به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 5 از 12 نخستنخست 123456789101112 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 50 , از مجموع 113
  1. #41
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Hanli نمایش پست ها
    همسرم گفت به خاطر تهمت هايى كه بهم زدى از دستت خيييييلى زياد ناراحتم، گفت اينكه بهم اعتماد ندارى عصبيم ميكنه. گفت يه ايراد ديگه كه دارى اينه تو حق ندارى به من جواب پس بدى و يكى به دو كنى. گفت اگه اين اخلاقات درست نشه طلاقت ميدم. گفتم تو نه پدر مادر منى و نه من بچه تو، يا منو با كارمندات اشتباه گرفتى، گفتم من همسرت هستم اگه ميخواى احترام ببينى بايد احترام بذارى، گفتم هر مدلى حرف بزنى همون مدل هم جواب ميگيرى. اونم گفت من ديگه نميتونم تحملت كنم، گفت ميخوام زندگى كنم، وقتم داره الكى با تو هدر ميره. گفت جدا بشيم و بريم سر زندگيمون. گفتم باشه هر طور كه ميخواى. گفتم تو اگه منو نخواى منم تورو نميخوام.
    حالا از ديشب يه سئوال تو ذهنمه، اگه دوستم داره چرا به طلاق فكر ميكنه؟ اگه دوستم نداره واسه چى برام هديه گرفت؟
    كلا فاز همسر من چيه؟ اصصصصصلا نميتونم دركش كنم!!!!!!
    هانلی جان والا منم نمی تونم تو رو بفهمم.

    اگه در شرایط فعلی نبودی، فقط می گفتم که درکی از زندگی و ارتباط زن و شوهر نداری.

    اما حالا که با وجود اینکه فکر می کنی همسرت خیانت کرده، باز هم دل از زندگیتون نمی کنی، دیگه اینکارات خیلی خیلی عجیبه!

    قابل درک نیست!

    خدا به شوهرت رحم کرده که اینقدر زندگیتون سسته، تو اگه خیالت از بابت همسرت راحت بود، می خواستی چطور باهاش صحبت کنی؟ حتما ظرف غذا رو می کوبیدی توی صورتش...

    نوشتی که نمی دونی شوهرت تو رو دوست داره یا نه. به نظر من اون می خواد دوستت داشته باشه، دلش نمی خواد ازدواجش با شکست مواجه بشه، اگر هم اشتباهی مرتکب شده باشه، دلش می خواد تمومش کنه و به سمت تو برگرده، اما رفتار تو (چه در این ملاقاتتون، چه خیلی موارد دیگه که در همین تاپیک و تاپیک قبلیت نوشته بودی) طوریه که ادامه زندگیتون رو غیرعاقلانه جلوه می ده. یه وقت اینقدر گستاخ، یه وقت اون اندازه منفعل و مبهم.

    اگه تونستی خودتو جای همسرت بذار، ببین چطور عقلا به این نتیجه می رسونیش که جدایی بهتره. که تو زن زندگی نیستی، قابل اتکا و محکم نیستی.

    نوسانات خلقیت زیاده، تکلیفت با خودت معلوم نیست. نمی تونی یک هدف رو دنبال کنی (چه زندگی چه جدایی). خودت فکر می کنی این زندگی درست بشو باشه؟

    هر اتفاق بدی، یه اتفاق خوبه...



  2. کاربر روبرو از پست مفید میشل تشکرکرده است .

    Shadi2 (چهارشنبه 17 شهریور 95)

  3. #42
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 01 مهر 95 [ 09:21]
    تاریخ عضویت
    1395-4-23
    نوشته ها
    41
    امتیاز
    605
    سطح
    12
    Points: 605, Level: 12
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 21.0%
    دستاوردها:
    31 days registeredTagger Second Class500 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 59 در 32 پست

    Rep Power
    0
    Array
    واااای حنا
    داری چی کار میکنی؟
    قرار شد یه فرصت سه ماهه بدی
    فرصت دادن میدونی یعنی چی؟
    یعنی بیخیال دعوا یعنی کوتاه اومدن یعنی عزیزم ببخشید حق با تویه
    عزیزم من این زندگی رو دوست دارم نمیخوام از دست بدم
    عزیزم تو راست میگی من زیاد بگو مگو میکنم اما این نشونه ارزش قایل شدنم برای تویه
    محمدم عشقم جوونم و این حرفا !!!

