با سلام...حدود 3 یا 4 ماه پیش من امدم به این سایت و درخواست راهنمایی کردم..تاپیک هم زدم که الان دیدم بسته شده..از این قراربود جریان که من با ی فردی اینترنتی اشنا شده بودم ایشون خیلی حرکات و رفتارش مشکوک بود..نیت خوبی نداشتن..اینطور بنظر میومد..بعد از مشاوره با دوستان و تصمیم خودم رابطه رو کات کردم فکرکنم خرداد ماه بود..ما هیچ ارتباطی نداشتیم تا 2 ماه بعد که ایشون فکرکنم از طریق دوستای مشترکمون متوجه شدن امدم به شهری که ایشون هست و زنگ زدن و گفتن همدیگرو ببینیم و من تورو دوست دارم و فقط ببینیم همدیگرو حرفامونو بزنیم بعدش من اقدام جدی میکنم...بماند که شرایط دیدارما جور نمیشد و ایشون هیچ تلاشی نمیکردو اصرارداشتن با مادرمن حرف بزنن و اکی رو بگیرن ولی من قبول نکردم..به بهانه اینکه مادر من سنتی فکرمیکنه و اصلا اکی نمیده با ی دختره رو هم ریختن و دختره رو فرستادبه من بگه که دوست دخترشه و طوری جلوه دادن نمایشو که یعنی به من خیانت کرده..که من متنفرم شم بزارم برم..منم فقط گفتم لایقت همون دوست دخترای قبلیته و بلاک کردم به همین راحتی.بعد چند هفته ایشون زنگ زدن و قسم خوردن به مرگ مادرشون که همش نمایش بوده و اصلا خیانتی نبوده میخواسته من متنفرشم ازش اسونتردل بکنم و برم..خلاصه شرایط جور شد ما همدیگرو ببینیم..این وسطاهم بماند که به منی که با زحمت و تلاش تونستم ببینمش رو سرزنش میکرد چقدر شهرستانی بازی درمیارید.چقدر سنتی هستید..این روابط عادیه و فلان..خب وقتی دیدمش واقعا از نظر ظاهرهیچی کم نداشت.از نظراخلاقی هم خوب بود ولی عالی نبود..این دیدار هم گذشت..با همه سرزنش ها..از طرف اون
هرطور شده باز همدیگرو ببینیم و میخواستن به یکی از اعضای خانواده من نزدیک بشن و دلشونو بدست بیاره که بتونه راه ارتباطیمونو اکی کنه..بازهم قبول نکردم گفتم مگه دردت این نیس اشناشیم.بیشتر ببینیم همو خب تو اجیتو بفرست صحبت کنه با اجیت بیا برای شروع اشنایی..گفت نه من مگه بچم که اجیم بیاد منو تایید کنه و بی عرضه که نیستم و ما باید باهم رفت و امد کنیم تا بتونیم مچ بشیم واسه ازدواج..منم گفتم هیچ وقت نمیزارم خانواده من به تنهایی درگیرشن..یا تو هم خانوادتو به میون میاری یا منم کاری نمیکنم..اینطور که جریان خانواده کنسل شد...هرچند هفته ی بار من قهر میکردم و میرفتم..دوباره برمیگشتم..بدون هیچ تلاشی از طرف ایشون.حتی به خودش زحمت خداحافظی نمیداد..اینو هم بگم ی شب ازش راجب عشق سابقش پرسیدم...با گستاخی تمام گفت..از دوست دختراش.از قرارهاش.از خوشکلی و قدبلندی دوست دختراش.حتی گفت اون عشقشو انقدر دوست داشته که باوجود مشکلات زیاد تو روی خانوادش وایمیسه و میگه یا این یا ترکتون میکنم..خانوادش هم مجبورمیشن برن خواستگاری...نپرسیدم چی شد که جداشدین و این سوالا..ولی میگفت من تشنه محبت بودم از سمت اون.در حسرت ی دوستت دارم بودم..