به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 27
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 02 بهمن 99 [ 08:27]
    تاریخ عضویت
    1394-10-28
    نوشته ها
    145
    امتیاز
    8,981
    سطح
    63
    Points: 8,981, Level: 63
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 69
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    474

    تشکرشده 304 در 105 پست

    Rep Power
    38
    Array

    توی دادگاه یه جلسه سازش گذاشتن،نمیدونم باید چه تصمیمی بگیرم

    سلام
    جلسه آخر مربوط به شکایت من از شوهرم تشکیل شد و در واقع جلسه ای بود که به جز قاضی خودمون یه قاضی دیگه هم بود و قصدشون هم این بود که قبل از صدور رای کاری کنن که من و شوهرم برگردیم سر زندگیمونو من بگذرم از شکایتم.کلی هم هردومون رو نصیحت کردن.
    همسرم اجراییه حکم تمکین رو برای امروز گرفته بود و میخواست با همون بیاد دم در که من برگردم.
    یعنی حتی حاضر نیست بیاد معذرت خواهی کنه بابت حرفایی که زده و اصلا ارزش و احترام من براش مهم نیست.
    فقط توی حرفاش میگه من میخوام زنم برگرده.
    خودمم نمیدونم واقعا دنبال اینه که من همه چی رو ببخشم و طلاقم بده یا اینکه پشتش به حکم تمکین گرمه و خیالش راحته قانونی میتونه منو برگردونه؟!
    اصلا هم با پدرم صحبت نمیکنه که این خیلی برای من مهمه.
    بعد از جلسه هم با وکیلم صحبت کرده و همسرم راضی شده بود که امروز رای تمکین رو اجرا نکنه و قرار شده یه روز با مادرش و من هم با پدرم بریم دفتر وکیل و صحبت کنیم.
    اما مساله ی دیگه ای که این وسط وجود داره شوهرم همراه مادرش رفته و طلاهای منو بردن و همه جا هم دروغ گفتن که پیش خودمه،البته من برای استرداد اونا درخواست دادم و با وجودیکه قسم دروغ خوردن رای به نفع من صادر شد.
    بعد از اون که خونوادش صحبت کردن که من برگردم منم گفتم باید معذرت خواهی کنه و طلاهامم برگردونه.
    ولی باز همه جا گفتن که من دروغ میگم. و حتی به خودمم میگن طلاهارو خودت بردی فروختی!!!
    البته یه بار شوهرم گفت برگرد من هرچی بخوای برات میخرم که من اون موقع از قسمش ناراحت بودم و اصلا به حرفاش توجه نکردم.
    فکر میکنم شوهرم طلاهارو برده فروخته.
    الان توی این وضعیت نمیدونم چیکار کنم.
    اصلا دوست ندارم برگردم و از شکایتی که بابت تهمت بوده بگذرم.
    چون میدونم بعدا طوری رفتار میکنن که انگار من واقعا مشکلی داشتم و شکایتم به جایی نرسیده.
    با خودم میگم جدا شم و حتی اگه بچه رو هم ازم گرفتن کوتاه نیام.
    ومیدونم با شوهرم زندگی خوبی نخواهم داشت.چون هیچ علاقه ای بهش ندارم،از طرفی هم وقتی میبینم با اینکه اشتباه کرده حاضر نیست با خونوادش بیاد و معدرت خواهی کنه ازش پر از کینه میشم.
    ولی از این هم میترسم که نتونم دوری از بچمو طاقت بیارم.
    ویرایش توسط آرامش خیال : سه شنبه 21 اردیبهشت 95 در ساعت 00:51

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 18 اردیبهشت 97 [ 04:11]
    تاریخ عضویت
    1394-5-12
    نوشته ها
    28
    امتیاز
    2,458
    سطح
    30
    Points: 2,458, Level: 30
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 142
    Overall activity: 8.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    7