    یادت باشه تو دوران فرصت دادین
    بزار یه مساله رو برات روشن کنم با یه مثال راجع به خودم
    تو اوج دعوا ومشکلات عقد یکبار از یکی از دوستام که دوست پسر زیاد داشت خواستم مشورت بگیرم
    بهش گفتم همسر من خیلی خوبه و ناز میکشه و هدیه میخره و تلاش میکنه برای زندگی اما همه اینها تا وقتیه که من اخلاقم خوبه و مهربونم اگه من یکم بهونه گیر بشم اون بدتر میکنه و بد میشه

    دوست با تجربم یه نگاه بهم کرد گفت: وااا! خوب این طبیعیه و نکنه توقع داری وقتی تو بدی اون خوب باشه؟

    همین همین باعث شد من بفهمم طبیعیه عکس العمل بد مرد در مقابل رفتار بد و بهونه گیری من .
    حالا قضیه تو عین همینه فرقش اینه که تو میخوای این زندگیو حفظ کنی
    فرصت اشتباه نداری
    32 سالته

    همسرت لوسه بچه است تا این سن کلی رابطه داشته درست
    اما الان زندگیش دست تویه تو همسرشی

    سوال تکراری نپرس بهت گفتم همسرت دوست داره نشونه هاشم گفتم و گفتیم
    برو بخون پستهایی که همه زحمت کشیدن برات گذاشتن . دوباره و دوباره بخون انقدر که تو درونت تغییر و حس کنی


    ***** اگه نمیتونی درست رفتار کنی فقط راه شیدا میمونه سه ماه قطع رابطه ی کامل کن و ببین میخوای این زندگی رو یا نه .
    البته با اخلاق همسرت بعید میدونم بعد سه ماه دوباره حاضر شه باهات ازدواج کنه
    چون براش آبرو و وجه اجتماعی خیلی مهمه مگه اینکه این سه ماه جدایی به یه دلیل موجه باشه .
    ویرایش توسط نهال :) : چهارشنبه 17 شهریور 95 در ساعت 08:18

  4. کاربر روبرو از پست مفید نهال :) تشکرکرده است .

    ستاره زیبا (پنجشنبه 18 شهریور 95)

  5. #43
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 شهریور 96 [ 14:15]
    تاریخ عضویت
    1394-7-06
    نوشته ها
    130
    امتیاز
    3,017
    سطح
    33
    Points: 3,017, Level: 33
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    2

    تشکرشده 127 در 70 پست

    Rep Power
    28
    Array
    شما یا باید کلا بیخیال احساسات و عواطف و تعهد و وفاداری و .... بشی و فقط با پولش حال کنی ، مثل خیلی از زنای دیگه ، که میخوان فقط تو رفاه باشن، مهم هم نیست که شوهرشون کجا با کی چیکار داره میکنه
    شوهره هم میبینه زنه کاریش نداره، هی واسش بیشتر خرج میکنه ! تازه خیلی هم ادعای عشقش میشه ، چون میتونه در عین حال که زن داره ، عشق و حالشم جای دیگه بکنه، معلومه همچین زنیو که گیر نمیده دوست داره!!!تازه پزشم میده که زنم فهمیده ست ، بهم گیر نمیده آزادم هرکاری خواستم بکنم !
    خیلی ها هم عروسی میکنن بعد از یه مدت طلاق میگیرن که یه مدل دیگه به پول برسن !

    یا باید اینقدر از رفتاراش عذاب بکشی و خودخوری کنی و تحملش کنی که آخرش عقده هات از یه جا دیگه بزنه بیرون و مریضی های جسمی روحی پیدا کنی و یه عمر حسرت بخوری و پشیمان بشی و کمبودات رو بخای جای دیگه برطرف کنی
    مثل خیلی از زنای دیگه که 50 سالشونه ، حسرت اینو میخورن که شوهرشون فقط به اون فکر کنه!

    یا قبل از اینکه بیشترازین خودتو عذاب بدی متحول شی ازش جدا شی و با یکی که مناسبته ازدواج کنی

    اون شخصیتش اونجوری شکل گرفته، شمام اینجوری ، کاملا متضاده
    هرچقدرم زور بزنین یه آدم دیگه بشین نمیشه
    ممکنه یه مدت همه چی نرمال شه، اما دوباره همون آش همون کاسه

    یا باید مادی فکر کنی، یا احساسی، یا منطقی ، همش یه جا نمیشه ، هم خدا هم خرما نمیشه ، برای همین گیر کردی تو رابطه
    فقط هم خودت میتونی به خودت کمک کنی

