به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 34
  1. #21
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 22 اردیبهشت 02 [ 23:36]
    تاریخ عضویت
    1393-10-26
    نوشته ها
    357
    امتیاز
    15,299
    سطح
    79
    Points: 15,299, Level: 79
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 51
    Overall activity: 91.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    526

    تشکرشده 1,129 در 328 پست

    Rep Power
    101
    Array
    سلام نسیم جان.

    من همون آی تکی هستم که شیدا جان گفتن.

    من تاپیک شمارو کامل خوندم.بدون اغراق میگم تمام جملات و کلماتت در مورد بحث ازدواج و تنهایی انگار از زبون خودمه.


    میدونی نسیم جان مشکل امثال ما اینه که زیادی از حد خوب هستیم(از نظر تحصیلی،کاری،ظاهر و...).الآن یه عده میان میگن آی تک خودشیفتگیش گل کرد ولی گذشته از شوخی مشکل همینه و چون پسری نزدیک به معیارامون کم پیدا میشه نمی تونیم خودمون رو راضی به ازدواج با پسرایی خیلی پایین تر از خودمون بکنیم و مجبوریم فعلا با تنهایی سر کنیم.پسرای تاپ رو هم که تور کردن.من و شما هم یه غرور خاصی داریم که نمی تونیم از تکنیک تور کردن استفاده کنیم،ولی تو دوستای خودم دیدم که با همین تکنیک تورازیاسیون چه شوهرای تاپی گیرشون اومده.


    نسیم جان ببخش که حرف به درد بخوری نداشتم فقط خواستم بگم تو ،تنها نیستی و تنها ،تو نیستی.

    راستی من احساس میکنم ما داریم بحران سی سالگی رو تجربه میکنیم.من هنوز سی سالم نشده ولی یجورایی فکر کنم این بحرانو دارم حس میکنم.تو همین سایت فکر کنم در مورد این بحران مقاله وجود داشته باشه.


    به امید اون روز که من و نسیم و امثال ما بیاییم تو تاپیک خاطرات عشقولانه از خاطرات خودمون با شوهرجونامون بنویسیم.


    موفق باشی نسیم عزیز

  2. 3 کاربر از پست مفید آی تک تشکرکرده اند .

    nasim31 (شنبه 01 اسفند 94), نیکیا (پنجشنبه 29 بهمن 94), بارن (پنجشنبه 29 بهمن 94)

  3. #22
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 24 آذر 98 [ 23:02]
    تاریخ عضویت
    1394-1-24
    نوشته ها
    762
    امتیاز
    26,356
    سطح
    97
    Points: 26,356, Level: 97
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 994
    Overall activity: 57.0%
    دستاوردها:
    OverdriveRecommendation Second ClassTagger First ClassVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    2,761

    تشکرشده 2,595 در 691 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    215
    Array
    سلام خانوم نسيم

    ببخشيد من تازه تاپيك شما رو ديدم.

    يكم روخوني كردم از اولين پست . ( البته تو دروران تحصيل كه شب امتحان اينجوري روحوني ميكردم، ناپلئوني امتحان رو رد ميكردم ) اميدوارم خوب خونده باشم.


    -------------------

    اگر اجازه بدين، نگم در مورد مشكل شما، ( چون بواقع مشكل قلمداد نشه بهتره) بگم در مورد قضيه شما يا در زمينه مورد شما بايد بگم كه اين موارد تو محيط هاي كاري هميشه هست.

    معمولا اشخاصي كه از همه بيشتر كار ميكنن و موفق تر هستن، دير تر به پست و مقام ميرسند. از آن طرف اشخاصي كه پشت پرده رايزني ميكنن، از لحاظ رسيدن به پست و مقام بهتر عمل ميكنن. به گونه اي ميشه گفت تا بوده، همين بوده است.

    هميشه تو همايش ها، سخنراني ها و كتاب هاي موفقيت گفته ميشه بهترين سال برداشت محصول تجربه، اوايل دهه چهارم زندگي هست. به شرطي كه در دهه دوم و سوم تئوري محصول را خوب بارور كرده باشيد و همزمان در دهه سوم زندگي، عمل يا تجربه محصورل را، الان شما دقيقا همه شرايط موفقيت را داريد ، ولي متاسفانه به خاطر يك اتفاقي كه تو هيچ كتابي در موردش ننوشته ( فنون رايزني پشت پرده)، داريد عقب ميكشيد.


    اين مثالي كه براي شما ميزنم، يك مثال غالب هست كه عموما براي اطرافيانم ميزنم:

    تو يه مجتمع 30 واحدي شخص الف داراي بهترين واحد اون مجتمع هست كه با كلي تلاش به اون واحد رسيده. هميشه به خودش مغرور هست كه اين واحد متعلق به من است! در همان زمان، فردي در مجتمعي 5 واحدي داري يك واحدي است كه اولويت پنجم آن مجتمع را دارد. حال در قياس اين دو مجتمع ، مجتمع 5 واحدي شرايط بسيار عالي دارد كه غير قابل مقايسه با شرايط مجتمع 30 واحدي نيست.
    فردي كه در مجتمع سي واحدي زندگي ميكند، با اندكي تلاش و فروگذاري كمال گرايي، ميتواند به مجتمع 5 واحدي راه پيدا كند، ولي اين اتفاق نمي افتد!

    دلاليل اين عدم مهاجرت چيست؟ منتظر جواب شما مي مونم، تا نظر خودم رو بگم.