    تشکرشده 13 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط آرامش خیال نمایش پست ها
    سلام
    جلسه آخر مربوط به شکایت من از شوهرم تشکیل شد و در واقع جلسه ای بود که به جز قاضی خودمون یه قاضی دیگه هم بود و قصدشون هم این بود که قبل از صدور رای کاری کنن که من و شوهرم برگردیم سر زندگیمونو من بگذرم از شکایتم.کلی هم هردومون رو نصیحت کردن.
    همسرم اجراییه حکم تمکین رو برای امروز گرفته بود و میخواست با همون بیاد دم در که من برگردم.
    یعنی حتی حاضر نیست بیاد معذرت خواهی کنه بابت حرفایی که زده و اصلا ارزش و احترام من براش مهم نیست.
    فقط توی حرفاش میگه من میخوام زنم برگرده.
    خودمم نمیدونم واقعا دنبال اینه که من همه چی رو ببخشم و طلاقم بده یا اینکه پشتش به حکم تمکین گرمه و خیالش راحته قانونی میتونه منو برگردونه؟!
    اصلا هم با پدرم صحبت نمیکنه که این خیلی برای من مهمه.
    بعد از جلسه هم با وکیلم صحبت کرده و همسرم راضی شده بود که امروز رای تمکین رو اجرا نکنه و قرار شده یه روز با مادرش و من هم با پدرم بریم دفتر وکیل و صحبت کنیم.
    اما مساله ی دیگه ای که این وسط وجود داره شوهرم همراه مادرش رفته و طلاهای منو بردن و همه جا هم دروغ گفتن که پیش خودمه،البته من برای استرداد اونا درخواست دادم و با وجودیکه قسم دروغ خوردن رای به نفع من صادر شد.
    بعد از اون که خونوادش صحبت کردن که من برگردم منم گفتم باید معذرت خواهی کنه و طلاهامم برگردونه.
    ولی باز همه جا گفتن که من دروغ میگم. و حتی به خودمم میگن طلاهارو خودت بردی فروختی!!!
    البته یه بار شوهرم گفت برگرد من هرچی بخوای برات میخرم که من اون موقع از قسمش ناراحت بودم و اصلا به حرفاش توجه نکردم.
    فکر میکنم شوهرم طلاهارو برده فروخته.
    الان توی این وضعیت نمیدونم چیکار کنم.
    اصلا دوست ندارم برگردم و از شکایتی که بابت تهمت بوده بگذرم.
    چون میدونم بعدا طوری رفتار میکنن که انگار من واقعا مشکلی داشتم و شکایتم به جایی نرسیده.
    با خودم میگم جدا شم و حتی اگه بچه رو هم ازم گرفتن کوتاه نیام.
    ومیدونم با شوهرم زندگی خوبی نخواهم داشت.چون هیچ علاقه ای بهش ندارم،از طرفی هم وقتی میبینم با اینکه اشتباه کرده حاضر نیست با خونوادش بیاد و معدرت خواهی کنه ازش پر از کینه میشم.
    ولی از این هم میترسم که نتونم دوری از بچمو طاقت بیارم.
    واقعا خودت دیگه هیچ علاقه ای بهش نداری ؟

    نظر مشاور چی بود ؟

  3. کاربر روبرو از پست مفید aftab6 تشکرکرده است .

    آرامش خیال (چهارشنبه 22 اردیبهشت 95)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 02 بهمن 99 [ 08:27]
    تاریخ عضویت
    1394-10-28
    نوشته ها
    145
    امتیاز
    8,981
    سطح
    63
    Points: 8,981, Level: 63
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 69
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    474

    تشکرشده 304 در 105 پست

    Rep Power
    38
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط aftab6 نمایش پست ها
    واقعا خودت دیگه هیچ علاقه ای بهش نداری ؟

    نظر مشاور چی بود ؟
    نه الان که حسی ندارم.انقدر ازش کینه دارم که اصلا نمیتونم به دوست داشتنش فکر کنم.
    به تازگی پیش مشاور نرفتم.مشاوری که پیشش میرفتم و در جریان زندگیم بود آخرین بار بهم گفت بچه رو نگه ندار،چون با نگه داشتنش یه معضل جدید درست میکنی.ولی من نگهش داشتم.
    یه مشاور دیگه هم که قبلا با شوهرم پیشش رفته بودیم اصلا کمکی بهمون نکرد
    واز اون موقع دیگه پیش مشاور نرفتم.


    پست آقای مدیر در مورد بچه های طلاق که توی تاپیک زندگی موفق گذاشته بودن رو خوندم.

    اگر من برگردم به اون زندگی شوهرم خیالش راحت میشه که از این به بعد من تحت هیچ شرایطی ازش جدا نمیشم و هرکاری بخواد با من میکنه.

    همین الان هم با خودش فکر میکنه چون بچه دار شدیم من جدا نمیشم و باهاش میمونم و به خودش زحمت نمیده قدمی برداره.
    رفتارش هیچ تغییری نکرده و عجیب اینکه خودش و خونوادش رو محق میدونه.
    من اگر برگردم دیگه نمیتونم شاد باشم.نمیتونم نه برای خودم و نه برای شوهرم زندگی خوبی بسازم.
    میدونم وقتی خودمون دوتا باشیم شوهرم ابراز علاقه و محبتاش رو داره،اما من اینو نمیخوام
    میخوام به بقیه ثابت کنه که زنش رو دوست داره و بهش احترام میزاره.
    از سنگینی نگاه بقیه بیزارم.
    ازش بدم میاد که جلوی بقیه طوری رفتار میکنه که بود و نبود من براش مهم نیست ولی وقتی خودم تنهام ابراز علاقه میکنه.
    بعضی وقت ها به خودم میگم به چه امیدی بچمو نگه داشتم؟
    چرا انقدر که آینده بچه برای من مهمه برای شوهرم نیست.

    چرا فقط مادرش رو میبینه و به فکر پولاشه که حتی یک ریال از دست نده.
    من اگرم برگردم با این رفتارهای شوهرم در نهایت جدا میشیم.چون جدایی برای اون خیلی ساده س.
    براش فرقی نداره زندگیش به کدوم جهت میره.