  6. #44
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 25 آبان 00 [ 11:30]
    تاریخ عضویت
    1395-3-22
    نوشته ها
    162
    امتیاز
    8,590
    سطح
    62
    Points: 8,590, Level: 62
    Level completed: 47%, Points required for next Level: 160
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    6

    تشکرشده 113 در 56 پست

    Rep Power
    29
    Array
    سلام
    بذارين من يه توضيحى بدم در مورد آخرين بحث و دعوامون ببينين من چقدر دارم كوتاه ميام و همسرم چقدر داره بدرفتارى ميكنه.
    ما اون روز كه رفتيم مسافرت، همسرم تو راه بهم گفت خيانت چيزيه كه واسه مرد غيرقابل قبوله ولى زن ميتونه از اشتباه همسرش بگذره، گفتم من اگه بدونم شوهرم به من خيانت ميكنه يك ثانيه هم تو زندگى نميمونم، تركش ميكنم، اونم گفت بيخودى شلوغش نكن قضيه من و تو فرق داره، گفت كه من از روز اول بارها بهت گفتم ميخوام زن دوم بگيرم، گفتم من يادم نمياد قبول كرده باشم، گفتم اگه همچين چيزى واقعا تو ذهنته بگو من همين امروز ازت جدا ميشم. داد زد سرم گفت بسه ديگه دهنتو ببند. رفتيم هتل شب مونديم و همسرم كلا اخم كرده بود و با من اصلا حرف نميزد. همش ميرفتم كنارش حرف ميزدم و عادى برخورد ميكردم ولى اون اصلا جواب نميداد. صبح رفتيم بيرون دستشو گرفتم محكم زد رو دستم گفت عصبيم ميكنى به من دست نزن. منم چيزى نگفتم ولى خيلى ناراحت شدم، گريه ام گرفت ولى گريه نكردم.
    بعد از ظهر دوباره باهاش حرف زدم گفتم چرا ناراحتى گفت تو باعث شدى، گفتم من چيكار كردم حداقل بگو بدونم، گفت تو حق ندارى من هر چى ميگم جوابمو پس بدى. گفتم الهى من فدات شم دورت بگردم ببخشيد ديگه هيچى نميگم. ميدونيد همسرم در جوابم چى گفت؟!!! گفت "حالا كه فدام ميشى بيا ناخن هاى پامو بخور" من يك لحظه همينجورى ماتم زد كه چرا اينجورى حرف ميزنه. گفتم چرا اينجورى جواب ميدى؟ گفت چون ميدونم تو منو دوست ندارى و دارى فيلم بازى ميكنى، گفت داشتم امتحانت ميكردم ببينم جوابمو چى ميدى، اگه واقعا دوستم داشتى در جوابم ميگفتى باشه ميخورم. گفتم برات كاملا متاسفم كه هنوز بلد نيستى و ياد نگرفتى كه به همسر بايد احترام گذاشت.
    تا وسط هاى راه با سكوت كامل نشستم و حرفى نزدم. يك جا نگه داشت بره چايى بخوره، بدون اينكه به من بگه پياده شد و رفت چايى سفارش داد واسه خودش خوراكى گرفت. از ماشين پياده شدم و رفتم كنارش نشستم و دستش رو گرفتم گفتم من خيلى دوستت دارم با من بد حرف نزن غصه ام ميگيره. اونم واسه من يه چايى گرفت و گفت من ميخوام هميشه قدرت دست من باشه، گفتم منم دوست دارم دست تو باشه.
    رفتيم بقيه راه رو بريم كه دوستش زنگ زد گفت سر راهتون به باغ من سر بزنين ببينين اگه خوشتون اومد عروسى تون رو اونجا بگيرين. من چون تو ذهنمه تو يه هتل خوب بگيريم گفتم نميخواد اونجا بگيريم، همسرم گفت تو كه نديدى باغ رو، شايد خوشت اومد، گفتم باشه بريم ببينيم. اينو كه گفتم محكم زد تو سرم گفت تو چرا اينقدر احمقى، چرا نادانسته يه حرفى ميزنى. چرا زود تصميمت رو عوض ميكنى. سرم خيلى درد گرفت، بغض كردم ولى اصلا گريه نكردم. تا خونه هم هيچى نگفتم، رفتيم خونه حرف نزديم. اون رفت يه اتاق ديگه بخوابه رفتم كنارش خوابيدم و بغلش كردم، بوسيدمش و گفتم با من بد نباش، گفت ازت بدم مياد. صبح بيدار شديم براش يه صبحانه مفصل درست كردم، بعد از اينكه رفت سركار تا ظهر گريه كردم. كارهاى خونه رو انجام دادم، شام اون شبش، صبحانه فرداش و ميوه اش رو آماده كردم اومدم خونمون.
    دو روز بعدش سالگرد عقدمون بود كه هيچ كارى دوست نداشتم براش انجام بدم كه خودش زنگ زد و تبريك گفت و منم براش كادو شيرينى و كيك و گل گرفتم. اونم برام گردنبند داد. هى بحث ميكرد و من ميگفتم به احترام امروزمون بحث نكنيم، كه آخرش هم حرفمو گوش نكرد و هى گفت و گفت. منم حس كردم اون چند روز رو خيلى خردم كرده، گفتم ديگه بسه از اين بعد هر مدلى رفتار كنى همون رو ميبينى. اونم گفت با تو نميشه زندگى كرد. سرم داد زد. يه ذره كه آروم شد باز رفتم بغلش كردم اونم هولم داد، گفتم خواهش ميكنم بغلم كن آروم شم، اونم گفت دلم نميخواد بغلت كنم.
    دوستاى عزيزم، من اون بالا نخواستم همه چى رو اينجورى كامل توضيح بدم چون نميخواستم طولانى بشه، بعد از اينكه نوشته هاتون رو خوندم حس كردم سوء تفاهم پيش اومده. واقعا من چه كارى ميتونستم انجام بدم و ندادم؟؟؟؟؟ به خدا نميدونم كجاى كارم اشتباهه. نهال جون شما بگين من چيكار كنم؟! نجمه جون كمكم كن.
    ممنون از دلخسته و ميشل بابت جوابتون.
    در مورد پيشنهاد شيدا فكر كردم ولى نميتونم همسرم رو بيشتر از چند روز تنها بذارم، اين كارم به ضرر منه.

