به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 9 , از مجموع 9
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 18 بهمن 95 [ 16:23]
    تاریخ عضویت
    1395-2-30
    نوشته ها
    11
    امتیاز
    605
    سطح
    12
    Points: 605, Level: 12
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    عدم برقراری ارتباط صحیح

    من یه خانم 29 ساله هستم.با مدرک فوق لیسانس.از 15 سالکی هم بسیار خواستگار داشتم اما چون علاقه ی زیادی به ادامه تحصیل داشتم همه رو رد می کردم.با دو یا سه نفر از کسانی که ازم خواستگاری کردند مفصلا صحبت کردم اما چون عقایدم باهاشون همراه نبود جواب رد دادم.تا ترم آخر ارشم که یکی رو بهم معرفی کردند.چون تو شهر خودم نبودم از پدرم سوالاتم رو می پرسیدم راجع به ایشون و پاسخ رو می گرفتم.ایشون دیپلم فنی دارند.از پایان سربازی شروع به کار کردند و دستشون تو جیب خودشونه.با نحوه پوشش من (چادر)مخالفتی نداشتند.اهل سیگار و قلیان و مشروب و رفیق بازی و ارتباط با جنس مخالف هم نبودند که این دوره زمانه بسیار سخت چنین کسی پیدا میشه.بالاخره بعد از یک ماه من برگشتم منزل و مادر و خواهرشون اومدن دیدن من و جلسه دوم خودشون تشریف آوردند و .... بعد از مدتی نامزد شدیم. (تو پرانتز عرض می کنم که احتمالا اولین قدم اشتباه من عدم هماهنگی سطح تحصیلاتمون بوده).من آدمی نیستم که بخوام توانایی ها و موفقیت هام رو به رخ کسی بکشم.این مطلب به رو تو دوره نامزدی به ایشون به اثبات رسوندم.مشکل اولیه ی ما سر حسادت مادرانه ی مادرشوهرم بود.اگر برای نامزدم میوه پوست می کندم اشک چشمشون رو پر می کرد و بغض و سکوت.اگر این کار رو انجام نمی دادم هم (طبق عادتشون) تو هر جمعی که بودیم مهم نبود با تن صدای بلند و طلبکارانه و گزنده می گفتند برای بچه ی من چرا میوه پوست نمی کنی؟بچه م رو سپردم دست تو که چی؟این حسادت های مادرانه رو درک می کردم.اما رفته رفته داشت باعث آزار می شد.کل سال تحویل رو ایشون گریه کرده بودند از ناراحتی اینکه پسرشون داره ازدواج می کنه.همسر من 6 سال از من بزرگ تر هستند.اوایل به ایشون که نامزدم بودند می گفتم خب محبتتو به مادرت بیشتر کن تا مطمئن بشه من قرار نیست پسرشو ازش جدا کنم.اگه تا پارسال براش کادوی کوچیک می خریدی الان بزرگترشو بخر.اگه غذاشو دوست نداشتی الان بیشتر بابت دستپختش ازش تشکر کن.(همسرم از غذا زیاد ایراد می گیره.دست پخت هر کی می خواد باشه.اما تو دوره نامزدی به هیچ عنوان با دست پخت من مشکل نداشت.می گفت تو خیلی چیزها رو بهتر از مادرم می پزی.)طبیعیه وقتی به کسی به چشم یک رقیب نگاه کنید تمام خوبیهاشم به بدی برداشت می کند.چند بار به خاطر این مسئله که دیگه برام آزار دهنده شده بود خواستم نامزدیم رو به هم بزنم اما مادرم می گفتند اینا چیزای بی ارزشیه و بعد عروسی حل میشه.روزهای پایانی نامزدی بسیار سخت و کسل کننده و پر تنش می گذشت و یک سری از کارهامون تمام نشد و چون قرار عروسی گذاشته شدهبود مراسم گرفتیم و رفتیم زیر یک سقف.با شروع زندگی نه تنها چیزی حل نشد.بلکه مدام بهشون اضافه شد.از طرف هر دو خانواده تحت فشار بودم.پدرم انتظار داشت هر روز برم خونه شون که نمیشد.مادر و خواهرشون قهر کرده بودند و من دلیلش رو منی دونستم و ناراحت بودم.این قهر ها منجر به انجام حرکات خیلی ناراحت کننده ای میشد.مثل اینکه وقتی چیزی می خواست جلوم بذارن به طرفم پرت می کردند.یا اصلا جواب دادن تو کارشون نبود.چند بار سعی کردم دعوتشون گنم خونه مهمانم باشن شاید کدورتها بر طرف بشه اما نمی آمدند.و همسرم به شدت مخالف این بود که ازشون بپرسم برای چی این اتفاقات داره میفته. و متاسفانه بعد از سه ماه،منجر به یک مشاجره و دعوا شد.البته من ساکت بودم و همسرم داد می زد.اولین بار.و من بسیار دلشکسته بودم.ایشون رفتن خونه مادرشون و آخر شب برگشتندو تا 5 روز با هم کدر بودیم و صحبت به هیچ عنوان نداشتیم تا اینکه خودشون گفتند که دلخوری مادرشون از حرف ایشون بوده.(چوب کار اشتباه همسرم رو به من میزدند.