سلام دوستان.
ممنونم که کمکم میکنین.
من تقریبا یک ساله که از طریق یه فرایند کاملا رسمی، با آقایی که همسن خودم هستن آشنا شدم. خانوادشونم اومدن منزل ما با من و مادرم آشنا شدن و بعد از اون، بنا رو روی این گذاشتن که ما همدیگه رو بهتر بشناسیم.
این قضیه دیدار دو خانواده بر میگرده به 6 ماه پیش.از 5 ماه قبلش هم خودمون دورادور در ارتباط بودیم و شناخت اولیه با اطلاع هر دو خانواده شکل گرفت.هر دو هم مورد پسند خانواده همدیگه واقع شدیم و ازین بابت مشکلی نداریم.
مشکل اینجاست که من و نامزدم به ازدواج آسان معتقدیم. هر دو در بهترین دانشگاهای کشور درس خوندیم و الان در گیر و دار تحصیلمون هستیم. میدونیم که بیکار نمیمونیم. و من جنمی که در ایشون دیدم، یکی از مهمترین معیارام برای انتخابشون بوده. راستش من به عنوان یه دختر هیچ وقت توقع درآمد بالا از حالای همسرم ندارم. چون میبینم که دانشجوه و میبینم که جنم کار کردن هم داره. بنابراین نگران آینده نیستم. معتقدم خدا کمکمون میکنه. ایشون هم همینطور.
اما خانواده ایشون با وجود موافقتشون برای این ازدواج، شرط کردن که حتما باید نامزدم سر کاری برن که درآمد بالایی داشته باشه(یه رقم بالایی گفتن که خب در ابتدای کار کردن و بدون سابقه کاری، تقریبا غیرممکنه!!!). و گفتن بعد ازون ما برای بله برون و خواستگاری رسمی و محرمیت حتما اقدام میکنیم. نامزدم هم خیلی باشون صحبت کردن و کسایی هم واسطه کردن با پدر و مادرشون صحبت کنن ولی نتیجه ای نداشته و محکم سر حرفشون هستن.حرفشون اینه که ما نمیتونیم به لحاظ مالی شما رو ساپورت کنیم و بخاطر خودتون، این شرط رو میذاریم که زندگی راحت تری داشته باشید. مطمئنم که نیتشونم چیزی جز این نیست.
نامزدم الان دنبال کارن.ولی سطح درآمدی که خانواده شون رو راضی کنه، فکر نمیکنم تا چندین ماه دیگه هم محقق بشه.
ما الان محرم هم نیستیم.هر دو هم دور از خانواده هامون دانشجو هستیم و همین دوری، نیاز به شانه به شانه ی هم مسیر رو طی کردن و محرمیت رو بیشتر میکنه.
ایشون منو دعوت به صبوری کرده و ازم خواسته خانوادم رو هم مدیریت کنم که حمل بر بی احترامی نشه.منم ازشون خواستم بیشتر به خانوادشون اصرار نکنن که خدای نکرده سنگ بنای این رابطه اشتباه چیده نشه و به جاش دنبال محقق کردن شرطشون باشن.
ولی الان خیلی نگرانم که این وضعیت به همین منوال مدت ها ادامه پیدا کنه و واقعا به نظرم صلاح نیست.
چند تا سوال داشتم:
اول)واقعا به نظر شما هم مدت زیادی گذشته یا من دارم بزرگش میکنم؟
دوم)چه پیشنهادی دارید برای حل این مشکل؟ نمیخام از اول کار، سنگ بنای ارتباطم با خانواده همسرم رو کج بذارم و بخام با اصرار و فشار آوردن بهشون، دلخوری ایجاد کنم. دوست دارم با صبوری و آرامش این قضیه حل و فصل بشه. میخام یه راه حلی بم بدید که من همسرم رو به اینکه هر چه زودتر کار پیدا کنه، به صورت نامحسوس ترغیب کنم. میگم نامحسوس چون میخام به غرور مردونه ش هم لطمه ای نزنم و خدای نکرده این کار نداشتن فعلیش، باعث نشده فکر اینو بکنه که مردونگیش پیش من زیر سوال رفته.
سوم)چه راهی پیشنهاد میکنید برای متقاعد کردن خانواده همسرم به اینکه اگر خواستگاری رسمی انجام بشه و نشون ها گذاشته بشه، هیچ مسئولیتی برای زندگی گردوندن برای نامزدم ایجاد نمیشه و ایشون میتونه بعد از رسمی شدن جریان، دنبال کار مناسب بگرده؟
ممنون میشم راهنماییم کنید.
علاقه مندی ها (Bookmarks)