه نظر خوب بود.اوایل با هم خوب بودیم و قصدمون ازدواج بود.بعد از یمدت سر هر قضیه ای میگفت رابطه رو تموم کنیم ولی من میدونستم که جدی نیست البته خودم همیشه بداخلاقی میکردم.تا اینکه 3 ماه بعد باز دعوامون شد.منم گفتم اصلا من یکی دیگه رو دوست دارم و خلاصه تموم کردیم.منظورم از یکی دیگه همین پسر فامیلمون بود.اون موقع عید بود و ی روز خودش و مامانش اومدن خونمون ولی من از اتاق بیرون نرفتم و فرداش باباش اومد خونمون و ب مامانم گفت ما کی بیایم خونتون من گفتم منظورش حتما خاستگاریه و فیلم یاد هندوستون کرد و همون شب با اون پسر تموم کردم.اونم فهمید ک ی چیزی شده و منم همه قضایای اینکه پسر فامیلمونو دوس داشتمو بهش گفتم.ولی بازم ازین فامیلامون خبری نشد.پسری ک باهاش بودم بعد ازون ماجرا هربار پیام میداد و میپرسید که ازدواج کردی یا نه.هربارم من میگفتم دیگه پیام نده ولی باز ادامه میداد.تا اینکه بهم گفت بیا دوباره با هم باشیم ولی همه جوره!ی سال دوست بمونیم و بعد ازدواج کنیم.البته خودش میخاد بعد از ی سال بره از ایران بره گفت کاراتو درست میکنم تو هم بیای.من گفتم نه و باید این قضیه رو برای همیشه تموم کنی ولی گفت تموم نمیکنم.بعد از 6 ماه هنوز پیام میده و هربار ب ی بهونه.حالا موندم ک چیکار کنم و دلیل رفتاراشم نمیدونم.اگه واقعا منو دوست داره چرا میگه همه جوره باهام باش و اگه نداره چرا همش پیام میده.از طرفی هنورم ذهن درگیر پسر فامیلمونه.ازین همه درگیری فکری خسته شدم.ممنون میشم اگه کمکم کنین.
علاقه مندی ها (Bookmarks)