و هنوز هم همینطوره)بعد بحث سر بچه دار شدن و پیله کردن مادر شوهرم سر این قضیه و مخالفت شدید من چون هنوز سه ماه از عروسیم گذشته بود و روز به روز ناراحتیمازشون داشت بیشتر می شد.مسئله رو با پدرم درمیون گذاشتم و گفتم باید به مشاور خانواده مراجعه کنماما ایشون مخالفت کردند و گفتند کی بهتر از من که پدرتم می تونه کمکت کنه و ... مشکلات ما هر بار به خاطررفتار های خانواده ها بود.داد زدن های همسرم و قهر های طولانی که اول با پشت کردن بود،بعد شد دور کردن بالشت.بعد شد جدا خوابیدن ( هر بار بالش و پتو بر می داشتم وقتی خوابش می برد، و می رفتم باز کنارش می خوابیدم) و این اواخر دیگه غذا نخوردن هم به مسائل قهر اضافه کرده.ما دو ساله که زیر یک سقفیم.تقریبا هر ما و گاهی بیشتر از دو بار در ماه قهر و ناراحتی بینمون بوده.چون مادر شوهرم ناراحت شده بود از پسرش لطف کرده بود گفتهبود برو از زنت ایراد بگیر و اونم دیگه ایراد گرفتن از من رو تو کارهای روزانه ش قرار داده.همیشه دنبال مقصر می گرده و چون کسی غیر من تو خونه نیست مقصر من شناخته می شم.حتی جایی که حق با من باشه اون حق رو به مادر یا خواهرش میده.از ابراز ناراحتی من (چه با لحن آروم و با طمئنینه مطرح کردن موضوع چه با دلخوری مطرح کردنش)عصبانی میشه و قهر می کنه.ارتباط کلامی درستی برقرار نمی کنه. و نسبت به بقیه ی مردها حساسیت های خیلی خیلی بیشتری داره.نسبت به بو حساسه.هر بویی.اصا وقتی میاد نباید تو خونه بوی غذا بیاد. تو خونه نباید عطر بزنمچون دوست نداره و خودشم استفاده نمی کنه برا داخل خونه.فقط برای بیرون از خونه.طبق راهنمائی های مادرم (بذار خودش برات لباس بخره،بذار خودش پیشنهاد سفر بده تو چیزی نخواه ازش،بذار خودش رنگ لباستو انتخاب کنه تا دوست داشته باشه که کمتر ایراد بگیره و .... که بازم حس می کنم از اشتباهات رفتاری بزرگ من بود این کارها)عمل کردم و الان منجر به این شده که حتی وقتی می گم نمیتونم با پاشنه بلند پیاده روی زیادبکنم(البته از اول هم گفته بودم و به شدن باهاش مخالفت کردم) اما الان مجبورم که این کار رو بکنم.دوستم داره.خیلی زیاد.اما واقعا این راهش نیست.مادر شوهر من آدمیه که ممکنه چشمشو ببنده و دهنشو باز کنه و من از این قضیه بی بهره نبودمتا حالا.زیاد خوردم کردند.تو جمع.یا حتی وقتی می دونه این افکار متضاد با خودش رو پسرش از اول داشته پیله می کنه به من که تو بچه م رو عوضش کردی.تو چیر و عصبیش کردی.من شرط ادامه تحصیل و کار داشتم که الامن به کل خونه نشینم به لطف بابا که گفتند زن باید هر چی شوهرش می گه بگه چشم.پدر مادرم می گن راجع به خاطرات دانشگاه و بچه های دانشگاه اصن وقتی هست حرف نزن چون ممکنه بخاطر اون مسئله باشه.منم کلا با دوستام قطع ارتباط کردم.اما می دونم این کارها فایده ای نداره.متاسفانه حس خوبی ندارم.دارم سرد می شم. خودم دیگه زیاد تمایلی به در آغوش کشیدن همسرم ندارم ولی گاهی به خاطر اون اینکار رو می کنم.می فهمم که می ترسه از اینکه برم. اما غرورش هم بهش اجازه نمی ده کاری بکنه.سخته همش مقصر شناخته بشه.کوچیکت کنن.فقط ایرادهاتو بهت بگن.همسرم به هیچ عنوان پی حرف کسی نمره.و پدر شوهرم هم همون اوایل یه کمی بهش گفتم و ازش کمکخواستم گفت به من ربطی نداره.می دونم تنها پناه آدما خدا ست.اما من واقعا درمونده شدم.چطور می تونم این زندگی رو نجات بدم؟(بدتر از همه اینکه چند روزه که افکار بدی به ذهنم میان.مثه خودکشی برای رها شدن از این همه تنهایی.یه حسی بهم می گه حد اقل اونجا دیگه پیش خود خدائی.اما من آدم این کار نیستم و فقط فکرشه که آزارم میده.)از نظر خانواده ی همسر من باید از هدیه ایراد گرفت.هرچی که باشه یه ایرادی توش در میارن.اما من همیشه ازشون تشکر کردم.حتی بابت یک لیوان آب.من دیگه نمی تونم برا همسرم هدیه بگیرم چون هر بار که این کار رو کردم دلم به شدت از برخوردش شکست.اون رو هم به هیچ عنوان نمی تونم راضی کنم که به کلاسهای مشاوره بریم تا با همو در کنار هم مشکلاتمون رو حل کنیم.چه کنم؟

