به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 9 , از مجموع 9
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 21 اسفند 02 [ 21:46]
    تاریخ عضویت
    1395-4-24
    نوشته ها
    56
    امتیاز
    6,302
    سطح
    51
    Points: 6,302, Level: 51
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 34 در 23 پست

    Rep Power
    0
    Array

    اختلاف خانواده با همسر

    دوستان عزیزم سلام
    من مدت یک سال و هفت ماه هست که نامزدم رو میشناسم و مدت شش ماه میشه که نامزد کردیم. از همون ابتدا هم هر دو خانواده در جریان اشنایی ما بودند. اوایل اشناییمون با اختلاف خانواده نامزدم روبه رو شد که بعد کلی زحمت راضیشون کردیم. الان متاسفانه خانواده من با اینکه ناراضی نیستند ولی تقریبا به فواصل نزدیکی با خود نامزدم مشکل پیدا میکنند و به من هشدار میدهند که ببین این کار رو کرد یا این جور گفت و ....من سعی میکنم دفاع الکی نکنم از نامزدم و وانمود میکنم که خب حق با شماست ولی توضیح میدم که اون هم منظور بدی نداشته. از طرفی به نامزدم مشکل رو میگم ولی نمیگم که خانوادم گفتند و ازش میخوام بهتر رفتار کنه. تقریبا این روش جواب میده اما خودم خیلی تو فشارم. از طرفی گاهی این هشدارهای خانواده باعث میشه که فکر کنی نکنه داری اشتباه میکنی! و خودش فشار بیشتری رو روت تحمیل میکنه. این رو هم بگم که اکثر این مشکلات به دلیل تفاوت دو خانواده هست و اینکه ما برای کم کردن اختلافات با توافق هر دو خانواده سعی کردیم اون ها رو از هم دور نگه داریم ولی الان هرباری پیش میاد که رفتارها باعث رنجش یک طرف مخصوصا خانواده من میشه ( خانواده اون ککتر مشکل دارند چون من خودم در مقابل خانواده همسرم خیلی ملاحظه میکنم و البته اونها کمتر از خانواده من حساس هستند.)
    ازتون میخوام که کمکم کنین و بگین من توی این شرایط باید چیکار کنم؟بهتر هست چه جوری این مشکل رو مدیریت کنم؟
    دوم اینکه آیا طبیعی هست که به انتخابم شک میکنم یا خود این یعنی خودم هم باور ندارم انتخابم رو؟ (چون مدت تقریبا مناسبی هست که میشناسمش خیلی از مشکلاتش رو درک میکنم یا گاهی تا باهام حرف میزنه قبول میکنم که اونم به نوعی حق داشته ولی بعد میگم نکنه من دارم زیادی بهش اسون میگیرم!)
    این فشارهایی که روم هست باعث شده حس کنم مدت زیادیه که از صمیم قلبم خوشحال نیستم و همیشه چیزی بای شکوه وجود داره و از بابت خیلی ناراحتم و اصلا این حس رو دوست ندارم. لطفا بیاین همدردی کنیم تا کمی سبک تر بشم و راه درست رو پیدا کنیم.
    ممنونم
    ویرایش توسط Mahaneh : پنجشنبه 28 مرداد 95 در ساعت 13:43

  2. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 21 اسفند 02 [ 21:46]
    تاریخ عضویت
    1395-4-24
    نوشته ها
    56
    امتیاز
    6,302
    سطح
    51
    Points: 6,302, Level: 51
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 34 در 23 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوستان من این روزها مشکل دارم و نیازتون دارم. لطفا اگه پیشنهاد و جوابی دارین بگین.

  3. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 19 اردیبهشت 96 [ 09:19]
    تاریخ عضویت
    1395-3-04
    نوشته ها
    150
    امتیاز
    2,234
    سطح
    28
    Points: 2,234, Level: 28
    Level completed: 56%, Points required for next Level: 66
    Overall activity: 20.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    78

    تشکرشده 156 در 94 پست

    Rep Power
    30
    Array
    آآآآآآآآآآآآفرین زندگی یعنی همین یعنی درک تفاوتها سلیقهها ارزشها و کنار امدن با انها وفق دادن خود
    سنخیت دو خانواده برای قبل از بله گفتن هست
    معمولا ادمهایی که حساس ترن بیشتر اذیت میشوند دیدشون منفی هست پس سعی کن همیشه این جوری که هستی باشی مثبت تا در تمام مراحل موفق پیروز باشی

  4. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 بهمن 95 [ 14:54]
    تاریخ عضویت
    1394-11-17
    نوشته ها
    48
    امتیاز
    1,368
    سطح
    20
    Points: 1,368, Level: 20
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 32
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    39

    تشکرشده 72 در 34 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درود دوست گرامی...
    ما اخر نفهمیدم ایشون همسرتون هستند ویا نامزدتون؟
    می شه دلیل مخالفت خانوادتون با ایشون رو بگید و نمونه های از مواردی که باعث شاکی شدن خانواده تون نسبت به ایشون می شه؟
    در مورد رفتار تون هم باید بگم کار خیلی خوبی می کنید که نمی گذارید شکاف بین شان بیشتر بشود ولی این نکته رو باید بدونید تفاوت های عمیق بین دو خانواده رو اصلا نباید ندیده بگیرید و از کنارش بگذرید این تفاوت های دلیل خیلی از طلاق ها و جدایی ها است به ویژه اگر تفاوت فرهنگی باشد....
    در مورد شک تون تا جای که من دیدم اکثریت زن ها همیشه در حال شک کردن به انتخاب شون هستند حتی اگر عاشق مرد شان باشند و مرد بسیار خوبی باشد نکته مهمش این هست که به واقعیت ها توجه کنید نه اینکه احساسی به سمتی کشیده شوید.
    باید توجه داشته باشید ( با در نظر گرفتن متن تون که نوشته اید نامزد هستید) وقتی هنوز زندگی مشترک رو اغاز نکردین اینگونه احساس بدی دارید و خسته شده اید در اینده دچار مشکلات جدی خواهید شد تفاوت های بین خانواده ها و درگیری ها که پیش می اید و اینکه شما دائما می خواهید دو جنس نا جور را به هم وصل کنید شما را خسته و در مانده خواهد کرد که در انتها خدای نکرده به جدای خواهد کشید...

