به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 33
  1. #21
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 27 خرداد 95 [ 21:58]
    تاریخ عضویت
    1394-11-20
    نوشته ها
    19
    امتیاز
    475
    سطح
    9
    Points: 475, Level: 9
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 35.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    4

    تشکرشده 9 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوستان امیدوارم حالتون خوب باشه
    من برگشتم خونه خودم ولی برای برگشت هیچ شرط و شروطی نذاشتم
    از اون موقع با هم خوب بودیم الان هم به ظاهر خوبیم
    چند روزه فکرای منفی میاد تو ذهنم و حالم بد شده و اتفاقاتی که اون روزا افتاد همش میاد تو ذهنم
    تو این مدت فقط یه بار رفتیم خونه خانوادش با اینکه اصلا دوس نداشتم فعلا برم ولی رفتم چون نمیخواستم موضوع رو کش بدیم
    همسرم به بهانه بیرون رفتن میره به خونه خودشون سر میزنه ولی به من نمیگه و مخفی می کنه در حالی که اگه بهم بگه منم میرم باهاش، احساس می کنم تو مدتی که قهر بودیم هرچی از دهنش دراومده پشت سر من گفته(با توجه به شناختی که ازشون دارم این حرفو میزنم) که الان روش نمیشه بگه بریم اونجا یعنی یه جورایی پیش خانوادش هم خجالت می کشه
    کلا حال روحیم اصلا خوب نیست و سعی می کنم به روم نیارم چند روزه همش احساس بغض دارم
    خیلی احساس تنهایی می کنم اینجا هیشکی رو ندارم که باهاش راحت حرف بزنم
    اینجا به شهر کوچیکه مشاور و روانشناس نداره منم هرجا برم با شوهرم باید برم اصلا نمیدونم چیکار باید بکنم؟

  2. #22
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 27 خرداد 95 [ 21:58]
    تاریخ عضویت
    1394-11-20
    نوشته ها
    19
    امتیاز
    475
    سطح
    9
    Points: 475, Level: 9
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 35.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    4

    تشکرشده 9 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    خسته شدم کاش می مردم

  3. #23
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 23 فروردین 98 [ 11:41]
    تاریخ عضویت
    1394-9-17
    نوشته ها
    23
    امتیاز
    3,052
    سطح
    34
    Points: 3,052, Level: 34
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 148
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran
    تشکرها
    101

    تشکرشده 52 در 17 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط raha69 نمایش پست ها
    همسرم از یکسال قبل از عقد خودش شروع کرد به تماس گرفتن با من که بفهمه چرا جوابم منفیه و خلاصه تو اون مدت من خیلی جوابش رو نمیدادم ولی خیلی ناراحت بودم براش چون دلم براش میسوخت ایشون


    اون موقع برا درسم دور از خانوادم بودم و چون آدم آرومی بودم نمیخواستم اونارو در جریان بذارم و تو فامیل شر درست کنم که البته الان از کارم خیلی پشیمونم


    من یه ویژگی بدی دارم شاید هم خوبی باشه نمیدونم واقعا! با خودم گفتم حالا که بهش جواب مثبت دادم دیگه زیر حرفم نمیزنم چون از نامردی خوشم نمیاد، الان از این به اصطلاح مردونگی زیادم پشیمونم،


    هم خانوادم چه گناهی دارن که اینقدر غصه منو بخورن


    من خیلی دلسوزی بیخود می کنم برای بقیه و چو بشم خوردم

    دورادور میشنیدم که به خاطر جواب منفی ما حالش خوب نیست و خیلی خیلی لاغر شده بود و مشکل گوارشی که داشت شدید شده بود. من هم عذاب وجدانشو داشتم که خیلی بیخود بود
    با سلام و احترام
    هر جا اشتباهی کردیم رنج هم به وجود خواهد آمد و بعضی از مشکلاتی که در زندگی داریم سهم جهل خودمان است. مسئولیت پذیری افراطی (مانند موارد بالا که ازتون نقل قول کردم) باعث ایجاد بحران توسط خودمان خواهد شد. اگر بیش از حد مسئولیت بپذیریم نتیجه اش این می شود زود خسته می شویم و درست از پس مسئولیتی (در اینجا ازدواج) که بر عهده که گرفتیم بر نمی آییم و می بریم و رها می کنیم. مسئولیت پذیری افراطی هم خود ما را خراب می کند و هم افرادی که به ما اطمینان داشتند به اون ها لطمه می زند و از ما نا امید خواهند شد.

