به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 17 , از مجموع 17
  1. #11
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 05 دی 95 [ 18:01]
    تاریخ عضویت
    1395-2-31
    نوشته ها
    20
    امتیاز
    542
    سطح
    10
    Points: 542, Level: 10
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 4 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    چرا کسی جواب نمیده
    امروز شوهرم با مامانش رفته خونه خواهرش ولی من نرفتم مطمئنم میرفتم اونجا هی میخواست تعریف خونه اونجا روبده با دختراش برن رواعصابم منم نرفتم
    ولی ازیه چبزی واهمه دارم
    این که بخوان برن رو مخ شوهرم نسبت به من دلسردش کنن
    کمکم کنید چی کار باید انجام بدم

  2. #12
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 21 اسفند 02 [ 21:46]
    تاریخ عضویت
    1395-4-24
    نوشته ها
    56
    امتیاز
    6,302
    سطح
    51
    Points: 6,302, Level: 51
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 34 در 23 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط raha2 نمایش پست ها
    مادر شوهر من از همون روزی که اومدن خواستگاری از من بدش میومد کلا مخالف ازدواج ما بوده .از اول بهش زنگ میزدم که باهاش صحبت کنم احوالش بپرسم جواب تلفنم نمیداد زنگ میزدم شماره خونشون جواب نمیداد بعد به همه میگفت عروسم بهم زنگ نمیزنه به شوهرم میگفت که بهش زنگ نمیزنم واینا من فک میکردم سواد نداره که نمیتونه شماره من که میفته روگوشیش بخونه ولی بعد فهمیدم این طور نیست .بعد گفتم شاید جایی میخواد بره گوشیش همراهش نیست ولی دیدم نه همیشه گوشیش پیشه هرکسی هم زنگ میزنه جوابش میده حتی اگه کسی زنگ بزنه ومتوجه نشه بعد که شمارش رو دید بهش زنگ میزنه .وقتی میرفتم خونشون همش عنق بود اغلب اوقات جواب سلام من رو هم نمیدادن .باراولی که من رفتم خونشون باهام بدرفتاری میکردن کم محلی میکردن من میرفتم پیششون بشینم بلند میشدن میرفتن تو اتاق درروهم میبستن.برا بار اولی میخواستم برم خونه خواهر شوهرم خواهر شوهرم زنگ زده به شوهرم میگه به رها بگو هرچی نیاز داره بخره اومدین پولش بدم اخه این چه مدل هدیه دادنه.خلاصه بگم ازاین بی احترامی ها وکم محلی ها و تیکه انداختنا زیییییاد دیدم ازشون .تومدتی که عقد بودیم وقتی این اتفاقا میفتاد چون از شوهرم دور بودم خودم کنترل میگردم اروم میکردم که وقتی شوهرم بهم زنگ زد یا اومد پیشم ارامش داشته باشم .ولی الان عروسی کردیم وهمیشه کنار هم هستیم تا بخوام به این مسائل اهمیت ندم برام مهم نباشه زمان میبره وناخوداگاه روی رفتارم با شوهرم تاثیر میذاره.البته الان چندروزیه اوضاع رو تقریبا کنترل کردم فکرم میبرم سمته ارامش شوهرم وخودم ودراینده فرزندم
    سلام عزیزم
