به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 5 , از مجموع 5
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 30 تیر 95 [ 01:46]
    تاریخ عضویت
    1394-5-19
    نوشته ها
    47
    امتیاز
    1,178
    سطح
    18
    Points: 1,178, Level: 18
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 22
    Overall activity: 8.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 51 در 25 پست

    Rep Power
    0
    Array

    احساس نا امني...

    سلام به همگي....
    نميدونم از كجا شروع كنم.....
    راستش من از دوران بچگي تا الان كه 25 سالم شده يه احساس عدم امنيت تو وجودم بوده كه
    كلي مشكل و دردسر برام درست كرده...
    حتي تا جايي پيش رفتم كه واسه فرار از اين حس ميخواستم با كسي ازدواج كنم كه تنها كمكش به
    من همين دادن امنيت بود و با اين آگاهي ميخواست منو در گير چه زندگي بكنه....
    ولي من از اون آدم بخاطر بدياش فاصله گرفتم و پيش خودم گفتم اين احساس نا امني رو به جون ميخرم ولي با اون آدم كنار نميام....
    حالا نميدونم چيكار كنم.....اين ناامني انقدر در من شديده كه ميترسم دانشگاه يا سركار برم..ازدواجم
    همينطور...


    حتي با دوستامم ترجيح ميدم اينترنتي چت كنم تا باهاشون برم بيرون.....

    باورتون نميشه ولي از اينكه از اتاقمم بيام بيرون بشينم تو پذيراييم گاهي دم مياد.....تا الان باهاش كنار اومدم....ولي ديگه طاقت ندارم.....
    همه فهميدن من ميترسم ازشون.....چيكار كنم يكم اين حس كمتر بشه....خسته شدم...

  2. 3 کاربر از پست مفید صحرا0 تشکرکرده اند .

    hamdardiuser (چهارشنبه 28 بهمن 94), Somebody20 (جمعه 30 بهمن 94), zolal (پنجشنبه 29 بهمن 94)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 09 مرداد 95 [ 14:09]
    تاریخ عضویت
    1394-3-31
    نوشته ها
    288
    امتیاز
    5,658
    سطح
    48
    Points: 5,658, Level: 48
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 92
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    502

    تشکرشده 446 در 203 پست

    Rep Power
    59
    Array
    سلام دوست خوب... در مورد احساس عدم امنیت تا حالا پیش مشاور یا روانپرشک رفتی؟

    در مورد خانوادت و نحوه رفتارشون باهات از بچگی تا الان بگو ؟

    لطفا در مورد این احساست بیشتر توضبح بده... توضحیاتت خیلی کلیه..

    دوست داری در طول روز چه کارهایی انجام بدی و از چه کارهایی بیزاری؟

  4. 3 کاربر از پست مفید نارجیس تشکرکرده اند .

    hamdardiuser (چهارشنبه 28 بهمن 94), Somebody20 (جمعه 30 بهمن 94), zolal (پنجشنبه 29 بهمن 94)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 30 تیر 95 [ 01:46]
    تاریخ عضویت
    1394-5-19
    نوشته ها
    47
    امتیاز
    1,178
    سطح
    18
    Points: 1,178, Level: 18
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 22
    Overall activity: 8.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 51 در 25 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام.....خيلي ممنون انقدر زود جواب دادين...

    راستش نه نرفتم...چون خودمم به اين قضيه آگاه نبودم....فكر ميكردم فقط خجالتيم...همين..

    خونواده ام برخوردشون با من هيچ وقت خوب نبوده....يادمه از بچگي به شدت از بابام ميترسيدم....چون خيلي خيلي سختگير بود .....ولي در مورد خواهر و برادرم رفتارش با من فرق داشت...... تنها كسيكه بابام خيلي توپ و تشر بهش ميزد و جلو همه ضايع اش ميكرد من بودم....واسه خواهر و برادرمم سختگير و يكم بداخلاق هست ولي با من فرق داشت رفتارش...

    هميشه تو خوشي بهش ميگفتم تو منو اذيت ميكني ميگفت من چون توورو خيلي دوست دارم با تو راحتترم ....ولي اين بهانه اش بود...چون همه با من همينجورين.....ناراحتيشونو سرم خالي ميكنن....بابام تو بچگب بارها و باها جلوي جمع فاميل به من توهن كرده و گفته پاشو برو تو اتاقت...
    منم چون الان سنم بالاس از ترس بي حرمت شدن از فك و فاميل اينا به شدت ميترسم.....خودم اصلا نميام بشينم پيششون....