    نقل قول نوشته اصلی توسط raha69 نمایش پست ها
    سلام دوستان امیدوارم حالتون خوب باشه
    من برگشتم خونه خودم ولی برای برگشت هیچ شرط و شروطی نذاشتم
    از اون موقع با هم خوب بودیم الان هم به ظاهر خوبیم
    چند روزه فکرای منفی میاد تو ذهنم و حالم بد شده و اتفاقاتی که اون روزا افتاد همش میاد تو ذهنم
    تو این مدت فقط یه بار رفتیم خونه خانوادش با اینکه اصلا دوس نداشتم فعلا برم ولی رفتم چون نمیخواستم موضوع رو کش بدیم
    همسرم به بهانه بیرون رفتن میره به خونه خودشون سر میزنه ولی به من نمیگه و مخفی می کنه در حالی که اگه بهم بگه منم میرم باهاش، احساس می کنم تو مدتی که قهر بودیم هرچی از دهنش دراومده پشت سر من گفته(با توجه به شناختی که ازشون دارم این حرفو میزنم) که الان روش نمیشه بگه بریم اونجا یعنی یه جورایی پیش خانوادش هم خجالت می کشه
    کلا حال روحیم اصلا خوب نیست و سعی می کنم به روم نیارم چند روزه همش احساس بغض دارم
    خیلی احساس تنهایی می کنم اینجا هیشکی رو ندارم که باهاش راحت حرف بزنم
    اینجا به شهر کوچیکه مشاور و روانشناس نداره منم هرجا برم با شوهرم باید برم اصلا نمیدونم چیکار باید بکنم؟
    ما در بحران ها و فشارهای روانی باید یا شرایط بیرون را تغییر بدهیم یا درون را. ما تغییراتی که از درون ایجاد کنیم می توانیم نگه داریم و پایدار هستند ولی تغییرات شرایط بیرون ناپایدار هستند. ما یک حالت خوش داریم و یک حال خوش. ممکن است انسان هایی به دنبال حالت خوش باشند و حالشان بد باشد. حالت خوش که موقتی است با اتفاقات بوجود می آید و حال خوش با سبک زندگی و درون زیبا بوجود می آید. برای داشتن حال خوب باید تغییر را از درون شروع کنیم. ببینیم چی کار می توانیم بکنیم که قوی شویم. این قوی شدن امید به خویش است. امید به خویش امید به موفق شدن نیست. عزت و قیمت ما به تسلیم نشدن است. این دیدگاه است که ما را ایستاده نگه می دارد. افتخار و غیرت و شرف ما باید به تسلیم نشدن باشد. نتیجه گرایی کار ما را خراب می کند. برای کسی که می خواهد همیشه پیروز باشد شکست فاجعه است. همیشه پیروزها، همیشه می ترسند. اون کسی که همواره می خواهد برنده باشد حالش بد است و بدتر هم خواهد شد! مسیر حرکت مهم است نه صرفا مقصد، باید از خدا راه را بخواهیم و با قدرت راه را برویم. اگر می خواهیم در برابر بحران ها موفق عمل کنیم، نخواهیم که همیشه پیروز باشیم بخواهیم که همیشه قوی باشیم و برای قوی بودن باید سبک زندگی مان را درست کنیم. قوی آن است که نه منتظر است دیگران خوشبختش کنند و نه می گذارد دیگران بدبختش کنند. منتظر نباشیم کسی ما رو خوشبخت کند. یاس مقدس یعنی نامیدی از همه و امید به خویش که باعث می شود دستمان را روی زانوی خودمان بگذاریم و بلند شویم و منتظر نباشیم دیگران ما رو راه بیندازند. در بحران ها کسانی که یاس مقدس داشتند اوج می گیرند ولی کسانی که یاس شوم (یاس شوم یعنی امید به کمک دیگران نا امیدی از خویش!) نابود می شوند و از پا در می آیند.
