سلام دوستان خوب. من ٣٣سال و همسرم ٤٢ سال دارد. ١٠سال پيش با هم ازدواج كرديم و دو پسر ٨ ساله و ٦ ماهه داريم. موقع ازدواجمان خواهر همسرم مخالف بود.همسرم وضعيت مالي خوبي داشت و اون دوست داشت كه همسرش از خانواده خيلي مرفه باشه. من خانواده تحصيل كرده اي دارم. از نظر مالي هم وضعيتمان متوسط است. خانواده همسرم هم متوسط رو به بالا هستند. البته دري به تخته خورده و به جايي رسيدند. همسرم يك خواهر و دو برادر ديگر هم دارد. كه برادرها با وجود سن بالا ازدواج نكرده اند. وقتي خواهر همسرم براي گرفتن أقامت از ايران خارج شد من و همسرم ازدواج كرديم. همه چيز عالي بود. تا اينكه پدر شوهرم فوت كرد و خواهر شوهربدون گرفتن أقامت به ايران آمد. من هم هميشه در شگفت از رفتارهاي او. هنوز چند وقتي از ورودش نگذشته بود كه شروع كرد به بي احترامي. مادر تو فلان است. من اگر ايران بودم نمي گذاشتم تو با داداش من ازدواج كني. اگر تو با من بخواي بياي فلان جا من اصلا نمي رم. تو زود بچه دار شدي تا نكنه داداشم تو رو طلاق بده. .....داشتم ديوانه مي شدم. آخه تا چه حد يك آدم مي تونه بدون شعور باشه. مامانش هم هي مي گفت عيب نداره تو زنگ بزن. تو دعوتش كن و من هم غلام حلقه به گوش. تا اينكه سر توهيني كه به مامانم كرد من هم قاطي كردم از خونه مادر شوهر آمدم بيرون. چند ماهي با هم حرف نزديم. مامانش هم هي من رومجبور مي كرد زنگ بزنم. جالب اينجا بود كه جوابم رو نمي داد. يك بار هم در كمال پررويي گفت چقدر زنگ مي زني. مگه نمي بيني جوابت رو نمي دم. من اصلا آدم احمقي نيستم. مهندسي كامپيوترخواندم. با موقعيت شغلي خوب كه بخاطر بچه ها رهاش كردم. از نظر قيافه هم خوب هستم. اين رو گفتم كه بيشتر من رو بشناسيد. همسرم توي اين دعوا پشت من بود. چون خواهرش هرروز با يكي دعوا مي كنه. هروقت بره بيمارستان دنبال بخش پرستاري است تا شكايت كنه. آنقدر مدرسه پسرش رو انتقاد كرده كه ديگه ثبت نامش نكردند. امسال هم كه كلا با خانواده شوهرش قطع رابطه كرده. تازه اون ها ايران هم نيستند. فقط گذري مي آيند. همسرش هم از دستش عاصي است. اما بخاطر بچه هاش چيزي نمي گه. دو برادر ديگر هم كه كلي خانم رو ساپورت مالي مي كنند تا اعصابش به هم نريزه.
اما دوباره الان با من قهر تشريف دارند. من كه نمي دونم چرا. اصلا هم فكر نمي كردم كه قهر كرده. ولي وقتي چند بار زنگ زدم تا حالش رو بپرسم و ديدم كه جواب نمي ده همسرم گفت از دستت ناراحت شده. گفته تو بهش بي ادبي كردي 🤔🤔😩حالا هم كه مادرشان نمي دانم چشون شده چون ايشون هم جواب من رو نمي ده. مادرش خيلي طرفدارش است. مي گه اون پدرش رو از دست داده (من هم از دست دادم )نمي گذارم ناراحت بشه. تازه مي كه هر كي اون رو ناراحت كنه. بايد با من هم قطع رابطه كنه. 😭😭ديگه نمي دونم بايد چي كار كنم. من هم غرور دارم. خسته شدم از بس ألكي رفتند توي قيافه كه چرا فلان حرف رو زد. چرا رفت شمال ولي با ما ٢سال پيش نيامد. چرا با فلاني كه با ما قهره رفت و آمد مي كنه. دوستان شما بگيد من چكار كنم. حالم خيلي بده. نمي دونم بايد به مادر شوهرم باز هم زنگ بزنم. آخه بي احترامي تا كجا