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 15 شهریور 98 [ 10:44]
    تاریخ عضویت
    1395-2-21
    نوشته ها
    176
    امتیاز
    4,752
    سطح
    44
    Points: 4,752, Level: 44
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 198
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 319 در 122 پست

    Rep Power
    41
    Array
    سلام
    به قانون کبوتر با کبوتر باز با باز عمل نکردی خانم جان.

    اولا مسئله تحصیلات در ازدواج خیلی مهمه. کسی که سالها در محیط دانشگاهی و علمی با افراد علمی معاشرت کرده و خودش رو از عوام بودن جدا کرده و به اصطلاح مغزش رو رشد داده، این آدم دنیای بزرگ خاص خودش رو داره. و سخته این شخص با کسی که دنیا رو سطحی و مادی و سنتی میبینه زندگی کنه. نتیجه ش رو دارید میبینید: قطع ارتباط با دوستاتون، جلوگیری از کارکردنتون، جلوگیری از بیشتر درس خوندن و...

    اشتباه وحشتناک بعدی، تمکین شما به افکار اشتباه بعضی از بزرگترهاست. این که تحقیرتون کنن و پدرتون بجای حمایت مقتدرانه و تذکر به خانواده شوهرت، فقط برگرده و بگه بآید به حرف شوهرت گوش کنی، و شما هم متعاقبا سکوت کنید و از حقتون ، از حق شادی، حق آزادی ، حق اشتغال ، حق احترام و از تمام حقتون بگذرید، اینها همه از اشتباه خود شما و چشم گفتن به همه چیز جتی به فرمانهای بی منطق اطرافیانتون نشات میگیره.

    گفتند شوهرتون به شدت میترسه که از پیشش برید. از همین ابزار استفاده کنید و بگید اگه این شرایط ادامه پیدا کنه تنهاش خواهید گذاشت.