    پذیرفتن شرایط یکی از مهم ترین کارهایی است که باید در هنگام بحران انجام دهیم. یعنی احساسی بپذیریم ولی رفتاری هرگز! یعنی شما می پذیرید که به دلیل اشتباهات هر دو طرف مشکلات زیادی از دوران پیش از عقد تا حالا با همسرتون داشتین ولی دیگر هی ناله نمی کنید که بدبخت شدم رفت! "با این ازدواج غلط افسرده و داغونم!!" "زندگی ای که اینطور شروع شده دوام داره؟!!" در عوض رفتاری نمی پذیرید بلند می شوید و هر کاری که از دستتون بر می آید برای بهبود زندگی تون انجام می دهید. متاسفانه بعضی ها برعکس عمل می کنند در احساس نمی پذیرند و هی می نالند و غر می زنند ولی چون در رفتار پذیرفنتد می گویند دیگر نمی شود کاری کرد! یعنی در تلاش و رفتار تسلیم می شوند. ما باید شرایط را رام خویش کنیم و تسلیم شرایط نشویم. این قدر این جنگ زیباست حتی اگر شکست بخوریم. یادمان باشد قیمت و ارزش انسان به تلاش کردن است. ایمان به تلاشمان باید داشته باشیم نتیجه دست خداست. تلاش از من نتیجه از خدا توکل یعنی این.
    بعد از پذیرفتن شرایط در مرحله بعد باید کشف کنیم که چه عواملی باعث ایجاد درگیری و فضای ناخوشایند در خانه می شود. عمدتا علت اصلی آن خودخواهی است. همه اعضای خانواده باید ببینند چه قدمی می توانند بردارند در ایجاد فضای خوشایند در خانه و اصلاحات را باید از خودمون شروع کنیم. مثلا شما فرمودید "من زیادی غرور دارم" . اولین مانع آشتی غرور است. غرور در وادی عشق بدترین مزاحم است. معمولا افرادی که زیادی مغرورند این غرور زیاد ناشی از اختلال شخصیتشون هست (خودشیفتگی یا نارسیسم). با این افراد قهری صورت بگیرد هیچ وقت در آشتی پیش قدم نمی شوند و تحمل انتقاد ندارند. این گونه افراد عاشق ستایشگری هستند و دچار اغراق هستند و خود را بسیار بالاتر از چیزی که هستند می دانند توهم خود بزرگ بینی دارند. اعتماد به نفسشان خیلی کاذب و شکستنی هست و معمولا یکباره فرو می ریزند. در این خصوص بهتر است با یک مشاور روان شناس مشورت کنید.
    بعد از پاکسازی عوامل مسموم کننده فضای خانه، مرحله بعد تحکبم ارتباط است. ساده ترین راه برای حل مشکلات و تحکیم ارتباط گفت و گو کردن است. وقتی فرهنگ گفت و گو در یک خانواده نباشد مشکلات رها می شوند و زخم های رها شده عفونت خواهد کرد. خشم های فرو خرده جمع می شوند و ممکن است فاجعه ای به بار بیاورند. در گفت و گو باید وقت شناس باشیم و معمولا در حالت هایی که افراد ملتهب هستند طرح مسئله نکنیم. بهترین روش گفت و گو هم دلی و راضی کردن است یعنی هم دلی به همراه دلیل که طرف راضی شود. با هم دلی احساس طرف را درک کنیم و فضایی مناسب برای گفت و شنود ایجاد می کنیم تا طرف راضی شود. یعنی همان پیام دو طرفه که همدیگر را بفهمیم. خانم ها در برابر آقایون نباید قاطع صحبت کنند بلکه هر چه آرام تر و با ظرافت صحبت کنند اثرش بیش تر است.
    چند عامل که به شدت پیوند را تحکیم می کند عبارت اند از:
    • حمایت از همدیگر
    • شفافیت و روراستی
    • تساوی و عدالت
    • هم دلی
    • مثبت گرایی
    ویرایش توسط Ehsaan : شنبه 15 خرداد 95 در ساعت 22:24