  5. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 21 اسفند 02 [ 21:46]
    تاریخ عضویت
    1395-4-24
    نوشته ها
    56
    امتیاز
    6,302
    سطح
    51
    Points: 6,302, Level: 51
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 34 در 23 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط dariush233 نمایش پست ها
    درود دوست گرامی...
    ما اخر نفهمیدم ایشون همسرتون هستند ویا نامزدتون؟
    می شه دلیل مخالفت خانوادتون با ایشون رو بگید و نمونه های از مواردی که باعث شاکی شدن خانواده تون نسبت به ایشون می شه؟
    در مورد رفتار تون هم باید بگم کار خیلی خوبی می کنید که نمی گذارید شکاف بین شان بیشتر بشود ولی این نکته رو باید بدونید تفاوت های عمیق بین دو خانواده رو اصلا نباید ندیده بگیرید و از کنارش بگذرید این تفاوت های دلیل خیلی از طلاق ها و جدایی ها است به ویژه اگر تفاوت فرهنگی باشد....
    در مورد شک تون تا جای که من دیدم اکثریت زن ها همیشه در حال شک کردن به انتخاب شون هستند حتی اگر عاشق مرد شان باشند و مرد بسیار خوبی باشد نکته مهمش این هست که به واقعیت ها توجه کنید نه اینکه احساسی به سمتی کشیده شوید.
    باید توجه داشته باشید ( با در نظر گرفتن متن تون که نوشته اید نامزد هستید) وقتی هنوز زندگی مشترک رو اغاز نکردین اینگونه احساس بدی دارید و خسته شده اید در اینده دچار مشکلات جدی خواهید شد تفاوت های بین خانواده ها و درگیری ها که پیش می اید و اینکه شما دائما می خواهید دو جنس نا جور را به هم وصل کنید شما را خسته و در مانده خواهد کرد که در انتها خدای نکرده به جدای خواهد کشید...
    اولا متشکرم که پاسخ دادین. عذر میخوام که در متن سوالم درست توضیح نداده ام. در مورد سوالتون ما هنوز نامزد هستیم و قرار هست به زودی ازدواج کینم.
    خانواده ها اختلاف فرهنگی دارند و این از اول برام روشن بود اما ما قرار هست اینجا زندگی نکنیم و به همین خاطر به اشناییمون ادامه دادیم. همون طور که گفتم اوایل خانواده ایشون مخالفت هایی داشت اما الان خانواده من هر از گاهی با صحبت هایی که میکنند باعث میشه به جای اینکه در واقع پشت من باشند، دلهره و نگرانی ایجاد کنند.
    به طور نمونه که گفتین مثال بزنم: نامزد من مرد خوب و مهربونی هست اما خیلی خوش سر و زبون یا از اینهایی که بتونه یک مجلس رو تو دستش بگیره نیست. برعکس خانواده من همه تقریبا این مدلی هستند. به طور نمونه چند روز پیش نامزد من از من عصبانی بود و موقع سلام و علیک با مادرم، مادرم این رو متوجه شده و به علاوه مادرم میگه چرا با من درست احوالپرسی نکرد! چرا سرد برخورد کرد! چراخداحافظی نکرد و فقط موقع رفتن فقط دستش رو تکون داد! بی ادب هست و بی احترامی میکنه و ... این یک نمونه کوچک هست. من نمیگم رفتارش قشنگ بود چون میدونم وقتی عصبانی هست خیلی نشون میده و بقیه فکر میکنند چه قدر سرد برخورد میکنه اما به نظر خانوادم هم بیش از حد ایراد میگیرند از این مدل رفتارش. از طرفی وقتی فقط این مشکل به وجو امده، خانواده من به عقب برمیگرده و هر عیب و ایرادی که این اقا از روز خواستگاری داشته رو مرور میکنند و به من میگن! من درسته بع نامزدم علاقه دارم اما اینجور نبوده که من به تنهایی این مورد رو به خانوادم معرفی کنم و پافشاری کنم که قبولش کنند. برای همین این رفتارهاشون برام سنگین هست که انتخابی را که تا یک مدت همه موافقش بودند چرا یک دفعه به نحوی میگذارند بر گردن من با همه بدی ها و خوبیاش! نمیدونم رفتار درست چیه. بیشتر ترسم از این هست که به دلیل اینکه میخوام نامزدم رو درک کنم و اذیتش نکنم بهش بیش از حد اسون بگیرم و روش اشتباهی رو یاد بگیره که دیگه نتونم درستش کنم.
    یک مورد رو هم بگم که همه این ایرادها به نظر من به این خاطر هست که مسیر اشنایی و خواستگاری و... در رابطه ما اصولی و مطابق فرهنگ ایران نبود. گرچه سعی کردین خیلی نزدیکش کنیم به این اصول اما از همون ابتدا خیلی چیزها رو حذف کردیم و این باعث شده خانواده من بترسه یا حس کنه چرا مثل بقیه یک مسیر رو نرفته. به عنوان مثال دیگه ای این ایرادگیری ها و شک ها زمانی که ما یک عروسی خیلی روتین در فامیل داریم اوج بیشتری میگیره!
    شما فرمودین که این خستگیم ممکنه خطرناک باشه. ممنون که روراست باهام صحبت کردین اما واقعا پیشنهادتون چیه؟ من خسته نشدم و میتونم کنار بیام اما خب واقعا یک برهه های زمانی تحت فشارم تا هم نامزدم و خانوادش و هم خانوادم راضی باشند. من حتی برام شنیدن این که خانوادم میگن بهمون بی احترامی کرده خیلی سخته چون تمام زندگیم خودم احترامشون رو نگه داشتم و نمیتونم ببینم حالا فکر کنند انتخاب من بهشون بی احترامی کنه ولی خب این مواقع جوری نبوده که بگم نامزدم حق نداشته. اون هم تا حدی حق داشته فقط اخلاقش با خانواده من متفاوت هست.
    با توجه به اینکه نامزدم فرد جدی و شاید بیش از حد منطقی هست چه جوری از نامزدم بخوام که بیشتر مطابق میل خانوادم رفتار کنه؟ مستقیم بهش بگم؟ مشکلات رو بهش بگم یا نه؟
    باز هم یک دنیا ممنون که تو این مسیر به من کم تجربه کمک میکنین.