خلاصه دلش از دختره پر بود و تهشم گفت روزی هزاربار خداروشکر میکنم که وصلت جورنشد چون اون دختر خیلی خیلی سطح پایین بود و به من نمیخورد.اون شب هم گذشت.رابطه ماهم ادامه داشت.گاهی سرد گاهی خوووب.اصلا وقت نمیزاشت واسم..دیر جواب میداد..تا میخواستم اعتراض کنم به رفتارش میگفت حوصله بحث ندارم بای..گذشت تا به امروز...رفتارش تغییری نکرده..خیلی راحت شرایطشو داره بیاد شهرما و همدیگرو ببینیم..اما میگه نه اونجا جای مشخصی ندارم ییام راحت باشیم..گفتم راحتی از چه نظر گفت.رابطه جنسی داشته باشیم به اوج برسیم باهم.گفتم تو بخاطر رابطه میخوای بیای گفت نه بخاطرتو من میتونم اینجا هزاررابطه داشته باشم میدونی هم پولشو هم موقعیت و چهرشو دارم ولی دلم تورو میخواد..رابطه ای کخ از روی عشق باشه حسو دو برابر میکنه..وقتیم حس من بهت دوبرابر بشه دیگه نیازنیس صبرکنیم سال دیگه شما مهاجرت کنید شهرما..انوقت ازدواج کنیم.چون من حسم بهت بیشتر شده هرجاباشی میام که ازدواج کنیم...من بچه نیستم میتونم درک کنم اگر بادختری که اولین باره با کسی دوست میشه مثل تو رابطه داشته باشم از روی عشق بامن رابطه برقرارکرده و قطعا صدبرابربیشتر بهش حس پیدا میکنم.میدونی که من ضربه خوردم ی بار.دیر حس پیدا میکنم.دیر اعتماد میکنم..منم گفتم کسی یکیو بخواد فقط طرفو ببینه عشقش به اوج میرسه نیاز به رابطه نیس.اونم بهش برخورد چیزی نگفت..بازم امروز میگفت اگر جاباشه میام باهم باشیم از صبح تاشب من نمیتونم بیام ببینمت دستتو بگیرم ولی باهات رابطه نداشته باشم.چون دوست دارم اذیت میشم...و من تعجب کردم چرا اصلا توجه نمیکنه من مخالفت این جریان هستم و صدبار مستقیم گفتم مخالف رابطه جنسی هستم..هم با لحن خوب هم با لحن دعوا و بحث..متاسفانه بهش حس پیدا کردم..و ایشونم فهمیده.واسه همین خیلی داره رفتارش رو مخی میشه..مثل دیرجواب دادن پیاما..ابرازعلاقه نکردن..بهانه گیری مثل دیشب که گفتم چرا انلاینی ولی پیاممو نمیخونی اکی مهم نیست بیخیال..با وجوداینکه گفتم بیخیال یعنی بحث نباشه سریع گفت از بحث فراریم حوصله ندارم شب خوش...امروزم تا من دوباره مخالفتمو با رابطه جنسی گفتم..و گفتم که تو اگرمنو دوست داشتی واسه دیدن هم شده میومدی..ولی فقط رابطه میخوای بازگفت مشکل ما اینه همودرک نمیکنیم تفاهم نداریم حوصله بحث ندارم بای.
من قصد دارم رابطه رو تمام کنم ولی این دل بیچاره رو چه کنم که نمیخوادباور کنه اون واسه هوس تا الان مونده..و دوست داره بهش فرصت بده شاید درست شد..
باخودم میگم اگر واقعا حسی نداشت..چرا پس این همه مدت مونده..با همه حرفا و بدرفتاری و سرزنش و طعنه های من..
وقتی میدونه من باهاش رابطه جنسی برقرار نمیکنم...
لطفا سرزنشم نکنید...میدونم اشتباه کردم و میخوام جلوی اشتباهمو بگیرم..فقط نیازدارم بشنوم که دارم درست فکرمیکنم ایشون فقط هوس داره.و اینکه منتظره امسال ما مهاجرت کنیم شهرشون و ازدواج و این حرفا همش برای جلب اعتماد منه
خیلی دودلم..😔😔