  4. #24
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 مرداد 96 [ 12:17]
    تاریخ عضویت
    1395-1-15
    نوشته ها
    112
    امتیاز
    2,270
    سطح
    28
    Points: 2,270, Level: 28
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 30
    Overall activity: 46.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    81

    تشکرشده 99 در 49 پست

    Rep Power
    25
    Array
    دوست عزیزم ببخشید ولی به نظر من 80 درصد شما مقصر هستین. نه فقط شما . من هم ادمی مثل شما هستم و اگه از این رفتارامون دست بر نداریم خودمون ضرر میکنیم.
    من و شما و ادمایی مثل ما که غرور دارن. که جای خوبی درس خوندن ادمای مستقلی هستن و فکر میکنن میتونن از پس خودشنو بر بیان بلد نیستیم زن باشییم. دوست گلم بلد نیستییییممم.
    من هم شرایطم مثل سما بود در ارتباط با همسرم. البته فرقش اینجاست که من دوسش داشتم و دارم.
    ولی مثل شما زود رنج هستم و کسی بهم تو نگفته بود. مدت زیادی جدا زندگی میکردم و فقط با دحترا بودم و فقط درس خوندن بلد بودم.
    و ادم مغروری بودم و الیته هستم و مبخواستم همه کارامو خودم کنم. دوس نداشتم ب کسی رو بندازم حس میکردم کوچیک میشم. هنوزم همونم ولی دارم خودمو درست میکنم.
    خودم باعث ناراحتی همسرم میشدم و چون ناراحت میشد ناراحت میشدم بعد اون عصبی میشد که من ناراحت شدم و نمیتونه کاری کنه و من باز ناراحت تر میشدم و... و هی همه چیز بدتر میشد.

    و از اون طرف بلد نیستیم محبت کنییییمممم. شوهر من میگفت جایی میخوای ری ب من بگو اینقد این گفتن بهم فشار میاورد انگار دارن خفم میکنن.
    ی دوستی دارم که رابطش با همسرش خیلی خوبه ی بار اتفاقی داشت تلفنی حرف میزد شنیدم که میگفت اگه اجازه بدی من امروز خودم از شرکت برم خونه. اگه اجازه بدی البته. دقیقا همین جمله.
    با خودم فکر کردم من اگه ی بار همچین چیزی یا مشابهش رو بگم همسرم بنده خدا بال در میاره.

    دوست گلم من خودارو شکر رابطم با همسرم خیلی خوب شده. و میخوام به شما بگم که مشکل خود شمایی

    بلد نیستی زن باشی و محبت کلامی داشته باشی
    بلد نیستین ناز کنید و به همسرتون بفهمونید بهش نیاز دارین.
    بلد نیستین به همسرتون حس تامین بدین
    مغرور هستین و همسرتو رو کمتر از خودتون میبینید.
    زود رنج هستین و وقتی ناراحت میشین طوری برخرود میکنید که همسرتونن نمیدونه چیکار باید کنه که شما از اون حال در بیاین و تو خودش احساس شکست میکنه که شما رو ناراحت کرده.
    دوست عزیزم همونطور که حدس زدین مشکل از شماست و اگه بر طرف نکنید با افراد دیگه هم مشکل خواهید داشت. و شاید دلتون واسه این ابراز علاقه های همسروتن حتی تنگ شه.

    قدر دوست داشتنشو بدونید. قدر اینکه میخواد همیشه پیش شما باشه. یاد بگیرین زن باشین.
    فایل کلید مرد دکتر حبشی رو حتما گوش کنید و عمل کنید.
    محبت کردن به همسرتون رو یاد بگیرین. این اصلا کسر شان نیست. و غرورتون هم از بین نمیره.
    اگه میخوای زندگی خوبی داشته باشین. چه با ایشون چه هر کس دیگه باید اول خودتون رو اصلاح کنید

  5. #25
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 27 خرداد 95 [ 21:58]
    تاریخ عضویت
    1394-11-20
    نوشته ها
    19
    امتیاز
    475
    سطح
    9
    Points: 475, Level: 9
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 35.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    4

