به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 5 , از مجموع 5
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 20 اردیبهشت 96 [ 12:40]
    تاریخ عضویت
    1393-11-18
    نوشته ها
    60
    امتیاز
    2,800
    سطح
    32
    Points: 2,800, Level: 32
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 100
    Overall activity: 14.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 52 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array

    عاشق زندگیم و همسرم هستم ولی جاریم شده درد زندگیم

    سلام دوستان من مینا هستم 29 سالمه 6 ماه عقد بودم 1 ماهه سر خونه زندگیم هستم ازدواج دووم هست همسرم هم همینطور هیچکدوم بچه نداریم و هر دو مدت کوتاهی زندگی کرده بودیم من عاشق همسرم هستم اونم همینطور زندگیمون خیلی خوبه به جرات میتونم بگم همسرم فرشته است و هدیه خدا به منه همه کاری برای رضایت و خوشحالی من میکنه یه مرد واقعی و همیشه حامی و پشتیبانم بوده در هر شرایطی رابطه خیلی خوبی با خانوادم داره و تک تک اعضای خانوادم عاشقش هستن .خانواده همسرم هم خانواده خوبی هستن و همیشه مارو حمایت میکنن مشکل من جاریم هستش که از اولی که خانواده همسرم اومدن خواستگاری جاری من خیلی به من بی محلی میکرد اصلا منو نگاه نمی کنه حرفم باهام نمی زنه فقط سلام همین همسر من پسر بزرگ هستش خیلی همسرم مهربونه نسبته به همه مهربون و دلسوزه و دلش خیلی پاکه و مادر شوهرم دوست داره برادرها رابطه خوبی باهم داشته باشن مثلا جاریم اصلا منو دعوت نکرد برا پاگشا و اینا حتی یه تعارفم نمی کرد که من خونشون برم هر وقتم خونه مادر شوهرم میدیدمش اصلا باهام حرف نمی زد البته پدرش مریض بود و مادر شوهرم بهانه میاورد که بخاطر پدرش هست رفتارش تا اینکه پدرش فوت کرد و من به همراه همسرم تو مراسم ختمش شرکت کردیم دیروزم که چهلم پدرش بود با همسرم و مادر شوهرم رفتم با اینکه اصلا به من نگفته بود اخه ما رسم داریم برای مراسم چهلم دعوت میکنن ولی هیچی نگفته بود و من به حرف مادر شوهرم رفتم اونجاهم باهاش روبوسی کردم سرخاک و تسلیت گفتم ولی اون روشو کرد اونورو برگشت به شوهرم گفت ناهار نمیمونید یعنی نکرد به من بگه ناهار بیاید خونه اخه ما داشتیم از سرخاک بر میگشتیم یعنی بازم بی محلی کرد حتی با اینکه من رفته بودم ختم پدرش به همسرم گفتم اون حقو بمن میده ولی میگی بیخیال باش ماهی یکبار اونو میبینی خودتو اذیت نکن گفتم ناراحت شدم از رفتاراش همش میگه فکر کن ناراحت پدرش بوده کارش اشتباه بوده ولی تو اهمیت نده مگه میشه آخه عیدم خودم پاشدم عین سبکها رفتم خونش بازم محلم نزاشت الان من 1 ماهه خونه خودم هستم به شوهرم گفتم اونا خودشون باید بیان من دعوتشوت نمی کنم چون چند روز پیش مادر شوهرمو دعوت کردم شوهرم گفت حالا اونارو بعدا دعوت میکنیم منم باهاش بحثم شد مگه من ارزش نداشتم که اونو حتی بمن تعارف نکردن حالا من خانمو دعوت کنم البته شوهرم قبول کرد حرفمو حالا الان مادرشوهرم زنگ زده لباس خریدم میخوام برم فردا جاری و برادر شوهرمو از عزا در بیارم فردا من و همسرم هم بریم من اعصابم داغون میشه هر وقت اسم اونا میاد چند تا بحث با همسرم کردم همش سرجاریم بوده اسمش میاد استرس میگیرم همسرم میگه حساس شدی بهش ولش کن ارزش نداره زندگیمونو واسه اون خراب کنیم کاری باهاشون نداریم فقط وظایفمونو انجام میدیم در برابرشون آیا من حساس شدم چیکار کنم بنظرتون فردا برم خونش ؟

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 22 اردیبهشت 02 [ 23:36]
    تاریخ عضویت
    1393-10-26
    نوشته ها
    357
    امتیاز
    15,299
    سطح
    79
    Points: 15,299, Level: 79
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 51
    Overall activity: 91.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    526

    تشکرشده 1,129 در 328 پست

    Rep Power
    101
    Array
    سلام مینا جان.