    --------------------------------------

    هميشه براي من سوال بوده كه بر خلاف جوامع توسعه يافته، ما بعد از گذران چند سال كاري، به فكر پيشرفت هايي خارج از حوزه محصور، شركت يا اداره خود نمي افتيم؟ مثلا به عنوان خود اشتغالي فكر نميكنيم؟ يا به شركتي معتبر تر نميانديشيم ( همون انتقال به مجتمع 5 واحدي)؟


    متاسفانه بعضي از خانوم ها كار رو خراب ميكنن، كه هميشه حرص من رو در ميآورند.
    مثلا يكي از دوستان من براي شركت اش يك خانوم ليسانسه استخدام كرده، با حقوق ماهيانه 300 تومن! بهش گفته اگر خوب كار كني، سعي ميكنم بعد از عيد حقوق پايه اداره كار برات بزنم ( يعني 700 تومن سال 94) حالا اون خانوم داره با انگيزه اي مضاعف كار ميكنه!
    خوشبختانه تو اين مورد دوست من روشنفكر هست و از كار اين خانوم خوشش اومد و ميخواد حقوقي به مراتب بالاتر براي ايشان بزنه!
    ولي تو محيط هاي كاري ديگر از اين خصوصيات خانوم ها داره سو استفاده ميشه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

    -----------------------------------

    اين متن زير رو زير شيشه ميزم زدم، از پابلو نرودا:

    به آرامی آغاز به مردن می‌كنی
    اگر سفر نكنی
    اگر كتابی نخوانی
    اگر به اصوات زندگی گوش ندهی
    اگر از خودت قدردانی نكنی

    به آرامی آغاز به مردن می‌كنی
    زمانی كه خودباوری را در خودت بكشی
    وقتی نگذاری دیگران به تو كمك كنند

    به آرامی آغاز به مردن می‌كنی
    اگر برده‏ ی عادات خود شوی
    اگر همیشه از یك راه تكراری بروی
    اگر روزمرگی را تغییر ندهی
    اگر رنگ‏های متفاوت به تن نكنی
    یا اگر با افراد ناشناس صحبت نكنی

    به آرامی آغاز به مردن می‏كنی
    اگر از شور و حرارت
    از احساسات سركش
    و از چیزهایی كه چشمانت را به درخشش وامی‌دارند
    و ضربان قلبت را تندتر می‌كنند
    دوری كنی...

    به آرامی آغاز به مردن می‌كنی
    اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نكنی
    اگر ورای رویاها نروی
    اگر به خودت اجازه ندهی
    كه حداقل یك بار در تمام زندگی‏ات
    ورای مصلحت‌اندیشی بروی...
    امروز زندگی را آغاز كن!
    امروز مخاطره كن!
    امروز كاری كن!
    نگذار كه به آرامی بمیری.

    نم نم براي زندگي خودتون تعاريف جديد بكنيد، مثلا از چيز هاي كوچك شروع كنيد: امروز رو با دست مخالف غذا مي خورم و الي آخر.

    وقتي به نتيجه اهداف كوچكي كه براي خودتون برنامه ريزي كردين، برسيد، انرژي و انگيزه اي مضاعف ميگيريد. به خود باوري ميرسيد، ميتونيد در زمينه زندگي حرفه اي تون قدم هاي بهتري برداريد.

    كارآفريني و خود اشتغالي رو لطفا فراموش نكنيد.
    ---------------------------------

    در مورد ازدواج من زياد نمي تونم نظر بدم چون حرفي ندارم.

    ولي يه سري نكات رو كه ميتونم از جانب يه پسر بگم، چرا ما پسر ها به دختران خوب نميرسيم و چه موانعي بر سر راه ما هست و چه انتظاراتي از يه خانوم محترم قبل از ازدواج دراديم رو در پست بعدي ام ميگم.


  4. کاربر روبرو از پست مفید mohamad.reza164 تشکرکرده است .

    nasim31 (شنبه 01 اسفند 94)

  5. #23
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 شهریور 95 [ 08:57]
    تاریخ عضویت
    1394-10-16
    نوشته ها
    19
    امتیاز
    897
    سطح
    15
    Points: 897, Level: 15
    Level completed: 97%, Points required for next Level: 3
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    26