  6. کاربر روبرو از پست مفید Mahaneh تشکرکرده است .

    dariush233 (چهارشنبه 03 شهریور 95)

  7. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 بهمن 95 [ 14:54]
    تاریخ عضویت
    1394-11-17
    نوشته ها
    48
    امتیاز
    1,368
    سطح
    20
    Points: 1,368, Level: 20
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 32
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    39

    تشکرشده 72 در 34 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Mahaneh نمایش پست ها
    اولا متشکرم که پاسخ دادین. عذر میخوام که در متن سوالم درست توضیح نداده ام. در مورد سوالتون ما هنوز نامزد هستیم و قرار هست به زودی ازدواج کینم.
    خانواده ها اختلاف فرهنگی دارند و این از اول برام روشن بود اما ما قرار هست اینجا زندگی نکنیم و به همین خاطر به اشناییمون ادامه دادیم. همون طور که گفتم اوایل خانواده ایشون مخالفت هایی داشت اما الان خانواده من هر از گاهی با صحبت هایی که میکنند باعث میشه به جای اینکه در واقع پشت من باشند، دلهره و نگرانی ایجاد کنند.
    درود دوباره دوست خوبم ببخشید ولی هنوز هم دقیق نگفتین می کوید اختلاف فرهنگی این یک موضوع کلی است دقیق تر بگوید که اختلاف فرهنگی تان چه چیز است و چقدر عمیق است. این موضوع که اختلاف فرهنگی تان چه چیزی باشد و چقدر حتی در صورتی که در ایران هم زندگی نکنید تاثییر خودش را می گذارد...
    در مورد اعصبانیت نامزدتان و میزانش باید دقت بیشتری کنید
    نقل قول نوشته اصلی توسط Mahaneh نمایش پست ها
    ترسم از این هست که به دلیل اینکه میخوام نامزدم رو درک کنم و اذیتش نکنم بهش بیش از حد اسون بگیرم و روش اشتباهی رو یاد بگیره که دیگه نتونم درستش کنم.
    دوست عزیز برای شروع زندگی مشترک گفتن این که اسون می گیرم و یا سخت اصلا درست نیست مگه مسابقه هست. این نوع نگرش به معیار ها تون عوض کنید سعی کنید معیار درست انتخاب همسر داشته باشید و از اون معیار درست به راحتی عبور نکنید این معیار درست با سخت و اسان گرفتن اصلا ارتباطی ندارد

    نقل قول نوشته اصلی توسط Mahaneh نمایش پست ها
    یک مورد رو هم بگم که همه این ایرادها به نظر من به این خاطر هست که مسیر اشنایی و خواستگاری و... در رابطه ما اصولی و مطابق فرهنگ ایران نبود. گرچه سعی کردین خیلی نزدیکش کنیم به این اصول اما از همون ابتدا خیلی چیزها رو حذف کردیم و این باعث شده خانواده من بترسه یا حس کنه چرا مثل بقیه یک مسیر رو نرفته. به عنوان مثال دیگه ای این ایرادگیری ها و شک ها زمانی که ما یک عروسی خیلی روتین در فامیل داریم اوج بیشتری میگیره!
    می شه دقیق تر بگید؟ شما دوست دختر و دوست پسر بودین اگر بودین ایا رابطه جنسی هم داشتین؟؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط Mahaneh نمایش پست ها
    شما فرمودین که این خستگیم ممکنه خطرناک باشه. ممنون که روراست باهام صحبت کردین اما واقعا پیشنهادتون چیه؟ من خسته نشدم و میتونم کنار بیام اما خب واقعا یک برهه های زمانی تحت فشارم تا هم نامزدم و خانوادش و هم خانوادم راضی باشند. من حتی برام شنیدن این که خانوادم میگن بهمون بی احترامی کرده خیلی سخته چون تمام زندگیم خودم احترامشون رو نگه داشتم و نمیتونم ببینم حالا فکر کنند انتخاب من بهشون بی احترامی کنه ولی خب این مواقع جوری نبوده که بگم نامزدم حق نداشته. اون هم تا حدی حق داشته فقط اخلاقش با خانواده من متفاوت هست.
    با توجه به اینکه نامزدم فرد جدی و شاید بیش از حد منطقی هست چه جوری از نامزدم بخوام که بیشتر مطابق میل خانوادم رفتار کنه؟ مستقیم بهش بگم؟ مشکلات رو بهش بگم یا نه؟
    باز هم یک دنیا ممنون که تو این مسیر به من کم تجربه کمک میکنین.
    این که خسته شدین یا نه رو خودتان تعیین می کنید من بنا به این حرف که گفتین خسته شدم ان هم در اغاز راهی که هنوز به صورت کامل شروع نشده ان حرف زدم و این یک زنگ خطر است...
    پرسش قبلی تاثیر زیادی در پاسخ به این حرف تان دارد اگر شما روابط جدی داشته اید و از طریق دوستی با هم اقدام به نامزدی کرده باشید روی نظرات و تصمیمات شما به شدت اثر خواهد گذاشت.
    بهتر با خودتون صادق باشید کمی از بیرون به خودتان و رفتارتان و رابطه بین خودتان و نامزدتان نگاه کنید و فکر کنید ملاک درست انتخاب همسر رو داشته باشید و بعد جمع بندی کنید. اما اگر از همین الان دچار فرسایش شدین باید این رو بدونید دوران نامزدی دوران شیرین و کم مشکلی هست و زندگی مشترک مشکلات جدی تری رو می تواند ایجاد کند و فرسایش بسیار بیشتری....