    رهاجان خلاصه میگم، نمیگم که حق نداری و درکت نمیکنم اما یه کم کم تجربگی هم داری. تو هرچیزی میشه تحلیلش میکنی البته من این رو تو اخلاق اکثر خانم ها دیدم ولی این جوری خیلی اذیت میشی. مثلا خواهر شوهرت گفته هرچی میخواد بخره من پولش رو میدم، به من هم تا حالا از این حرفا زده شده اما اینکه بد نیست! گاهی واقعا یکی نمیدونه چه طور هدیه بخره و اهل تجملات و رسومات هم نیست برای اینکه خودمانی تر باشه میگه خودت بگیر. یا مادر شوهرت میره تو اتاق، شاید میخواد شما راحت باشین. شماره رو جواب نمیده و توبا توجه به شواهد قضات کردی که فقط از تو رو جواب نمیده درصورتیکه ایا واقعا مطمئنی؟! تو فقط شواهد رو داری میبینی، سعی میکنی عقلانی فکر کنی و تحلیل میکنی درصورتیکه این میشه قضاوت ادمهای اطرافت و این خیلی میتونه اذیتت کنه. شاید اگه رفتارهای خانواده خودت رو هم با این ریزبینی تحلیل کنی متوجه بشی که شوهرت هم میتونه دلخور بشه. من اصلا نمیخوام بگم تو مقصری و درکت نکنم. برعکس سعی کردم درکت کنم و با زندگی خودم جاهای موفق و ناموفقش مقایسه کنم تا ببینم مشکل کجاست. به نظر من
    اولا، به رفتارهای خانواده همسرت اهمیت نده فقط و فقط احترام بگذار.
    دوم، کمتر قضاوتشون کن. تا داری فکر میکنی که شاید اینجور و اونجور، یک نفس عمسق بکش و بگو البته من همه چیز رو نمیدونم که قضاوت کنم! (فقط وقتایی این قدر ریزبینی کن که ممکنه به رابطتت کسی اسیبی بزنه که برای جلوگیری از این اسیب لازم باشه دست طرفو بخونی که یک راهکار همیشگی هم اینه که همسرت رو از ارامش پر کنی تا همیشه یک قدر برای نقشه های پلید جلوتر باشی)
    سوم اینکه، یک وقتایی حرفایی که نارحتت کرده رو به همسرت انتقال بده اما نه به صورت دلخوری. البته هرکس اخلاقی داره و تو بهتر میتونی بفهمی چه طوری باید به همسرت بگی که از تو دلزده نشه و برای دفاع از خانوادش گارد نگیره ولی در صورت کلی باید در خلال تعریف کارهای ناراحت کنندشون رو تعریف کنی براش و خیلی اروم و متین بگی مثلا "اون بار که رفته بودیم این طور شد و مادرت گفت به فلانی که عروشم زنگ نمیزنه و ... و من ناراحت شدم گفتم نکنه فک کردن من زنگ نمیزنم. فک کنم شماره منو نداره!" ببین این طوری رفتار ناراحت کننده رو منتقل کردی، دغدغه ات از احترامت به خانوادش رو هم مطرح کردی، گفتی که هیچ بدی هم نکردی، قضاوت منفی رو هم بستی چون گفتی من به دل نگرفتم و میدونم که شمارمو نداره و دنبال راهکاری، از همه مهمتر حالت بازخواست یا عیب گویی نداره و باید وقت مناسبی حرفتو در خلال تعریف بگی. لازم هم نیست همه چیزها رو رو تعریفت بگنجونی واقعا چیزهایی که ارامش همسرت رو خیلی میگیره و دلخورش میکنه رو حذف کن و اصل مطلب رو بگو. این کار رو هم هر از گاهی بکن و نه همیشه تا فقط همسرت بدونه که چنین چیزی هست و تو خیلی داری خانومانه رفتار میکنی.
    چهارم اینکه عزیزم به نظر من اول خودتو تغییر بده و حساسیت رو کم کن، قضاوت نکن، صبورتر باش، فکرای منفی رو از رابطتتون حذف کن و ... بعد سعی کن در صدد اصلاح همسرت قدم برداری. درواقع شروع کننده اصلاح تو باش. اینجوری مطمئنا نتایج خوبی میگیری.
    برات ارزوی موفقیت دارم