    ,,,,,,,

    اگه بتونید وادارش کنید که برای اشتغال شما رضایت بده، و بتونید یک کار نیمه وقت پیدا کنید، از نظر روحی اوضاعتون بهتر میشه

  3. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 18 بهمن 95 [ 16:23]
    تاریخ عضویت
    1395-2-30
    نوشته ها
    11
    امتیاز
    605
    سطح
    12
    Points: 605, Level: 12
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خیلی ممنون بابت پاسخگوئی.من اشتباهات خودم رو اقرار می کنم.اما هدفم خرابتر کردن زندگیم نیست.هدفم درست کردنشه.به طرف مثبت پیش بردنشه.الان تو این تاپیکها خیلی زیاد می بینم خانومهایی مثل من که حتی شوهرشو دکتری یا فوق لیسانس داره.بازم ازین مسائل رنج میبرن.حرمت نگه داشتن من به خاطر زندگیم بود درست.اما به خودم تعهد دادم از طرف مادرشوهرم اگر بازهم تکرار بشه پدرم رو وسط می کشم و اگر قرار به تمام شدن باشه هم تمامش میکنم.فعلا که قضیه با مادرشون تا حدودی حل شده.می خوام راهنمائی بگیرم رابطه با همسرم رو بهبود ببخشم.

  4. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 18 بهمن 95 [ 16:23]
    تاریخ عضویت
    1395-2-30
    نوشته ها
    11
    امتیاز
    605
    سطح
    12
    Points: 605, Level: 12
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    و در مورد اینکه از حربه ی ترسش از رفتنم استفاده کنم،استفاده کردم.گاهی.اماتاثیرش موقتیه.تحت تاثیر یکی ازتحقیرهای مادرشون به شوهرم گفتم اگه واقعا مادر بهتر می تونستن از شما نگه داری کنن و من بلد نیستم، حرفی نیست.من می تونم شما رو باز هم به مادرتون برگردونم.اگه واقعا فکر می کنن من به هیچ دردی نمی خورم.همسرم ناراحت از رفتار مادرش بهم تا مدتها محبت مثل دوره نامزدیم رو می کرد.خواستم کمتر ببردم خونه مادریش قبول کرد.شد دو هفته یک بار.اما مادرشم بلده خوب نقش بازی کنه تا پسرشو باز دور کنه از من.انقدر که توی درگیری های مذهبی و روانشناختی افراد گیر کردم دیگه نمی دونم درست چیه. و باید چه رفتاری در برابر بی احترامی ها نشون بدم.چون کم کم همسرم رو میبینم که تحت تاثیر حرف های مادرشون قرار گرفتند.

  5. #5
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    سلام

    مادر ایشون به خاطر ناآگاهی ممکنه اشتباهاتی در رفتارش با شما و پسرش داشته باشه

    اما اشکال اصلی به خود شما وارده
    یک سره به تجزیه و تحلیل مادر شوهر و نقشش توی زندگیت مشغولی

    مادرشوهر شما توی مهمونی بهتون گفته چرا برای پسرم میوه پوست نمی کنی
    جوابش یه لبخند بوده و تمام !
    آخه این حرف اصلا ارزش فکر کردن داره؟ که شما اینقدر نگهش داری توی دلت که توی پست اول تاپیکت به عنوان مشکل ازش یاد کنی

    به نظر من یه مطالعه جامع و کامل در مورد چگونگی رفتار و ارتباط درست با خانواده همسر داشته باش

    ---------------------------

    از اون طرف با خانواده خودت هم مشکل داری

    روز به روز ناراحتیمازشون داشت بیشتر می شد.مسئله رو با پدرم درمیون گذاشتم و گفتم باید به مشاور خانواده مراجعه کنماما ایشون مخالفت کردند و گفتند کی بهتر از من که پدرتم می تونه کمکت کنه و ... مشکلات ما هر بار به خاطررفتار های خانواده ها بود.
    برای مشاوره رفتن باید از پدرت اجازه می گرفتی؟
    لازم بود مسائل داخلی خونتون و زندگی مشترکت را به خانواده ها بکشونی؟
    به قول خودت مشکلاتتون هر بار با دخالت خانواده ها بدتر هم بشه؟

    پدر شوهرم هم همون اوایل یه کمی بهش گفتم و ازش کمکخواستم گفت به من ربطی نداره
    خدا پدر این آقا را بیامرزه حداقل دخالت نکرد شما برای چی مثل بچه ها از دست همسرت به پدر و مادرها شکایت می کنی؟


