به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 25
  1. #11
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    گندم جان شما خودت هم در این موضوع نقش مهمی داشتی
    هم در انتخاب
    و هم در ادامه دادن
    مردی را می خوای که بتونی بهش مسلط باشی و کنترلش کنی. ناخواسته همچین مردی برات جذاب هست ... همسر شما هم آدمی هست که به شما میدون می ده (بخاطر ضعفهاش) اما از طرفی از این موضوع ناراحته. چرا نمی تونم مرد خانواده باشم، چرا نمی تونم تحت حمایت گندم نباشم و من حامی و پشتیبانش باشم و ...

    دقت کن همسرت علت برگشتنش به اون دختر را چی می گه؟
    ضعفی که اونها بیان می کردن و نیازشون به حضور این مرد!!
    بهش می گفته بهت نیاز دارم بیا ... همسرت احساس مرد بودن میکرد با حمایت از اون دختر (اگر چه به شکل اشتباه و همراه با خیانت به زندگی مشترکش که باعث سردرگمی و ناراحتی بیشتر می شد)

    خلاصه این که هر دوتون از نقش اصلیتون دور افتادین
    گندم از زن بودن
    همسرش از مرد بودن
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  2. 5 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    andrya (سه شنبه 24 فروردین 95), Dr.Goebbels (جمعه 03 اردیبهشت 95), fahimeh.a (شنبه 02 مرداد 95), نارجیس (سه شنبه 24 فروردین 95), ZENDEGIBEHTAR (دوشنبه 30 فروردین 95)

  3. #12
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 17 شهریور 00 [ 16:19]
    تاریخ عضویت
    1394-6-10
    نوشته ها
    262
    امتیاز
    9,650
    سطح
    65
    Points: 9,650, Level: 65
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 400
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    431