  3. #13
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 05 دی 95 [ 18:01]
    تاریخ عضویت
    1395-2-31
    نوشته ها
    20
    امتیاز
    542
    سطح
    10
    Points: 542, Level: 10
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 4 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ماهانه جان عزیزم مرسی ازاین که تایپیک من رو خوندی ونظر دادی
    مادرشوهرم ازمن بدش میاد یا کم محلم میکنه به خاطر اینه که دختر برادرش رو برا شوهرم انتخاب کرده بوده .ولی شوهرم بامن ازدواج کرد .
    وهمیشه هم منو با دختر داداشش مقایسه میکنه واینو علنی جلوی خودم میگه کلا رواعصابه اصلا حرفاشو درک نمیکنم
    البته حدودا 40سالی ازمن بزرگتره وفک میکنم طبیعیه که حرف همو نمیفهمیم
    همون طور که گفتم الان خداروشکر ارومم واوضاع روکنترل کردم وخداروشکر میکنم که من وهمسرم حرف همو میفهمیم همدیگرو درک میکنیم
    ولی میخوام رفت امدم باهاشون کم کنم .
    نمیدونم کار درستی میکنم یانه؟

  4. #14
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 17 شهریور 00 [ 16:19]
    تاریخ عضویت
    1394-6-10
    نوشته ها
    262
    امتیاز
    9,650
    سطح
    65
    Points: 9,650, Level: 65
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 400
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    431

    تشکرشده 376 در 164 پست

    Rep Power
    53
    Array
    بنظر منکه کار درستی میکنین و روابطتونو کم میکنید.
    منم دقیقا یه مادرشوهر خیلی بدتر از شما دارم.اصلا گاهی فکر میکنم نه دل داره نه وجدان نه عقل که قبل ازینکه هر حرفی رو به زبون بیاره راجع به حرفش فکر کنه که این حرفی که من میزنم یه توهین بزرگه به این دختر,میبرتش زیر سوال دارم بی ادبی میکنم....
    اصلا من نمیدونم چجور ادمیه من ادم اینجوری ندیدم که حتی دشمن پسر خودش باشه.ممکنه بعضیا بگن نه این امکان نداره که یه مادر دشمن پسر خودش باشه ولی من نه دچار توهمم نه ذهنم منفیه این قضیه صدبار بهم ثابت شده.
    منو به حدی بیزار کردن از خودشون که نمیتونم ببینمشون.
    وقتی پیششونم ارامش ندارم وقتی نیستم تا ه هفته حرفاشون مثل خوره روح و روانمو داغون میکنه.من یه انسانم که تو خونه ای بزرگ شدم که اعضاش بهم احترام گذاشتن محبت کردن و اصلا بلد نیستن دل شکستنو.من نمیتونم همچین ادمی رو تحمل کنم.
    تا به حال یه کلمه تند حرف نزدم یا بی احترامی نکردم حتی با تغییر حالت چهره هم بی محلی نکردم.هر راهی رو رفتم احترام گذاشتن هدیه خریدن مجسمه بودن...
    اخر به این نتیجه رسیدم که این خانم متاسفانه برخلاف همسرش که هیچ سنخیتی باهم ندارن ذاتا از شعور بهره ای نبرده.فهمیدم دست و پا زدن و تلاش کردن برای بهتر شدن روابط با این خانم فقط روانی شدن و خرد شدن منو در پی داره.
    شش ماهه که وقتی بهم توهین میکنم منم جوابشونو میدم
    این زیادی مودب بودن من توی زندگیم و همه رو مثل خانواده خودم دونستنه به ضررم تموم شده و همه شعور منو گذاشتن پای اینکه دختره کمه.زبون نداره و نمیفهمه داره بهش بی حرمتی میشه.
    حالا توی این 6ماه رفت و امدمو به صفر رسوندم.فقط اگر مجبور شم میبینمشون و تو اون مدت سعی میکنم باهم صحبتی نداشته باشیم و اگر چیزی بگن جوابشونو محکم و محترمانه میدم و حساب کار داره دستشون میاد که من همونقدر که خوبم میتونم بد باشم و برای منم توهین کردن مثل اب خوردنه در حالیکه من احترام نگه میدارم و احمق نیستم.
    رفتارای واقعا زشتی میکنن واقعا زشت و این در حالیه که من نه بهشون کاری داشتم نه تاحالا متلکی انداختم نه خواستم خودمو به رخشون بکشم.
    هی تحمل کردم ولی دیگه نتونستم چون در شان من نیست که هرکسی به خودش اجازه بی احترامی نسبت به منو بده.
    خداروشکر همسر منم درکم میکنه و رفتار زشته خانواده شو دیده و متوجه همه چی هست.متعصب بیخودی نیست و منطقیه و بهم حق میده.
    فقط اینو مثال بزنم که این خانم و دختر 11سالشون که داره کم کم بزرگ تر و وقیح تر میشه و مادرش متاسفانه الگوی بدی براش هست درمورد خصوصی ترین مسائل زندگی من و خانواده م بدون مقدمه و بدون اینکه من نظری بخوام با بدترین شکل ممکن نظر میدن.نظر دادن با حالت تحقیر و نیشخند تمسخر و این برای من واقعا سنگینه منیکه همیشه مورد تمجید و احترام بودم و احترام همه رو نگه داشتم و تو خانواده ای بزرگ شدم که از نظر شعور و تربیت زبان زد بودن.
    از خیلی چیزا بخاطر پسرشون و عشقم گذشتم.منتی سر همسرم نیست ولی این باعث نمیشه اون خانواده ازین موضوع سواستفاده کنن و منو کم تصور کنن و به خودشون اجازه توهین بدن.
    شما هم روابطت رو کم کن و خودت رو درگیر همچین ادمایی نکن.ما نمیتونیم انسان هارو تغییر بدیم ولی میتونیم از مسائلی که بهمون اسیب میرسونن و غیر قابل کنترله فاصله بگیریم.
    متاسفانه افراد.احترام نگه داشتن مارو میذارن پای نفهمی ما و اینکه اگر سکوت میکنیم دلیلیش اینه که ما کمبود داریم و زبونمون کوتاهه.