  8. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 21 اسفند 02 [ 21:46]
    تاریخ عضویت
    1395-4-24
    نوشته ها
    56
    امتیاز
    6,302
    سطح
    51
    Points: 6,302, Level: 51
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 34 در 23 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درود دوباره دوست خوبم ببخشید ولی هنوز هم دقیق نگفتین می کوید اختلاف فرهنگی این یک موضوع کلی است دقیق تر بگوید که اختلاف فرهنگی تان چه چیز است و چقدر عمیق است. این موضوع که اختلاف فرهنگی تان چه چیزی باشد و چقدر حتی در صورتی که در ایران هم زندگی نکنید تاثییر خودش را می گذارد...
    در مورد اعصبانیت نامزدتان و میزانش باید دقت بیشتری کنید

    در مورد اختلاف فرهنگی در همه نظر مختلفیم. مثلا ما جملاتی هستیم اونها ساده. ما اهل شلوغ بودن و بگو بخند اونها اروم (اما شاد شاید واقعی تر از ما شادن حتی). وضع مالی ما بهتره از اونها- در نگاه اجتماعی ما خانواده بالاتری به نر میایم. ما برون گراییم اونها نه. ولی انصافا ادم های خوبی هستند. من حدود دو سال هست که میشناسمشون و شش ماه هست که میرم و میام ادم های ساده و بی الایشی هستند. نمیگم بدی ندارند اما میشه باهاشون زندگی کرد.
    البته اینم بگم که من از چند سال پیش تو یک سری موارد با خانوادم متفاوت شدم درواقع با اینکه دختر مورد علاقشون بودم و یک عمری همیشه تابع و موافقشون و به وضوح من رو خیلی زیاد دوست داشتند حتی بیشتر از بقیه شروع کردم به تغییر.حس کردم باید بزرگ بشم و نظراتم رو که عنوان میکردم بهم میگفتن ساز مخالف میزنی، سخت گیری، یک جور وقتی باهاشون بحث میکردم با اینکه میگفتن منطقی هست اما خسته میشدن از دیدگاه من. هیمن مسئله هم که از چند سال پیش و قبل از اشنایی با نامزدم شروع شد باعث شد که کم کم من که اینقدر وابسته خانوادم بودم ازشون دورتر شدم. عاشق همیم و هم رو دوست داریم اما دیگه اون دختر کوچولویی که با تمام وجود حرفاشونو قبول داشت و اونها تنها پناهش بودن این حس رو نداره. از این حس هم خودم گاهی میرنجم. چون اون صمیمیت خیلی زیبا بود اما خب شاید من نتونستم جوری صحبت کنم که با وجود تفاوت ها اون صمیمیت حفظ بشه. البته خیلی تلاش کردم اما تو روزهای سخت زندگی مدام برای اخلاق و عقایدم سرکوب میشدم و تو تنهاییم تصمیم میگرفتم که عقایدم رو بروز ندم تا بتونیم راحت و صمیمی کنار هم باشم. البته این کم شدن صمیمیت رو من حس میکنم اما شاید چون خیلی کم هست کسی از بیرون متوجه نشه یا شاید تا به خانوادم بگم قبول نکن! به هرحال اینو گفتم که بدونین من هم اخلاقی کاملا مطابق خانوادم نیستم.
    دوست عزیز برای شروع زندگی مشترک گفتن این که اسون می گیرم و یا سخت اصلا درست نیست مگه مسابقه هست. این نوع نگرش به معیار ها تون عوض کنید سعی کنید معیار درست انتخاب همسر داشته باشید و از اون معیار درست به راحتی عبور نکنید این معیار درست با سخت و اسان گرفتن اصلا ارتباطی ندارد
    دوست مهربانم، واقعا ممنون که با دقت حرفام رو خوندین و جواب دادین. منظور من از سخت و اسون این نیست که در انتخابم اسون گرفتمو منظورم در رفتار الانم هست. ببینیند من نمیگم بهترین کیس دنیا رو انتخاب کردم اما به نظر خودم و خانوادم این اقا خوب و معقول بود. البته از چند ماه پیش با یک دلخوری که بین نامزدم و خانوادم پیش اومد، خانوادم دیگه مثل قبل نمیبیننش و دوستش ندارن. بعد اون دلخوری به من گفتن ادامه ندم و من هم همین کار رو کردم اما نامزدم سعی کرد قضیه رو توضیح بده و حتی مشاوره رفتیم و من هم تصمیم گرفتم ادامه بدم تا باز هم هم رو بشناسیم. خانوادم از اونجا به بعد همیشه دنبال تکرار همون اشتباهش هستند و گاهی میگن میترسن از تکرار اون رفتارش. من دوست ندارم بگم اشتباه میگن چون میترسم نتونم قضاوت درستی کنم اما اینو بگم که اون دلخوری در حد یک ناراحتی ساده بود که نامزد من صحبت نکرد و خانوادم گفتند قیافه هایی که گرفت بی احترامی بود ( به قول معروف سر و سنگین برخورد کرد که خوشایند نبود.) این توضیح رو دادم که بدونین کاملا مشکلات چیه.
    اما در مورد اسون و سخت گرفتن، من دختری نبودم که سیاست زندگی کردن داشته باشه. شاید برای خودم داشتم ولی تجربه رابطه ندارم و این بار اولم بوده و هست. من حتی هیچ وقت از خانوادم بای خواسته هام پافشاری نکردم و حتی سختمه از نامزدم خواسته یک کم پیچیده ای داشته باشم. روی همین حساب زیادی ملاحظه کارم. همه چیو تا وقتی ویران کننده ندونم ازش میگذرم. میگن چرا مهمونی نگرفت واسه فلان کار، چرا اینو نخرید و .. ولی من به نظرم وقتش نبود، به جاش کار دیگه ای کرد و ... و از همش میگذرم که میدونم حدیش خوب نبست و باعث میشه نامزدم توقعاتم رو ندونه. منظورم از اسون گرفتن سیاست زنانه برای زندگی خوب بود.