    تشکرشده 9 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوستان
    ممنون از آقا احسان و بیچاره 67 حرفای شما تا حدود زیادی درسته قبول دارم من هم خیلی مقصرم درسته گفتم مغرور هستم ولی هرجا اشتباه از من باشه حتما میپذیرم و اینکه خودمو بالاتر از کسی نمیدونم واقعا. همون قدری که هستم خودمو میبینم.
    از وقتی برگشتم قهری با هم نداشتیم و اوضاع بد نبود یعنی بگو مگوهای کوچیک پیش میومد ولی جمعش میکردم و هردو کشش نمیدادیم
    تا امروز که دوباره دعوامون شد و برای اولین بار روی من دست بلند کرد
    من در رابطه با بچه دار شدن مشکل دارم نه اینکه فکر کنید بچه دار نمیشم دکتر هم رفتم ولی گفتن یه کم سخت بچه دار میشم
    امروزم سر این موضوع به من گیر داد
    صب قرار بود بریم خونه ی ما که یک ساعت از ایجا فاصله داره تا اینجا مشکلی نبود. داشتم لباس میپوشیدم که ازم پرسید مگه قرار نبود روز دوم پریود بری پیش دکتر (چون بهش گفته بودم دفاع دوستمه اگه بتونم برم) دفاع دوستت مهمتره؟ منم گفتم حواسم نبوده و دیگه چیزی نگفتم
    تو راه باز پرسید ما چند وقته عروسی کردیم؟ منم جوابشو دادم
    فهمیدم برای چی میپرسه منم ناراحت شدم و اشک از چشمام جاری شد عینکم گذاشتم که نبینه ولی فهمید
    گفت چته؟ گفتم هیچی. وسط راه بودیم دور زد برگشت. گفت با این قیافه کجا بریم. چیزی نگفتم و اومدیم خونه. خودمم گفتم بهتر چون نمیخای تم باز خانوادم و ناراحت کنیم.
    تو خونه دراز کشیده بودم به دفعه پرید رو سینم گفت کی برام بچه میاری. اولش سکوت کردم بعد گفتم میدونی که دست من نیست وگرنه خودمم دوست دارم. این شد بهونش برای اوقات تلخی. گفتم من که قبل از عقد بهت گفتم مشکلم و چرا بهم گیر میدی. زد زیرش گفت من همچین چیزی نشنیدم. به خدا خیلی ناراحتم چرا زد زیر حرفش من جز واقعیت چیزی نگفتم بهش. گفتم خوب حق و حقمو بده و طلاقم بده. گفت همینکارو میکنم. من نخواستم بیام دنبالت و مادرم مجبورم کرده. منم گفتم به خاطر خانوادم برگشتم نه تو. خیلی عصبانی شدم گفتم چرا دروغ میگی که بهت نگفتم
    بعدش بهم حمله کرد زد تو سرم میخواست از خونه بندازدم بیرون
    خیلی حالم بده نمیدونم تا وقت طلاق اینجا بمونم یا برم خونه پدرم
    از یه طرف اینجا دارم زجر کش میشم از طرفی اگه برم خونه پدرم بقیه درگیر میشن

  6. #26
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 مرداد 96 [ 15:07]
    تاریخ عضویت
    1394-12-02
    نوشته ها
    198
    امتیاز
    4,191
    سطح
    41
    Points: 4,191, Level: 41
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 159
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    414