    ازدواجت رو تبریک میگم


    مینا من مجردم ولی طبق چیزایی که اطرافم دیدم ما هیچ وقت نمی تونیم یه آدم کامل و پرفکت که از هر نظر خوب باشه و خونوادش هم کاملا عالی باشن پیدا کنیم.بهر حال تو هر ازدواجی یه جاری،یه خواهر شوهر،یه برادر زن،یه خواهر زن و...ممکنه از ما خوشش نیاد حالا به هر دلیلی(یا اشتباه از طرف ما بوده یا طرف مقابل بنا به دلایلی داره به ما حسادت میکنه و...)

    وقتی شما زندگی خوبی با همسرت داری اصلا ارزش نداره خودتو درگیر این جور مسایل پیش پا افتاده و چیپ بکنی.



    به قول همسرت شما نهایتا جاریت رو ماهی یک بار می بینی.طبق ادب بهش سلام بده و احوالپرسی کن.وقتی اون مایل نیست باهاش گرم بگیری شمام خیلی رسمی باهاش حال و احوال کن همین.
    کلا من معتقدم آدم با جاری نه خیلی باید صمیمی باشه طوری که ریز و بم زندگیشو بهش بگه و نه خیلی سرد برخورد کنه.یه رابطه محترمانه کافیه همین.



    در مورد چهلم هم شما لطف کردی رفتی بابت تسلیت گویی(هر چند تو اقوام ما هم معمولا برای چهلم دعوت نمیکنن و آشناها با دیدن اعلامیه به هم خبر میدن که چهلم فلانی هستش) طبق رسم و رسوم برای بار آخر هم برای از عزا در آوردنشون با همسرت برو و بعد از این فقط یه رابطه محترمانه و رسمی با جاریت داشته باش.



    یه نکته مهم اینکه: مدام در مورد جاریت یا مسایلی از این قبیل پیش همسرت گله نکن.آقایون به شدت از این جور حرفا بیزارن.شاید اولش با ما خانما همدلی کنن و حق رو به ما بدن ولی بعدش خسته میشن.نذار همسرت شمارو یه خانم خیلی سطح پایین که دنبال حرفای خاله زنکی هستش بشناسه(ببخشید انقدر رک بهت میگم).طوری رفتار کن که همسرت به داشتن یه همسر فهیم و با کلاس به خودش بباله.

    موفق باشی مینا جان
    ویرایش توسط آی تک : شنبه 01 خرداد 95 در ساعت 15:57

  3. 4 کاربر از پست مفید آی تک تشکرکرده اند .

    sara 65 (شنبه 01 خرداد 95), بابک 1369 (یکشنبه 02 خرداد 95), ستاره زیبا (دوشنبه 03 خرداد 95), شیدا. (شنبه 01 خرداد 95)

  4. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 19 بهمن 01 [ 19:08]
    تاریخ عضویت
    1392-5-13
    نوشته ها
    688
    امتیاز
    14,984
    سطح
    79
    Points: 14,984, Level: 79
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 366
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger Second ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,002