    می شه دقیق تر بگید؟ شما دوست دختر و دوست پسر بودین اگر بودین ایا رابطه جنسی هم داشتین؟؟
    خیر ما دوست نبودیم. از جلسه اول خواستگاری رسمی برگزار شد. خانواده ها در جریان همه چیز بودند و اشنایی ما شکل گرفت. حدودا یک سال هم رو میشناختیم که چندماهش البته به دلیل مخالفت خانواده هارابطه دورادور داشتیم.بعد از این یک سال و موافقت همه ما نامزد کردیم و قرار شد باز هم هم رو بشناسیم تا سه ماه بعدش عقد کنیم. از بعد از نامزدیمون ما وقتای زیادی رو با هم بودیم. ازادانه خونه های هم میرفتیم و چندباری پیش اومده که رابطه احساسی داشته باشیم اما رابطه جنسی کامل خیر!
    من خودم حتی تا این حدی هم که بوده رو دوست ندارم و گاهی خودم رو سرزنش میکنم. از لحاظ دینی و فرهنگی مشکلی ندارم و تا حدی هم نبوده که بگم فرهنگی روی زندگیم تاثیر میذاره اما به هرحال گاهی که توی همین وب سایت ها نظرات منفی اجتماع رو میبینم میگم بهتر بود بهش احترام میذاشتیم اما به هرجهت چون ما وقتای زیادی با هم بودیم و اکثرا تنها بودیم و رابطمون با عشق شروع شد، گاهی بیش از د به هم نزدیک شدیم شاید! نظر نامزدم هم این هست که مشکلی نداره با این موارد اما احترام میذاره.
    این که خسته شدین یا نه رو خودتان تعیین می کنید من بنا به این حرف که گفتین خسته شدم ان هم در اغاز راهی که هنوز به صورت کامل شروع نشده ان حرف زدم و این یک زنگ خطر است...
    پرسش قبلی تاثیر زیادی در پاسخ به این حرف تان دارد اگر شما روابط جدی داشته اید و از طریق دوستی با هم اقدام به نامزدی کرده باشید روی نظرات و تصمیمات شما به شدت اثر خواهد گذاشت.
    بهتر با خودتون صادق باشید کمی از بیرون به خودتان و رفتارتان و رابطه بین خودتان و نامزدتان نگاه کنید و فکر کنید ملاک درست انتخاب همسر رو داشته باشید و بعد جمع بندی کنید. اما اگر از همین الان دچار فرسایش شدین باید این رو بدونید دوران نامزدی دوران شیرین و کم مشکلی هست و زندگی مشترک مشکلات جدی تری رو می تواند ایجاد کند و فرسایش بسیار بیشتری....

    من احساس خستگی میکنم و دلیلش هم اینه که احساس ترس دارم. ازاد نیستم انگار!همش منتظر فیدبک خانوادم هستم و متاسفانه اون ها هم با جدی شدن رابطه ما انتظاراتی که از اول قرار شد نباشه رو زیرپا گذاشتند و مدام بهش و به خانوادش ایراد میگیرند. من روزی چندبار باید مقابل حرفاشون و طعنه هاشون به خودم یا نامزدم باشم و هیچی نگم، ارومشون کنم و برم تو اتاقم با تنهایی گریه کنم. این باعث شده بترسم که اگه ازدواج کنیم چند ماهی که اینجام رابطم در خطر هست. با این حال الانم وقتی نامزدم رو میبینم همش انتظار دارم بهم انرژی که از دست رفته رو بده، ضمنا به اون نمیگم در چه فشاریم و اونم نمیدونه. گاهی که اونم باهام بحث میکنه واقعا حس میکنم توی این دنیا منم و خدا! با خودم میگم چرا اینقدر تنها موندم پس! نکنه اشتباه کردم و ....اعتماد به نفسم رو تو خیلی زمینه ها از دست دادم، دیگه خودمو قبول ندارم که وقتی فکر میکنم بگم درسته یا نه. یعنی میگم حق با نامزدم بود اما اینقدر به هم ریختم که نمیتونم باور کنم فکرمو به خودم میگم شاید داری اشتباه میکنی.
    از طرفی من دختر خیلی موفقی بودم و هستم. یعنی هیچ کس حتی خانوادم باورشونم نمیشه که الان تو این وضعیتم. فکر میکنن مثل همیشه موفق و سربلند میام بیرون. همین باعث شده غمم رو تنهایی به دوش بکشم و ترس از شکست داشته باشم.
    من سعی کردم از بیرون نگاه کنم. جاهایی درموردش احساسی تصمیم گرفتم چون دوستش دارم. اما در کل پسر خوبیه. میدونم عیباش چیه اما به نظرم رگ خواب خودشو داره. هیمن الان که اینا رو مینویسم یک حسی خودمو داره سرزنش میکنه که چرا فقط تو اینی میگی! پس داری اشتباه میکنی!
    در مورد رابطه من همیشه سعی کردم رابطه احساسی که باهاش داشتم تو تصمیم اثر نذاره خودشم به شدت ادم منطقی هست.
    من سعی کردم همه چیز رو بگم چون اوضاعم اصلا خوب نیست. چند شب میشه که نمیخوابم و مدام گریه میکنم. یک ساعت هایی در روز خوبم و خوشبخت و بقیه اش به فکر ایندم، اینکه چرا اون دختر وابسته که اینقدر دوستش داشتند حالا اینقدر سرزنش میشه، انگار طرد شده، مگه خودم سر خود این تصمیم رو گرفتم که باهام اینجوری رفتار میشه! و هزارتا فکر منفی دیگه. معذرت میخوام که اینقدر طولانی شد. اما گفتم شاید بتونین کمکم کنین و از تنهایی به دوش کشیدن این افکار خلاص بشم. ازتون خواهش میکنم کمکم کنین.
    ویرایش توسط Mahaneh : شنبه 06 شهریور 95 در ساعت 13:15

