به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 20
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 آذر 00 [ 21:47]
    تاریخ عضویت
    1391-2-29
    نوشته ها
    421
    امتیاز
    12,188
    سطح
    72
    Points: 12,188, Level: 72
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 262
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    662

    تشکرشده 635 در 275 پست

    Rep Power
    68
    Array

    تنهایی داره منو میکشه

    35 ساله متاهل ازدواج سنتی و دارای دو فرزند که یکی در سن نوجوانی هست

    با مادرم مشکل دارم کاملا درک میکنم که منو کمتر ازبقیه بچه هاش دوست داره و کلا رابطه اش با من خوب نیست هزار تا خاطره بد از مادرم دارم

    با مادر شوهرم هم همین طور مادر شوهرم حسابی از مادر من بیزاره به خاطرمسایلی که سر ازدواج منو شوهرم پیش امده و کلا هر دو تاشون مقصر هستن
    ماهی یه بار میرم خونه مادر شوهر که معمولا هم متلک می شنوم و بی احترامی میبینم

    من دانشجو هستم با نمرات خیلی عالی در مقطع بالا
    تو دانشگاه هم خیلی تنهام دوست صمیمی ندارم

    حالا تو خونه خودم:
    شوهرم یا سر کاره یا گرفتار پدر و مادر
    وقتی هم تو خونه هست یا خسته هست یا سر درده یا کمرش درد میکنه یا خوابش میاد و کوچکترین توجهی به من یا بچه هاش نداره
    مثلا پسرم به باباش میگه من می خوام فردا با فلانی برم ...و ....باشه بابا قبول بابا
    باباش میگه باشه
    در صورتی که پسرم با یه پسری که از لحاظ اخلاقی مورد قبول ما نیست می خواد مثلا بره مهمونی
    با تعجب به شوهرم میگه اجازه میدی ؟ میگه ها !چی گفت ؟برو از مامان بپرس من نمی دونم هر چی مامان بگه
    یعنی پسرم روبروی باباش نشسته باهاش حرف زده ولی شوهرم اصلا گوش نکرده ببینه بچش چی میگه می خواد کجا بره باکی بره و...
    بعد من به پسرم میگم بابات متوجه نشد چی گفتی ولی من کاملا حرفات را گوش کردم و نمی تونم اجازه بدم که بری
    بعد من باید داد و بیدادپسرم را برا چند روز تحمل کنم که بابا اجازه داد تقصیر تو بود و...
    خرید بچه ها -برنامه ریزی کلاس شون و کارای مدرسه و... همش با منه
    و اصلا حمایت و توجهی از طرف شوهرم یا بچه هام ندارم

    شوهرم میگه وظیفته مگه چی کار میکنی ؟نون مفت می ذارم جلوت ؟

    امروز بعد از ماه ها با شوهرم دوتایی رفتم خرید
    تو مغازه شوهرم با هام دعوا کرد رو یه کاغذ دو تا لیست نوشتی هر چی بهش میگم هیس باز داد میزنه
    به فروشنده هم اینو میگه داریم سوار ماشین میشیم بازم داد میزنه و میگه
    زدم زیر گریه میگم مگه من کرم یه بار که گفتی فهمیدم چرا داد میزنی ؟ چرا این همه تکرار میکنی ؟

    قبل رفتن هم داشت نق میزد تو ماشین قبل رفتن بهش گفتم می خوام یه خرید شاد و بی سر وصدا و نق و نق داشته باشم من به ارامش نیاز دارم عصر که بچه ها بیان به انداره کافی برام دارن

    الان امدم نشستم خونه با یه دل پر از غصه با چشم های پر اشک

    فقط دلم یکی را میخواد که منو از ته دل بدون هیچ چشم داشتی صادقانه دوسم داشته باشه
    تو رفتارش تو حرف زدنش بهم نشون بده که منو خیلی دوست داره نشون بده که من براش خیلی مهم هستم وقتی باهاش حرف میزنم نگام کنه نزنه به شوخی و چرت پرت گویی یا بوسیدن ولیسیدن یا دعوا راه ننداره صداش را بالا نبره بزاره حرفم تموم شه