    تشکرشده 376 در 164 پست

    Rep Power
    53
    Array
    دوستان سلام
    از همگی ممنونم بابت وقتی که گذاشتین
    چند روزی بود درگیر ورود به تالار بودم و مشکل نام کاربری داشتم
    از 15روز قبل تا امروز که من این تاپیک رو ایجاد کردم این داستان ها ادامه داشت تا اینکه دیشب به یه نتیجه ای رسیدیم
    همسرم تو این 15روز هزار بار گفت دوستت دارم و هزار بار گفت جدا شیم و میگفت نمیدونم چمه و چرا اینجوری شدم
    همش میخواست تنها باشه.این میون خوبم میشد ولی یهو بهم میریخت
    مطمعنم که شخص سومی تو زندگی ما نیست
    تا اینکه تا دیروز این بحث جدا شدن اینقدر بالا گرفت که من گفتم میرم و با پدرم همه چیزو در میون میذارم تا تموم شه البته بخاطر این رفتارا منم از قبل عصبی تر شده بودم و رفتارمم بدتر شده بود
    همینکه خواستم موضوع رو به پدرم بگم همسرم پیام داد من گفتم بیا زندگی کنیم تو نخواستی
    باز صحبت کردیم و تو تمام حرفاش میگفت تو منو خورد کردی تو منو مرد نمیدونستی تو عاشق خانواده تی تو دشمن من شدی... هی ازین حرفا زد.تو این مدت یا دست پس میزد با پا پیش میکشید و منم به کسی چیزی نمیگفتم که وجه ش خراب نشه و حس میکردم این یه دوره زود گذره .فقط یبار به برادرش قضیه رو گفتم و ایشون گفتن میدونی که همسرت برات جونشم میده اما گاهی مردا مغزشون پریود میشه و اینجوری میشن...
    دیروز به مادرم همه چیزو گفتم و مادرم حسابی بهم ریخت و ولی وقتی پیامای همسرمو خوند گفت به نظرم من همسرت اعتماد به نفسشو از دست داده و این حرفایی که میزنه همش معنیش اینه که دلش میخواد به عنوان یه مرد شناخته شه و تا بحال من چیزی جز خوبی ازش ندیدم و پسر واقعا خوبیه
    مادرم گفتن تو بهش فرصت و انگیزه بده و بگو من تورو به عنوان یه مرد قبول دارم بگو زندگیمو دوست دارم بگو مشکلی باهات ندارم و بهش اعتماد به نفس بده و تاییدش کن.تو یه مدت اینکارو بکن بعد اگر من دیدم داره بازیت میده اونوقت میدونم چیکار کنم
    من به همسرم نگفتم که با کسی صحبت کردم که مبادا غرورش مخدوش نشه و تمام حرفای مادرمو زدم و همسرم در جواب حرفای من فقط گفت باشه.من موقع خواب جوری رفتار کردم که انگار چیزی نشده و مثل دورانی که باهم خوب بودیم بهش خیلی صمیمی شب بخیر گفتم
    ساعت 1شب از طرف همسرم پیام اومد که نوشته بود من بیشتر از اونیکه فکرشو کنی دوستت دارم ولی نمیدونم چم شده و حس میکنم افسرده شدم.هیچی برام مهم نیست حتی زنده بودنم فقط تورو خیلی دوست دارم و من وحلال کن توروخدا ولم کن و برو من ادم نیستم ما خیلی باهم خاطرات خوب داشتیم و بهترین روزارو کنار تو داشتم و خوشبخت بودم ... ولی نمیدونم چی شده.تو برو دلم میخواد خوشبخت باشی ارزوم همینه ...
    من برعکس این 15روز بهش امیدواری دادم و گفتم دوستت دارم و بهت شک ندارم و کنار تو خوشبختم و اگه داری عذاب میکشی حاضرم که بخاطر تو برم
    صبح بهم زنگ زد و صبح بخیر گفتو حالمو پرسید و گفت من دارم میرم سر کار
    بعد ظهر بهم پیام داد گفت از من ناراحتی؟من گفتم نه و فقط ازین شرایط ناراحتم و کلی بهش حرفای محبت امیز زدم
    همرسم گفت ازت خواهش میکنم بیا تا ماه رمضون باهم زندگی کنیم و با هم خوش بگذرونیم میخوام تولدامونو کنار هم جشن بگیریم و میخوام باهم بریم یه مسافرت خوب و گفت ایشالا یه معجزه بشه خدا بزنه تو سرم و من ادم شم و بچشسبم به زندگیم
    میگه اگه نشد جدا شیم اما من خونه و وسایلو نگه میدارم شاید نتونم تحمل کنم و میخوام برگردم
    دوستان نظر شما چیه؟مشکل واقعا چیه؟و من باید چیکار کنم
    مادرم که خیلی نگران بودن بهم زنگ زد و گفت از همسرت چه خبر؟منم اینارو گفتم
    مادرم گفتن درستش میکنیم زندگی یعنی کنار هم بودن تو مشکلات مگه پدر خودت افسرده نشده بود؟دیدی چقدر تلاش کردیم تا خوب شد؟
    به همسرم پیشنهاد دادم که بریم پیش دکتر و گفتن من خوشم نمیاد فوقش میخواد 4تا قرص بهم بده
    لطفا کمکم کنین این شانس آخره برای درست کردن زندگیم
    من نمیخوام جدا شم و دوستش دارم.مطمعنم که همسرمم دوستم داره کمکم کنین لطفا

  4. #13
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 03 تیر 96 [ 07:33]
    تاریخ عضویت
    1394-4-06
    نوشته ها
    340
    امتیاز
    8,219
    سطح
    61
    Points: 8,219, Level: 61
    Level completed: 23%, Points required for next Level: 231
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    343