    الان مشكلش با من اينه چرا نميام مهموني... بهشم گفتم تقصير خودت بوده ميگه اون ماله بچگيت بود...الان بايد بياي....

    تو دبيرستانم يه اتفاقي افتاد چند نفر عقده اشونو سر من خالي كردن همش ميگفتن تو بو ميدي از ترس بي آبرو شدن جواب نميدادم انقدر ميترسيدم كه علني جلوي بچه ها بهم بگن كه از ترس بيش از حد هر روزه مريض شدم.....

    دوبارم رفتم دانشگاه ولي هر دو بار بخاطر مريضيم انصراف دادم......

    يه مدت حدودا يك سال و نيم قرص اعصاب ميخوردم كه نترسم و درس بخونم براي دانشگاه دوميم.......كه بابام انقدر لجش گرفته بود يا بار منو فرستاد خونه ي مامان بزرگم ..ميگفت برو اونجا هر دومون راحت زندگي كنيم.....كه انقدر اونجا ترسيدم يه روزه برگشتم پيش همين باباييكه بهم عملا گفت گورتو گم كن...اونم دلش سوخت...گفت باشه بيا...ولي انقدر راديو ي لعنتيشو زياد ميكرد كه نگو.....نميدونم از من بدش مياد....و الا من تاحالا كاري نكردم كه .......فقط ميخواستم دوباره درس بخونم..

    يه بارم بخاطر پسر برادرش به من گفت نشستي تو خونه از ترست بيرون نمياي كسي نمياد خونمون كه تو راحت باشي...پاشو گم شو...منم رفتم ديگه نميخواستم برگردم...ولي انقدر مامانم زنگ زد كه برگشتم...........خب ميترسم....دست خودم نيست......

    اينم بگما....تلافي كردم......يه بار بهش گفتم من ازت ميترسم گفت تو مريضي وگرنه منكه خيلي خوبم.....گذشت و يه روز مامانم حرفشو گوش نكرد اومد زد توگوشش.....ساعت 9 شب بود.....
    منم جني شدم رفتم ميزدم به در و ديوار.................عربده ميكشيدم...بهش گفتم ببين واسه اينه ازت ميترسم.....رفتم بيرون گفتم ديگه بر نميگردم
    اونم گريه اش گرفت.....با زور برگشتم......چنان زد زير گريه كه نگو.......گفت ببخشيد و از اين حرفا........

    - - - Updated - - -

    كاري ندارم....من كلا اين حسو ذاتي دارم.....حالا هر كيم رسيده يه ضربه زده در رفته

    ميخوام الان يه كاري بكنم...

    - - - Updated - - -

    اين پستو خوندم دلم براي خودم سوخت......من دختر باهوشيم ......تيزهوشان درس ميخوندم.......دانشگاهم يه باز كشاورزي تهران رفتم دوميم مهندسي كامپيوتر يه دانشگاه غير انتفاعي...ولي الان مثل بز نشستم تو اتاقم......منتظرم ببينم كي ديگه ميخواد حالمو بگيره....

  6. 4 کاربر از پست مفید صحرا0 تشکرکرده اند .

    hamdardiuser (چهارشنبه 28 بهمن 94), Somebody20 (جمعه 30 بهمن 94), نارجیس (یکشنبه 02 اسفند 94), zolal (پنجشنبه 29 بهمن 94)

  7. #4
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    سلام

    امیدوارم مدیر همدردی یا یه متخصص گذرش به تاپیکت بیفته.

    می تونی بری پیش یه روانشناس تا بهت بگه به کی باید مراجعه کنی و چیکار کنی
    فکر می کنم روانکاو باید ریشه این ترس را در کودکیت پیدا کنه و کمکت کنه بهش غلبه کنی.

    جلسات روانکاوی متاسفانه یه کم هزینه بر هست.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  8. کاربر روبرو از پست مفید شیدا. تشکرکرده است .

    Somebody20 (جمعه 30 بهمن 94)

  9. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 30 تیر 95 [ 01:46]
    تاریخ عضویت
    1394-5-19
    نوشته ها
    47
    امتیاز
    1,178
    سطح
    18
    Points: 1,178, Level: 18
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 22
    Overall activity: 8.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 51 در 25 پست

    Rep Power
    0
    Array
    .......
    up


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 15:44 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.