    15 روز خواهرم خونه مامانم بود مادرم یه زنگ نزد بگه :کجایی؟ خبری ازت نیست ؟زنده هستی !! اخه مهر مادری تو قلبت نداری ؟ یا حداقل زنگ بزنه شکایت کنه بگه ناپیدایی ؟مادرت را کنار گداشتی
    ند شب قبل با پسرم رفتم خونه مامانم گفتم شبی تنهاست بیارمش خونم پسرم هم سر درد بود میگفت میخوام برم خونه ول کن مامان
    گفتم به خاطر من که مادرت هستم یه لحضه صبر کن
    رفتم تو دیدم خواهرم و زن برادرم انجا هستن و مارم سبری تفت میه برا قورمه سبزی (پسرم عاشق قورمه سبزی هی چشمک میزد یعنی شام بمونیم اینجا) متوجه شدم مهمون داره فقط گفتم امدم سر بزنم بهتون گفتم شاید تنهایی
    بعد هم خدحافظی کردم و امدیم خونه
    جلو پسرم و زن دادشم و خواهرم خیلی خرد شدم
    دلم میخواست بگه حالا که امدی همینجا باش زنک بزن به شوهرت بگو بیاد
    غذا هنوز پخته نشده میشه بیشترش کرد به خدا اگه فقط یه تعارف کرده بود یه تعارف ریزه ریز اینقدر داغون نبودم
    در حالی که من خیلی کم و به ندرت پیش میاد که دست خالی برم خونه مادرم
    بعد از چند روز تو حرفاش متوجه شدم مادر شوهر خواهرم را دعوت کرده بود
    خدایا کمکم کن تا ایمان، نام و نان برایم نیاورد

  2. کاربر روبرو از پست مفید نازنین2010 تشکرکرده است .

    هلیاجون (پنجشنبه 20 اسفند 94)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 30 تیر 99 [ 14:44]
    تاریخ عضویت
    1392-5-13
    نوشته ها
    172
    امتیاز
    7,678
    سطح
    58
    Points: 7,678, Level: 58
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 72
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    46

    تشکرشده 116 در 79 پست

    Rep Power
    29
    Array

    ات

    ه

    - - - Updated - - -

    سلام
    امیدوارم بهتر شده باشی.... حرفات و کامل خوندم تصورم ازت ی خانمیه ک با تمام وجود سعی میکنه کارها را ب بهترین نحو انجام بده و تقریبا مسولیت اکثر کارها را میپذیره....و تا زمانی ک از نظر روحی قوی باشه از کار کردن و مسولیت پذیرفتن خسته نمیشی....

    اما اون چیزی ک ترو ناراحت میکنه بی مهری و کم توجهی و قدر نشناسیه اطرافیانه......
    دوس داری همون جور ک تو از دل و جون مایه میذاری اونا هم بهت توجه کنن و رفتار مورد قبولی بات داشته باشن.

    چ خوبه ک همسرت زنی داره ک تقریبا همه امور خانواده و مدیریت میکنه و چ خوبه ک ب زبون میگه اجازه دادن یا ندادن ب بچه ها با شماس.....
    و چه بهتر بود ک با هم ی گفتگویی داشته باشید و در کل راجعه ب مساله بچه ها توافق کنید ک مثلا چون تو تو امور بچه ها بیشتر سر و کار داری قبل از اجازه دادن بهشون مشورت باهات کنه....یا اینکه بگی کمکم کن تو تصمیم گیری راجعه به بچه ها.....
    نشینی و بگی خودش باید بدونه.....اون اگه بدونه هم توجه چندانی نمیکنه چون ب تو اعتمادش بیشتره تصمیم خودش

    آخه خانم خوب مادر شوهرت با مادرت اختلاف داره.... یا داشته!آخه ب تو چه.....
    مث اینه ک دو تا ماشین تصادف کنن کنار تو،،،.، تو پیاده بشی و داد و بیداد کنی یا بخوای مشکلشون حل کنی.... آخه عزیز من به تو چ مربوطه اونا تصادف کردن من اعصابم خرد بشه؟نی....گازت و بگیر و از کنارشون رد شو..