  5. #15
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 14:02]
    تاریخ عضویت
    1394-4-10
    نوشته ها
    498
    امتیاز
    11,783
    سطح
    71
    Points: 11,783, Level: 71
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 267
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    121

    تشکرشده 542 در 278 پست

    Rep Power
    85
    Array
    رها جان در قبال مادرشوهر اینجوری دو تا کار یاد بگیر
    1. یا هر چی گفت برات مهم نباشه انگار تو ایستگاه واحدی و یکی داره به قول آبجیم ( پک پک میکنه )
    2. یا اینکه محترمانه و با تیکه های زیبا پاسخگو باش

    به خدا هممون مشکل داریم
    تا حالا 1000بار به من گفته تو زشتی من فلانی رو میخواستم در حالیه که من خیلی سنتی ازدواج کردم خودش منو انتخاب کرد یه روز میگه چه عروسی و ....من راضی ام و بوس و بوس ( وقتی میرم کمکش خرحمالی)
    فرداش گلایه و چه چه چه و ...............فلانی عین هلو
    فلانی چقد خوشششششششششششششششششششششکل ه
    چی کار کنیم به نظرت
    کاملا عادی باش
    میری اونجا یه بافتنی با خودت ببر هی که هر چی گفت بگو اههههههههه حواسم پرت شد
    کم کم ول می کنه
    وگرنه بخوای به کارهاش فک کنی مثل من میشی
    اینقد فک کردم که تشنج کردم

  6. #16
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 05 دی 95 [ 18:01]
    تاریخ عضویت
    1395-2-31
    نوشته ها
    20
    امتیاز
    542
    سطح
    10
    Points: 542, Level: 10
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 4 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    گل گندم وحیاط خلوت عزیزم مرسی از نظراتون
    تایپیک هایی که برا من گذاشتین خیلی ارومم میکنه.
    یه خونه براما گرفتن وای جیگر منو سوزونده
    این خونه رو ده تومنش خودمون دادیم و40تومن هم قسط داره که خودمون پرداخت میکنیم
    هرسری که میرم اینوچماق میکنه میزنه توسرم
    ماخودمون کم مشکل داریم وقتی هم که میریم خونشون همش میگه خوارشوهرم اینجور اینجور شوهرم ناراحت میکنه

    ماهم بخدامشکل مالی داریم
    هرسری هم میریم اونجا وقتی محمد میره بیرون من بدبخت گیر میندازه میگه ما خونه خریدیم ال کردیم برا شما بل کردیم
    این سری که رفتم میگه خواهر شوهرناراحت شده پول ندارن اینجورین اونجورین

    بعد شوهرم که رفت بیرون گفت خواهر شوهرمیگه همه که مثل شما نیستن که برا داداشم همه زندگیتونو دادین
    کلا انرژی منفیه
    ویرایش توسط raha2 : سه شنبه 25 آبان 95 در ساعت 14:13

  7. #17
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 21 اسفند 02 [ 21:46]
    تاریخ عضویت
    1395-4-24
    نوشته ها
    56
    امتیاز
    6,302
    سطح
    51
    Points: 6,302, Level: 51
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 34 در 23 پست