    تشکرشده 240 در 117 پست

    Rep Power
    40
    Array
    وحشیانه ترین کاری که یه انسان میتونه انجام بده اینه که دست روی کسی بلند کنه. من فقط در حد این پستا در جریان مشکلات شما هستم اما این جمله خیلی خوب تو گوشمه که " اخلاقو ماما میاره مرده شورم میبره" اخلاق این اقا عوض شدنی نیست. کسی که یه بار فحاشی کنه بازم این کارو تکرار میکنه، کسی که دست بزن داره مکررا این عمل رو تکرار میکنه، کسی که دروغ میگه باز هم خواهد گفت و . . . از جمیع مطالبی که گفتین میفهمم که همسرتون ادم نرمالی نیستن به لحاظ روحی و روانی، اما شمام مقصرین که کسی رو انتخاب کردین و بدتر از اون تحمل میکنین که خودش داره با رفتارش داد میزنه هیچ خلق انسانی درش وجود نداره! و نالایقی خودش رو برای همسر بودن تو شیپور کرده! برید خدا رو شکر کنید که بچه ندارید وگرنه یه انسان بیگناه هم بدبخت میشد. عزیزم شما اصلا تعریف شوهر رو میدونید؟ اصلا با خودتون تا حالا گفتین چرا شوهر کردین؟ شوهر یعنی کسی که باید روت غیرت داشته باشه یعنی چی؟ یعنی از تو دربرابر هر کس و ناکسی حمایت و محافظت کنه! بعد این محافظ داره خودش به تو فحش میده، داره روت دست بلند میکنه! داره روح و روانتو تخریب میکنه! اگر این مرد فقط یه ذره شعور داشت که بفهمه زندگی مشترک یعنی چی و همسر چه تعریفی داره و مهمتر این که تو ممکنه در اینده مادر فرزندش بشی عمرااااا این کارا رو باهات میکرد. شوهر باید پناه همسرش باشه من از خودت میپرسم این اقا پناه توئه؟ اگه کسی تهدیدت کرد، کسی بهت فحش داد، کسی خواست بهت ازار جسمی برسونه، روحت رو اذیت کنه، ناراحت و دلزده ت کنه، بیماری ای که داری رو به سرت بزنه و . . . این باید شوهرت باشه که بشه زبون تو برای گفتن حرفایی که یه خانوم نمیتونه بگه، باید این اقا بشه دست تو برای زدن تو دهن اون کسی که داره به تو که ناموسشی ناسزا میگه، باید بشه پای تو برا رفتن به جاهایی که در شان یه خانوم نیست برا اینکه حق و حقوق تو رو به عنوان خانومش حفظ کنه! اما وقتی این مرد خودش داره بی پناهت میکنه چرا اصرار داری بهش بگی شوهر؟ از تابوهای جامعه ی فول سنتی ایران بیا بیرون و برای همیشه خودت رو راحت کن عزیزم .
    ویرایش توسط nardil : یکشنبه 23 خرداد 95 در ساعت 19:27

  7. کاربر روبرو از پست مفید nardil تشکرکرده است .

    ZENDEGIBEHTAR (دوشنبه 24 خرداد 95)

  8. #27
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 27 خرداد 95 [ 21:58]
    تاریخ عضویت
    1394-11-20
    نوشته ها
    19
    امتیاز
    475
    سطح
    9
    Points: 475, Level: 9
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 35.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    4

    تشکرشده 9 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    فک کنید زبون روزه چه فحاشی به من داد و کتکم زد الان کل بدنم درد میکنه
    نعوذ بالله کلی هم به خدا و پیغمبر فحش داد
    اونروز میگفت من قبلا از ترس بابام روزه گرفتم حالام تو مجبورم کردی وگرنه اهل روزه و نماز نیست. بعد دعوا هم روزشو شکست.
    شبو رفت تو اتاق خوابید دیدم نصف شب اومده تو حال کنار من خوابیده بعد صب اومد تو خواب بغلم کرد فک میکنه با این کارا میتونه منو خر کنه
    میخوام بهش بگم کارای طلاق رو انجام بده. شاید فکر کرده فقط درحد حرف بوده.واقعا توش موندم نمیدونم پیش خودش خجالت نمیکشه

  9. #28
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 مرداد 96 [ 15:07]
    تاریخ عضویت
    1394-12-02
    نوشته ها
    198
    امتیاز
    4,191
    سطح
    41
    Points: 4,191, Level: 41
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 159
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    414