    تشکرشده 34 در 16 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام به همه دوستان خوبمخیلی خیلی از همه ممنونم که اینجا برای من پیغام گذاشتید، جداً از خوندن همه حرفاتون احساس خوبی پیدا کردم، چه در مور کارم و چه ازدواج...بی نهایت: شما خیلی خوب حدس زدید من حدود چهار-پنج سالی هست که با توجه به کتاب هایی که خوندم متوجه شدم که نشونه هایی از شخصیت کمالگرا دارم، مطالبی که دادید رو مطالعه کردم و حتی تستی که داده بود رو زدم اما نتیجه تست رو پیدا نکردم. مطالب مربوط به کمالگرایی مفید بود، قبلاً هم خیلی راجع بهش خوندم و تمام این چند سال رو سعی کردم بهبود پیدا کنم. نارجیس جان: ممنونم برای دلگرمیت، امیدوارم بتونم حرفایی که زدم رو عمل کنم.شیدا جان: بله خیلی از آدمای اطرافمون الان اینجوری شدن، به همون دلایلی که من شدم یا مشابه با اون، حق با شماست هم عدم تعادل اذیتم میکنه هم نیاز و انتظاری که ازخودم دارم.آقای محمدرضا خیلی حرفاتون خوب بود، من خیلی به شرکت زدن و کار مستقل فکر میکنم، توانایی هم تا حدودی دارم، به خاطر بعضی مسائل هنوز نشده، همیشه دوست داشتم به بقیه کمک کنم، دوست دارم حتی به آدمای دیگه شغل بدم و... چند سال پیش خیلی بیشتر بهش فکر میکردم اما الان از نظر روحی خیلی مساعد نیستم باید روحیه ام رو قوی کنم بعد هدف گذاری کنم. فکر کنم باید دوباره از هدف های کوچیک شروع کنم.آی تک جان: ممنونم از پیام پر انرژیت، اینکه گفتی کسی که به معیارامون میخوره کم پیدا میشه و غروری که اشاره کردی همه و همه کاملاً درسته، منم دنبال کسی هستم که بخوام کنارش خودم باشم دوست ندارم به خاطر اینکه صرفاً ازدواج کنم دست به هر کاری بزنم و صادقانه جواب میدم.شاید بد نباشه همینجا به موضوعی که خیلی از درون آزارم میده اشاره کنم:من چندین سال هست که با آدم های مختلف آشنا میشم و به هر دلیلی نشده، ابتدای امسال تصمیم گرفتم کمی معیارهامو کمتر کنم، بیشتر کوتاه بیام و... بعد از بحران های شدید کاری که داشتم گفتم سعی میکنم تو مساله ازدواجم بیشتر تلاش کنم.امسال دو رابطه تقریباً جدی داشتم، یکی همون آقایی که در ابتدای آشنایی خیلی از معیارهای منو داشت به جز اینکه خیلی از ظاهرش خوشم نمیومد (گفتم عادی میشه، کوتاه اومدم) اخلاقشم عصبی بود، با همه یه جورایی دعواش میشد، بازم سعی کردم بگذرم (فکر کنید من!!! از این موارد گذشتم!!! چون سعی کردم کمالگراییمو کنترل کنم) کم کم از عشق سابقش که سه ماه بود تموم شده بود شروع کرد به تعریف کردن، اصلاً خوشم نیومد که اینا رو میگفت اما بازم کوتاه اومدم!!! ( به صورت مختصر دختری که ازش میگفت، دختری با ظاهر بسیاااااااار موجه که حتی معیارهای یه دختر خوب رو از منم بیشتر داشت! اما در رابطه ازدواج سفید با یه پسر دیگه بود و این آقا متوجه میشه و به شدت ضربه روحی میخوره، من بیشتر نقش مشاور داشتم تا مورد آشنایی ازدواج اما من مثل احمقا کنار اومده بودم و سه ماه رابطه ادامه پیدا کرد تا اینکه ازش خواستم بره...) من از نظر حجاب خیلی معمولی هستم، اون آقا بین حرفاش به من گفت: اون دختره با اون ظاهرش اونجوری بود اونوقت تو که موهاتم پیداست، از من چه انتظاری داری و... خیلی خورد شدم، خیلی زیاد! یه عمر سعی کردم پیش خودم و خدای خودم رو سفید باشم اما حالا....(من کوتاه اومده بودم اما نتیجه...)بعد از اون آقا با یه نفر دیگه آشنا شدم که به مراتب بسیاااار برای من جذاب تر بود، از هر نظری که فکرشو بکنید، خیلی بهش جذب شده بودم. یه مدت شاد بودم رابطه قبلی با همه حرفاشو داشتم فراموش میکردم، امید به زندگیم اومده بود. منی که قبلاً حاضر نبودم حجاب سفت و سخت داشته باشم به خاطر این آقا قبول کردم، تا اینکه مساله جدی شد و پای خونواده ها به میون اومد، از سر تا پای من ایراد گرفتن، حجاب نداره و ... در حد ما نیست، دقیقاً همون مساله حجاب مثل پتک خورد تو سرم! منی که از رابطه ای اومده بودم که دختری به مراتب با ظاهر بسیار خوب اونجوری تو این دنیا زندگی میکرد الان به خاطر همون موهای پیدا رد شدم، به سختی هم رد شدم! در حدی که گفته بودن اگه با من باشه از خونواده دورش میکنن، خدای من باورم نمیشد!!!! (من اصلاً اهل آرایش زیاد و ... نیستم(باور کنید بدون آرایش هم ظاهرم خوبه)، ظاهرمم مثل خیلی از دخترای دیگه ساده و مرتبه، اما حجاب سفت و سختی ندارم)خودتون رو بذارید جای من! من موندم و خدای خودم و یه عالمه ناله و زجری که خدایا کجایی؟ مگه شاهد لحظه لحظه زندگی من نبودی؟(به خاطر دو تا تار مویی که پیداست من در حد آدمات نیستم اما دخترای دیگه با ظاهر مطلوب در حد خیلی ها هستن!) مگه ندیدی که چه جاهایی پا روی نفسم و نیازم گذاشتم؟ به شدت سرخورده شدم، صدای شکستن و خورد شدنمو میشنیدم، نتیجه همین آدمی شد که الان میبینید. ممکنه فکر کنید آدم پرتوقع و لوس و طلبکاری هستم. شایدم هستم. دیگه هیچ دفاعی از خودم ندارم، اعتماد به نفس و عزت نفسم خیلی کم شده...من این آدم نبودم، ضعیف شدم، خودمو مقصر میدونم از خودم بدم اومده...حالا هر دوتای این آدما برگشتن و ابراز پشیمونی میکنن، ما بهتر از تو پیدا نمیکنیم!!!! فقط سکوت میکنم، سکوت...بماند ماجراهای دیگه که امسال آشنا شدم و از هر نظر از من پائین تر بودن اما گفتم شاید آدمای خوبی باشن وقبول کردم آشنا شم اما بعدها متوجه میشدم منو به خاطر پولم میخوان چون حرفی به جز وام خونه و ماشین و حقوقت چنده و حتماً باید بری سرکار و اینا نمیزدن... خونه و ماشین رو هم من باید در اختیارشون میذاشتم... من مشکلات اقتصادی رو درک میکنم اما پسری که به عنوان یه مرد و 5 سال از من بزرگتره، انتظار دارم تکیه گاهم باشه نه ....خلاصه ببخشید خیلیییییی طولانی شد، من آدم طلبکاری نیستم، ناشکر نیستم، همه چیو با تلاش به دست آوردم، به خدا تا همین چند وقت پیش دیوونه هم نبودم...بازم از تک تک شما ممنونم که پای درد دل من نشستید. میدونم این درد دلا مشکلی رو حل نمیکنه، به خدا میدونم مرثیه خوانی خوب نیست. می خوام از اول شروع کنم، انرژیم جمع نمیشه خودمو با تعطیلات عید دلخوش میکنم که بشینم برنامه ریزی کنم.میخوام سال 94 تموم شه!