  5. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 02 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-5-02
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    24,091
    سطح
    94
    Points: 24,091, Level: 94
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 259
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    3,682

    تشکرشده 4,954 در 1,249 پست

    Rep Power
    223
    Array
    با سلام
    آرامش خیال عزیز
    اول یک سوال داشتم
    آیا شما نمیتونی شکایتت رو فعلا متوقف کنی و نه اینکه کلا پس بگیری یعنی حالتی باشه که هر موقع خواستی دوباره ادامه پیدا کنه؟
    نظر شخصی من در مورد شرایط فعلی شما
    اول در نظر داشته باش که شما بچه داری و وقتی اون به دنیا بیاد تازه میفهمی خودت چقدر به حضور پدرش نیاز داری خودت حتی بیشتر از بچه نیاز داری و اینکه هیچ کس خصوصا توی اون سن کم بچه نمیتونه جای پدرش باشه
    دوم در نظر داشته باش که با یه آدم مغرور طرف شدی که حتی در صورت پشیمانی هم حاضر به معذرت خواهی نیست
    به نظرم بدون حضور مادرش اگر بتونی یه جلسه خصوصی با خودش داشته باشی بد نیست تا مواضع واقعی خودش رو بدونی نه اون چیزی که جلوی مادرش وانمود می کنه
    سوم اینکه در نظر داشته باش اون الان نزد مادرش هست و قطعا تحت تاثیر اونهاست پس رفتار فعلیش رو در نظر نگیر
    در نظر داشته باش که در صورتی که بخوای باهاش ادامه بدی به مرور باید نظرات مادرش رو براش کم رنگ کنی چون این مادر آدم منطقی نیست درسته که احترام ایشون هم واجب هست ولی اطاعت که واجب نیست
    به مرور و با آرامش براش توضیح بده که تحت تاثیر مادر بودنش چقدر اثر منفی روی زندگیتون تا الان گذاشته و از این به بعد هم اگر اینجوری باشه اثراتش رو خواهد داشت
    چهارم اینکه به نظر من با توجه به مکالمه ای که در تاپیک قبل نوشته بودی که با همسرت داشتی یه فرصت دیگه به این زندگی بده شما دو سال دیگه هم جدا بشی خیلی شرایطت با الان فرق نداره شما الان یه زن متاهل با یک بچه هستی اون موقع هم همین وضعیت رو داری اگر مثلا عقد بودی یا اگر بچه نداشتی شاید جدا شدن اگر سریعتر می بود شرایط شما با شرایط چند سال بعدش فرق داشت ولی الان نه
    در نظر داشته باش که شما هیچ وقت دلت نمیاد بچه رو به پدرش بدی قانونا هم میتونی نگهش داری تا حداقل 7 سال دیگه
    قبل از اون جلسه که در حضور پدرت قراره باشه هم مواضعت رو به پدرت بگو به ایشون بگو با توجه به موضوع بچه میخوای یک شانس دیگه به این زندگی بدی ولی اینا به این مفهوم نیست که بعد این همه جزع و فزع حالا عاشق ایشون شدی فقط میخوای پشیمان نشی از اینکه بچه رو بچه طلاق کردی
    البته اگر نظرت به بازگشت هست
    نه نیاز هست مهریه رو ببخشی و نه اینکه آوانس دیگه ای رو بدی فقط یک شانس به خاطر بچه معصومت میدی

    ودر نظر داشته باش که همسرت باید به مرور یاد بگیره که به این مادر فقط میشه احترام گذاشت و نمیشه به حرفهاش توجهی کرد

    حتما مواضعت رو قبل جلسه با پدرت مشخص کن تا بدونید جلسه رو به چه سمتی میخواین بکشونید
    اگر به زندگی برگشتی حتما یه تاپیک بزن یا پیش مشاور برو تا از مشورت دیگران در مورد راهبری زندگیت استفاده کنی

    میدونم شرایطت ایده آل نیست رفتار همسرت خیلی باید منطقی تر از این باشه ولی بهتر هست شرایط خودت رو با شرایط ایده آل مقایسه نکنی با شرایطی مقایسه کن که جدا شدی و یه بچه بدون حمایت همسر روی دستت هست و ...
    موفق باشی
    پرواز کن آنگونه که می خواهی
    وگرنه پروازت می دهند آنگونه که می خواهند
    ویرایش توسط فکور : چهارشنبه 22 اردیبهشت 95 در ساعت 11:55

  6. 2 کاربر از پست مفید فکور تشکرکرده اند .

