دوستان امروز عصر نامزدم پیام داد گفت اومدم تهران الان جلوی خوابگاهتون هستم بیا ببینمت. منم چون دیشب گفته بود بیام و بهش گفتم " نیا، چون اگه بیای نمیبینمت"، نرفتم ببینمش. فقط یه لحظه از پنجره نگاه کردم ببینم راست میگه یا نه.
کلی پیام داد و زنگ زد و گفت بیا ببینمت و قسمم داد برم ببینمش اما من نرفتم چون از اول قرار بود من برم شهرمون و توی یه جلسه با واسطه ها حرفامون رو بزنیم اما اون سرخود پاشده بود اومده بود تهران!
منم از طرفی خیلی دلم سوخت براش که این همه راهو اومده و احساساتی شده بودم از طرفی باید بهش میفهموندم وقتی میگم نه، منظورم دقیقا نه هست و یه جورایی حس میکردم اینکه بعد این ماجراها تنها ببینمش کار اشتباهیه. خلاصه نرفتم ببینمش و از شما چه پنهون نشستم یه دل سیر گریه کردم.
یه دفعه مامانم زنگ زد گفت مادرش زنگ زده به مامانم گفته "پسرم رفته اونجا نامزدش رو ببینه دخترت چرا پشت پنجره وایساده و نمیره پایین؟" مامانم گفته " دخترم گفته بهش نیاد الانم امتحان داره میخواد درس بخونه پسر شما نباید سرخود میرفت مگر قرار نبود دخترم خودش هفته آینده بیاد اینجا با هم صحبت کنن؟ " مادرش عصبانی شده بود و با یه لحن بدی گفته بود "مگه رئیس جمهوره که باید وقت قبلی بگیریم؟ بیخود امتحان داره، درس میخواد چیکار؟ اگر یه مو از سر پسرم کم شه همه خاندانتون رو آتیش میزنم! دیشب پسرم بهش زنگ زد اونم جواب داد دو ساعت با هم حرف زدن، اصلا دخترت خودش خواسته پسرم بره ببیندش، وگرنه چرا تلفنش رو جواب داد اصلا؟"
خلاصه هر چی از دهنش در اومده گفته و قطع کرده!
حالا من واقعا تو شوکم! تمام اون گریه ها و ضجه ها و التماس ها و ابراز علاقه و پشیمونی دیشبش همش نقشه مامانش بوده! وگرنه کدوم مردی روش میشه جلوی مادرش اینجوری به نامزدش التماس کنه و گریه کنه و ضجه بزنه؟؟؟ منو باش که چقدر دلم میسوخت و ناراحت بودم...تازه اینجام که بوده گزارش لحظه ای میداده به مادرش که مثلا الان اومد پشت پنجره، الان رفت و....
واقعا اینا باید بازیگر سینما میشدن!!
هر چی بیشتر با اینا آشنا میشم بیشتر نسبت به همه چیز و همه کس بدبین میشم. دیگه نمیتونم حتی گریه های کسی رو هم باور کنم!
خدایا خودت به دادم برس زودتر شر این جماعت رو از زندگیم کم کن...
علاقه مندی ها (Bookmarks)