  6. 2 کاربر از پست مفید nasim31 تشکرکرده اند .

    mohamad.reza164 (شنبه 01 اسفند 94), نیکیا (یکشنبه 02 اسفند 94)

  7. #24
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 شهریور 95 [ 08:57]
    تاریخ عضویت
    1394-10-16
    نوشته ها
    19
    امتیاز
    897
    سطح
    15
    Points: 897, Level: 15
    Level completed: 97%, Points required for next Level: 3
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    26

    تشکرشده 34 در 16 پست

    Rep Power
    0
    Array
    "ببخشید فکر کنم متن من پیوسته ارسال شده و خوندنش سخت باشه، مجدداً ارسال میکنم"

    سلام به همه دوستان خوبم

    خیلی خیلی از همه ممنونم که اینجا برای من پیغام گذاشتید، جداً از خوندن همه حرفاتون احساس خوبی پیدا کردم، چه در مور کارم و چه ازدواج...

    بی نهایت: شما خیلی خوب حدس زدید من حدود چهار-پنج سالی هست که با توجه به کتاب هایی که خوندم متوجه شدم که نشونه هایی از شخصیت کمالگرا دارم، مطالبی که دادید رو مطالعه کردم و حتی تستی که داده بود رو زدم اما نتیجه تست رو پیدا نکردم. مطالب مربوط به کمالگرایی مفید بود، قبلاً هم خیلی راجع بهش خوندم و تمام این چند سال رو سعی کردم بهبود پیدا کنم.

    نارجیس جان: ممنونم برای دلگرمیت، امیدوارم بتونم حرفایی که زدم رو عمل کنم.

    شیدا جان: بله خیلی از آدمای اطرافمون الان اینجوری شدن، به همون دلایلی که من شدم یا مشابه با اون، حق با شماست هم عدم تعادل اذیتم میکنه هم نیاز و انتظاری که ازخودم دارم.

    آقای محمدرضا خیلی حرفاتون خوب بود، من خیلی به شرکت زدن و کار مستقل فکر میکنم، توانایی هم تا حدودی دارم، به خاطر بعضی مسائل هنوز نشده، همیشه دوست داشتم به بقیه کمک کنم، دوست دارم حتی به آدمای دیگه شغل بدم و... چند سال پیش خیلی بیشتر بهش فکر میکردم اما الان از نظر روحی خیلی مساعد نیستم باید روحیه ام رو قوی کنم بعد هدف گذاری کنم. فکر کنم باید دوباره از هدف های کوچیک شروع کنم.

    آی تک جان: ممنونم از پیام پر انرژیت، اینکه گفتی کسی که به معیارامون میخوره کم پیدا میشه و غروری که اشاره کردی همه و همه کاملاً درسته، منم دنبال کسی هستم که بخوام کنارش خودم باشم دوست ندارم به خاطر اینکه صرفاً ازدواج کنم دست به هر کاری بزنم و صادقانه جواب میدم.

    شاید بد نباشه همینجا به موضوعی که خیلی از درون آزارم میده اشاره کنم:

    من چندین سال هست که با آدم های مختلف آشنا میشم و به هر دلیلی نشده، ابتدای امسال تصمیم گرفتم کمی معیارهامو کمتر کنم، بیشتر کوتاه بیام و... بعد از بحران های شدید کاری که داشتم گفتم سعی میکنم تو مساله ازدواجم بیشتر تلاش کنم.

    امسال دو رابطه تقریباً جدی داشتم، یکی همون آقایی که در ابتدای آشنایی خیلی از معیارهای منو داشت به جز اینکه خیلی از ظاهرش خوشم نمیومد (گفتم عادی میشه، کوتاه اومدم) اخلاقشم عصبی بود، با همه یه جورایی دعواش میشد، بازم سعی کردم بگذرم (فکر کنید من!!! از این موارد گذشتم!!! چون سعی کردم کمالگراییمو کنترل کنم) کم کم از عشق سابقش که سه ماه بود تموم شده بود شروع کرد به تعریف کردن، اصلاً خوشم نیومد که اینا رو میگفت اما بازم کوتاه اومدم!!! ( به صورت مختصر دختری که ازش میگفت، دختری با ظاهر بسیاااااااار موجه که حتی معیارهای یه دختر خوب رو از منم بیشتر داشت! اما در رابطه ازدواج سفید با یه پسر دیگه بود و این آقا متوجه میشه و به شدت ضربه روحی میخوره، من بیشتر نقش مشاور داشتم تا مورد آشنایی ازدواج اما من مثل احمقا کنار اومده بودم و سه ماه رابطه ادامه پیدا کرد تا اینکه ازش خواستم بره...) من از نظر حجاب خیلی معمولی هستم، اون آقا بین حرفاش به من گفت: اون دختره با اون ظاهرش اونجوری بود اونوقت تو که موهاتم پیداست، از من چه انتظاری داری و... خیلی خورد شدم، خیلی زیاد! یه عمر سعی کردم پیش خودم و خدای خودم رو سفید باشم اما حالا....(من کوتاه اومده بودم اما نتیجه...)
    بعد از اون آقا با یه نفر دیگه آشنا شدم که به مراتب بسیاااار برای من جذاب تر بود، از هر نظری که فکرشو بکنید، خیلی بهش جذب شده بودم. یه مدت شاد بودم رابطه قبلی با همه حرفاشو داشتم فراموش میکردم، امید به زندگیم اومده بود. منی که قبلاً حاضر نبودم حجاب سفت و سخت داشته باشم به خاطر این آقا قبول کردم، تا اینکه مساله جدی شد و پای خونواده ها به میون اومد، از سر تا پای من ایراد گرفتن، حجاب نداره و ... در حد ما نیست، دقیقاً همون مساله حجاب مثل پتک خورد تو سرم! منی که از رابطه ای اومده بودم که دختری به مراتب با ظاهر بسیار خوب اونجوری تو این دنیا زندگی میکرد الان به خاطر همون موهای پیدا رد شدم، به سختی هم رد شدم! در حدی که گفته بودن اگه با من باشه از خونواده دورش میکنن، خدای من باورم نمیشد!!!! (من اصلاً اهل آرایش زیاد و ... نیستم(باور کنید بدون آرایش هم ظاهرم خوبه)، ظاهرمم مثل خیلی از دخترای دیگه ساده و مرتبه، اما حجاب سفت و سختی ندارم)