  7. #45
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 20 خرداد 96 [ 00:08]
    تاریخ عضویت
    1391-2-16
    نوشته ها
    139
    امتیاز
    6,293
    سطح
    51
    Points: 6,293, Level: 51
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 57
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    312

    تشکرشده 273 در 107 پست

    Rep Power
    39
    Array
    حنای عزیز تصمیم گرفته بودم دیگه برای تاپیک های شما وقت نگذارم و ننویسم
    اما الان دلم نیومد
    ببین خانومی یه ایراد مهم شما اینه که

    موقعیت هایی که باید به همسرت اعتماد کنی بهش محبت کنی بهش اعتماد اطمینان و عشق بدی نمیدی و موقعیت هایی که نباید بهش نزدیک بشی و قدر خودت و شخصیتت رو بدونی ، کمی فرصت بدی تا همسرت به اشتباهش پی ببره میری سمتش و بیشتر و بیشتر تحقیر میشی و ایشون هم مطمئن تر از اینکه با هر رفتار و پرخاشی نسبت به شما بازهم هستی،

    یعنی متاسفانه خودت اجازه تحقیر و توهین رو به طرفت میدی


    تو این سایت مطالب خیلی خوبی هست توی کتاب فروشی ها انواع و اقسام کتاب ها و سی دی های خوب در مورد ارتباط موثر و پی بردن به ارزش وجودی انسان و ....هست چرا استفاده نمیکنی؟

    چرا به حرف مدیر همدردی و بچه های با تجربه ای که اینجا بعضی ها واقعا نظرهای خوبی میدن توجهی نمیکنی؟

    خودت این مدل زندگی، تحقیر و تلخی و غم و آه و گریه و گزارش نویسی از غصه هات رو دوست داری؟ مطمئنا نداری

    واقعا شما رو مثل خواهر خودم میدونم و همیشه برات دعا میکنم راهتو تو تاریکی که خودت ایجاد کردی پیدا کنی.

    چه ضرری میکنی چندماهی از همسرت دور باشی تا بفهمی واقعا میخوادت یا خودت این وضعیت زندگیت رو میخوای یا نه؟
    ضرر بیشتر از این که تمام جسم و روحت داره ذره ذره آب میشه؟

  8. 4 کاربر از پست مفید Shadi2 تشکرکرده اند .

    fahimeh22 (چهارشنبه 17 شهریور 95), paria_22 (پنجشنبه 18 شهریور 95), آبی آسمونی (جمعه 05 آذر 95), ستاره زیبا (پنجشنبه 18 شهریور 95)

  9. #46
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    حنا
    من تخصص مشاوره ندارم. حرفهای تجربی و غیرتخصصی می نویسم.
    هر بار هم توی تاپیکت می نویسم یه مشاور و روانشناس خوب و مجرب پیدا کن و مرتب برو پیشش. پیگیر ... تا بتونه اشکال کار و راه حل را برات پیدا کنه.
    ولی باز شما صبح می ری یه مشاور و عصر یه مشاور دیگه. نیم ساعت داستان زندگیت را می گی و اونام یکیشون می گه طلاق بگیر یکیشون می گه بساز
    هفته بعد یه مشاور دیگه ...
    حتی بارها دوستان گفتن عضو انجمن تخصصی بشین که گوش نکردید. مدیر خیلی خوب راهنمایی می کنن. اگه یه اشتراک یکی دو ماهه بگیری می تونی مسیرت را روشن کنی.

