نوشته اصلی توسط
raha2
مادر شوهر من از همون روزی که اومدن خواستگاری از من بدش میومد کلا مخالف ازدواج ما بوده .از اول بهش زنگ میزدم که باهاش صحبت کنم احوالش بپرسم جواب تلفنم نمیداد زنگ میزدم شماره خونشون جواب نمیداد بعد به همه میگفت عروسم بهم زنگ نمیزنه به شوهرم میگفت که بهش زنگ نمیزنم واینا من فک میکردم سواد نداره که نمیتونه شماره من که میفته روگوشیش بخونه ولی بعد فهمیدم این طور نیست .بعد گفتم شاید جایی میخواد بره گوشیش همراهش نیست ولی دیدم نه همیشه گوشیش پیشه هرکسی هم زنگ میزنه جوابش میده حتی اگه کسی زنگ بزنه ومتوجه نشه بعد که شمارش رو دید بهش زنگ میزنه .وقتی میرفتم خونشون همش عنق بود اغلب اوقات جواب سلام من رو هم نمیدادن .باراولی که من رفتم خونشون باهام بدرفتاری میکردن کم محلی میکردن من میرفتم پیششون بشینم بلند میشدن میرفتن تو اتاق درروهم میبستن.برا بار اولی میخواستم برم خونه خواهر شوهرم خواهر شوهرم زنگ زده به شوهرم میگه به رها بگو هرچی نیاز داره بخره اومدین پولش بدم اخه این چه مدل هدیه دادنه.خلاصه بگم ازاین بی احترامی ها وکم محلی ها و تیکه انداختنا زیییییاد دیدم ازشون .تومدتی که عقد بودیم وقتی این اتفاقا میفتاد چون از شوهرم دور بودم خودم کنترل میگردم اروم میکردم که وقتی شوهرم بهم زنگ زد یا اومد پیشم ارامش داشته باشم .ولی الان عروسی کردیم وهمیشه کنار هم هستیم تا بخوام به این مسائل اهمیت ندم برام مهم نباشه زمان میبره وناخوداگاه روی رفتارم با شوهرم تاثیر میذاره.البته الان چندروزیه اوضاع رو تقریبا کنترل کردم فکرم میبرم سمته ارامش شوهرم وخودم ودراینده فرزندم
علاقه مندی ها (Bookmarks)