    خودتون رو بذارید جای من! من موندم و خدای خودم و یه عالمه ناله و زجری که خدایا کجایی؟ مگه شاهد لحظه لحظه زندگی من نبودی؟(به خاطر دو تا تار مویی که پیداست من در حد آدمات نیستم اما دخترای دیگه با ظاهر مطلوب در حد خیلی ها هستن!) مگه ندیدی که چه جاهایی پا روی نفسم و نیازم گذاشتم؟ به شدت سرخورده شدم، صدای شکستن و خورد شدنمو میشنیدم، نتیجه همین آدمی شد که الان میبینید. ممکنه فکر کنید آدم پرتوقع و لوس و طلبکاری هستم. شایدم هستم. دیگه هیچ دفاعی از خودم ندارم، اعتماد به نفس و عزت نفسم خیلی کم شده...

    من این آدم نبودم، ضعیف شدم، خودمو مقصر میدونم از خودم بدم اومده...

    حالا هر دوتای این آدما برگشتن و ابراز پشیمونی میکنن، ما بهتر از تو پیدا نمیکنیم!!!! فقط سکوت میکنم، سکوت...

    بماند ماجراهای دیگه که امسال آشنا شدم و از هر نظر از من پائین تر بودن اما گفتم شاید آدمای خوبی باشن وقبول کردم آشنا شم اما بعدها متوجه میشدم منو به خاطر پولم میخوان چون حرفی به جز وام خونه و ماشین و حقوقت چنده و حتماً باید بری سرکار و اینا نمیزدن... خونه و ماشین رو هم من باید در اختیارشون میذاشتم... من مشکلات اقتصادی رو درک میکنم اما پسری که به عنوان یه مرد و 5 سال از من بزرگتره، انتظار دارم تکیه گاهم باشه نه ....

    خلاصه ببخشید خیلیییییی طولانی شد، من آدم طلبکاری نیستم، ناشکر نیستم، همه چیو با تلاش به دست آوردم، به خدا تا همین چند وقت پیش دیوونه هم نبودم...
    بازم از تک تک شما ممنونم که پای درد دل من نشستید. میدونم این درد دلا مشکلی رو حل نمیکنه، به خدا میدونم مرثیه خوانی خوب نیست. می خوام از اول شروع کنم، انرژیم جمع نمیشه خودمو با تعطیلات عید دلخوش میکنم که بشینم برنامه ریزی کنم.

    میخوام سال 94 تموم شه!

  8. کاربر روبرو از پست مفید nasim31 تشکرکرده است .

    mohamad.reza164 (شنبه 01 اسفند 94)

  9. #25
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 24 آذر 98 [ 23:02]
    تاریخ عضویت
    1394-1-24
    نوشته ها
    762
    امتیاز
    26,356
    سطح
    97
    Points: 26,356, Level: 97
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 994
    Overall activity: 57.0%
    دستاوردها:
    OverdriveRecommendation Second ClassTagger First ClassVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    2,761

    تشکرشده 2,595 در 691 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    215
    Array
    سلام خانوم

    چه خوبه که خوشحال هستین. ان شالله روز به روز بهتر بشید و از رخوت و کسلی بیرون بیایید.

    اینجور که متوجه شدم احتمالا قراره آخر سال پاداش هنگفتی از شرکت گیر شما بیاد، که اینقدر آرزو میکنید سال 94 تموم بشه!

    حتما برای اشتغال زایی اگر توانایی اش رو دارید اقدام کنید، من عقیده دارم خداوند به همه انسان ها یک توانایی هایی داده که باید اون توانایی ها رو به کار بگمارند.
    تا حالا شنیدین زکات علم نشر آن است؟
    به نظر من زکات توانایی و استعداد هم که خداوند به همه ما عطا کرده، استفاده از آن است.

    چون رشته اتون برق هست یه سوال از شما میکنم؟ اگر تسلا و یا ادیسون استعداد های نهان اشون رو شکوفا نمیکردن، الا جامعه ما انسان ها در چه وضعیتی بود؟! الان تسلا و ادیسون به ما انسان های بعدی بدهکار نبودند؟

    یا اگر آقای اونو و تویوتا برای بهبود وضعیت شرکت خودروسازی و تولید ناب آن شرکت تلاش نمیکردن، به اون همه نیروی کار که مشغول کار هستند، بدهکار نبودند؟ یا به اون همه آدمی که جانشون از طریق رانندگی با آن خودروها در امان ماند، چه وضعیتی داشتن؟

    ما هم به دیگران بدهکاریم، باید استعداد و توانایی های خودمون رو به کار بگیریم.
    --------------------------------------


    خوب بریم سر بحث شیرین ازدواج

    اول یه نکته بگم، من با خانوم آیتک و آیتک ها مخالف هستم که از لفظ بهران ( از عمد بحران استفاده نکردم) سی سالگی استفاده میکنند.

    این بهران ساخته دست ما است. برای خودمون یه خط مرزی کشیدیم، و به کل جامعه بسط اش میدیم.