    آرامش خیال (چهارشنبه 22 اردیبهشت 95), ستاره زیبا (پنجشنبه 13 خرداد 95)

  7. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 02 بهمن 99 [ 08:27]
    تاریخ عضویت
    1394-10-28
    نوشته ها
    145
    امتیاز
    8,981
    سطح
    63
    Points: 8,981, Level: 63
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 69
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    474

    تشکرشده 304 در 105 پست

    Rep Power
    38
    Array
    سلام فکور عزیز
    خیلی ازت ممنونم که همیشه با راهنمایی های خوبت کمکم میکنی و وقت میزاری.
    در مورد شکایت نمیدونم بشه متوقف کرد یا نه،ولی فکر نمیکنم بشه.چون از من خواستن یک هفته فرصت بدم برای سازش و برگردم.
    در واقع اونا هم توی دادگاه ظاهر مظلوم و آروم شوهرم رو میبینن و فکر میکنن منم که سخت میگیرم.
    من همین الان هم خیلی نیاز دارم شوهرم و پدر بچم کنارم باشه و شوهرم اینو هیچ وقت نمیفهمه و کسی که خودشو به خواب زده نمیشه بیدارش کرد.
    در مورد بچه آرزومه که از نظر مالی مستقل بودم و شوهرم میرفت دنبال زندگیش و منم با بچم زندگی میکردم.
    اما میدونم پدرم نمیزارن.
    خودمم میدونم یه مدت موقتی هم که شده باید بچه رو بهشون بدم تا لااقل خودم بتونم راحت حضانتش رو بگیرم .
    ولی وقتی فکر میکنم که بچم بعد از تولد فقط منو میشناسه و با وجود من آروم میشه اونوقت منم ولش کنم ،از خودم بدم میاد.از اینکه از چیزی که حقشه محرومش میکنم.

    در مورد جلسه ای که وکیل گفت،نمیدونم برم یا نه؟

    میشه لطفا شما هم نظرتون رو بگید
    خودم فکر میکنم نرم و بگم اگر همسرم میخواد زندگی کنه من مشکلی ندارم فقط با بزرگترش و خونوادش بیاد خونه ما و با خونوادم صحبت کنه تا مشکلاتمون رو حل کنیم.
    اگر شوهرم زندگیش و من و بچه براش مهم باشیم لااقل باید یه تلاش کوچیک بکنه و بیاد،در غیر این صورت این زندگی ارزش موندن نداره.
    من نیاز دارم با اومدنش به بقیه نشون بده که من مشکلی نداشتم.
    چون اگر همین جوری بخوام برگردم با تو جه به شناختی که ازشون دارم،میرن همه جا میگن به خاطر بچه مجبور شدیم برش گردونیم.
    یا ممکن فکر کنن من بچه رو عمدا نگه داشتم که جدا نشم.
    در حالیکه من به خاطرش گناهش و احساسات خودم بچمو نگه داشتم.
    حتی با اینکه ازدواج ما سنتی بود و من بار اولم جوابم منفی بود و حتی توی نامزدی میخواستم تمومش کنم،بازم به جند تا از فامیل های ما گفتن که پدرش خودش اومده گفته بیاید دختر منو بگیرید!!
    و میدونم به اطرافیان خودشونم گفتن.با اینکه حتی الان هم خیلی ها که منو میبینن میگن چرا با این آدم ازدواج کردی.و از نظر ظاهری من خیلی بهتر از شوهرمم.
    البته مادرش در مورد عروسای دیگشونم همین رو میگفت که خونواده خودشون پیشنهاد دادن.
    مادرش و خونوادش به شدت پسر دوست هستن و فکر میکنن پسر داشتن دلیله برتریه و عروساشون باید به هر سازشون برقصن و این رو حق خودشون میدونن
    ویرایش توسط آرامش خیال : چهارشنبه 22 اردیبهشت 95 در ساعت 13:08

  8. کاربر روبرو از پست مفید آرامش خیال تشکرکرده است .

    فکور (چهارشنبه 22 اردیبهشت 95)

  9. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 02 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-5-02
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    24,091
    سطح
    94
    Points: 24,091, Level: 94
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 259
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    3,682

    تشکرشده 4,954 در 1,249 پست

    Rep Power
    223
    Array
    با سلام مجدد
    دوست عزیزم اصلا نیازی نیست به این فکر کنی که اونا میرن چی میگن به قول خودت اونا در مورد بقیه عروساشونم میگن
    شما اگر بری به اون جلسه میگن اگر نری هم میگن

    درگیر لج و لجبازی نشو اول نگاه کن ببین خودت چی میخوای بعد در اون راستا قدم بردار
    اگر میخوای یه فرصت جدید بدی حتما به اون جلسه برو
    یا اینکه به وکیل بگو جلسه ای خصوصی بین خودت و خودش تشکیل بشه
    که دیگه مادر ایشون و حتی پدر شما حضور نداشته باشن

    شما اگر میخوای یه بار دیگه فرصتی به اون زندگی بدی باید از هر موقعیتی استفاده کنی
    بدون هیچ غرور یا لجبازی
    فقط به خاطر خودت و بچه ات

    توی اون جلسه ببین آیا همسرت از تهمت هاش عقب نشینی کرده؟ ببین این مسئله برای یکی از آشنایان من هم پیش اومده بود و اون هم به مادر دختره گفته بود دخترتون حتما قبلا ازدواج کرده و شما پنهان کردید شاید خیلی از افراد دیگه هم اگر به جای همسر شما بودن یه افکار عجیب غریبی به ذهنشون میرسید این آشنایی که من راجع بهش حرف میزنم الان داره زندگیشو میکنه دو تا بچه هم داره اون موضوع هم کلا محو شده
    میخوام در نظر بگیری که خیلی از افراد دیگه هم اگر جای شوهر شما بودن ممکن بود همین واکنش رو داشته باشن هر چند غیر منطقی و ناپخته است و البته حرفهای خاله زنکی خانواده اش هم که دیگه روی ذهنش حتما تاثیر گذاشته

