به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 9 , از مجموع 9

Threaded View

  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 21 اسفند 02 [ 21:46]
    تاریخ عضویت
    1395-4-24
    نوشته ها
    56
    امتیاز
    6,302
    سطح
    51
    Points: 6,302, Level: 51
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 34 در 23 پست

    Rep Power
    0
    Array

    اختلاف خانواده با همسر

    دوستان عزیزم سلام
    من مدت یک سال و هفت ماه هست که نامزدم رو میشناسم و مدت شش ماه میشه که نامزد کردیم. از همون ابتدا هم هر دو خانواده در جریان اشنایی ما بودند. اوایل اشناییمون با اختلاف خانواده نامزدم روبه رو شد که بعد کلی زحمت راضیشون کردیم. الان متاسفانه خانواده من با اینکه ناراضی نیستند ولی تقریبا به فواصل نزدیکی با خود نامزدم مشکل پیدا میکنند و به من هشدار میدهند که ببین این کار رو کرد یا این جور گفت و ....من سعی میکنم دفاع الکی نکنم از نامزدم و وانمود میکنم که خب حق با شماست ولی توضیح میدم که اون هم منظور بدی نداشته. از طرفی به نامزدم مشکل رو میگم ولی نمیگم که خانوادم گفتند و ازش میخوام بهتر رفتار کنه. تقریبا این روش جواب میده اما خودم خیلی تو فشارم. از طرفی گاهی این هشدارهای خانواده باعث میشه که فکر کنی نکنه داری اشتباه میکنی! و خودش فشار بیشتری رو روت تحمیل میکنه. این رو هم بگم که اکثر این مشکلات به دلیل تفاوت دو خانواده هست و اینکه ما برای کم کردن اختلافات با توافق هر دو خانواده سعی کردیم اون ها رو از هم دور نگه داریم ولی الان هرباری پیش میاد که رفتارها باعث رنجش یک طرف مخصوصا خانواده من میشه ( خانواده اون ککتر مشکل دارند چون من خودم در مقابل خانواده همسرم خیلی ملاحظه میکنم و البته اونها کمتر از خانواده من حساس هستند.)
    ازتون میخوام که کمکم کنین و بگین من توی این شرایط باید چیکار کنم؟بهتر هست چه جوری این مشکل رو مدیریت کنم؟
    دوم اینکه آیا طبیعی هست که به انتخابم شک میکنم یا خود این یعنی خودم هم باور ندارم انتخابم رو؟ (چون مدت تقریبا مناسبی هست که میشناسمش خیلی از مشکلاتش رو درک میکنم یا گاهی تا باهام حرف میزنه قبول میکنم که اونم به نوعی حق داشته ولی بعد میگم نکنه من دارم زیادی بهش اسون میگیرم!)
    این فشارهایی که روم هست باعث شده حس کنم مدت زیادیه که از صمیم قلبم خوشحال نیستم و همیشه چیزی بای شکوه وجود داره و از بابت خیلی ناراحتم و اصلا این حس رو دوست ندارم. لطفا بیاین همدردی کنیم تا کمی سبک تر بشم و راه درست رو پیدا کنیم.
    ممنونم
    ویرایش توسط Mahaneh : پنجشنبه 28 مرداد 95 در ساعت 13:43


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 11:43 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.