  9. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 بهمن 95 [ 14:54]
    تاریخ عضویت
    1394-11-17
    نوشته ها
    48
    امتیاز
    1,368
    سطح
    20
    Points: 1,368, Level: 20
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 32
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    39

    تشکرشده 72 در 34 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Mahaneh نمایش پست ها
    در مورد اختلاف فرهنگی در همه نظر مختلفیم. مثلا ما جملاتی هستیم اونها ساده. ما اهل شلوغ بودن و بگو بخند اونها اروم (اما شاد شاید واقعی تر از ما شادن حتی). وضع مالی ما بهتره از اونها- در نگاه اجتماعی ما خانواده بالاتری به نر میایم. ما برون گراییم اونها نه. ولی انصافا ادم های خوبی هستند. من حدود دو سال هست که میشناسمشون و شش ماه هست که میرم و میام ادم های ساده و بی الایشی هستند. نمیگم بدی ندارند اما میشه باهاشون زندگی کرد.
    البته اینم بگم که من از چند سال پیش تو یک سری موارد با خانوادم متفاوت شدم درواقع با اینکه دختر مورد علاقشون بودم و یک عمری همیشه تابع و موافقشون و به وضوح من رو خیلی زیاد دوست داشتند حتی بیشتر از بقیه شروع کردم به تغییر.حس کردم باید بزرگ بشم و نظراتم رو که عنوان میکردم بهم میگفتن ساز مخالف میزنی، سخت گیری، یک جور وقتی باهاشون بحث میکردم با اینکه میگفتن منطقی هست اما خسته میشدن از دیدگاه من. هیمن مسئله هم که از چند سال پیش و قبل از اشنایی با نامزدم شروع شد باعث شد که کم کم من که اینقدر وابسته خانوادم بودم ازشون دورتر شدم. عاشق همیم و هم رو دوست داریم اما دیگه اون دختر کوچولویی که با تمام وجود حرفاشونو قبول داشت و اونها تنها پناهش بودن این حس رو نداره. از این حس هم خودم گاهی میرنجم. چون اون صمیمیت خیلی زیبا بود اما خب شاید من نتونستم جوری صحبت کنم که با وجود تفاوت ها اون صمیمیت حفظ بشه. البته خیلی تلاش کردم اما تو روزهای سخت زندگی مدام برای اخلاق و عقایدم سرکوب میشدم و تو تنهاییم تصمیم میگرفتم که عقایدم رو بروز ندم تا بتونیم راحت و صمیمی کنار هم باشم. البته این کم شدن صمیمیت رو من حس میکنم اما شاید چون خیلی کم هست کسی از بیرون متوجه نشه یا شاید تا به خانوادم بگم قبول نکن! به هرحال اینو گفتم که بدونین من هم اخلاقی کاملا مطابق خانوادم نیستم.
    این خوب نیست که این اختلاف ها وجود داره بویژه اینکه وضعیت مالی بهتری دارید معمولا زن ها انتظار دارن وقتی خانه شوهر می رون شرایط بهتری از خانواده خودشون داشته باشند هر چقدر هم که واقع بین باشند باز عادت کردن به زندگی که دو تا سه دهه با رفاه بیشتری تجربه شده باشه و امروز در اون اندازه نباشه سخت هست.
    اگز ایشون ادم مذهبی باشند شما کمتر مذهبی باشید و بخواهید از ایران هم بروید دچار مشکلات خواهید شد مرد ها خیلی سخت تغییر می کنند.
    و این باعث می شه تو اینده بخاطر اختلاف های زیادی که دارید با هم دچار مشکل بشوید نگاه امروز و توان تون نکنید تجربه کردن زندگی با فکر کردن به اون فرق داره شما هنوز وارد این زندگی نشده خسته شدین وانقدر فشار روی شما زیاد هست که شرایط روحی تون به شدت اسیب دیده هست . فقط فکر کنید این شرایط روحی که دارید رو نتونید به حالت عادیش بر گرودنید و وارد زندگی مشترک بشید که پر از اختلاف ها هست نگاه امروز نکنید که حرف های جالب و مورد پسند همدیگر می زنید در زندگی عادی در عمل جور دیگه همه چیز پیش می رود و تنها کافی است که یک مشکل جدی یک دعوا جدی یک دل خوری جدی پیش اید مطمئن باشید اگر امروز شرایط روحی خودتون و مشکل تون حل نکرده باشد کل زندگی تون در مدت چند ماه از هم فرو می ریزه...