    به هر حال

    وقتی همسری توی عقد، توی صحبت عادی بزنه توی سر خانمش ! بیشتر از این که کتک خوردن توی دعوا محسوب بشه، یه حس تحقیر وحشتناکه !!
    اگه شما بحث و داد و بیداد داشتید و منتهی می شد به کتک کاری ... شاید تحملش آسونتر بود. ولی شما داری حرف می زنی ایشون می زنه تو سرت !!
    یا به شما می گه بیا ناخن پای من را بخور !!

    نمی دونم این همه رفتار زشت و تحقیر کننده از کجا نشات می گیره.
    خب آدم کسی را هم دوست نداره، اگه شخصیت عادی داشته باشه، نهایتش محلش نمی ذاره یا دو تا حرف معمولی می زنه ... همسرت خیلی ناجور برخورد می کنه و خوردت می کنه.

    ماجرایی که تعریف کردی ( گفته بودم می خوام زن دوم بگیرم) و داستان دوست دختر سابقش و ارتباط کنونیشون و انتظار همسرت ( خیانت مرد مهم نیست، زن نباید خیانت کنه )
    و برخوردهاش
    برداشت من اینه که نمی تونه شما را طلاق بده. حالا یا گیر مسائل خانوادگی هست یا آبرو و شان و ...
    خیلی عمیق هم دل بهت نداده
    الان هم تو فکر این هست که با اون خانم هم ازدواج کنه. شما بشی ویترین زندگیش، ایشون هم بشه معشوقه پنهانی و ...

    اگه بخوای تو این ویترین بمونی
    باید با همون خواسته اش کنار بیایی و تمام. با آرامش زندگیت را بکنی.
    اگه بخوای بجنگی هم که دائم تحقیر و اذیتت می کنه. کار خودش را هم که داره می کنه.

    یک کم سرد باش
    فاصله بگیر ازش
    حداقلش اینه که خودت اینقدر تحقیر و تضعیف نمی شی.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا
    ویرایش توسط شیدا. : چهارشنبه 17 شهریور 95 در ساعت 18:15

  10. 5 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    Amina (چهارشنبه 17 شهریور 95), fahimeh22 (چهارشنبه 17 شهریور 95), paria_22 (پنجشنبه 18 شهریور 95), sahar67 (پنجشنبه 18 شهریور 95), نیکیا (چهارشنبه 17 شهریور 95)

  11. #47
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 20 آبان 96 [ 23:36]
    تاریخ عضویت
    1394-5-30
    نوشته ها
    179
    امتیاز
    4,001
    سطح
    40
    Points: 4,001, Level: 40
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 149
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    33

    تشکرشده 208 در 97 پست

    Rep Power
    36
    Array
    حنای عزیزم من نمیخواستم واست پست بزارم اما واقعا دلم نیومد
    ببین خانومی میخوام فقط بهت بگم
    اعتماد به نفس
    اعتماد به نفس
    اعتماد به نفس
    خودتو دوس داشته باش
    خودتو بشناس
    کتاب روانشناسی بگیر بخون
    از باربارا دی آنجلس تا برایان ترسی
    کتاب زنان ونوسی و مردان مریخی
    ببین گفته های آقای حبشی رو چند بار گوش بده
    قدم به قدم با کتاب ها پیش برو
    خانومی تو به این خوبی، زیبا و تحصیلکرده و مثل شیشه صادق. قدر خودتو بدون
    تو باید اول رو خودت کار کنی
    تا دلت بخواد کتاب و مقاله هست که کمکت کنه
    این چن وقت فقط بخون و یاد بگیر
    من با نظر شادی جون موافقم و شیدا جونم که همیشه به نکته های مهمی اشاره می کنن. لطفا با دقت بخون
    من نمیدونم همسرتون دلیلش واسه ادامه رابطه به این شکل چیه و واقعا میخواد زن بگیره یا نه اما تو از این شرایط استفاده کن
    یه مشاور برو و ادامه بده لطفا
    در مورد سیاست های زنانه و زنانگی هرچی مطلب بیشتر بخونی بهتره
    در مورد روابط دوران عقد هم روانشناسای مطرح همه صحبت های خوبی داشتن مثل آقای شاهین فرهنگ و بقیه و فایل سخنرانی هاشون هم که موجوده
    تاپیک زن بودن_ آموزشی مداوم تو همین سایت رو هم حتما بخون
    ببین روحیتو حفظ کن هر مشکلی چاره داره و اینم بگم که یه زن هرکار بخواد میتونه انجام بده و میتونه مرد رو هرطور بخواد رام خودش کنه اما نه با قدرت و زور بلکه با زبان و با زنانگی و زنانگی فقط این نیست که قربون صدقه همسرت بری

