سلام.
چرا این روزای بد تموم نمیشن؟ همش فکر میکنم عب نداره یه چند ماهی هستم بعد نزدیکای عروسی میگم نمیخوام.همش با خودم میگم من نمیتونم باهاش خوشبخت شم.همسرم مرد خوبیه.بهم محبت میکنه،دوسم داره،کلا اگه هر زنی جای من بود دو دستی میچسبید به شوهرش ولی من خیلی حس بدی دارم.
کاش همسرم تو دعواها جلوی زبونشو میگرفت فحش های بد نمیداد که منو انقدر دلزده کنه که بخوام همش به بهم زدن این رابطه فکر کنم. حرفایی که پشت خونوادم زده چجوری فراموش کنم.؟؟؟ البته تو دعواهامون میگفت اونم مسببش من بودم با بی احترامی به خانوادش و خودش. که منم بدتر از خودش پشت خانوادش فحش دادم هم به خودش هم خانوادش.

من فوق العاده به خانوادم وابسته هستم. یعنی اگه قرار باشه بین همسرم و خانوادم یکی رو انتخاب کنم قطعا خانوادمو انتخاب میکنم.بخاطر همین راضی نمیشم از گل بهشون کمتر بگه.
پای رفتن دنبال جهیزیه ندارم با خدم میگم چند ماه مونده به عروسی بهم میزنم.در حالی که چند روز دیگه داریم باهم میریم مسافرت.

تورو خدا بگید مشکل کجاست؟ شوهرم داره تموم کاراشو میکنه بهترین خونه رو برام بگیره تا دیروقت کار میکنه .فکر اینکه کجا عروسی بگیریم ،فکر اینکه کی بچه دار شیم ،اونوقت من فکر دعواهای گذشته و اینده مبهمی که در انتظارمه.
چطوری فراموشش کنم؟ چطوری مهرشو از دلم بکنم.؟