سلام طاعات وعباداتتون قبول
تو تایپیک قبلی خودم رو معرفی کرده بودم یه کوچولو میگم تا برسیم به الان
34سالم دانشجوی دکترای یه رشته مهندسی.شاغل.دو فرزند دارم.همسرم استاد دانشگاهه.دوازده ونیم ساله ازدواج کردیم.از ابتدا زندگی دانشجویی داشتیم.خیلی به خاطر شرایط اقتصادی سختی کشیدیم اما خب خداروشکر الان خوبیم.همسرم بخاطر پروژه های سنگین ودرسش وشرکت خیلی تایم کاری بالایی داشت وداره...ومن هم بعد از زایمان دومم خیلی حساس شده بودم وفشار کاری وبچه وخونه داری اذیتم میکرد.این اواخر بحث زیاد داشتیم.تا اینکه همسرم دو هفته ای رفت خونه پدرش که خسته شدم وتو اصلا همکاری نمیکنی وتوقعت خیلی زیاده......
با مشاوره دوستان الان خوبیم ودارم از متدهایی که فراموش کرده بودم پیش میرم و خداروشکر نتیجه داشته.....
یه مساله مهم اینه که همسرم تمام وقایع ریزو درشت این چندسال رو به خانوادش گفته و اونا هم تو اون دوهفته خیلی پرو بال دادن و خیلی حرمتها شکسته شد مادرشوهرم دوهفته بچه چهارده ماهه منو نگه داشت این در حالیه که من تو این مدت با اونا حتی بحث الکی هم نداشتم وخیلی سعی میکردم با توجه به اختلاف فرهنگی اما احترامشون رو نگه دارم.....
حالا همسرم خیلی اصرار داره که ما یه روز افطاری بریم اونجا...
من میدونم اونا پدرمادر همسرم هستیم واخلاقا درست نیست من بخوام مانع شم اصلا واصلا دوست ندارم....اما در حال حاضر میدونم رفتن ما اونجا شرایط رو روحی هر دون رو بدتر میکنه...دوست دارم یکم فاصله باشه....من اصلا در حال حاضر کار همسرم رو نمیتونم هضم کنم ایشون میتونست بجای رفتن پیش پدرش بره پیش مشاور اما چون اعتقادی به مشاوره نداره اینطوری این چند سالمون رو زیر سوال برد....
الان میخوام کمکم کنید چطوری ایشون رو راضی کنم که حالا نریم....یکم زمان بدیم....
یا اصلا ازش بخوام بره با یه مشاور بعد از این بحران بزرگ صحبت کنه تا شرایطمون پایدارتر بشه
علاقه مندی ها (Bookmarks)