    نمیگم بی تاثیره ولی اینقدر مهم نیس ک بشه ی مشکل..... و تاثیر بذاره رو رفتار مادر شوهرت با تو.... وقتی تو واقعا بی طرف باشی و عروس خوبی برا مادر شوهرت خودش کمکم متوجه میشه و شما رو با هم جدا میکنه و رفتار مطلوبی بات داره.....

    خوبه خودت مادری و دوتا فرزند داری ..اگه کسی بگه ک بین بچه هات فرق میذاری مطمعنم تکذیب میکنی...،باور کن پیش مادر بچه ها هیچ فرقی ندارن....،
    ب جز اینکه اخلاق بعضی بچه ها صمیمی تره مادر باش راحتتره....
    بابا تو خودت خیلی سخت میگیری.... مامانت مهمون داشته از خداش بوده ک تو بمونی ....هم کمکش کنی هم دور هم باشین..،،،
    منتها تو با وجودی ک پسرت سخت اومده ولی دوست داره بیشتر بمونه بهش میگی اومدم. بهتون سری بزنم برم... بابا منم بودم فقط می‌گفتم زحمت کشیدی خوش آمدی....
    چرا با خودت نمیگی مادرم با خودش نمیگه بعد دو هفته اومده مث ی مهمون نشسته و برگشته....

    اگه من بودما سبزی رو تفت و از مامان میگرفتم و جویا میشدم سبزی و گوشت دارن اضافش کنن یا نه.....اگه داشتن می‌گفتم مامان میمونیم شوهرم میگم بیاد..... آدم خونه بواش شرم کنه....بعدم مامان آدم پاش بشه جونش میده برا ببچش غذا چ ارزشی داره براش.....
    عزیز من تا اینجای ک گفتی مامانت تقصیر نداره بر عکس نخواسته با اسرارش اذیتت کنه راحتت گذاشته..... دوست من ی خرده ذهنت و بیشتر متمرکز خودت کن.....


    اینکه میگی مامان تعارف نکرد بمونم...ببخشید....ی خرده لوس بازی میشه... بابا راحت باش تا بات راحت باشن..و فکرتم راحت باشه
    چ طور پسرت ب خاطر تو صبر کنه بری پیش مادرت تو ب خاطر اون شام نوایستادی..... من بودم زورم میگرفت.

    چرا حرفای دلت و نمیزنی.... چرا هر چیزی ناراحتت میکنه رو بیان نمیکنی و تحمل میکنی تا زمانی ک نایه حرکت نداری...... اون وقت با بیان تقریبا بد بیان میکنی ک مثلا شوهرت بگه وظیفته نون مفت نمیدم..،،و مطمینم تقریبا تو دعوا اینو گفته...،،

    اگه دوس داری با شوهرت برف خرید.... خریدت و نکن و ب همسرت بگو ک منتظرم ک تو بیکار بشی با تو فرم آخه وقتی تو میای باهام خریدامو بیشتر دوس دارم و نظرت برام مهمه......بعد نرو خرید تا بیکار بشه حتی شده مثلا دو روز بعد عید بتونه....، قبلش هم بگو برا ی هفته قبل عید لازممه ک اگه وقت نکرد شرمنده ات میشه......


    نه اینکه ب خاطر راحتی اون همیشه خودت تنها میری حالا ی بار ک بهش میگی بیا باهام انتظار داری سنگ تموم بذاره.... یا نق نق نکنه.....اتفاقا اون ب نیومدن عادت کرده بود حالا ک میخواد بیاد زورش میاد.