    اگر ما تو جامعه ای زندگی میکردیم که اسمی از این بهران نبود، آسوده تر و عاقلانه تر به زندگی فکر نمی کردیم؟



    در مورد حجاب بعضی وقت ها ما مردها یادمون میره که خانوم ها مجبورن به خاطر تحت کنترل نبودن چشم ما، به زحمت استفاده از پوشش های کم یا خیلی زیاد بیافتند! حجاب گوش و چشم و زبان ما مردها، بانوان رو به این جرگه کشیده که ملاک سنجش اونها بشه، حجاب!


    خود من شخصا از ترس یه چیزهایی که تو زندگی ام از دختران دیده بودم، به این ملاک محجبه بودن همسر آینده ام ( اون هم از نوع چادر) پناه آورده بودم. کمی که جلوتر رفتم دیدم، ای بابا حجاب هم ممکنه ملاک خوبی نباشه، بگذار بریم سراغ ذات پاک طرف! اینجوری بهتره! ولی حالا به نظر شما چه طور میشه به ذات پاک یه خانومی پی برد؟ اون هم برای ما مردها که چشمی هستیم؟

    ولی در کل حدود حجاب باید بین دو تا خانواده نزدیک باشه که بیشتر جنبه نزدیکی فرهنگ ها رو داره!

    ----------------------------------------------

    من بخشی از این قصور که پسر های با پتانسیل مجرد موندن یا با دختران نامناسب خودشون ازدواج کردند، رو از خانوم ها می دونم.



    ----------------------------------------

    نکته مثبتی که وجو داره اینه که به قول باغبان اول ما فلسفه زندگی مون بدونیم چیه، بعدش با آرامش بیشتری ادامه میدیم، شاید دیگر اینقدر عجله نداشته باشیم یا حاضر نباشیم به هر قیمتی آن یوسف گم گشته باز آید.

    ----------------------------------------

    به نظرم لازم نیست کوتاه بیاد یا تغییر چهره بدین، خود واقعی تون باشید. خود خود خود ساده واقعی تون باشید( بدون نقاب باشید و یکم در زمینه ایده آلگرایی یا به قول خانوم شیدا و دوستان کمالگرایی بشتر تفکر و مطالعه کنید)


  10. کاربر روبرو از پست مفید mohamad.reza164 تشکرکرده است .

    nasim31 (سه شنبه 25 اسفند 94)

  11. #26
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 02 مرداد 00 [ 22:21]
    تاریخ عضویت
    1394-1-19
    نوشته ها
    116
    امتیاز
    7,024
    سطح
    55
    Points: 7,024, Level: 55
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 126
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    36

    تشکرشده 169 در 79 پست

    Rep Power
    29
    Array
    نسیم عزیز, بنظرم کمی تحقیق کن, شرکتهایی که در حوزه کاری شما فعال هستن رو شناسایی کن, بهد از اوکی گرفتن و مصاحبه رسمی استعفا بده,لطفا به سابقه شرکت هم توجه کن, مثلا مثل من جایی نرو که پیر معرکه باشی, انشالله هم امکان اشنایی با ادمهای جدید و انشالله ازدواج بوجود میاد و هم اینکه کار جدید و محیط جدید به شدت به ادم فاز میده, من در طول ده سال کاری حدود هفت جا عوض کردم, البته اعتراف میکنم که ادم تو سن ما ثبات میخواد ولی به هر حال مجبور نیستیم شرایط بد رو تحمل کنیم,
    گود لاک

  12. کاربر روبرو از پست مفید esm تشکرکرده است .

    nasim31 (سه شنبه 25 اسفند 94)

  13. #27
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 08 دی 95 [ 19:52]
    تاریخ عضویت
    1394-11-21
    نوشته ها
    112
    امتیاز
    2,480
    سطح
    30
    Points: 2,480, Level: 30
    Level completed: 20%, Points required for next Level: 120
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second Class3 months registered
    تشکرها
    111

    تشکرشده 224 در 94 پست

    Rep Power
    31
    Array
    به نظرم شما هم دیگه خیلی به خودتون سخت میگیرید.

    شاید در جریان این دو قضیه ای که گفتید این تایید نشدن (حالا چه از طرف خانواده طرف و به هر دلیلی) براتون غیرقابل هضم بوده باشه.

    از این اتفاقات ناخوشایند رو که اکثر دخترها و پسرهایی که میخوان ازدواج کنند یا ازدواج کردند، تجربه کردند.

    موضوع سر دو تار موی شما نیست، شاید اصلا این بهانه اون خانواده بوده

    (تو پست شماره 25 در مورد بحران خوندم و خنده ام گرفت آقای محمدرضا 164 مگه بحران جذامه که شما بحران رو بهران می نویسید، خب آدم باید اقضای هر سن رو بدونه تا آمادگی بهتری برای عبور از مراحل رشد فکریش داشته باشه)

  14. کاربر روبرو از پست مفید مهرآیین تشکرکرده است .

    nasim31 (سه شنبه 25 اسفند 94)

  15. #28
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 شهریور 95 [ 08:57]
    تاریخ عضویت
    1394-10-16
    نوشته ها
    19
    امتیاز
    897
    سطح
    15
    Points: 897, Level: 15
    Level completed: 97%, Points required for next Level: 3
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    26