    تشکرشده 431 در 213 پست

    Rep Power
    64
    Array
    تو غذاهای گوشتی رزماری بریزی هم بوی بد غذا رو میگیره و هم افسردگی رو از بین میبره، چای زعفرون شربت زعفرون و توی غذا از زعفرون استفاده کنی شادی آوره عرق نسترن هم بگیر بهش بده بخوره خودت هم بخور شادی آوره و افسردگی رو از بین میبره، سعی کن قند و شکر سفید رو یه مدت حذف کنی و بجاش از خرما یا شکر سرخ استفاده کنی، و از گوشت قرمز حالا یا شتر یا بره استفاده کنی ، میدونی که روح سالم در بدن سالمه، خودتم خیلی عرق نسترن بخور تا بتونی این اوضاع رو کنترل کنی ، شوشو جنابعالی ه افسردگی گرفته در حد سرماخوردگی به آدم سرماخورده باید رسیدگی کرد و دکتر هم معمولا واسه سرماخورگی نمیرن

  5. 2 کاربر از پست مفید آخیش تشکرکرده اند .

    Dr.Goebbels (جمعه 03 اردیبهشت 95), ZENDEGIBEHTAR (دوشنبه 30 فروردین 95)

  6. #14
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 17 شهریور 00 [ 16:19]
    تاریخ عضویت
    1394-6-10
    نوشته ها
    262
    امتیاز
    9,650
    سطح
    65
    Points: 9,650, Level: 65
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 400
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    431

    تشکرشده 376 در 164 پست

    Rep Power
    53
    Array
    دوستان سلام
    من این چند روز بنا به خواسته مادرم نه بحث کردم نه غر زدم نه برو آوردم و هر کاری که همسرم ازم خواستن انجام دادم
    اما خودم از درون داغونم.همسرم دیروز به من گفتن من تا اخر عمرم دوستت دارم چه باشم چه نباشم اما موضوعی که داره منو نگران میکنه اینه که من دارم یاد میگیرم از همسرم قطع امید کنم و هیچ توقعی ازش نداشته باشم چون نمیخوام بینمون بحث ایجاد شه.دارم عادت میکنم به محبت نکردن و تنها مسافرت رفتن و نبودنش و داره برام کمرنگ میشه.اولش خیلی حالم بد بود ولی حالا همش این فکر داره تو ذهنم میاد که چرا باید با همچین آدمی ازدواج کنم؟چرا من به حرف پدرم گوش ندادم؟چرا باوجود موقعیت های خوب و شرایطی که خودم داشتم باید انتخابم همچین کسی باشه.
    همسرم اصلا هیچ شباهتی به گذشته ش نداره و من تازه متوجه شدم که ایشون دو قطبی هستن و دو شخصیتی.
    همش میگم نکنه مخواد منو انقدر اذیت کنه که خودم درخواست بدم
    اگر بخوام جدا شم خانواده م پشتم هستن.ممکنه پدرم بگن دیدی به حرفم گوش ندادی و .. سرزنشم کنن ولی با جون و دل منو میپذیرن و پدرم اگر متوجه این جریانات بشن بقدری روی من تعصب دارن که روزگار همسرمو سیاه کنن و دست بردار هم نباشن و من نمیخوام این اتفاقات بیوفته
    به همسرم گفتم میخوام دوران عقد طولانی تر شه و به کسی هم نگین که ما رفتیم سر خونه زندگیمون چون ما نرفتیم فقط خونه گرفتیم و بعد وقتی این سه ماهی که خود شما گفتیم بهم زمان بدیم تموم شد اونموقع درمورد ادامه زندگی تصمیم میگیریم
    امروز به من گفتن اگه ممکنه اجاره این ماه خونه رو شما بدین چون من حقوقم تموم شده(بابت کارهای خونه تو این مدت)
    ازونورم میگن میخوام با برم عروسی دوستام انزلی و ورامین و امروزم گفتن با دوستام میخوام مجردی برم شمال دیشبم رفتن دهکده آبی پارس و وقتی من گفتم منم میرم مسافرت خونه مادر بزرگم گفتن نه.
    کاش زمان به عقب بر میگشت و من این اشتباهو مرتکب نمیشدم هرچند که اگه الانم همون آدم سابق بشه من دوستش دارم ولی در غیر این صورت با همین روال من دارم سرد میشم و همش این تو ذهنمه که جدا شم و برای همیشه با خانواده م زندگی کنم
    خانواده ای که همیشه کنارم بودن و زحماتی که برام کشیدن قابل جبران نیست
    راستی همسرم خیلی به مادرم و خواهر 11سالم حسادت میکنن.مادرم توان مالی مناسبی ندارن و برای خرید پرده های منزلمون منتظرن من حقوق این ماهمو بگیرم بعد.همسرم گفتن پس کی مادرت پرده هارو اماده میکنه من گفتم 31 این ماه.ایشون گفتن تو که نمیخوای پولشو بدی؟گفتم چطور مگه؟گفت خودمون هزارتا خرج داریم
    اولا من وظیفه ای ندارم از حقوقم برای خونه خرج کنم هرچند که کمک حال بودم تا حالا
    دوما من نباید بابت حقوقم به همسرم جواب پس بدم
    سوما یجوری صحبت کرد هرکی ندونه فکر میکنه مادر من همیشه مارو میتیغیدن
    مادر من به قدری به ایشون خوبی و محبت کردن که حد نداره در حالی که خانواده خودشون اینجوری نیستن و هنوز پول جهیزیه منو بهم برنگردوندن و یک ماه از موعدش گذشت
    هرچقدر فکر میکنم من اونقدرام بد نبودم که همسرم این رفتارارو انجام بده
    از طرفی هم میگن بریم مبلو سفارش بدیم و تلوزیونو بیاریم
    لطفا راهنماییم کنین که کار درست چیه
    بعدم همسرم میگفت ممکنه من نتونم تحمل کنم و بخوام بعد از جدایی بهم برگردیم