  12. کاربر روبرو از پست مفید زانکو تشکرکرده است .

    fahimeh22 (چهارشنبه 17 شهریور 95)

  13. #48
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 25 آبان 00 [ 11:30]
    تاریخ عضویت
    1395-3-22
    نوشته ها
    162
    امتیاز
    8,590
    سطح
    62
    Points: 8,590, Level: 62
    Level completed: 47%, Points required for next Level: 160
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    6

    تشکرشده 113 در 56 پست

    Rep Power
    29
    Array
    سلام شادى جون، عزيزم ازت ممنونم كه اومدى و برام نوشتى و زانكو و شيدا جون.
    من نميدونم چرا ديگه دوست ندارين واسم بنويسين، من كه همه ى حرفاتون رو گوش كردم، هر كارى گفتين مو به مو انجام دادم، من خيلى تغيير كردم، ديگه اون آدم سرد سابق نيستم كه نميتونست به شوهرش محبت كنه و حتى اسمش رو هم صدا بزنه. رفت و آمدم به خونش كم شده، به خيانتش اصلا زوم نكردم و كلى تغييرات ايجاد كردم تو خودم، لباساى مطابق ميل شوهرم ميپوشم. باشگاه ميرم، با دوستام ميرم بيرون. شاد و پرانرژى هستم كنارش. من هر كارى كه توصيه كرده بودين رو انجام دادم. سخنرانى هاى دكتر حبشى رو دانلود كردم، كتاب مردان مريخى و زنان ونوسى رو خوندم. تو تلگرام يه كانال عضو شدم اسمش صداى زندگى كه همش سياست زنانه و رفتار با همسر و ... ياد ميده. من حتى مطالب ويس را تو اين سايت در مورد زن بودن آموزش مداوم ميخونم. من از شما خيلى چيزها ياد گرفتم ولى نميدونم چرا فكر ميكنين من حرفاتون رو گوش نميكنم.
    راستش هدف من گزارش نويسى نيست، انقدر رفتارهاى زشت از طرف همسرم ميبينم كه منگ ميشم و مستاصل ميشم كه چيكار بايد بكنم، رفتارهامون رو ريز به ريز واستون توضيح ميدم كه حداقل شما بگين كجاى كارم اشتباه بود و نبايد اونجورى ميكردم، يا چه كارى ميكردم خوب بود.
    مشاورهاى متفاوت رفتم و ديگه خسته شدم از رفتن و مشكلات رو از اول توضيح دادن و نتيجه نگرفتن. باور كنين هيشكى مثل شماها نتونست كمك كنه و منو تغيير بده.
    شيدا جون من وقتى باهاش سرد ميشما، اونم با من سرد ميشه، چون به قول خودت اونطورى كه بايد، عميقا دل نداده. من اگه ازش دور بشم فكر ميكنين چى ميشه؟!!! فضا براش باز ميشه و به جاى اينكه فكر زندگيش باشه، خوشحال ميشه كه فرصت گيرش اومده براى ارتباط با دوست دخترش. يك بار خودش بهم پيشنهاد داد كه حنا ميشه يه مدت برى خونتون بمونى ببينم من اصلا دلم برات تنگ ميشه يا نه؟! گفتم باشه. بيست روز رفتم خبرى نشد، رفتم خونه سر زدم يواشكى، يه چيزايى با چشمم ديدم و داغون شدم. اومدم به مامانم گفتم كه رفتم از تو خونش... استفاده شده پيدا كردم گفت معلومه شوهرتو تنها بذارى اينجورى ميشه، عصرى منو با زور فرستاد خونه شوهرم.
    من ديگه خسته شدم، با خودم يه عهدى بستم كه تا آخر آبان ماه صبر ميكنم، اگه همينطورى ادامه پيدا كنه، طلاق ميگيرم و براى هميشه از ايران ميرم. چون من قبل از اينكه محمد بياد تو زندگيم تصميمم اين بود كه واسه هميشه برم.
    راستش من خيلى به محبت نياز دارم، حس ميكنم عقده اى شدم و ميترسم حرفهاى دلخسته درست از آب دربياد و اين كمبودها يه جورى بزنه بيرون كه واسم مشكل ساز بشه.