    قطعا به پاکی شما پی برده ایشون
    نذار به خاطر غرور و لجبازی اون یا لج و لجبازی خودت اون بچه از اول توی شرایط نامتعادل باشه

    گذشت کن
    البته نه از مهریه از اینکه بیاد علنا معذرت بخواد گذشت کن اون شاید توی شرایط فعلی نیاد شاید هیچ وقت نگه معذرت میخوام ولی مطمئن باش همینکه میخواد شما برگردی یعنی فهمیده همه حرفهاش و تهمتهاش بی اساس بوده وگرنه هیچ مردی حاضر نیست با دختری که روابط نامشروع داشته و ازش پنهان کرده و ... زندگی کنه

    چه بچه رو بدی به اونا چه خودت نگه داری بچه عذاب می کشه
    حتما حتما حتما باهاش گفتگو کن و به نتیجه برس
    تا حرف نزنی باهاش با این حدس و گمانها به جایی نمی رسی

    بذار تولد بچه ات تلخ ترین روز عمرت نباشه اونم به خاطر لجبازی های شوهرت یا خودت

    مردم هر چی میخوان بگن
    اونا به مردم هر چی میخوان بگن
    مهم خودت و احساس خودت و اون بچه هست
    شما به اندازه کافی مدرک برای حرفهای یاوه گویان داری

    من فکر می کنم همسرت پتانسیل این رو داره که اگر با آرامش بهش بفهمونی حرفهای مادرش تا الان بی منطق بوده و باعث سستی پایه های زندگیتون شده به مرور به اقتدار برسه و یاد بگیره به هر حرفی گوش نکنه
    البته این صحبتها مال بعد از برگشت شما به زندگی هست فعلا حرفی در مورد مادرش و ... نزن فقط ببین موضعش در مورد تهمتی که زده شده چی هست و اینکه آیا قلبا میخواد زندگی ادامه پیدا کنه یا نه

    و بهش بگو مایلی به خاطر اون بچه یه فرصت به زندگی بدی هر چند خیلی از اون حرفها و بی حرمتی ها آزرده هستی

    نیازی هم نیست جلوی خودتو بگیری که وارد فاز عاطفی نشی اگر گریه ات اومد گریه کن اگر لازم شد بگو براش که زنها چقدر در این دوران به همسرشون نیاز مند هستند و اینکه چقدر این موضوعات باعث عذاب شما شده
    البته اگر جلسه خصوصی بود و کس دیگه ای حضور نداشت

    به نظر من یه گذشت به خاطر اون بچه شاید بتونه راهکار مناسبی برای وضعیت فعلی شما باشه
    بعدا وقتی خانوادش حضور نداشتن و حضور شما و بچه براش مهم شد میتونی یواش یواش کاری کنی از دل پدرت و خانوادت دربیاد این دلخوریها

    اگر هم نشد و دیدی فایده نداره که برمیگردی همینجا که الان هستی و وارد فاز اقدام به جدایی میشی
    حداقلش اینه که روزهای اول تولد بچه که نیاز شدید به اون داری کنارت هست

    البته خودت بهتر میتونی تصمیم بگیری من فقط نظرم رو میگم
    موفق باشی
    پرواز کن آنگونه که می خواهی
    وگرنه پروازت می دهند آنگونه که می خواهند
    ویرایش توسط فکور : چهارشنبه 22 اردیبهشت 95 در ساعت 13:41

  10. 5 کاربر از پست مفید فکور تشکرکرده اند .

    tavalode arezoo (پنجشنبه 23 اردیبهشت 95), یاصاحب زمان ادرکنی (چهارشنبه 22 اردیبهشت 95), نازنین2010 (چهارشنبه 22 اردیبهشت 95), آرامش خیال (چهارشنبه 22 اردیبهشت 95), ستاره زیبا (پنجشنبه 13 خرداد 95)

  11. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 آذر 00 [ 21:47]
    تاریخ عضویت
    1391-2-29
    نوشته ها
    421
    امتیاز
    12,188
    سطح
    72
    Points: 12,188, Level: 72
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 262
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    662

    تشکرشده 635 در 275 پست

    Rep Power
    67
    Array
    تاپیک قبلی ات را خواندم
    احساس کردم خیلی عکس العمل هاتون (شما و خانوادن ) تند و شدیده و اصلا صبر ندارید و کم طاقت هستید و فوری می خواهید حق را کف دست مقابل بزارید و اصلا هم از عکس العمل های تند و سخت پروا ندارید

    یه حرفی و تهمتی بهت زدند و شما با اینکه گواهی و مدرک پزشکی داشتی بازم رفتی دنبال پزشک قانونی
    زود با عجله جهازت را جمع کردی و گذاشتی خونه بابات اگه وسایلت تو خونه شوهر بود چی میشد ؟ وسایلت را می دید که بیشتر جای خالی ات را احساس می کرد
    حرف طلا را بردی دادگاه فکر کردی تا قاضی حکم داد طلاهات را کیسه می کنند میارن در خونه بابات ؟!!!