  7. #15
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 17 شهریور 00 [ 16:19]
    تاریخ عضویت
    1394-6-10
    نوشته ها
    262
    امتیاز
    9,650
    سطح
    65
    Points: 9,650, Level: 65
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 400
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    431

    تشکرشده 376 در 164 پست

    Rep Power
    53
    Array
    کسی نظری نداره؟
    همسرم از صبح تا حالا 10بار گفتن جدا شیم باز گفت فرصت بده و اخر گفت باید تموم شه
    حال درستی ندارم خدا بهم صبر بده خلاص شم از این وضع
    شب با پدر و مادرم صحبت میکنم و برای طلاق توافقی اقدام میکنم
    هرچی گفتم بریم پیش مشاور قبول نکرد
    فقط میگه تو کنارم خوشبخت نمیشی و من ادم نرمالی نیستم
    دیگه باید تمومش کنم بسه هرچی تلاش کردم
    خیلی حالم بده که رسیدم به اینجا
    میگه به خانواده م چیزی نگو چون مخالفت میکنن منم نمیخوام بدونن که همسرمو مجبور کنن زندگی کنه چون نمیخوامش
    نمیتونم بگم چقدر حالم بده امیدوارم اینقدر خوشبخت بشه که نه یادم بیوفته نه پشیمون شه

  8. #16
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 03 فروردین 96 [ 19:14]
    تاریخ عضویت
    1395-1-06
    نوشته ها
    40
    امتیاز
    1,258
    سطح
    19
    Points: 1,258, Level: 19
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 42
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    42