  14. #49
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 25 شهریور 95 [ 13:59]
    تاریخ عضویت
    1395-6-02
    نوشته ها
    25
    امتیاز
    220
    سطح
    4
    Points: 220, Level: 4
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 30
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    100 Experience Points7 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 5 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام حنا جون علی رغم میل باطنی واست پست گذاشتم

    تو که رفتی سر خونه اول
    نمیدونم واقعا چرا وقتی شوهرت خواسته که شب سالگرد ازدواجتون همه چیزو از دلت در بیاره دوباره گند زدی به ماجرا
    مشکل اصلی تو شاید اینه که واقعا نمیدونی باشوهرت چه جوری وقت بگذرونی واقعا نمیدونی درمورد چی باهاش حرف بزنی و چجوری سر صحبتو باز کنی واسه همینه که هر وقت که شوهرت پیشته دوباره بحث طلاق و بازم خونه اول . . .
    قرار نیست تو مرتب مثل ی بچه بری پیشش و بگی باهام خوب باش تو باید بتونی وقتی که اون باهات کوک نیست با رفتارت بهش بفهمونی که اون رفتارشو دوس نداری و میخوای بهتر باهات رفتار بشه (با حرکات خودت ن با زبان)
    در مورد دوست دخترشم باید بگم:
    خب اکثر انسان ها ی دوست دارن مهم اینه که تو بتونی از اون برتر باشی تا از چشم شوهرت بیفته(خواهشا بفهم چی میگم
    منظورم برتری اخلاقیه)
    ی ملکه تو ی حرمسرا زندگی میکنه که هزاران توشن اما بازهم جوری دل شاهو میزنه که به زنای دیگه فکرم نکنه
    اول پستی که واستون گذاشتم این بود با طلاق مخالفم چون وضعتون خیلی بدتر ازینی میشه که هست لطفا کم شبیه فیلم های ترکیه ای باش خواهشا به خودت بیا
    حنا واقعا تو در دریای خیال پردازی و رویا گم شدی که منجر به وسواستم شده به خودت بیا


    هنوز نفهمیدم که شما دوستین یا زن و شوهر منظورت از خونه شوهرم چیه یا منظورت از عروسی چیه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    من هر پستتون رو خوندم توش نوشتید دیروز مسافرت بودیم شما کارو زندگی ندارین؟؟؟


    اصلا به جز حرف طلاق چیز دیگه ای هم به شوهرت میگی مثلا شوخی یا حرف های عاشقانه ؟؟؟؟؟(فقط بای دوست دارم همه چیز حل نمیشه باید دریایی از محبت رو به محمد بدی)
    از ته دل واست آرزوی موفقیت میکنم حنا

  15. #50
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 25 آبان 00 [ 11:30]
    تاریخ عضویت
    1395-3-22
    نوشته ها
    162
    امتیاز
    8,590
    سطح
    62
    Points: 8,590, Level: 62
    Level completed: 47%, Points required for next Level: 160
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    6

    تشکرشده 113 در 56 پست

    Rep Power
    29
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط farid pp نمایش پست ها
    هنوز نفهمیدم که شما دوستین یا زن و شوهر منظورت از خونه شوهرم چیه یا منظورت از عروسی چیه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    من هر پستتون رو خوندم توش نوشتید دیروز مسافرت بودیم شما کارو زندگی ندارین؟؟؟