    همین امشب بشین پنج تا خصوصیات مثبت همسرت بهش بگو بعدم از چیزای ک ناراحتت میکنه و خسته میکنه یا حتی ب نوازشش احتیاج داری یا اینکه بعده ی روز خسته کننده تو بغل اون آرامش پیدا میکنی.....بگو بهش بذار بازم نیازهات بدونه حتی اگه بر طرفشون نکنه..

  4. 4 کاربر از پست مفید hana 68 تشکرکرده اند .

    ammin (چهارشنبه 19 اسفند 94), کمال (چهارشنبه 19 اسفند 94), نازنین2010 (چهارشنبه 19 اسفند 94), ستاره زیبا (پنجشنبه 20 اسفند 94)

  5. #3
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 آذر 00 [ 21:47]
    تاریخ عضویت
    1391-2-29
    نوشته ها
    421
    امتیاز
    12,188
    سطح
    72
    Points: 12,188, Level: 72
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 262
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    662

    تشکرشده 635 در 275 پست

    Rep Power
    68
    Array
    هانای عزیز ممنون که برام وقت گذاشتی ومطلبم را تا اخر خوندی

    راستش خیلی دلم گرفت با خودم گفتم تو دنیای مجازی هم درد و دل کردی و کسی محلت نداد بازدید کننده هات یه جواب هم برات ننوشتند که بیای خوشحال شی

    امورات بچه ها کلا با منه و شوهرم طبق یه قرار داد نانوشته این مسولیت را به عهده من گذاشته
    من هدفم از بیان قضیه بپسرم این بود که بگم چه ادم بی توجهی نسبت به امور منزل و بچه ها هست طوری که بچه اش می شینه جلوش و باهاش جرف میزنه و ایشون اصلا یه ذره توجه نمی کنه که پسر نازنینش چی داره میگه کجا می خواد بره
    قبلش خودم اشاره کرده بودم که من به کارای بچه ها میرسم

    راست می گی اختلاف مادر شوهرمم و مادرم ربطی به من نداره و من واقعا این حرفو قبول دارم
    حتی به شوهرم گفتم من وقنی زنت شدم یه دختر کم سن بودم و واقعا نمی دونستم رسم و رسومات چیه و اگه هم میدونستم قدرتی نداشتم اختیار همه کارها دست پدر و مادرم بود اگه من حرفی زدم یا کاری کردم که مدرت از من رنجیده من معذرت می خوام اما من در این قضایای ایجاد شده که مادرت دلخوره بی تقصیرم شما همه گله مندی هایتان را به خانوادم بگید و اضافه کردم من با یه دل شاد پر از امید و ارزو نشستم سر سفره عقد دوست داشتم که زندگی مون شاد باشه منو ناراحت نکن برا این حرفا برید به خودشون بگید
    اما مادر شوهرم ول کن نیست و هر دفعه که میرم معمولا یه بهانه ای جور میشه که گریزی به گشته ها بزنه
    متاسفانه من جاری زیاد دارم وهمش در معرض مقایسه هستم و متاسفانه جاری های من زیر اب می زنند تا با پایین اوردن موقعیت دیگری موقعیت خودشون بالا بره

    در مورد قضیه مهمونی و قورمه سبزی ، مادرم به یه سردی با من برخورد کرد که من فهمیدم که بی موقع امدم و یخ کردم اخه با یه برخورد سرد و جواب های سر بالاش من چی کار باید می کردم
    تازه وقتی صاحب خانه رضایت نداره چطوری زنگ بزنم شوهرم و دخترم را دعوت کنم (الان که یاد این کار ش افتادم ناخودگاه با صدای بلند گریه گرفت با زخوب شد تو خونه تنهام )

    حرف دلم را هزاربار به شوهرم زدم و متاسفانه هر با متوجه شدم که اصلاشنونده خوبی نیست و مردی نیست که برا رورای ناراحتی من وقتی من شادم و همه وظایفم را به خوبی انجام میدم همه چی خوبه اما اگه من ناراحت باشم یا مشکلی داشته باشم اونم طلبکارم میشه و باید به ایشون جوابگو باشم که چرا فلان کار را نکردم و...