    تشکرشده 10 در 10 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Salam

    نقل قول نوشته اصلی توسط miss-golegandom نمایش پست ها
    کسی نظری نداره؟
    همسرم از صبح تا حالا 10بار گفتن جدا شیم باز گفت فرصت بده و اخر گفت باید تموم شه
    حال درستی ندارم خدا بهم صبر بده خلاص شم از این وضع
    شب با پدر و مادرم صحبت میکنم و برای طلاق توافقی اقدام میکنم
    هرچی گفتم بریم پیش مشاور قبول نکرد
    فقط میگه تو کنارم خوشبخت نمیشی و من ادم نرمالی نیستم
    دیگه باید تمومش کنم بسه هرچی تلاش کردم
    خیلی حالم بده که رسیدم به اینجا
    میگه به خانواده م چیزی نگو چون مخالفت میکنن منم نمیخوام بدونن که همسرمو مجبور کنن زندگی کنه چون نمیخوامش
    نمیتونم بگم چقدر حالم بده امیدوارم اینقدر خوشبخت بشه که نه یادم بیوفته نه پشیمون شه
    سلام ،تمام پیاما رو خوندم بنده 1سال از عقدم میگذره و یکجورایی مشکل و موضوع زندگی خودم هم هس،منم یک اقا هستم و تقریبا میدونم همسرتان چی میخاد منتها من هنوز به مرحله گفتن جداشیم نرسیدم ،تمام خاستههامو چند بار صریح و غیر مستقیم گفتم ولی همون حس همسر شمارو دارم،واقعا سخته اگه دوس دارین حقیقتو بدونید اینکه حتما مشاوره برید و از خانم هایی که زندگی راحتی دارن و پخته هستند فقط چند ایتم از شون کمک بگیرید اولینشو من بهتون میگم 1-کار متفاوت و پوشش متفاوت با الانتان داشته باشین و هیچی دراین مورد نگین / بعد اینکه این کارو کردین اگه دیدین همسرتان ته دلش بازم خرابه این دفعه شما برین جلو قوی باشین مطمعن باشین زندگی هر روز ادامه دارد و این دفعه تصمیم قطعی بر جدایی بگیرین

  9. کاربر روبرو از پست مفید amirf تشکرکرده است .

    ZENDEGIBEHTAR (شنبه 04 اردیبهشت 95)

  10. #17
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 17 شهریور 00 [ 16:19]
    تاریخ عضویت
    1394-6-10
    نوشته ها
    262
    امتیاز
    9,650
    سطح
    65
    Points: 9,650, Level: 65
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 400
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    431

    تشکرشده 376 در 164 پست

    Rep Power
    53
    Array
    ممنونم که وقت گذاشتین
    منو همسرم همونطور که نوشتم تصمیم نهایی رو برای جدایی گرفتیم و منم قصدم همین بود چون خسته م کرد
    اما باز خودشون نصف شب پیام دادن که من بدون تو نمیتونم و یچیزی کم دارم و از نظر مالی فشار رومه و دست خودم نیست و بهم فرصت بده
    رفتارش معمولیه اما من اصلا راضی نیستم و خیلی ناراحتم چون حق من این رفتارا نبود
    نمیدونم چرا ولی باز فرصت دادم ولی نمیدونم کار درستی انجام دادم یا نه
    امیدوارم درست شه چون اینبار من دیگه نمیتونم
    راستش من متجوه نشدم منظور شما دقیقا چیه
    یعنی شما و همسر من حالت دل زدگی و تکراری بودن خانمتون بهتون دست داده؟
    چرا؟
    واقعا برام جای سواله که چرا ازدواج میکنین و از زندگی مشترک چی میخواین؟
    اگر منظورتون همین بود خیلی ببخشید ولی بنظرم افرادی با این خصوصیت رفتاری نباید هیچوقت ازدواج کنن و باید هر چند وقت یبار دوست دخترشونو عوض کنن
    ازدواج خیلی بحثش جداست کاش هممون قبلش عمیق تر راجع بهش فکر کنیم حتی خود من که با فردی ازدواج کردم که بخاطرم 5سال یه تنه سختی کشید,اشک ریخت و التماس کرد و حالا ....