    Rep Power
    0
    Array
    رها جون عزیزم وظیفمه
    خیلی از اینکه گفتی خوبی انرژی گرفتم با اینکه نمیشناسمت اما به قدری خوشحال شدم که خوبی و همه چیزو کنترل میکنی که از ناراحتیهای خودم واقعا کم شد.
    عزیزم پیشنهاد حیات خلوت خوب بودا! وقتایی که میری یک کاری ببر که داشته باشی و مجبور به شنیدن حرفاشون نباشی. من با اینکه خانواده همسرم اینجوری نیستند اما اونجا بیکار نمیمونم که فضای حرف و یک موقع دلخوری هم پیش نیاد. اولا دیر به دیر میرم و دوم اینکه همیشه کتاب میخونم ( درسی یا غیر درسی) اینجوری کمتر در دسترسم. البته برای هرکس یک شرایطی هست شاید این پیشنهاد ما برای شما ممکن نباشه و تازه بر بی احترامی تعبیرش کنن. برای من خوب بوده هرچند ناخواسته تا حالا این کار رو میکردم :)
    دوم اینکه در مورد اینکه گفتی کمتر میری اونجا، نمیدونم الان چه قدر میری که میخوای کمترشم کنی ولی به نظرم حواست حتما باشه که این کم کردن با توافق همسرت باشه و همسرت این پیشنهاد رو بده تا بعدا جایی خدای نکرده تلافی این کم کردن روابط رو در رابطه با خانوادت بهت نده. خداروشکر مثل اینکه همسرت منطقی عمل میکنه اما خب به هرحال این بارز و مشخص هست که هیچ کس از بی مهری و بی احترامی به خانوادش خوشحال نمیشه و نمیخوام یک موقع بعدا فک کنه بی مهری از طرف تو بهش شده. چون هیچ کس و هیچ چیز جز شما دو نفر مهم نیستین. خلاصه که به نظرم یک وقتایی در جریان کاراشون بگذارش تا دلیل کم شدن رفت و امدت رو بدونه. وقتایی هم که میری نشون بده که میلی نداری اما فقط و فقط برای همسرت با میل و اشتیاق میری. البته نشون دادن این قضیه خیلی سخته چون خودش تناقض داره که چه طور با میل بری ولی ثابت بشه به همسرت که این میل فقط از بابت اونه. یه کم روش فکر کن شاید تونستی با ظرافت زنونت این کار رو بکنی اگه نشد یه موقع بدتر نکنی اوضاع رو :)))) مطمئنم موفق میشی.
    در اخر هم بهت بگم که الکی برای خودت مشکل ایجاد نکن. به قول خودت مشکل مالی دارین یا چیزهای دیگه قرار نیست مشکلات الکی هم بستزیم و غصه بخوریم که. اگه قبل ازدواج بهت میگفتنچه چیزی برات خیلی مهمه مسلما درک همسرت و داشتن اون رو جزء اولین گزینه هات میگفتی. خیلی خوبه که حالا تو عمل به این اولویت بالات رسیدی. هرکس یک مشکلاتی داره بگذار از مال تو هم طعنه ها و کنایه های مادر همسرت باشه. مادرشه، مادرها رو باید همین طوری پذیرفت. خداروشکر که با همسرت مشکل نداری. اونم حقیقتی هست که باید بپذیریش. همون جورم که قبلا گفتم سعی کن کمتر قضاوت کنی که بهت سخت نگذره. من خودم اصلا قضاوتشون نمیکنم به حدیکه وقتی برای نفر دیگه ای ازخانواده همسرم بگم صدتا نکته ازش میگیره و من میدونم که درستم داره نکته میگیره ناراحت هم میشم حسابی اما خودم در خلوتم این کار رو نمیکنم که ارامش ذهنم به هم نریزه و بتونم اون طور که دوست دارم رابطمو با همسرم بسازم.
    از صمیم قلب برات ارزوی موفقیت میکنم.
    التماس دعا


 
صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. جدایی اززندگی دوم
    توسط Elijan در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: جمعه 24 شهریور 96, 09:32
  2. اززندگیم به شدت ناراضیم احساس کپک زدگی میکنم
    توسط مامان فربد در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 71
    آخرين نوشته: چهارشنبه 21 خرداد 93, 00:47
  3. اززندگی خسته ام امیدی ندارم
    توسط khanome tanha در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 53
    آخرين نوشته: پنجشنبه 16 تیر 90, 14:51
  4. دلسردي اززندگي
    توسط serareh59 در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: سه شنبه 18 فروردین 88, 14:19
  5. پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: دوشنبه 29 مهر 87, 17:05

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 06:04 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.