    (به مثال توجه شوهرم به پسرمون توجه کنید )
    خدایا کمکم کن تا ایمان، نام و نان برایم نیاورد

  6. #4
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    یکشنبه 30 اردیبهشت 03 [ 19:47]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,972
    امتیاز
    33,707
    سطح
    100
    Points: 33,707, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    4,401

    تشکرشده 6,416 در 1,797 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام.

    شما مدت زیادیه مادر شوهر داری انتظار میره به اخلاق خانواده همسرت عادت کرده باشی یا حداقل پذیرفته باشی.

    در مورد رابطه شوهرت با پسرت،خصوصی با شوهرت صحبت کن وخطرات این سن ورفقاش رو بهش بگو طوری صحبت کن که مسئولیت اجازه هایی که میده رو خودش بپذیره و خودت کمتر حساسیت به خرج بدی.شرایطی که در اون هستی نیاز به صمیمیت بیشتر با شوهرت وبچه هات هست با این صمیمیت هم اوضاع بهتر میشه هم بیشتر توجه میکنن.


    اگه احساس تنهایی میکنی این تا حد زیادی به دست خودت تغییر میکنه.

    http://www.hamdardi.net/thread-154.html
    ای بامن وپنهان چودل ،از دل سلامت میکنم.

  7. کاربر روبرو از پست مفید ammin تشکرکرده است .

    نازنین2010 (چهارشنبه 19 اسفند 94)

  8. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 30 تیر 99 [ 14:44]
    تاریخ عضویت
    1392-5-13
    نوشته ها
    172
    امتیاز
    7,678
    سطح
    58
    Points: 7,678, Level: 58
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 72
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    46

    تشکرشده 116 در 79 پست

    Rep Power
    29
    Array
    چ خوب گرچه. تونستم ی کم مرحمت باشم
    راستش از دل دوس داشتم برات بنویسم.
    چ خوبه ک این حرفا رو ب همسرت گفتی آفرین...تو شادی ی بار دیگه هم بگو و چ خوبتر ک. ب مادر شوهرتم تو ی موقعیت مناسب و خوب بگی.....

    آره این قانون نانوشته ها تو زندگی ها زیاد دیده میشه.....مثه اینکه خرج مادی با همسره.... کم کسر مادی....یا اینکه پرداخت قبض برق یا قسطها با همسره ....و اگرم دیرکرد بخوره یا اینکه. پول کم بیاد پرداخت نشه نا خود آگاه انگار ب چشم همسر میبینی....
    من خودمم مم از الان میفهمم اگه ده تا بچه داشته باشم وظیفه آموزش مدرسش با خودمه گرچه الان بچم کوچیکه ولی میدونم اگه ضعیف باشه یا قوی انگار ی جورایی مسولیتش با منه.......زیاد از این قضیه خوشحال نیستم ولی میدونم ک همسرم واقعا نمیتونه حتی اگه وقت داشته باشه و ی خرده هم کمکم کنه ولی مسولیتش با منه
    مث من ک نا خود آگاه تامین مالی خونه رو از شوهرم انتظار دارم و انتظار مدیریت ازش دارم ک هر وقت پول دکتر خواستم یا در حد توان نه نگه بهم


    اینا رو نگفتم ک فک کنی درکت نکردم نه گفتم گ بدونی بعضی قانون نانوشته ها تو زندگی هست ک اگه بخوایم بر خلافش انجام بدیم ممکنه بدتر انرژیمونم بگیره و داغونترمون کنه ک اگه محقق بشه هم دیگه ارزشی برامون نداره.........