    تشکرشده 240 در 117 پست

    Rep Power
    40
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط raha69 نمایش پست ها
    فک کنید زبون روزه چه فحاشی به من داد و کتکم زد الان کل بدنم درد میکنه
    نعوذ بالله کلی هم به خدا و پیغمبر فحش داد
    اونروز میگفت من قبلا از ترس بابام روزه گرفتم حالام تو مجبورم کردی وگرنه اهل روزه و نماز نیست. بعد دعوا هم روزشو شکست.
    شبو رفت تو اتاق خوابید دیدم نصف شب اومده تو حال کنار من خوابیده بعد صب اومد تو خواب بغلم کرد فک میکنه با این کارا میتونه منو خر کنه
    میخوام بهش بگم کارای طلاق رو انجام بده. شاید فکر کرده فقط درحد حرف بوده.واقعا توش موندم نمیدونم پیش خودش خجالت نمیکشه
    عزیزم اینکه همسرت روزه میگیره یا نماز میخونه یا نه اصلا به شما ربطی پیدا نمیکنه! این که به کسی غیر از شما فحش داده بازم به شما مربوط نیست! خودش میدونه و خدای خودش ! این جمله یادت بمونه که هر کسی رو تو قبر خودش میزارن! این از این که مساله ها رو با هم قاطی نکن! اما فحش دادن به تو و کتک زدنت یه امر غیر انسانیه! متوجه این موضوع هستی؟ بیشتر از همه، چیزی که ازار دهنده س اینه که یه انسان از سوی عزیزترین و نزدیک ترین و ایمنن ترین کس بهش مورد ازار قرار بگیره!
    موضوع دوم رفتار رمانتیک ایشونه! من جدا نمیدونم چطوری توجیحش کنم اما حس میکنم ایشون هم مثل خیلی از ما که ممکنه رگه هایی از بیماری های روانی رو داشته باشیم یه مقداری مشکل روحی روانی دارن و واقعا بعضی چیزا دست خودشون نیست! دوست عزیزم تو هم باید باور کنی که یه مقداری ولو جزیی مقصری! قصور داری! تو هم نمیدونی دقیقا چطوری رفتار کنی! یکم ناز شوهرتو بکش، یکم براش طنازی کن، با زبون خوش باهاش حرف بزن، محیط خونه رو گرم کن، باهاش تفریح برو، زیاد باهاش جدل نکن! زیاد باهاش قهر نکن! زیاد جلو ش گریه نکن! این رفتارا رو مخ خود منم هستن!!! چه برسه اقایون!اصلا یه عده از خانوما عادتشونه هر کاری مکنن بعد جلوی مردا یه ریز گریه میکنن و اشک تمساح میریزن!نکن عزیزم از این کارا! تو سعی کن خوب باشی بدی ایشونو هیچ کس پای تو نمینویسه. یکم باهاش سرسنگین باش اما وظایف همسریتو انجام بده هیچ معنایی نداره شما جای خوابتو شب ع.ض کرده باشی و اومده باشی تو هال خوابیده باشی! باهاش سرسنگینی کن اما همه ی وظایفتو انجام بده و اصلا بهش نگو روزه بگیر یا نه چون اصلا به تو مربوط نیست گلم ! خودش میدونه میگیره بگیره نمیگیره هم که هیچ

  10. #29
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 27 خرداد 95 [ 21:58]
    تاریخ عضویت
    1394-11-20
    نوشته ها
    19
    امتیاز
    475
    سطح
    9
    Points: 475, Level: 9
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 35.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    4

