با سلام خدمت دوستان عزیزم.. کم و بیش از قضیه من مطلع هستین .. ولی برای یاداوری دوباره مختصرا
چن سطری براتون مینویسم.. بنده پارسال با خانومم ازدواج کردم و شب عقد از دیدن اندام خانومم بسیار
اشفته و مضطرب شده و دنیا برام تیره و تار شد بحدی که دگ امید زندگی کردن نداشتم.. بهر حال یک
سال گذشت و من هر طوری بود خودمو جمع و جور کردم و از اون حالت وحشتناک خودمو خلاص کردم به
کمک خداوند.. الان هم کاهی اضطراب میاد سراغم ولی زود ردش میکنم.. مواردی هم که از طرف خانمم
عذابم میداد به مرور برام عادی شده .. ولی چیزی که تا الان برام ثابت مونده عدم کشش و علاقه
عاشقانه سمت خانمم هستش .. هر وقت میخوام باهاش صمیمی بشم ندائی از درون بهم میگه
داری حماقت میکنی, داری خودتو گول میزنی, تو میتونی بهترشو پیدا کنی .. تو تا اخر عمرت هیچ
وقت عاشقش نخواهی شد و اخر سر هم جدا خواهی شد..
بعد با خودم میگم آخه بقیه دختر ها چه فرقی با این دارن.. کمی اروم میشم..ولی بعد که یه دختر زیبا
رو میبینم میگم اقا فرق داره واقعا فرق داره.. بعد حمله پانیک بهم دست میده و گریه ام میگیره..
به خودم میگم داری ناشکری میکنی..والله داری ناشکری میکنی نسبت به همچین دختری که واقعا
تو اخلاق و رفتار و مهربانی کم پیدا میشه .. نمیدونم واقعا چطوری از شر این افکار خلاص بشم..
جلسه سیزدهمه رفتم مشاور ..هر دفعه هم جلسه مفیدی میشه برام ..ولی چن روز بعد آش همانو کاسه همان..
نگاهمو نسبت به خانمها کم کردم ولی تو ذهنمم انواع و اقسام خانمها پرسه میزنن .. هر دختری میاد مغازه
دوست دارم باهاش رابطه دوستانه داشته باشم .. قبل ازدواج اینجوری نبودم.. حتی اگه دختری هم
چنین پیشنهادی بهم میداد ردش میکردم.. نمیدونم چمه .مشاورم گفته یه بار هیپنوتیزمت کنم و این
افکارو که برات ساخته شده پاکش کنم ..نمیدونم جواب خواهد داد یا نه.. برام دعا کنید
علاقه مندی ها (Bookmarks)