    آخه دختر خوب ب خاطر رفتار مادر شوهرت یادت بیاد گریه کنی حق بهت میدم ولی تو ک مادرته بذار هر وقت رفتی بهش بگو مامان راستش اون روز دلم خیلی میخواست بمونم سرد بام برخورد کرد ک دلمم شکست حتی بگو تو خونه یادم ک اومدم بلند بلند گریه کردم......بذار خالی بشی آخه تو چرا اینقدر مواظبی کسی ازت ناراحت نشه......حتی میگی گریم گرفت خوب ک کسی خونه نبود.....بابا مگه چ اشکال داره شوهرت باشه صدا گریه بی اخیارت بشنوه حداقل کاری ک اون روز برات میکنه آینه ک رعایتت میکنه تا آرامتر بشی........
    حتی اگه بیاد سر سری بپرسه چ شده بهش بگی خطایی از تو سر نزده از بی مهری خونوادم یا دوستم دلم گرفته.....میفهمه ک زنش دلش پره.....


    میدونم مردا گاهی توجه چندانی نمیکنن یا بلد نیستن دلداری بدن..... یا اعصابت خرده بدتر خردترش میکنن....... ولی همین مردا هم دلشون لک میزنه برا تعریف شنیدن برا تایید شدن برا ب چش اومدن.... براش همین حرفا بزن ولی بگو وقتی تو زبونی محبتم نمیکنی بی رمق میشم گرچه عملیت میبینم و مثال بزن براش اینکه کار میکنی. پول خرج لباسمون میکنی..... مارا فلان جا میبری ب مادرم احترام میذاری

    بعد ک اینا گفتی تمام خواسته هات بگو....بگو ک چ رفتاریت ارومم میکنه.....گلایه نکن.... شکایت نکن مچش نگیر ک بد بودی بد کردی...،..
    برعکس تشویقش کن بگو ک من احساس میکنم بهم توجه نمیکنی.....نگو تو بهم بی توجهی..... بگو احساس میکنم بچه ها اینقدر زحمت میکشیم. براشون ولی قدر دان نیستن....نگو بچه های گستاخی داریم....،،

    با این جور حرف زدن همه حرفات و بزن چرا میگی چون اون گوش نمیده پس حرف نمیزنی؟ نمیزنی به چ قیمتی؟ب قیمت خرد شدن خودت.....؟مطمین باش اگه بیماری اعصاب بگیری همه فقط خودت و مقصر میدونن....... قبل از رابطه تون ی رابطه عاشقانه بهش بگو حتی اشکت اومد بذار بیاد ولی سعی کن احساس نکنه به خاطر کارای او اشک می‌ریزی

    بذار احساس کنه اشکات ب خاطر احساس درون خودته.....

    تو رعایت میکنی ک ازت دلگیر نشن ب خاطر همین انباشتش میکنی و......حالت میشه بد.....

    هیچ وقت بی ادبی نکن.... گستاخی نکن ولی حرفتم بزن قورتش نده ک بشه بغض بشه درد....بشه غم.....

    جاری ها زیر ابت میزنن.... خوب بزنن....تو یادت باشه ی کلام دلخوری ت رو با جاریات نگی...درمورد مادر شوهرت یا جاری دیگه ات حرف چندانی نزنی.....و خیالت راحت باشه ک نمیتونن ترو بیارن پایین بدتر خودشون له میشن....

    خودت ی آدمی ک بده این میگه بد اون میگه شاید یکی دو بار حرفش باور کنی ولی در کل بعد ی مدت متوجه میشی ک خودش ذات خوبی نداشته....

    و ی چیز دیگه هم اینکه اصلا کاری نداشته باش ک کی پشت سرت چی گفته برعکس همیشه رو در رو حرف بزن و تکه کلامت این باشه ک مهم نیس پشت سرم چی میگن...مهم آینه من بهترین کاری ک فک میکنم انجام بدم.