  11. #18
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 03 فروردین 96 [ 19:14]
    تاریخ عضویت
    1395-1-06
    نوشته ها
    40
    امتیاز
    1,258
    سطح
    19
    Points: 1,258, Level: 19
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 42
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    42

    تشکرشده 10 در 10 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام من پیاماتونو کلا خوندم منم 1.5سال از عقدم میگذره و باورکنید تو این مدت همش فکر میکنم منو خانمم به درد هم نمیخوریم و باز خودمو قانع میکنم تا کی؟که اوضا ع درس میشه مشاوره رفتم ولی دلم راضی نیس،ببینید بعضی وقتا نمیشه کسیو مقصر دانست مثلا در مورد خودم اول اینکه راحت با همه چیز کنار امدم قبل عقدگفتم خانمم یکم کم حرفه و کم تنوع میگن الاناینجوری هس و درس میشه من سادم قبول کردم. در مورد همسرم اخه این چطور ادمی هس که بااین که کار داره نمییاد به خودش برسه ،باورتون میشه اصلا یک گل واسم نخریده ،از احوالپرسی گرم شرم داره ،اخه این چه زندگی هس که تو عقدیم و دلمون واسه هم تنگ نمیشه ، مگه من چند بار میخام زنده باشم ....به نظر شما نبود این رابطه بهتر از بودنش نیس؟/موندم چکار کنم اخه همینجوری هم نمیشه تمام کرد / بتون توصیه میکنم خلاقیت به خرج بدین ببینید چی میخاد برین جلو و کتبی ازش بخواین چیزایی که دوس داره // اگه دلش راضی شد ادامه بدین ولی خاسته های منطقی خودتونو حتما بگید ،از خداهم کمک بگیرین /مشاوررررررر فراموش نشه

  12. #19
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 17 شهریور 00 [ 16:19]
    تاریخ عضویت
    1394-6-10
    نوشته ها
    262
    امتیاز
    9,650
    سطح
    65
    Points: 9,650, Level: 65
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 400
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    431

    تشکرشده 376 در 164 پست

    Rep Power
    53
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط amirf نمایش پست ها
    سلام من پیاماتونو کلا خوندم منم 1.5سال از عقدم میگذره و باورکنید تو این مدت همش فکر میکنم منو خانمم به درد هم نمیخوریم و باز خودمو قانع میکنم تا کی؟که اوضا ع درس میشه مشاوره رفتم ولی دلم راضی نیس،ببینید بعضی وقتا نمیشه کسیو مقصر دانست مثلا در مورد خودم اول اینکه راحت با همه چیز کنار امدم قبل عقدگفتم خانمم یکم کم حرفه و کم تنوع میگن الاناینجوری هس و درس میشه من سادم قبول کردم. در مورد همسرم اخه این چطور ادمی هس که بااین که کار داره نمییاد به خودش برسه ،باورتون میشه اصلا یک گل واسم نخریده ،از احوالپرسی گرم شرم داره ،اخه این چه زندگی هس که تو عقدیم و دلمون واسه هم تنگ نمیشه ، مگه من چند بار میخام زنده باشم ....به نظر شما نبود این رابطه بهتر از بودنش نیس؟/موندم چکار کنم اخه همینجوری هم نمیشه تمام کرد / بتون توصیه میکنم خلاقیت به خرج بدین ببینید چی میخاد برین جلو و کتبی ازش بخواین چیزایی که دوس داره // اگه دلش راضی شد ادامه بدین ولی خاسته های منطقی خودتونو حتما بگید ،از خداهم کمک بگیرین /مشاوررررررر فراموش نشه
    ممنونم بابت وقتی که گذاشتین دوست عزیز
    من فکر میکنم مشکل من با شما خیلی باهم فرق داره
    شما رفتین خواستگاری و بدون اینکه کاملا راضی باشین عقد کردین
    اما من و همسرم 3سال باهم دوست بودیم و 2سال عقد و همسرم عاشقم بود و البته هنوزم هستن.همسرم بخاطر ازدواج با من خودشو به آب و آتیش زد تا تموم شرایط رو محیا کنه.ما خیلی بهم نزدیک بودیم و همه تفریحاتمون باهم بوده و همیشه از هر نظر همدیگرو حمایت کردیم
    ایشون هربار تو تمام بحثاشون گفتن که همیشه منو دوست داشتن و خواهند داشت و من باور میکنم چون همیشه غیر ازین نبوده و لطفایی که همسرم در حقم کردن کم نیست و فقط این خاطرات خوبشون باعث شد که من این روزای اخیر بتونم تحمل کنم
    و در آخر متوجه شدم و همسرم به زبون آوردن که بابت شرایط مالی تو فشار بودن و از خودشون ناراحتن که چرا عروسی نگرفتیم چرا سفر نمیریم چرا خانواده ش پولمونو ندادن... یه حالت سرخوردگی و افسردگی پیدا کردن
    دومین علتش همین همیشه باهم بودنمون بود.گاهی حضور بعضی افراد و خوبیهاشون و نقششون تو زندگی کمرنگ میشه تا جاییکه به چشم نمیاد یا حتی باعث دل زدگی میشه و همسر من هم دچار همین مشکل شده بودن
    روز آخر که تصمیمشونو قطعی اعلام کردن برای جدا شدن و توی رودروایسی تنهایی به همراه برادرشون به یه مهمونی از قبل تایین شده رفتن شب به من پیام دادن و اظهار پشیمونی کردن.گفت جای خالیتو مدام حس کردم و اصلا بهم خوش نگذشت و کاش بودی و گفت من فهمیدم که بدون تو یه چیزی کم دارم و بهم فرصت بده که خودمو پیدا کنم.گفت خودمو باختم چون فشار زیادی روم بود و من خودم به شخصه شاهد بودم که چقدر بهمون سخت میگذشت ولی اصلا توقع این چنین رفتاری رو از همسرم نداشتم
    من به همسرم فرصت دادم و در اصل به خودم هم همینطور چون متوجه شدم خیلی دوستش دارم هنوز و ایشونم همینطور
    از شما خواهشم اینه اینقدر کمال گرا نباشین خواهشم اینه نیمه پر لیوانو ببینین.من بهتون قول میدم شما بدون همسرتون نمیتونین زندگی کنین و اینم میگم که با رفتارای کورکورانه باعث نشین همسرتون سرد بشن
    یبار دل آدم میشکنه و وقتی شکست دیگه مثل قبل نمیشه زندگیتونو سر هیچ و پوچ تباه نکنین و سعی کنین شما مرد کاملی باشین و اینکه اکثرا باید هدیه دادن و محبت و ... غیره از جانب مرد باشه تا به اصلاح یخ خانمتون باز شه
    انشاا... مشکل همه حل شه همچنین شما و من