    تشکرشده 34 در 16 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام به همه دوستان و ممنونم برای همفکریتونهمونجوری که شما اشاره کردید راه های زیادی واسه رفتن هست، شروع کار مستقل یا پیدا کردن یه شرکت جدید با موقعیت های جدید شغلی و ازدواج، دکترا خوندن، سعی به پیشرفت تو کار حال حاضرم و .... حتی ازدواج کردن یا اصلاً بیخیال ازدواج شدن و...روزمرگی همون قدر که آزارت میده، همون قدرم بهش عادت میکنی، قابلیت ریسک رو پائین میاره چون یه حاشیه امن برات میسازه که کم کم بهش خو میگیری، یه مدت که کارای بزرگ تو زندگی انجام ندی، از انجام کارای بزرگ فرار میکنی چون میترسی از حاشیه امن بیرون بیای. این مساله بدتر میشه وقتی که احساس کنی تلاش هایی که یه زمااااانی فکر میکردی برای رسیدن به اهداف بزرگ داری انجام میدی به شکل خوبی پاسخ داده نمیشن (حالا به هر دلیلی، چه روابط پشت صحنه کاری و زیر آبزنی تا بی لیاقتی خودت و .... یا اینکه سعی کردی خوب باشی اما از همه تنها تر موندی)، به خودت میگی چه تضمینی وجود داره که بازم سعی کنم حتی بیشتر و اینبار به یه دلیل دیگه موفق نشم؟ گاهی وقتا عوامل زیادی دست به دست هم میدن تا از تلاش کردن دست بکشی اما منم میدونم که این دلیل نمیشه که آدم تسلیم شه، مهرآیین درست گفتن من به خودم سخت میگیرم، شاید به نوعی مشکلات تو روابط آشنایی برای ازدواج طبیعی باشه اما من چون همیشه انتخاب کننده بودم و حالا با وجود کوتاه اومدن نتیجه خوبی نگرفتم واسم سنگین تموم شده و این مستقیماً ایراد اخلاقی منه. خرده گرفتن و شاکی شدن از خودم که چرا از اول اجازه دادی اینجوری بشه و این بخشیش به شخصیت کمالگرای برمیکرده که اشتباه کردن برام گرون تموم میشه. خیلی وقتا به خودم میگم منم آدمم حق دارم اشتباه کنم اما بهایی که براش میدم زمان و انرژی بود.من فکر میکنم آقای محمدرضا بیشتر منظورشون بار منفی لغت "بحران" بود و اینکه به خودمون تلقین نکنیم که باید از یه بحران بزرگ بیرون بیایم.اینکه کسی از روزمرگی فرار کنه یا اگه گرفتارش شده حداقل ابراز ناراحتی کنه نشونه ی خوبیه، اما زمانی بد میشه که هیچ کاری براش نکنی، اینجوری فقط آزارش برات میمونه تا یه زمانی ببینی کار از کار گذشته و تسلیمش بشی...سالی که گذشت عوامل مختلفی باعث شدن که من تعادل روحیم به هم بخوره، شاید منظور دوستان از "بحران" این باشه که تو یه بازه های زمانی آدما از خودشون انتظار نتیجه دارن، از خودشون بیشتر سئوال میپرسن و.... مثل همین بازه ی سی سالگی که یه برآوردی از تلاش سال های قبلت میکنی و اگه خروجی خوبی نگیری خودتو به چالش میکشی و چون خیلی از آدما تو این بازه زمانی به این مسائل فکر میکنن میشه از لغت بحران براش استفاده کرد. حالا بعضیا کمتر درگیرش میشن بعضیا بیشتر. هم به اخلاق و روحیات بستگی داره، هم توقعاتی که از خودمون داشتیم و سطح براورده شدنشون.بازم ممنونم از همه شما دوستان، امیدوارم بتونم خودمو مدیریت کنم و از اهداف کوتاه مدت شروع کنم تا خود واقعیمو دوباره پیدا کنم.

  16. 3 کاربر از پست مفید nasim31 تشکرکرده اند .

    mohamad.reza164 (یکشنبه 02 اسفند 94), فدایی یار (چهارشنبه 19 اسفند 94), Wishbone (سه شنبه 04 اسفند 94)

  17. #29
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 تیر 97 [ 22:56]
    تاریخ عضویت
    1392-12-18
    نوشته ها
    524
    امتیاز
    13,135
    سطح
    74
    Points: 13,135, Level: 74
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 115
    Overall activity: 2.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    2,154

    تشکرشده 1,301 در 451 پست

    Rep Power
    102
    Array
    سلام نسیم خانم.....

    ببخشید جواب دیر دادم ....

    حالتون خوبه به کجا رسیدید ؟

  18. کاربر روبرو از پست مفید فدایی یار تشکرکرده است .

    nasim31 (سه شنبه 25 اسفند 94)

  19. #30
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 شهریور 95 [ 08:57]
    تاریخ عضویت
    1394-10-16
    نوشته ها
    19
    امتیاز
    897
    سطح
    15
    Points: 897, Level: 15
    Level completed: 97%, Points required for next Level: 3
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    26

    تشکرشده 34 در 16 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام به همه دوستان و خیلی خیلییییی ممنونم که پیگیر حال من هستید

    من حالم بهتره خدارو شکر اما هنوزم گاهی بین حال خوب و بد نوسان میکنم. دوباره چند روز پیش رفتم یه عالمه کتاب و سی دی روانشناسی خریدم که تو تعطیلات بخونم. تازه دارم میفهمم که چقدر تک بعدی بودم، بعضی موقع ها فکر میکنم که تو زندگیم فقط درس خوندم و کار کردم و البته واقعاً سعی کردم آدم خوبی هم باشم اما این آدم خوب رو چجوری تعریف میکردم ؟! فقط خوبی در حق بقیه؟! پس خودم چی؟ احترام به خودم کجای این تعریف بوده؟ اطلاعات و مطالعات غیر فنی و کاری کجای داستان بوده؟

    راستش مثل آدم هایی که دنبال یه جواب میگردن همش دارم مطالب مختلف رو میخونم، ببینم مشکلم چیه، چرا اینجوری سر در گمم، چرا گم شدم، چجوری پیدا بشم... گاهی خونوادم به شوخی میگن میخوای کنکور دکترا روانشناسی بدی که اینقدر کتاب روانشناسی میخونی؟

    کتاب هایی تو زمینه های: خود دوستی، روانشناسی عزت نفس، خشم و عصبانیت، افسردگی، اضطراب، مشکلات روانشناسی زنان، یه سری کتاب راجع به تقویت امید و انگیزه، ایمان به خدا و... و همینطور کتاب هایی راجع به معیارهای انتخاب همسر، شناخت تیپ شخصیتی خود و طرف مقابل، روابط با جاذبه های خطرناک و ....