    تشکرشده 1,784 در 580 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    119
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط مینا 66 نمایش پست ها
    سلام دوستان من مینا هستم 29 سالمه 6 ماه عقد بودم 1 ماهه سر خونه زندگیم هستم ازدواج دووم هست همسرم هم همینطور هیچکدوم بچه نداریم و هر دو مدت کوتاهی زندگی کرده بودیم من عاشق همسرم هستم اونم همینطور زندگیمون خیلی خوبه به جرات میتونم بگم همسرم فرشته است و هدیه خدا به منه همه کاری برای رضایت و خوشحالی من میکنه یه مرد واقعی و همیشه حامی و پشتیبانم بوده در هر شرایطی رابطه خیلی خوبی با خانوادم داره و تک تک اعضای خانوادم عاشقش هستن .خانواده همسرم هم خانواده خوبی هستن و همیشه مارو حمایت میکنن مشکل من جاریم هستش که از اولی که خانواده همسرم اومدن خواستگاری جاری من خیلی به من بی محلی میکرد اصلا منو نگاه نمی کنه حرفم باهام نمی زنه فقط سلام همین همسر من پسر بزرگ هستش خیلی همسرم مهربونه نسبته به همه مهربون و دلسوزه و دلش خیلی پاکه و مادر شوهرم دوست داره برادرها رابطه خوبی باهم داشته باشن مثلا جاریم اصلا منو دعوت نکرد برا پاگشا و اینا حتی یه تعارفم نمی کرد که من خونشون برم هر وقتم خونه مادر شوهرم میدیدمش اصلا باهام حرف نمی زد البته پدرش مریض بود و مادر شوهرم بهانه میاورد که بخاطر پدرش هست رفتارش تا اینکه پدرش فوت کرد و من به همراه همسرم تو مراسم ختمش شرکت کردیم دیروزم که چهلم پدرش بود با همسرم و مادر شوهرم رفتم با اینکه اصلا به من نگفته بود اخه ما رسم داریم برای مراسم چهلم دعوت میکنن ولی هیچی نگفته بود و من به حرف مادر شوهرم رفتم اونجاهم باهاش روبوسی کردم سرخاک و تسلیت گفتم ولی اون روشو کرد اونورو برگشت به شوهرم گفت ناهار نمیمونید یعنی نکرد به من بگه ناهار بیاید خونه اخه ما داشتیم از سرخاک بر میگشتیم یعنی بازم بی محلی کرد حتی با اینکه من رفته بودم ختم پدرش به همسرم گفتم اون حقو بمن میده ولی میگی بیخیال باش ماهی یکبار اونو میبینی خودتو اذیت نکن گفتم ناراحت شدم از رفتاراش همش میگه فکر کن ناراحت پدرش بوده کارش اشتباه بوده ولی تو اهمیت نده مگه میشه آخه عیدم خودم پاشدم عین سبکها رفتم خونش بازم محلم نزاشت الان من 1 ماهه خونه خودم هستم به شوهرم گفتم اونا خودشون باید بیان من دعوتشوت نمی کنم چون چند روز پیش مادر شوهرمو دعوت کردم شوهرم گفت حالا اونارو بعدا دعوت میکنیم منم باهاش بحثم شد مگه من ارزش نداشتم که اونو حتی بمن تعارف نکردن حالا من خانمو دعوت کنم البته شوهرم قبول کرد حرفمو حالا الان مادرشوهرم زنگ زده لباس خریدم میخوام برم فردا جاری و برادر شوهرمو از عزا در بیارم فردا من و همسرم هم بریم من اعصابم داغون میشه هر وقت اسم اونا میاد چند تا بحث با همسرم کردم همش سرجاریم بوده اسمش میاد استرس میگیرم همسرم میگه حساس شدی بهش ولش کن ارزش نداره زندگیمونو واسه اون خراب کنیم کاری باهاشون نداریم فقط وظایفمونو انجام میدیم در برابرشون آیا من حساس شدم چیکار کنم بنظرتون فردا برم خونش ؟

    سلام. آدمها در هر اتفاق در زندگیشان رد پایی از خودشان باقی میگذارند و وقتی به عقب بر میگردند متوجه می شوند که خیلی از این ردپاها الگوی مشخص و تکراری ای داشته است. مگر اینکه انقدر هوشمندانه برخورد کنند که هر بار تصمیمات بهتری در زندگیشان بگیرند و این الگوها را تعویض کنند.

    اگر دقت بکنید متوجه می شوید که که "دقیقا" در حال تکرار همان اشتباهات گذشته هستید. خوشحال هستم که انقدر خوش شانس بودید که ظرف دوسال جدا شدید و مجددا ازدواج کردید و آنهم یک ازدواج خوب. اما توصیه میکنم به شما که قدردان نعمتهای زندگیتان باشید و از این فرصت استفاده کنید که با ازدست دادنش ممکن است دیگر انقدر خوش شانس نباشید.


    بنظر من یکی از بهترین کارهایی که در مورد بهبود زندگی و خوشبختیت می توانی انجام دهی افزایش مهارت مثبت اندیشی و دیدن نقاط مثبت زندگیت هست

    نیایش به قصد این نیست که خدا را به برآوردن آرزوهایمان وادارد، بلکه برای آن است که اشتیاق به خدا را در ما برافروزد و ما را به سوی خدا فرا ببرد. دیونوسیوس مجعول می گوید:
    "کسی که در قایقی نشسته و طنابی را که از صخره ای به طرفش پرت شده می گیرد و می کشد، صخره را به طرف خود نمی کشد، بلکه خودش و قایق را به صخره نزدیک تر می کند".
    فریدریش هایلر، نیایش، ص 331

    ویرایش توسط مهرااد : شنبه 01 خرداد 95 در ساعت 16:53

  5. 5 کاربر از پست مفید مهرااد تشکرکرده اند .

    sara 65 (شنبه 01 خرداد 95), یاصاحب زمان ادرکنی (یکشنبه 02 خرداد 95), نیکیا (دوشنبه 03 خرداد 95), ستاره زیبا (دوشنبه 03 خرداد 95), شیدا. (شنبه 01 خرداد 95)