    اون رو هم به هیچ عنوان نمی تونم راضی کنم که به کلاسهای
    مشاوره
    بریم تا با همو در کنار هم مشکلاتمون رو حل کنیم.چه کنم؟
    تنهایی برو مشاوره
    مهارتهای ارتباطی و همسرداریت را تقویت کن.
    سی دی های آموزشی زیادی از روانشناسها و مشاورین خانواده هست که می تونی بخری و یا از نسخه های رایگانشون استفاده کنی

    دکتر فرهنگ
    دکتر حبشی
    دکتر بابایی زاد

    آنلاین مطالبی ازشون پیدا می کنی. خودت مطالعه کن ببین کدوم با شرایطت نزدیکتر هست و ادامه اش بده.
    روی خودت کار کن

    استقلال زندگیت را و حد و حدودهاش را خودت مشخص می کنی.
    یک خانم 29 ساله تحصیلکرده تو دنیای امروز برای حل مشکلات زندگیش به خانواده ها شکایت می بره؟
    یا مطالعه می کنه؟ مشاوره می ره؟ کمک تخصصی می گیره؟
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  6. 2 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    محیا ناز (جمعه 31 اردیبهشت 95), ستاره زیبا (یکشنبه 09 خرداد 95)

  7. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 18 بهمن 95 [ 16:23]
    تاریخ عضویت
    1395-2-30
    نوشته ها
    11
    امتیاز
    605
    سطح
    12
    Points: 605, Level: 12
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    عزیزم من هرگز نه از پدرم و نه از پدرشوهرم درخواست دخالت مستقیم نداشتم.پدر مادرها باید بهترین تجربیاتشون رو در اختیار فرزندان بذارن و بهشون راهنمائی کنن غیر مستقیم.پدر همسرم می تونست خیلی خوب بهمون کمک کنه چون میدونم روی همسرم خیلی تاثیر داره حرفاش.بعدشم من نگفتم تا بهحال در مقابل حرف های ریز و درشت مادر شوهرم بهشون بی احترامی کرده باشم.نه چون مادر شوهرمه.فقط چون یک مادره و می ترسم از شکستن دلش.در ضمن همسرم زیاد به مادرش می پره و باهاش بحث و جدل می کنه که نباید.اما من نمیدونم چطور باید همسرم رو قانع کنم حداقل در حضور من سر مادرش فریاد نکشه.مادرشو ناراحت نکنه.با اینکه می دونه بعدش مادرش تا مدتها سر همون قضیه چقدر من رو اذیت می کنه.دخالت های خانواده که مشکل ساز بود مثل این بود که پدر من هر جا می رفت می خواست من باشم و نمی شد وهم پدرم ناراحتمی شد و هم همسرم به جون من بیش از اندازه نق می زد بابتش.و از طرف خانواده ایشون به خاطر این بود که همسرم زیادی لجبازه و نگرانی های مادرشو پاسخ نمیگه و هر چی هم مادرش به من فشار آورد تا من نگرانی هاشو حل کنم من هم چون می دونم نبایدنقش یه مادر روبرای همسرم ایفا کنم وفقط باید همسرش باشم نمیشد اونچه مادر شوهرم انتظار داشت و از هر طرف بدتر میشد.من خانواده خودم رو کنترل کردم.اما خانواده ایشون رو که من نباید کنترل کنم.وقتی مادر و پسر هر دو لجبازند من چه کنم؟وقتی بیرون رفتن زن اجازه ی همسر رو احتیاج داره چطور باید بدون اجازه ی همسرم به مشاوره برم؟فکر می کنید خودم بارها و بارها این فکر رو نداشتم.من خودم به شدت درگیر مسائل شرع و آنچه برای زندگیم درسته موندم.برای همین خواستم از طریق سایت همدردی مشاوره خانواده دریافت کنم.تربیت من هم بسیار مشکل داره.چون یاد گرفتم ناراحت شدم با کمال احترام آروم باشم و بی احترامی نکنم.برای همین خیلی وقتها عذاب کشیدم.اول باید خودم درست بشم بعد برم سراغ همسرم.من میدونم.آدمی نیستم که اشتباهاتم رو متوجه نشم یا نپذیرم یا تو معذرت خواهی مشکل داشته باشم.توقع مسائل مادی رو هم ندارم.اما دوست دارم به جای اینکه بیشتر و بیشتر تو دلم بابت زندگیم خالی بشه راه درستی برای حل مشکلاتم پیدا کنم.جا خالی دادن درست نیست.بسیار دیدم خانومها به دلیل لجبازی زندگی رو پاشوندن.بهدلیل زیاده خواهی و انتظارات مادی زندگیشون روخراب کردن.یا حتی خیلی از خانومها خوشون هم اهل قهر و بحث و جدل هستند.باور نمی کردم با آرامش با این موضوعات برخورد کردن بخواد زندگی من رو پیچیده تر کنه. ما همدیگه رو فوق العاده دوست داریم.اما اشتباه زیادی تو رابطه ی ما هست.خیلی ها با دوستی وارد زندگی شدند و باختند.شکل سنتی ش رو فکر نمی کردم اینقدر مشکل آفرین بشه.از مشاوران محترم به شدت تقاضای کمک دارم.