    به خاطر اینکه الان تو روز درگیر کار هستم به جز چند ساعت خونه نمیرسم زیاد بخونم فقط سی دی ها رو میرسم بیشتر گوش کنم. یه چکیده ای از چیزی به دست آوردم اینه که:
    "زندگی "خیلی وقتاااااا" چیزایی که ما می خوایم رو بهمون نمیده"
    زمانی که شما چه از خودتون و چه از دیگران انتظار و توقعی دارید که برآورده نمیشه (من هم از خودم و هم از دیگران انتظاراتی در موارد مختلف داشتم)، این انتظار از درون تبدیل به خشم میشه و به مرور این خشم درونی تبدیل به افسردگی میشه. حتی زمانی که شما سعی می کنید که این خشم را مدیریت کنید و یا به گونه ای ابرازش میکنید اما به انتظارتون نمیرسید و وقتی به مرور این قضیه براتون تکرار میشه، به تدریج توان شما رو کم تر و کم تر میکنه، بنابر این در این موارد چاره ای جز چند راهکار نیست:
    انرژی خشم خود را در جهت مثبت هدایت کنید و بذارید در مسیری که به شما کمک میکنه تخلیه شه...
    صبور باشید و سعی کنید واقعیات زندگی را بپذیرید و اجازه بدید تا زندگی از شرایطی که در حال حاضر هست تغییر کنه...
    اگه امکانش رو دارید محیط و شرایطی که توش قرار دارید رو ترک کنید...
    من واقعاً تو این یک سالی که گذشت سرشار از توقع از خودم و دیگران بودم، هر روز مملو از خشم سرکوب شده (از خودم، مدیرم، همکارا، آدمایی که برای ازدواج باهاشون آشنا میشدم ، راننده های توی خیابون،... زندگی ای که چیزی نشد که میخواستم باشه و حتی "خدا") و شاید حالا در آستانه ی افسردگی... دارم سعی میکنم همین جا تمومش کنم و نذارم ادامه پیدا کنه، انرژی خشمم رو تبدیل به قدرت کنم، ترس و نگرانی رو تبدیل به شجاعت کنم. می خوام دوباره همون آدم سابق بشم، حتی قوی تر از سابق. ( شاید قبلاً هم فقط تصور میکردم قوی و شجاعم و حالا زندگی با چند تا تلنگر و چالش کوچیک بهم نشون داده خود واقعیم اونقدرا هم چنگی به دل نمیزده!)

    فکر کنم هنوزم آمادگی هدف گذاری رو نداشته باشم چون احساس میکنم ممکنه به خاطر آسیب هایی که تو این مدت دیدم بلند پروازی کنم و برای جبران گذشته هدف های غیر واقعی بذارم، اما دلم میخواد با آرامش پیش برم و بهتر بشم، باید بیشتر خودمو بشناسم اینکه چی میخوام واقعاً و ...

    از طرفی به وضوح میبینم که عزت نفسم رو از دست دادم، گاهی به خودم تلنگر میزنم و خودمو سرزنش میکنم که چقدر ضعیف بودی که به این راحتی با چند تا مشکل ساده خودتو باختی و از خودم بدم میاد، گاهی هم فکر میکنم شاید هر کسی جای من بود همینجوری میشد و ...
    هنوزم توی مکالمه درونیم گاهی خودمو سرزنش میکنم و خودمو مقصر میدونم. بعضی وقتا دلم میخواد به خودم بگم سااااااااکت باش بذار زندگیمو بکنم ...( یکی منو از دست خودم نجات بده!)
    از طرفی اضطراب و نگرانی برای ازدواج هم با اینکه سعی میکنم بهش توجه نکنم همچنان هست، مخصوصاً که نزدیک تعطیلات عیده و باید شاهد همه دختران همسن و سال و کوچیکتری که خیلی از من جلوترن باشم. با این جمله من ممکنه فکر کنید آدم حسودی ام یا معمولاً تو جمع ها ساکتم و... اما تو جمع ها شاد و پر انرژی ام جوری که بدون من کسی حاضر نیست جایی بره، منظورم اینه که بدون من معمولاً کمتر به همه خوش میگذره، حداقل اینطور میگن!) اما دیدن اونا بازم یادآوری میکنه که اگه تا حالا همراه من پیدا نشده نکنه هیچ وقت پیدا نشه؟!

    اگه بتونم این نگرانی ها و سرزنش های درونی رو کنترل کنم و کمی صبورتر باشم تا به یه تعادل روحی برسم شاید اوضاع بهتر بشه!

    بازم خیلیییییی ممنونم که جویای حال من هستید، حتی با نوشتن این حرفا حالم باز بهتر شد...

  20. 2 کاربر از پست مفید nasim31 تشکرکرده اند .

    فدایی یار (چهارشنبه 04 فروردین 95), شیدا. (سه شنبه 25 اسفند 94)


 
صفحه 3 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. وقتی ناراحتم به سختی می تونم حرف بزنم(دوستان قدیمی لطفا باهام صحبت کنید)
    توسط ستاره آشنا در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: یکشنبه 01 مهر 97, 23:46
  2. پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: دوشنبه 09 بهمن 96, 14:47
  3. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: یکشنبه 19 مهر 94, 23:08
  4. پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: یکشنبه 11 آبان 93, 00:32
  5. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: جمعه 30 فروردین 92, 11:55

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 00:05 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.