    شما فکر میکنی رای دادگاه برای شما احترام میاره ؟ ارزش میاره ؟ خانمی میاره ؟
    چرا اینقدر علیه شوهرت پا میشی میری دادگاه ؟

    اگه واقعا دوسش نداری خب توافقی جدا شو و خودت را راحت کن
    اگه واقعا ذره ای به فکر فرزندت هستی قبل از اینکه بری دادگاه و عکس العمل های سخت نشون بدی بیا مشورت بگیر

    اینم بدون که وکیل به فکر اشتی دادن نیست شما هر چی بیشتر شکایت علیه شوهرت ببری دادگاه وکیلت بیشتر پول میگیره اگه حکم مهریه وطلاق را هم بگیری که دیگه خییییلیییییی خوش بحال وکیلت میشه پس حواست را جمع کن و اصلا از وکیلت مشاوره نگیر


    حالا در مورد سوال اصلی شما :

    اگه دوسش نداری و نمی خوای زندگی کنی پس لازم نیست بقیه حرف های منو بخونی .


    جلسه سازش در دفتر وکیل ؟!! بهتره که این جلسه تو خونه بابات برگزار بشه
    در جلسه از خانوادت (پدر و برادرت )بخواه که مودب باشن و طوری عنوان بشه که تصمیم گیرنده شما هستی و خانوادت فقط راحتی شما را می خوان و دوست دارن شما شاد زندگی کنی دوست دارن این بچه تو شکم اینده خوبی داشته باشه و....

    بهتره که توپ را بندازن تو زمین شما چون هر چه خانواده شما بشتر دخالت کنند اونم به خانوادش بیشتر اجازه دخالت میده
    بعد هم شما و شوهرت برید تو یه اتاق دیگه ی حتی بیرون خونه (دو تایی ) با هم حرف بزنید

    شما نباید وقتی با همسرت حرف میزنی به خانواده اش حمله کنی بخوای که اونا خییییلی زود و یه شبه از زندگیت بندازی بیرون اینو قبول که همسرت به عنوان یه جاندار حق داره که مادرش را دوست داشته باشه و صرفا به خاطر شما نمی تونه دست از مادرش بردار

    شما که تنها شدی بهش اجازه بده که دستت را بگیره یا حتی بغل یا بوس
    بعد هم شما شما شروع کننده صحبت نباش بزار اون بگه ببین حرفش چیه که میدونم و خودت هم مطمئن هستی که دوست داره شما برگردی و حرف از برگشتن شما میزنه

    شما هم سخت نگیر و بهش بگو باشه میام یه روز با دسته گل و شیرینی و خانوادت بیایید خونمون منم باهاتون میام


    الان خیلی کار دارم فرصت شد بازم میام و مینویسم

    شکایت در مورد پسر عمه شما چی شد ؟؟؟
    خدایا کمکم کن تا ایمان، نام و نان برایم نیاورد

  12. 3 کاربر از پست مفید نازنین2010 تشکرکرده اند .

    ZENDEGIBEHTAR (پنجشنبه 13 خرداد 95), آبی آسمونی (سه شنبه 18 خرداد 95), آرامش خیال (چهارشنبه 22 اردیبهشت 95)

  13. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 02 بهمن 99 [ 08:27]
    تاریخ عضویت
    1394-10-28
    نوشته ها
    145
    امتیاز
    8,981
    سطح
    63
    Points: 8,981, Level: 63
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 69
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    474

    تشکرشده 304 در 105 پست

    Rep Power
    38
    Array
    نازنین جان ممنونم ازت
    در مورد گواهی پزشک قانونی باید بگم که حتی الان هم با وجود این گواهی و مدارک قبلی،باز هم مادر شوهرم از هرفرصتی برای کنایه زدن به من استفاده میکنه!
    اگر من با کسی طرف بودم که اطلاعات داشت و میشد با حرف قانعش کرد خودمم هم تمایلی به اینکار نداشتم.چون همون معاینه بار اول هم خیلی برام سخت بود و خجالت میکشیدم.