    تشکرشده 9 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط nardil نمایش پست ها
    عزیزم اینکه همسرت روزه میگیره یا نماز میخونه یا نه اصلا به شما ربطی پیدا نمیکنه! این که به کسی غیر از شما فحش داده بازم به شما مربوط نیست! خودش میدونه و خدای خودش ! این جمله یادت بمونه که هر کسی رو تو قبر خودش میزارن! این از این که مساله ها رو با هم قاطی نکن! اما فحش دادن به تو و کتک زدنت یه امر غیر انسانیه! متوجه این موضوع هستی؟ بیشتر از همه، چیزی که ازار دهنده س اینه که یه انسان از سوی عزیزترین و نزدیک ترین و ایمنن ترین کس بهش مورد ازار قرار بگیره!
    موضوع دوم رفتار رمانتیک ایشونه! من جدا نمیدونم چطوری توجیحش کنم اما حس میکنم ایشون هم مثل خیلی از ما که ممکنه رگه هایی از بیماری های روانی رو داشته باشیم یه مقداری مشکل روحی روانی دارن و واقعا بعضی چیزا دست خودشون نیست! دوست عزیزم تو هم باید باور کنی که یه مقداری ولو جزیی مقصری! قصور داری! تو هم نمیدونی دقیقا چطوری رفتار کنی! یکم ناز شوهرتو بکش، یکم براش طنازی کن، با زبون خوش باهاش حرف بزن، محیط خونه رو گرم کن، باهاش تفریح برو، زیاد باهاش جدل نکن! زیاد باهاش قهر نکن! زیاد جلو ش گریه نکن! این رفتارا رو مخ خود منم هستن!!! چه برسه اقایون!اصلا یه عده از خانوما عادتشونه هر کاری مکنن بعد جلوی مردا یه ریز گریه میکنن و اشک تمساح میریزن!نکن عزیزم از این کارا! تو سعی کن خوب باشی بدی ایشونو هیچ کس پای تو نمینویسه. یکم باهاش سرسنگین باش اما وظایف همسریتو انجام بده هیچ معنایی نداره شما جای خوابتو شب ع.ض کرده باشی و اومده باشی تو هال خوابیده باشی! باهاش سرسنگینی کن اما همه ی وظایفتو انجام بده و اصلا بهش نگو روزه بگیر یا نه چون اصلا به تو مربوط نیست گلم ! خودش میدونه میگیره بگیره نمیگیره هم که هیچ
    میدونم به من ربطی نداره کدوم عقل سلیم این رو میپذیره که زن شوهرشو به روزه داری و نماز خوندن میتونه مجبور کنه، منظورش این بود که تو روزه میگیری منم مجبورم بگیرم،
    زندگی با این مرد برام غیر قابل تحمل شده و ازش متنفر شدم از طرفی خانواده هردومون نمیزارن طلاق بگیریم و میگن شما مشکلی ندارید و دعوای الکی دارید
    دیروز زنگ زدم مادرم اومد دنبالم، تو این فاصله سریع از ترس اومد پیشم و گفت از امروز دیگه با هم خوب باشیم و من دوست دارم و کلی حرفای بی سر و ته دیگه که دیگه حالم از شنیدنشون داشت به هم میخورد
    وقتی مادرم اومد گفت ما با هم مشکلی نداریم مادرم گفت اگه اینطوره پس من میرم منم باهاش رفتم همش جلومو میگرفت که نرو خودم میبرمت من قبول نکردم
    به پدر مادر خودش زنگ زد اونام اومدن. کلی دروغ تحویل همه داد، که مثلا بگه من الکی ناراحت میشم و اون حرفی نزده و کاری نکرده. سعی کردن جلومو بگیرم که نیام ولی دیگه حالم از اونجا به هم میخورد و با مادرم و داییم اومدیم.
    واقعا از دستش درمونده شدم حالام میخوان همه چیزو بندازن گردن مادر بیچارم نمیدونم چرا نمیخوام قبول کنن ما دوتا با هم مشکل داریم چرا دوست دارن بندازن گردن این و اون
    البته شوهرم این حرفارو به خانوادش میگه که مادر من منو درس میده که چکار بکنم و نکنم
    به بن بست رسیدم نه راه پس دارم نه پیش، هیچ علاقه و انگیزه ای برای درست کردن این زندگی نمیبینم

  11. #30
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 مرداد 96 [ 15:07]
    تاریخ عضویت
    1394-12-02
    نوشته ها
    198
    امتیاز
    4,191
    سطح
    41
    Points: 4,191, Level: 41
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 159
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    414

    تشکرشده 240 در 117 پست

    Rep Power
    40
    Array
    دوست عزیزم طلاق اخر زندگی نیست، واقعا هیییچ دلیلی نداره ادم با کسی زندگی کنه که باهاش خوشبخت نیست، همسر یعنی کسی که حتی وقتی از همه ی دنیا سیری و کلافه ای کنار اون بهترین حس دنیا رو داری، کنارش مطلق ترین ارامش دنیا رو داری، کسی که به صلابت یک کوه داره ساپورتت میکنه حالا به انواع و اقسام مدل ها و باورت داره، دلت همیشه بهش قرصه، حتی اگه همه ی دنیا طردت کنن از ته ته ته قلبت باور و یقین داشته باشی که همسرت بیشتر از تو کسی رو نمیخواد، عزیزم همسر یعنی این، اگه این احساسات رو کنارش نداری یعنی مناسب هم نیستین البته این نظر منه


 
صفحه 3 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. یک هفته از طلاقم میگذره خیلی داغون شدم
    توسط مینا 66 در انجمن متارکه و طلاق
    پاسخ ها: 19
    آخرين نوشته: شنبه 13 تیر 94, 22:36
  2. افکاری که از ذهنم بیرون نمیره و داره داغونم می کنه!
    توسط tonio_m2000 در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 15
    آخرين نوشته: سه شنبه 23 اردیبهشت 93, 13:44
  3. چی جوری با غول بدخوابی مبارزه کنم؟
    توسط سپیده سحر در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 24
    آخرين نوشته: شنبه 07 بهمن 91, 19:19
  4. داغونم کمکم نمی کنید؟
    توسط من تنهام در انجمن دو دلی در انتخاب همسر
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: یکشنبه 24 دی 91, 23:21

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 04:06 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.