    نقل قول نوشته اصلی توسط Mahaneh نمایش پست ها
    دوست مهربانم، واقعا ممنون که با دقت حرفام رو خوندین و جواب دادین. منظور من از سخت و اسون این نیست که در انتخابم اسون گرفتمو منظورم در رفتار الانم هست. ببینیند من نمیگم بهترین کیس دنیا رو انتخاب کردم اما به نظر خودم و خانوادم این اقا خوب و معقول بود. البته از چند ماه پیش با یک دلخوری که بین نامزدم و خانوادم پیش اومد، خانوادم دیگه مثل قبل نمیبیننش و دوستش ندارن. بعد اون دلخوری به من گفتن ادامه ندم و من هم همین کار رو کردم اما نامزدم سعی کرد قضیه رو توضیح بده و حتی مشاوره رفتیم و من هم تصمیم گرفتم ادامه بدم تا باز هم هم رو بشناسیم. خانوادم از اونجا به بعد همیشه دنبال تکرار همون اشتباهش هستند و گاهی میگن میترسن از تکرار اون رفتارش. من دوست ندارم بگم اشتباه میگن چون میترسم نتونم قضاوت درستی کنم اما اینو بگم که اون دلخوری در حد یک ناراحتی ساده بود که نامزد من صحبت نکرد و خانوادم گفتند قیافه هایی که گرفت بی احترامی بود ( به قول معروف سر و سنگین برخورد کرد که خوشایند نبود.) این توضیح رو دادم که بدونین کاملا مشکلات چیه.
    اما در مورد اسون و سخت گرفتن، من دختری نبودم که سیاست زندگی کردن داشته باشه. شاید برای خودم داشتم ولی تجربه رابطه ندارم و این بار اولم بوده و هست. من حتی هیچ وقت از خانوادم بای خواسته هام پافشاری نکردم و حتی سختمه از نامزدم خواسته یک کم پیچیده ای داشته باشم. روی همین حساب زیادی ملاحظه کارم. همه چیو تا وقتی ویران کننده ندونم ازش میگذرم. میگن چرا مهمونی نگرفت واسه فلان کار، چرا اینو نخرید و .. ولی من به نظرم وقتش نبود، به جاش کار دیگه ای کرد و ... و از همش میگذرم که میدونم حدیش خوب نبست و باعث میشه نامزدم توقعاتم رو ندونه. منظورم از اسون گرفتن سیاست زنانه برای زندگی خوب بود.
    دوست عزیز و خوبم شما خودتون مهربون هستید همه رو هم مثل خودتون مهربون می بینید نظر لطف تون هست.همه اتفاق های بزرگ از یه چیز کوچیک و ساده شروع می شه و جریان شما هم همین هست الان دیگه یه چیز کوچیک نیست امیدوارم بتونید خودتون جمع و جور کنید تا تصمیم بهتری بگیرید به دور از احساسی شدن و منطقی

    نقل قول نوشته اصلی توسط Mahaneh نمایش پست ها
    خیر ما دوست نبودیم. از جلسه اول خواستگاری رسمی برگزار شد. خانواده ها در جریان همه چیز بودند و اشنایی ما شکل گرفت. حدودا یک سال هم رو میشناختیم که چندماهش البته به دلیل مخالفت خانواده هارابطه دورادور داشتیم.بعد از این یک سال و موافقت همه ما نامزد کردیم و قرار شد باز هم هم رو بشناسیم تا سه ماه بعدش عقد کنیم. از بعد از نامزدیمون ما وقتای زیادی رو با هم بودیم. ازادانه خونه های هم میرفتیم و چندباری پیش اومده که رابطه احساسی داشته باشیم اما رابطه جنسی کامل خیر!
    من خودم حتی تا این حدی هم که بوده رو دوست ندارم و گاهی خودم رو سرزنش میکنم. از لحاظ دینی و فرهنگی مشکلی ندارم و تا حدی هم نبوده که بگم فرهنگی روی زندگیم تاثیر میذاره اما به هرحال گاهی که توی همین وب سایت ها نظرات منفی اجتماع رو میبینم میگم بهتر بود بهش احترام میذاشتیم اما به هرجهت چون ما وقتای زیادی با هم بودیم و اکثرا تنها بودیم و رابطمون با عشق شروع شد، گاهی بیش از د به هم نزدیک شدیم شاید! نظر نامزدم هم این هست که مشکلی نداره با این موارد اما احترام میذاره.
    البته من این رو برای این نپرسیدم که از نظر دینی بد هست یا از نظر اجتماعی بخاطر این پرسیدم که زن ها وقتی با مردی رابطه احساسی و جنسی برقرار می کنند بسیار زیاد روی تصمیمی که می گیرند تاثییر می گذار و باعث می شه خیلی از حقایق رو ندیده بگیرند به خصوص که پیش از اون تجربه چنین چیزی رو نداشته باشند. با این شرایطی که گفتین باید این رابطه ایجاد شده در تصمیم تون تاثییر گذاشته باشه باید به این موضوع دقت بیشتری بکنید