    قبول دارم عکس العمل هامون تند بود اما همه ی اونا در برار رفتار تند و پرخاشگرانه شوهرم و خونوادش بود.
    حتی توی دادگاه هم که من تقاضای پزشک قانونی کرده بودم،مادر همسرم اومده بود به مامانم گفته بود دخترت هیچی نداشت.خب اگر دم فهمیده ای بود متوجه میشد من اگه مشکلی داشتم که خودم تقاضای معاینه نمیکردم.
    زمانی که من وسایلمو برگردوندم نزدیک دو ماه از گواهی گذشته بود،من یه لجظه یه گوشه از پذیرایی بودم اومد جلوم و یه حرکت خیییییلی زشتی کرد و حرفشو تکرار کرد که من با عصبانیت به شوهرم گفتم اگه نمیتونی جلوشو بگیری خودم اینکارو میکنم.بعد اومد به شوهرم گفت پسرم داره بهت دروغ میگه و من فقط ازش خواستم به خاطر بچه تو شکمش برگرده!!
    ببینید این آدم به راحتی دروغ میگه و به شدت سیاست داره و مظلوم نمایی میکنه.هر روز خودشو میزنه به مریضی و قلب درد و هزارتا کار دیگه.
    بعدشم که وسایلو آوردیم شوهرم مسیج داد که مادرم دوست داره و تو داری اشتباه میکنی و مقصر تویی!!
    اونروزم که دیدمش میگفت مامانم رفته امام زاده دعا کرده که تو برگردی!!!
    باید بگم تا قبل از این قضیه هم من اصلا و ابدا در برابر دخالت های مادرش عکس العمل نشون نمیدادم.چون زندگیم و شوهرم برام مهم بود.و اشتباهمم همین جا بود.

    جلسه سازش توی دادگاه تشکیل شد،که به من گفتن به شوهرت فرصت بده منم گفتم باشه بیاد خونمون و معذرت خواهی کنه من برمیگردم.
    همسرمم گفت من برای امروز حکم تمکین دارم و اگر میشه باهمون میرم دم درشون و زنمو برمیگردونم و خونشون نمیرم!!!
    یعنی میخواد با مامور بیاد و این برای من نهایت بی احترامیه.
    بعد شوهرم ازم پرسید من چیکار کنم که گفتم من بزرگتر دارم با اون صحبت کن.
    برای این حرفمم دلیل دارم و من نمیتونم خونوادمو که انقدر بهشون توهین شده بزارم کنار
    ودلیل دیگم اینکه همیشه وقتی میخواستم خودم مشکلاتمو با شوهرم حل کنم بهم میگفت تو مگه بزرگتر نداری مگه صاحاب نداری ؟!!!
    و هرچی من میگفتم این زندگیه خصوصیه من و تو هست به گوشش نمیرفت.
    حتی اونروز که من رفته بودم باهاش حرف بزنم وسط حرفاش برگشته میگه خونوادت نمیگن الان کجایی؟!و تو صاحب نداری!!!
    اونروزم بعد جلسه شوهرم با وکیلم صحبت کرده بود که چیکار کنه و با وکیل قرار گذاشته بودن که با مادرش بره اونجا.
    شکایت در مورد پسر عمم منتفی شد.
    توی اون شکایت از برادرم و پسر عمم شکایت کرده بود که توی دادگاه گفته فقط برادرش بوده و پسرعمش همراش بوده ولی کاری نکرده و میانجی گری کرده.
    ودر نهایت کلا مشخص شد حرفاش بی اساسه و پرونده شکایتش بسته شد.

    در مورد طلاها باید بگم خوده طلاها برام مهم نیست،که اگر مهم بود همون روزی که از خونه اومدم بیرون با خودم میاوردمش.
    حتی من یه سری شونو توی یه کشو دیگه گداشته بودم که شب اول بعد از توهیناش زنگ زد و جای طلاهارو پرسید که من انقدر ناراحت بودم و سعی داشتم شرایطو درست کنم ولی اون فقط به فکر پول و طلا بود،منم گفتم اگه فکر میکنه اونا خوشبختت میکنه فلان جاست برو برش دار.
    ولی چند وقت پیش مادرش زنگ زدن به یکی از اقوام ما که مثلا پادرمیونی کنه و من برگردم و به اونا گفتن طلاهاشو خودش برده و مگه من با این سن و سال دروغ میگم و ...
    حتی به عروساشونم دروغ گفتن.خ این یه توهینه به من.من فقط میخوام دروغشون ثابت بشه.
    چون استرداد طلاها به نفع من رای خورده و به زودی هم میتونم پسشون بگیرم .
    ویرایش توسط آرامش خیال : چهارشنبه 22 اردیبهشت 95 در ساعت 22:25

  14. کاربر روبرو از پست مفید آرامش خیال تشکرکرده است .

    Amina (چهارشنبه 22 اردیبهشت 95)

  15. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 03 تیر 96 [ 07:33]
    تاریخ عضویت
    1394-4-06
    نوشته ها
    340
    امتیاز
    8,219
    سطح
    61
    Points: 8,219, Level: 61
    Level completed: 23%, Points required for next Level: 231
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    343

