نوشته اصلی توسط
aftab6
واقعا خودت دیگه هیچ علاقه ای بهش نداری ؟
نظر مشاور چی بود ؟
نه الان که حسی ندارم.انقدر ازش کینه دارم که اصلا نمیتونم به دوست داشتنش فکر کنم.
به تازگی پیش مشاور نرفتم.مشاوری که پیشش میرفتم و در جریان زندگیم بود آخرین بار بهم گفت بچه رو نگه ندار،چون با نگه داشتنش یه معضل جدید درست میکنی.ولی من نگهش داشتم.
یه مشاور دیگه هم که قبلا با شوهرم پیشش رفته بودیم اصلا کمکی بهمون نکرد
واز اون موقع دیگه پیش مشاور نرفتم.
پست آقای مدیر در مورد بچه های طلاق که توی تاپیک زندگی موفق گذاشته بودن رو خوندم.
اگر من برگردم به اون زندگی شوهرم خیالش راحت میشه که از این به بعد من تحت هیچ شرایطی ازش جدا نمیشم و هرکاری بخواد با من میکنه.
همین الان هم با خودش فکر میکنه چون بچه دار شدیم من جدا نمیشم و باهاش میمونم و به خودش زحمت نمیده قدمی برداره.
رفتارش هیچ تغییری نکرده و عجیب اینکه خودش و خونوادش رو محق میدونه.
من اگر برگردم دیگه نمیتونم شاد باشم.نمیتونم نه برای خودم و نه برای شوهرم زندگی خوبی بسازم.
میدونم وقتی خودمون دوتا باشیم شوهرم ابراز علاقه و محبتاش رو داره،اما من اینو نمیخوام
میخوام به بقیه ثابت کنه که زنش رو دوست داره و بهش احترام میزاره.
از سنگینی نگاه بقیه بیزارم.
ازش بدم میاد که جلوی بقیه طوری رفتار میکنه که بود و نبود من براش مهم نیست ولی وقتی خودم تنهام ابراز علاقه میکنه.
بعضی وقت ها به خودم میگم به چه امیدی بچمو نگه داشتم؟
چرا انقدر که آینده بچه برای من مهمه برای شوهرم نیست.
چرا فقط مادرش رو میبینه و به فکر پولاشه که حتی یک ریال از دست نده.
من اگرم برگردم با این رفتارهای شوهرم در نهایت جدا میشیم.چون جدایی برای اون خیلی ساده س.
براش فرقی نداره زندگیش به کدوم جهت میره.
علاقه مندی ها (Bookmarks)