    میدونم سخته ولی زن خوب تو ب خودت ببال خدا دو تا بچه بهم داده ک هم دختره هم پسر شوهرم سر کاره و خدا راشکر بد کار نیس......با کمک هم زندگیمان در جریانه..،،،همیشه خوابی همسرت و نشون بده و بدیهایش و کتمان کن....بذار همه فک کنن خوشبخترینی.....


    رو خودت کار کن و ب معنی واقعی چیزای که ناراحتت میکنه رو از خودت دور کن. ب خودت اعتماد داشته باش و خوشحال باش خدا توانی بهت داده ک این مسئولیتها رو انجام دادی و میدی از همسرت بخواه ک بیشتر برات وقت بذاره بگو نوازش تو منو پر انرژی میکنه تا چندین روز بگو فقط بغل تو آرامش کامل دارم و عز دغدغه ها خلاصم......باور کن حرف زدن معجزه میکنه..... ک

  9. 2 کاربر از پست مفید hana 68 تشکرکرده اند .

    نازنین2010 (چهارشنبه 19 اسفند 94), ستاره زیبا (پنجشنبه 20 اسفند 94)

  10. #6
    ((( مشاور خانواده )))

    آخرین بازدید
    امروز [ 13:48]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,437
    امتیاز
    287,971
    سطح
    100
    Points: 287,971, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.4%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,608

    تشکرشده 37,112 در 7,017 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط نازنین2010 نمایش پست ها
    راستش خیلی دلم گرفت با خودم گفتم تو دنیای مجازی هم درد و دل کردی و کسی محلت نداد بازدید کننده هات یه جواب هم برات ننوشتند که بیای خوشحال شی
    با سلام
    با دقت به این تفکر و استدلالت می توانی به سادگی علت تنهایی ات را کشف کنید.
    خواهشمندم به عنوان یک تکلیف :
    مجددا تاپیکت را تا اینجا بررسی کن و بعد بگو در این خط شما چه چیزی نهفته هست که ریشه مشکل تنهایی شما را نشان می دهد؟!
    باتوجه به این یک خط نوشته شما، چه رفتار و استدلال و روشی در شما موجب تنهایی اتان می شود!

    غلام همت آنم که زیر چرخ کبـــود
    زهرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

    http://www.hamdardi.com
    دسترسی سریع به همدردی و مدیر همدردی با عضویت در کانال همدردی در ایتا

  11. 2 کاربر از پست مفید مدیرهمدردی تشکرکرده اند .

    ammin (چهارشنبه 19 اسفند 94), نازنین2010 (چهارشنبه 19 اسفند 94)

  12. #7
    Banned
    آخرین بازدید
    شنبه 11 فروردین 97 [ 12:33]
    تاریخ عضویت
    1394-11-27
    نوشته ها
    17
    امتیاز
    1,610
    سطح
    23
    Points: 1,610, Level: 23
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 90
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 18 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    اقای مدیر منم جواب بدم؟؟؟
    اره؟
    میدم!
    علاقه دارم جواب بدم!
    آیا نباید درد دل میکرد؟؟؟
    نباید از بقیه توقع داشت؟
    مشکلش خیلی همه گیره نیاز نبود واسش تاپیک بزنه؟
    یه سرچ میکرد تو مقالات جوابش رو میگرفت؟
    دلش واسه اتفاقات کوچیک و سطح پایین میگیره؟
    مسایل کوچیک تو چشمش بزرگن؟
    اگه اینا نبودن بگین بیشتر فکر کنم..باشه؟!

  13. 2 کاربر از پست مفید عدالت؟ تشکرکرده اند .