    اصلا به جز حرف طلاق چیز دیگه ای هم به شوهرت میگی مثلا شوخی یا حرف های عاشقانه ؟؟؟؟؟(فقط بای دوست دارم همه چیز حل نمیشه باید دریایی از محبت رو به محمد بدی)
    از ته دل واست آرزوی موفقیت میکنم حنا
    مرسى آقا فريد
    به نظر مياد كامل نخوندين پستاى منو. من و محمد يك ساله كه عقد كرديم و هنوز عروسى نگرفتيم، محمد تنها زندگى ميكنه و من گاهى أوقات ميرم پيشش. البته قبلاًها هميشه پيشش بودم و در أصل باهاش تو اون خونه زندگى ميكردم كه وضعيتمون خيلى وخيم بود كه دوستان گفتن اونجا نمون، منم كلا وسايلامو جمع كردم و اومدم خونه خودمون يعنى خونه پدرم و هفته اى دو روز ميرم بهش سر ميزنم. و اوضاع رابطمون نسبت به قبل خيلى بهتر شده.
    در مورد مسافرت رفتنمون هم باز قبلا توضيح دادم، من و همسرم خيلى مسافرت ميريم، آخر هفته ها رو شهرهاى نزديك ميريم، تعطيلى باشه جاهاى دور ميريم، چند ماه يكبار هم ميريم خارج، خيلى اهل سفره، تو اين يكسال خيلى مسافرت رفتيم و اكثرا هم با قهر و دعوا برگشتيم. حتى يكبار تو هتل منو زد و در رو قفل كرد جايى نرم، گوشيم هم ازم گرفت. منو برده بود تو يه كشور غريب اون بلاهارو سرم بياره.
    در مورد صحبت طلاق هم حق با شماست، من خيلى حرف از طلاق و جدايى ميزنم علتش هم بدرفتارى هاى خودشه.

    حالا اينكه چرا هر كدوم از دوستان ميان ميگن كه نميخواستم جواب بدم، برام سئواله!!!! چرا؟!

    راستش شب سالگرد عقدمون درسته كه بحثمون شد و من تند جوابشو دادم ولى بعدش بغلش كردم و بوسيدمش و رفتيم شام بيرون. الان هم رابطمون بد نيستش. ولى من خيلى ازش دلم پره، خيلى ناراحتم، ميرم بغلش ميكنم، كنارش ميشينم ولى همش فيلمه، احساس ميكنم ازش نفرت دارم و اگه الان جدا بشم ذره اى عذاب وجدان نخواهم داشت چون همه كارى براش كردم و همه جوره كوتاه اومدم.
    از نظر رابطه جنسى هيچچچچى. اصلا به من حسى نداره. من خسته شدم ديگه به خدا، اصلا بهم زنگ نميزنه، هر روز خودم دو سه بار بهش زنگ ميزنم، اسمس ميدم، اون اصلا يادش نميفته كه من وجود دارم. امروز اصلا بهش زنگ نزدم گفتم ببينم زنگ ميزنه، نزد. شب خودم بهش زنگ زدم ميگم نيستى، يه زنگ نزدى، برگشت گفت يادم رفت زنگ بزنم.
    من نميدونم تو اين زندگى به چى اميدوار باشم؟؟؟؟
    به چى محمد دلمو خوش كنم؟؟؟
    به كتكش، به خيانتش، به سرديش، به بى محبتيش، به بى توجهيش، به عدم رابطه اش، به بد دهنيش، به توهيناش.....
    مشاور آخرى كه رفتيم با محمد ميدونين چى گفت؟! گفت تا زمانى كه شما رابطه جنسى نداشته باشين، هر كارى هم بكنين بى فايده است، گفت ٣٠ درصد رابطه زن و شوهرى، اخلاق رفتاره بقيه اش رابطه جنسيه.
    وقتى شوهر من ميره جاى ديگه با يكى ديگه، واسه من ديگه نه ميلى داره نه كششى و نه حوصله و انرژى،
    من حس ميكنم مشكل من با كتاب خوندن و مشاور رفتن و.... حل نميشه، مشكلم زمانى حل ميشه كه محمد پايبندى به زنش و زندگيش رو ياد بگيره و تمركزش رو زندگى خودش باشه.

  16. کاربر روبرو از پست مفید Hanli تشکرکرده است .

    danger (پنجشنبه 18 شهریور 95)


 
صفحه 5 از 12 نخستنخست 123456789101112 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. بی اعتمادی به شوهر
    توسط sayeh_m در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 11
    آخرين نوشته: سه شنبه 30 آبان 91, 11:47
  2. چه طور دوباره اعتماد کنم؟
    توسط a.a در انجمن تعدد زوجات، چند همسری، صیغه موقت
    پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: یکشنبه 07 آبان 91, 14:43
  3. چگونه به همسرتان اعتماد کنید
    توسط eghlima در انجمن شوهران و زنان از یکدیگر چه انتظاراتی دارند
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: شنبه 31 تیر 91, 13:58
  4. بي اعتمادي و بدبيني نسبت به ديگران (شناخت، اعتماد)
    توسط parse در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: پنجشنبه 29 مهر 89, 19:16

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 08:22 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.