  13. #20
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط miss-golegandom نمایش پست ها
    ممنونم که وقت گذاشتین
    منو همسرم همونطور که نوشتم تصمیم نهایی رو برای جدایی گرفتیم و منم قصدم همین بود چون خسته م کرد
    اما باز خودشون نصف شب پیام دادن که من بدون تو نمیتونم و یچیزی کم دارم و از نظر مالی فشار رومه و دست خودم نیست و بهم فرصت بده
    رفتارش معمولیه اما من اصلا راضی نیستم و خیلی ناراحتم چون حق من این رفتارا نبود
    نمیدونم چرا ولی باز فرصت دادم ولی نمیدونم کار درستی انجام دادم یا نه
    امیدوارم درست شه چون اینبار من دیگه نمیتونم
    راستش من متجوه نشدم منظور شما دقیقا چیه
    یعنی شما و همسر من حالت دل زدگی و تکراری بودن خانمتون بهتون دست داده؟
    چرا؟
    واقعا برام جای سواله که چرا ازدواج میکنین و از زندگی مشترک چی میخواین؟
    اگر منظورتون همین بود خیلی ببخشید ولی بنظرم افرادی با این خصوصیت رفتاری نباید هیچوقت ازدواج کنن و باید هر چند وقت یبار دوست دخترشونو عوض کنن
    ازدواج خیلی بحثش جداست کاش هممون قبلش عمیق تر راجع بهش فکر کنیم حتی خود من که با فردی ازدواج کردم که بخاطرم 5سال یه تنه سختی کشید,اشک ریخت و التماس کرد و حالا ....
    اگر درست متوجه شده باشم شما هنوز عقد هستین و از نظر فامیل و آشنا سر زندگیتون نرفتین
    پس
    اگر مدتی از همسرت جدا باشی مشکلی پیش نمی آد و حمل بر قهر از خونه ی شوهر نمی شه