    تشکرشده 431 در 213 پست

    Rep Power
    64
    Array
    خب تو دعوا که حلوا خیر نمیکنن ، دعوا رو باید مدیریت کرد ، اینقدری که حرفای مادرش برات مهمه یه خورده هم به خودت ،شوهرت و بچه ات اهمیت بده، نمیشه اینقدر حالت تدافعی نداشته باشی؟ انگار برا خانواده ات افتخار و ارزش میاد که طلاق بگیری ، قبول کن خانواده ات بعد از طلاق هم اذیت میشوند چون دختر تنها و بیوه اشون رو با یک بچه می بینن و خب خیلی کمبود های دیگه هم خودت رو اذیت میکنه هم خانواده اولت و هم جوجه کوچولوت رو، میدونم که هیچی ایده آل نیست اما مثلی هست که میگه زندگی تاس خوب آوردن نیست ، تاس بد رو خوب بازی کردنه، اگه بخوای برگرده همه خواسته هات از جمله اینکه خودش بیاد خونه اتون تو روببره ، میتونی طوری بهش بگی که قبول کنه، اینهمه تحکم جالب نیست، اینکه توی خلوت باهات خوبه جلوی بقیه نشون نمیده هم یه خورده عجولی کدوم یک از مردا میاد میگه من زن ذلیلم ولی وقتی همه ببینن که شما یه مدت زیادی با هم خوبین و کنار هم خوشین خودشون میفهمن که موردعلاقه شوهرت هستی، وقتی جلوی همه میگه میخوام زندگی کنم با اینکه دادگاه رفتی و ضایعش کردی ، بنظرم خیلیه ، چون من خودم اگه یکی منو ببره دادگاه دیگه برام مهم نیست چقدر خوبه یا بده باید تموم بشه ، ولی شوهرت هنوزم میخواد برگردی این خودش مردانگی و جوانمردی رو میرسونه، شبت بخیر، خداییش خیلی یکدنده ای ،مهر مادری رو حروم غرورت نکنی که بچه ات آرزو بدل بمونه،

  16. 2 کاربر از پست مفید آخیش تشکرکرده اند .

    نازنین2010 (پنجشنبه 23 اردیبهشت 95), آرامش خیال (چهارشنبه 22 اردیبهشت 95)

  17. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 21 تیر 97 [ 15:04]
    تاریخ عضویت
    1392-5-02
    نوشته ها
    206
    امتیاز
    7,253
    سطح
    56
    Points: 7,253, Level: 56
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 97
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    143

    تشکرشده 309 در 147 پست

    Rep Power
    46
    Array
    خیلی محکم و کوبنده حرف زدن این دوستمون....
    حرفاشون تا حد زیادی درسته
    توی دعوا حلوا خیر نمیکنن
    جوابه های هوی هست!!!!
    صد در صد شوهرتونم خیلی گلایه ها دارن از طرز رفتار شما توی این مدت پس خیلی روی این حرفا تمرکز نکنید
    اما.‌‌.
    باید هر دو طرف قضیه رو دید حرف اخیش که میگه مردی که بعد از دادگاه و شکایت باز بگه میخاد زندگی کنه جوانمرد و اهل زندگیه واقعا درسته(من خودم به همسرم میگفتم زنی که پایش برسه به پله دادگاه دیگه به درد زندگی نمیخوره چون قبح اینکار و حیاش میریزه اما بخاطر علاقم بهش همونطور که میدونید حرفمو گذاشتم زیرپا)و اما یه طرف قضیه اینه که یوقت ایشون قصد انتقام گیری در اینده نداشته باشن و فعلا بخوان سازش کنن تا بعدا تلافی کنه....
    به هرحال خودت باید شرایط رو بسنجی اما سعی کن برگردی و یه فرصت به خودتون بدی
    بی شک این دوری و شکایت و دادگاه و حرفها و ..... هر دوی شما رو تغییر داده و متوجه خیلی از اشتباهاتتون کرده خدا رو چه دیدی شاید شوهرتون میخاد خودشو ارتقا بده و ازین به بعد بهتر رفتار کنه
    یکم فکر کنید اگر واقعا اون اصلاح بشه ارزش فرصت دادن رو نداره؟
    البته بشرطی که شمام ازش عقب نمونی و دلت رو از کینه خالی کنی مخصوصا نسبت به مادرش چون معلومه خیلی ازش دلخوری
    ایشالا شما برگردی به زندگیت و مشکلت حل بشه و این روند ادامه دار باشه...
    ویرایش توسط amf66 : پنجشنبه 23 اردیبهشت 95 در ساعت 00:01

  18. کاربر روبرو از پست مفید amf66 تشکرکرده است .

    آرامش خیال (پنجشنبه 23 اردیبهشت 95)


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. خواستگارم فقط یه ایراد داره .... کمکم کنید توی تصمیم گیری
    توسط سایه68 در انجمن دو دلی در انتخاب همسر
    پاسخ ها: 20
    آخرين نوشته: دوشنبه 01 دی 93, 12:30
  2. نمی تونم توی هیچ انجمنی پست بزارم حتی توی تاپیکی که خودم زدم .چه کنم؟
    توسط heaven65 در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: یکشنبه 03 آذر 92, 08:51
  3. من توی حرف زدن مشکل دارم ، راه حل؟
    توسط omid65 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 13
    آخرين نوشته: پنجشنبه 25 خرداد 91, 16:19
  4. به خاطر دخترم توی این زندگی بمونم؟
    توسط negar29 در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 11
    آخرين نوشته: چهارشنبه 11 آبان 90, 19:25
  5. توی دو راهی گیر کردم. کمک کنید
    توسط em_ey20 در انجمن دو دلی در انتخاب همسر
    پاسخ ها: 17
    آخرين نوشته: دوشنبه 28 اردیبهشت 88, 23:45

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 18:25 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.