  6. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 تیر 95 [ 11:42]
    تاریخ عضویت
    1395-2-12
    نوشته ها
    23
    امتیاز
    521
    سطح
    10
    Points: 521, Level: 10
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 19.0%
    دستاوردها:
    31 days registeredTagger Second Class500 Experience Points
    تشکرها
    36

    تشکرشده 29 در 15 پست

    Rep Power
    0
    Array
    همسرم میگه حساس شدی بهش ولش کن ارزش نداره زندگیمونو واسه اون خراب کنیم کاری باهاشون نداریم فقط وظایفمونو انجام میدیم

    خب راست میگه همسرت...!

  7. 2 کاربر از پست مفید اقرار تشکرکرده اند .

    یاصاحب زمان ادرکنی (یکشنبه 02 خرداد 95), ستاره زیبا (دوشنبه 03 خرداد 95)

  8. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 18 فروردین 98 [ 13:44]
    تاریخ عضویت
    1394-11-29
    نوشته ها
    62
    امتیاز
    3,392
    سطح
    36
    Points: 3,392, Level: 36
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 108
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    142

    تشکرشده 43 در 27 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام عزیزم
    واقعا سعی کن خودتو با نگاه کردن به نیمه پر لیوان سرگرم کنی. البته حتما به این نتیجه میرسی که نکات مثبت از نصف لیوان هم بیشتر هستند. این موضوع خیلی کوچیکه. و بعدا خدای نکرده اگر یه مشکل بزرگتر برات پیش بیاد اونوقت میفهمی که این موضوع و اون آدم اصلا ارزش اینو نداره که انرژیتو ، شادابی خودت و زندگیت و وقتت رو و حتی فسفرای مغزتو براش هدر بدی.
    ببین منم یه مدت روی یک چیز بیخود هر روز حرص میخوردم. و با شوهرم درد و دل میکردم. از آخر چند بار توی دعوا به من گفت همون فلانی از تو بهتره و لابد تو یه چیزیت هست که باهات اینطور رفتار میکنه. پس سعی کن هم حساسیت خودتو بیاری پایین هم دیگه به شوهرت تا جای ممکن نگی. به هر حال خودشم میبینه. و اگر یه روز شوهرت خواست مثلا اونا رو دعوت هم بکنی شما بحرفش بکن و احترام خودت رو هم بذار. چون اگه شما بخوای تلافی کنی اونوقت ممکنه بازم شوهرت بگه خب خودت فلان کارو کردی و اینا. یه جورایی خودشیرینی میشه پیش آقا تون و حتی کسایی که دورتر هستن.
    یه چیز دیگه دقت کردی ما آدما نسبت به خیلی چیزا که میتونیم حساس باشیم نیستیم؟ منظورم اینه این عدم حساسیت رو میتونی در خودت ایجاد کنی. مثلا یه بنده خدایی میگفت من به سر و صدای همکلاسیم خیلی حساس بودم و اون با حرف زیاد زدن نمیذاشت درس بخونم. یه روز موقع درس خوندن در خانه فهمیده که این کولر عجب صدایی داره ولی چرا من تا حالا اصلا نمیشنیدمش؟ پس از این به بعد صدای دوستم مثل صدای کولر.... و اونم موفق شده بود که چه کسی حرف بزنه چه نزنه روی درسش تمرکز کنه.
    جاری شما هم مثل یک فامیل دور فرض کن چه انتظاری داری ازش. ولش کن بابا. خیلیا ممکنه به آدم بی احترامی کنن (به دلایلی که اصلا نمیدونیم) ما که نمیتونیم وقت بذاریم همه رو از خودمون راضی کنیم. به هدف های خودت فکر کن (اگر برنامه ریزی نداری برای خودت این کارو بکن چون باعث میشه فکرت به خودت مشغول باشه تا بقیه). ولی در عین حال وظیفه خودتم درست انجام بده. ینی شما احترامتو بذار به اندازه.
    قرار نیست همیشه شرایط همین طور بمونه. چون کسی از فردا خبر نداره. پس غصه نخور که باید همیشه اینو تحمل کنم.
    و یه سخن دیگه این که ما نمیتونیم همه دنیا رو فرش کنیم ولی میتونیم خودمون کفش پامون کنیم.
    البته این نظر من بود. امیدوارم بدردت بخوره.
    امیدوارم خیلی خیلی خوشبخت و موفق باشی.
    ویرایش توسط شادی ظهوریان : دوشنبه 03 خرداد 95 در ساعت 10:46


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 18:33 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.