    به نظرم یه کم از هم فاصله بگیرید. با ایشون صحبت کن بگو می خوای یه کم استراحت روحی روانی به هر دوتون بدی
    یه ماه شما با مادرت زندگی کن
    تو این یک ماه هفته ای یک یا دو بار با همسرت برید بیرون قدم بزنید چیزی بخورید و برگردید پیش والدینتون
    مثل دوران دوستی یا نامزدی

    زیاد به پر و پای هم نپیچید
    بحث و گفتگوی طولانی نکنید
    بیشتر در حد یک هواخوری و گذروندن اوقات خوش با هم باشه
    بعد از یک ماه که خوب فکرهاتون را کردید و اشکالهای احتمالی را در رابطه تون پیدا کردید با هم بشینید صحبت کنید.
    شاید این فضا باعث بشه همسرت هم یه نفسی بکشه. به نظرم بیشتر تحت فشار هست ... نذار یه مشکلاتی اضافه بشه یا یه حرفهایی زده بشه که بعدها روی رابطه تون تاثیر بذاره.

    اگر قبول می کنه می تونید با هم برید مشاوره.

    حرفی که من توی پست قبلی بهتون گفتم، همسرتون هم گفته
    در کنار شما احساس ضعف می کنه. باید روی این قسمت کار کنی.
    عملا باید حس کنه مرد زندگی شماست ... با تعارف و تعریف نمی شه.

    همسرم بخاطر ازدواج با من خودشو به آب و آتیش زد تا تموم شرایط رو محیا کنه.ما خیلی بهم نزدیک بودیم و همه تفریحاتمون باهم بوده و همیشه از هر نظر همدیگرو حمایت کردیم
    ایشون هربار تو تمام بحثاشون گفتن که همیشه منو دوست داشتن و خواهند داشت و من باور میکنم چون همیشه غیر ازین نبوده و لطفایی که همسرم در حقم کردن کم نیست و فقط این خاطرات خوبشون باعث شد که من این روزای اخیر بتونم تحمل کنم
    این دو تا جمله که بولد کردم را با مثال و حالت خاطره و روزهای خوبت براش تعریف کن
    نه مثل دیکته و مشق اجباری ...
    یه جوری که باورش بشه شما واقعا از حمایتهاش و تلاشهاش لذت می بری و استفاده کردی و بهشون محتاجی.
    یادش بنداز کجاها بهت کمک کرده و خیلی برات مفید بوده.

    جاهایی که خودت کاری کردی براش فعلا نگو. از خودت و تلاشهات و ... حرفی نزن.
    همونطور که می گی از این که نتونسته همسر خوبی باشه و عروسی بگیره و سفر ببره و ... ناراحته.
    شما هم که راضی هستی از شرایط. پس بذار بدونه که راضی هستی و خوشحال.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  14. 2 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    fahimeh.a (شنبه 02 مرداد 95), ZENDEGIBEHTAR (دوشنبه 06 اردیبهشت 95)


 
صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. ،،اخلاق و عادات بد روزمره من ،،یه روزمرگی بیخود
    توسط ARAM-ESH در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 24
    آخرين نوشته: پنجشنبه 16 مرداد 93, 16:33
  2. مشخص نمودن میزان اضافه وزن یا کمبود وزن(bmi)
    توسط keyvan در انجمن علمی و آموزشی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: جمعه 02 تیر 91, 14:02
  3. همسرم روزه نمیگیرد چه برخوردی با او داشته باشم
    توسط ghalam63 در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 23
    آخرين نوشته: شنبه 09 مهر 90, 14:57
  4. نظر در مورد وزن همسر
    توسط sina.sina11 در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: چهارشنبه 12 مرداد 90, 04:12

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 22:12 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.