    نازنین2010 (چهارشنبه 19 اسفند 94), مدیرهمدردی (پنجشنبه 20 اسفند 94)

  14. #8
    Banned
    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 دی 02 [ 13:45]
    تاریخ عضویت
    1394-2-15
    نوشته ها
    1,099
    امتیاز
    18,366
    سطح
    86
    Points: 18,366, Level: 86
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 484
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    269

    تشکرشده 1,106 در 598 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام و عرض ادب نازنىن خانوم تعرىف شما از تنهاىى چىست اىا نداشتن ىک همم صحىت خوب و قابل اعتماد است
    ویرایش توسط خادم رضا : چهارشنبه 19 اسفند 94 در ساعت 19:46

  15. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 21 تیر 97 [ 15:04]
    تاریخ عضویت
    1392-5-02
    نوشته ها
    206
    امتیاز
    7,253
    سطح
    56
    Points: 7,253, Level: 56
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 97
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    143

    تشکرشده 309 در 147 پست

    Rep Power
    46
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی نمایش پست ها

    با سلام
    با دقت به این تفکر و استدلالت می توانی به سادگی علت تنهایی ات را کشف کنید.
    خواهشمندم به عنوان یک تکلیف :
    مجددا تاپیکت را تا اینجا بررسی کن و بعد بگو در این خط شما چه چیزی نهفته هست که ریشه مشکل تنهایی شما را نشان می دهد؟!
    باتوجه به این یک خط نوشته شما، چه رفتار و استدلال و روشی در شما موجب تنهایی اتان می شود!
    بنظر من منظور جناب مدیر اینه که شما با کنایه و گلایه کردنتون دیگران رو از خودتون ترد میکنید و البته خیلی هم شکننده هستید بنظر من خیلی از خودتون ضعف و احساس نیاز نشون میدید...
    این تحلیل رو من از متنی که مدیر بهش اشاره کردن داشتم و ببخشید اگر اشتباه بود
    البته شاید شرایط زندگیتون اینجور شمارو عادت داده

  16. 3 کاربر از پست مفید amf66 تشکرکرده اند .

    نازنین2010 (چهارشنبه 19 اسفند 94), مدیرهمدردی (پنجشنبه 20 اسفند 94), ستاره زیبا (پنجشنبه 20 اسفند 94)

  17. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 18 فروردین 98 [ 13:44]
    تاریخ عضویت
    1394-11-29
    نوشته ها
    62
    امتیاز
    3,392
    سطح
    36
    Points: 3,392, Level: 36
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 108
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    142

    تشکرشده 43 در 27 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با سلام خدمت همه دوستای گلم
    با توجه به صحبت مدیر محترم همدردی! در این یک خط اشاره شده: بدبینی ، استدلال احساسی ، دید تلسکوپی نسبت به خود ، به خود گرفتن و نسبت دادن به خود ، از کاه کوه ساختن وجود داره. البته انگار نازنین جان خودشونو دوست ندارن و ارزشی رو که باید برای خودشون قایل نیستن و من شنیدم وقتی آدم خودش، خودشو دوست نداره بقیه هم دوسش ندارن. البته عزت نفس پایین و اعتماد بنفس پایین هم میتونه جزو ریشه ش باشه.

  18. 3 کاربر از پست مفید شادی ظهوریان تشکرکرده اند .

    هلیاجون (پنجشنبه 20 اسفند 94), مدیرهمدردی (پنجشنبه 20 اسفند 94), ستاره زیبا (پنجشنبه 20 اسفند 94)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: دوشنبه 04 اردیبهشت 96, 00:33
  2. درخواست راهنمایی در خصوصی شدت بالای حساسیت بین فردیی (راه حل پرسشنامه کمالگرایی هیل)
    توسط آقای ام در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: پنجشنبه 13 خرداد 95, 19:05
  3. برای گرفتم تصمیم نهایی برای جدایی دور شدن کوتاه مدت مفید است یا مضر؟
    توسط فرخ رو در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: چهارشنبه 21 خرداد 93, 22:39
  4. تنهایی - 24 سالمه، نمی خواهم با کسی دوست بشم، تنهایی اذیتم می کنه
    توسط sara19 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 30
    آخرين نوشته: پنجشنبه 23 آذر 91, 01:10

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 22:33 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.