  8. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 18 بهمن 95 [ 16:23]
    تاریخ عضویت
    1395-2-30
    نوشته ها
    11
    امتیاز
    605
    سطح
    12
    Points: 605, Level: 12
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من مشکلم رو مطرح کردم اینجا اما از راهنمائی عزیزان مشاور بهره ای نبردم.چرا؟؟؟؟؟کسی نیست که بهم راهنمائی کنه؟

  9. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 دی 96 [ 00:34]
    تاریخ عضویت
    1394-12-24
    نوشته ها
    138
    امتیاز
    2,794
    سطح
    32
    Points: 2,794, Level: 32
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 106
    Overall activity: 20.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    20

    تشکرشده 180 در 88 پست

    Rep Power
    31
    Array
    شما باید بری انجمن آزاد،یه مبلغی پرداخت میکنی و مشاورها راهنماییت میکنن.شما را بچه ها راهنمایی کردن ولی نمیخوای گوش کنی.اصلا خانواده ها هر چقدر کمتر در جریان اختلافات زوج باشند بهتره.شما با این دیدگاهی که داری و فکر میکنی بدون اجازه شوهرت حتی نباید بری بیرون خب معلومه به مشکل میخوری. اجازه گرفتن و اطلاع دادن دو تا چیز متفاوته.اطلاع دادن یعنی اینکه عزیزم من دارم میرم پیش مشاور امروز وقت گرفتم.اجازه گرفتن میشه عزیزم اجازه میدی امروز برم مشاوره واسه زندگیمون؟به نظرم شما خیلی خیلی سنتی فکر میکنی و این چیز بدی نیست ولی باعث میشه تمام مشکلات تفکر سنتی داشتن را هم داشته باشی.من به شخصه تفکر سنتی ندارم و برای همین هم مشکلات شما را نه درک میکنم و نه میتونم راهکار بدم.راهکار من اینه که خودت برای زندگیت تصمیم بگیر و منتظر پدر و مادر و شوهر و بقیه نباش. در مورد اینکه مادرش توقع داره شما سر به راهش کنی یه بار به مادرش بگو فلان حرفی که گفتید بهش بگم و یا خواستید راضیش کنم فلان کار را انجام بده .باهاش حرف که زدم عصبانی شد و دعوامون شد برای همین من دیگه توی کارهاش دخالت نمیکنم.البته قبلش با شوهرت هماهنگ کن که اگه ازش پرسیدن آمادگیش را داشته باشه.به شوهرت بگو من دوست ندارم توی کارهات دخالت کنم ولی مادرت ناراحت میشه من توصیه هاش را انجام نمیدم اینطوری بگیم که دیگه از من توقع نداشته باشه.یکمی هم زندگیت را بگیر دست خودت.وقتی ازدواج کردی معنی نداره همه جا همراه پدرت بری!!!زندگی خودت را داری.این را هم قبول کن نمیشه همه را همزمان راضی کرد.اولویت بندی کن ببین راضی بودن کی مهمتره.من که میگم اول خودت و دوم شوهرت.

  10. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 18 بهمن 95 [ 16:23]
    تاریخ عضویت
    1395-2-30
    نوشته ها
    11
    امتیاز
    605
    سطح
    12
    Points: 605, Level: 12
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام.خواستم به دوستان بگم که دارم با یه مشاور خانواده مشورت می کنم و تو این چند روز حالم خیلی بهتر شده.از نظرات شما هم ممنونم.


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 08:25 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.