    نقل قول نوشته اصلی توسط Mahaneh نمایش پست ها


    من احساس خستگی میکنم و دلیلش هم اینه که احساس ترس دارم. ازاد نیستم انگار!همش منتظر فیدبک خانوادم هستم و متاسفانه اون ها هم با جدی شدن رابطه ما انتظاراتی که از اول قرار شد نباشه رو زیرپا گذاشتند و مدام بهش و به خانوادش ایراد میگیرند. من روزی چندبار باید مقابل حرفاشون و طعنه هاشون به خودم یا نامزدم باشم و هیچی نگم، ارومشون کنم و برم تو اتاقم با تنهایی گریه کنم. این باعث شده بترسم که اگه ازدواج کنیم چند ماهی که اینجام رابطم در خطر هست. با این حال الانم وقتی نامزدم رو میبینم همش انتظار دارم بهم انرژی که از دست رفته رو بده، ضمنا به اون نمیگم در چه فشاریم و اونم نمیدونه. گاهی که اونم باهام بحث میکنه واقعا حس میکنم توی این دنیا منم و خدا! با خودم میگم چرا اینقدر تنها موندم پس! نکنه اشتباه کردم و ....اعتماد به نفسم رو تو خیلی زمینه ها از دست دادم، دیگه خودمو قبول ندارم که وقتی فکر میکنم بگم درسته یا نه. یعنی میگم حق با نامزدم بود اما اینقدر به هم ریختم که نمیتونم باور کنم فکرمو به خودم میگم شاید داری اشتباه میکنی.
    از طرفی من دختر خیلی موفقی بودم و هستم. یعنی هیچ کس حتی خانوادم باورشونم نمیشه که الان تو این وضعیتم. فکر میکنن مثل همیشه موفق و سربلند میام بیرون. همین باعث شده غمم رو تنهایی به دوش بکشم و ترس از شکست داشته باشم.
    من سعی کردم از بیرون نگاه کنم. جاهایی درموردش احساسی تصمیم گرفتم چون دوستش دارم. اما در کل پسر خوبیه. میدونم عیباش چیه اما به نظرم رگ خواب خودشو داره. هیمن الان که اینا رو مینویسم یک حسی خودمو داره سرزنش میکنه که چرا فقط تو اینی میگی! پس داری اشتباه میکنی!
    در مورد رابطه من همیشه سعی کردم رابطه احساسی که باهاش داشتم تو تصمیم اثر نذاره خودشم به شدت ادم منطقی هست.
    من سعی کردم همه چیز رو بگم چون اوضاعم اصلا خوب نیست. چند شب میشه که نمیخوابم و مدام گریه میکنم. یک ساعت هایی در روز خوبم و خوشبخت و بقیه اش به فکر ایندم، اینکه چرا اون دختر وابسته که اینقدر دوستش داشتند حالا اینقدر سرزنش میشه، انگار طرد شده، مگه خودم سر خود این تصمیم رو گرفتم که باهام اینجوری رفتار میشه! و هزارتا فکر منفی دیگه. معذرت میخوام که اینقدر طولانی شد. اما گفتم شاید بتونین کمکم کنین و از تنهایی به دوش کشیدن این افکار خلاص بشم. ازتون خواهش میکنم کمکم کنین.
    واقعا ناراحت شدم که خواب تون به هم ریخته و گریه می کنید امیدوارم زود تر این دوران تلخ که باید براتون دوران شیرینی باشه و متاسفانه اینگونه نیست تموم بشه من کاملا حال تون درک می کنم واقعا شرایط خوبی نیست برای یک دختر احساس اینکه در حساس ترین زمان همه نه تنها اون رو بدون حمایت رها کردن بلکه مسیر رو براش سخت تر هم می کنن و حالتی رو براش بوجود میارن که ترس از اینده براش بوجود میاد . این حالت خوبی نیست به اضافه اینکه شما خسته هم شدین این خستگی تنها بخشی از اون بخاطر ترس از انتخاب و ایندههست بخش بزرگ ترش بخاطر درگیری روحی و احساس شدید تنهایی و عدم ازادی و تحت فشار بودن هست.
    این حالت اصلا خوب نیست شما در یک شرایط تقریبا عادی انقدر فشار دارید تحمل می کنید در زندگی فشار های بسیار شدید تری وجود داره بار مسئولیت و پستی ها و بلندی های زندگی اگر با این وضعیت روحی که الان دارید بخواهید واردش بشید مطمئن باشید آینده خوبی نخواهید داشت . به ویژه این که سختی های که در این مدت تحمل می کنید کمی سطح انتظار تون از زندگی کردن مشترک بالا می بره تجربه نشون داده ادم هر چقدر بیشتر برای فرد خاصی تلاش کنه که به دستش بیار باعث می شه که در تخیل و فکر خودش شرایط ایدال تری از واقعت تصور کنه و وقتی وارد زندگی مشترک می شه با کوچک ترین حقیقت تلخی که خلاف اون تصور باشه کاخ ارزو هاش فرو می ریزه...
    اما راهش بنظر من اینکه بری پیش مشاور شرایط دقیق به مشاور بگید درسته اینجا سعی کردین دقیق بگید ولی باز هم به دقت بیشتری احتیاج هست در ریز مشکلات تا راهنمایی دقیق تری بشوید با توجه به اینکه شما خودتون درگیر این جریان هستید بهتر یک نفر که مشاور هست و دید باز تری می تونه به این جریان داشته باشه شما رو راهنمایی کنه.
    و جدا از این هم بهتر به کسی که قرار شریک زندگی شما بشه شریک لحطه ،لحظه زندگی خصوصی تون شریک احساس تون، جسم تون و روح تون اعتماد بیشتری کنید و این وضعیت بوجود امده رو باش در میان بگذارید مطمئن باشید هم حال روحی بهتری پیدا خواهید کرد و هم تصمیم راحت تری می تونید با هم بگیرید

  10. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 21 اسفند 02 [ 21:46]
    تاریخ عضویت
    1395-4-24
    نوشته ها
    56
    امتیاز
    6,302
    سطح
    51
    Points: 6,302, Level: 51
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 34 در 23 پست

    Rep Power
    0
    Array
    باز هم از همه راهنماییهانون متشکرم.
    در مورد اختلاف با خود نامزدم: خیر ما شباهت های زیاد فردی به هم داریم و شاید دلیلش این هست که ایشون سالهای زیادی هست که برای تحصیل خارج از ایران زندگی کرده و طبیعتا با وجود اختلافات خانوادگی خود ایشون شباهت های زیادی به من داره.
    در هر صورت مطابق گفته شما دوستان و بعد از کلی فکر کردن و صحبت با نامزدم و خانواده، من وضعیت رو با نامزدم در میان گذاشتم و ازش خواستم با خانوادم صحبت کنه تا مشکلات رو براشون واضح بیان کنه و من رو با اونها طرف نکنه. ایشون از اینکه از یک سری مسائل اصلا خبر نداشت به شدت به هم ریخت و اولش واقعا از من عصبانی شد اما بعد از یک روز سعی کرد مسائل رو جبران کنه. با پدر و مادرم صحبت کرد و واقعا مسیر رو خیلی خیلی هموار تر کرد.
    در این مدت من هم دارم سعی میکنم بالغانه تر رفتار کنم و به جای اینکه هربار نامزدم رو میبینم بخواهم جبران احساسات جریحه دارمو بکنه، در مواجه با ایشون عاقلانه و درست تصمیم بگیرم.
    باز هم ممنون از راهنمایی هاتون. التماس دعا


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 17:52 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.