سلام به همه دوستان خوب همدردی
چند ماهی بود ک افتاده بودم تو جاده خاکی زندگی. (مثل اینکه مسئولین رسیدگی نکردن. اینجا هنوز اسفالت نشده، جاده اش هم مهندسی نیست)خیلی تاریک بود. نورم نداشت چراغهای ماشینم روشن کردم نور پایین هم زدم.
سنگهای ریز و درشتی ک پدر ماشینمو دراورد، خلاصه اینجای مسیر زندگی هی باید ترمز میگرفتم ک پدر لنتها دراومد. حواسم هم بود ک درست دنده جا بزنم ک گیر بوکسم داغون نشه. کلاچ رو هم نگه میداشتم برادرم داد میزد بولبرینگ و خورد کردی...کلاچو چرا نگه داشتی؟، کلاچو ول میکردم ماشین خاموش میشد از قضا ماشین عقبی ها هم همه یهو با هم دیرشون میشد و بوقو میگرفتن تو دستشون. حالا بیا از اول نیم کلاچ کن همه منتظرن . خیابونو بستی ...
اینجاش خواستم گواهیناممو به رختون بکشم
خب... بسه...حالا ک دیگه فهمیدید من گواهینامه دارم بریم سراغ همون مسیر زندگی. ک رسیده بودم به جای سختش .بزرگترین و نفس گیر ترینشم مربوط به یکی از برادرم بود ک زندگیش بهم ریخته و با وجود ی بچه جدا از هم زندگی میکنن.
امید و شادابی فعلا پتو رو کشیدن رو سرشونو خوابیدن منم دارم میرم بیدارشون کنم...خانواده ناراحتن. ولی درست میشن من به خودمو شما قول میدم.
نمیذارم بحران فعلی خانواده برادرم رو زندگیم اثر بذاره. خیلی تلاش میکنم ک مادرم و اروم کنم.کم هم موفق نبودم.
میدونم از بابت اونا میشه هنوزم براشون دعا کرد(لطفا شما هم مارو از دعای خیرتون بهره مند کنید) و میدونم من باید روحیم حفظ کنم. ی بار نشستم فک کردم دیدم خب من نمیتونم کاری کنم ولی میتونم ک اروم باشم وقتی همه ناارومن و غیر مستقیم و مستقیم همه رو به ارامش دعوت کنم.
اگرم ی موقع کار بیخ پیدا کرد و گریم گرفت...خب اشکالی نداره...گریه کن.. گریه قشنگه...گریه سهمه دله تنگه...ولی دیگه ی جوری نه که دیگه تو سر کار همه بفهمن!!!!!!! ی ذره خویشتن داری ...اونام دوتا ادم عاقلن . چرا فک میکنی اونا تو سرشون ی مغز دارن تو دو تا داری!!!!تو از جدایی بدت میاد ولی اونا الان ب این ننتیجه رسیدن ک تو جدایی خوشبختن. همه ک نباید مثل تو فک کنن. تو راست میگی برو زندگی خودتو بساز اونام ببینن دلشون شاد شه مگه همینو نمیخوای؟؟وقتشه یاد بگیری نظر دیگران هم مهمه . ...
ی گریز بزنیم به عنوان تاپیکم (داخل پرانتز عرض کنم نمیدونم اون موقع چرا نوشتم چطور صبوری کنم؟چرا نگفتم چطور صبور باشم؟ مثل اینکه خیال میکردم دقیقا باید بلند شم ی کاری بکنم؟مثلا ...حالا بماند.)
من الان دقیقا میخوام صبور باشم...میپرسید چطوری؟
همین ک برم تو دل مشکلات زندگی...نه... مسایل زندگی... ک برام اتفاق می افته ، نخوام پاکشون کنم یاعوض کنم بلکه حلشون کنم(خدارو شکر همون موقع هم قبول کردم ک راه حل داره...گفتم قبول ...باشه. وگرنه الان از خوندن پستهام بیشتر خندم میگرفت) همون یعنی صبر.
بسپارم به خدا و اجازه بدم زمان بگذره (باورتون نمیشه ولی من میخواستم زمانو متوقف کنم هر چی میگم دقیق نمیتونم احساس اون روزهامو بگم. اینکه گفتم دنیا وایسا من میخوام پیاده شم واقعا اگه وایمیستاد من پیاده میشدم...اون وقت قطار میرفتو من تو ی بیابون بی اب و علف ....ساکت...تنها...هیشکی نیس...وای... خوبه خدا به حرف ماها گوش نمیکنه.اون وقتم میگه خودت گفتی قطار هم ک دیگه رفت. دوباره سوارت نمیکنه!!!)
باید در جریان زندگی باشم و ادامه بدم هیچی نتونه متوقفم کنه.
اگرم غصه ام شد به خودم میگم: ای دل غمین بیقرار من.................شکوه دگر از غم زمان مکن...............لب به خنده باز کن خدای را..........................از غم زمان دگر فغان مکن
حالا تا زمان کار خودشو میکنه به این فک میکنم ک چرا این اتفاق افتاد؟سهم تو از این اتفاق چیه؟
برای من چه پیامی داشت؟
ایمانمو به خدا تقویت میکنم تا مثل کوه قویم کنه...
هر وقت یادشون افتادم غصه ممنوعانرژی منفی ممنوعافکار منفی ممنوع
فقط ارزو میکنم کاش الان پیشمون بودن(شاید ارزوم براورده شد)
ب ههر حال هر جا هستن سلامت باشن.
ایشالا هردوشون بهترین تصمیمو بگیرن
اینم اخرین باز نویسی ازز حرفای خودم:
خیلی بده وقتی سعی تو بکنی اما شکست بخوری
خب قربونت برم مگه همه چی دست توعه . این شکست نیست
خیلی بده وقتی کسایی رو ک چند سال چقدر دوست داشتی و بهشون دل بستی و محبت کردی اما یهو ببینی ک درد بزرگی تو سینه دارن و تو هم نمیتونی براشون کاری بکنی.
چرا هنوز میتونی براشون کاری کنی...میدونی ک خدا بیشتر از تو اونا رو دوست داره بسپار به خودش بعدشم نتیجه هر چی شد تسلیم باش
خیلی بده وقتی ی زمانی کسایی رو دوست داشتی ولی الان تلفن هاتم با اکراه جواب میدن ی جور انگار شکست عشقی میخوری
کتاب راز کرشمه ها رو دوبار خوندی ولی مثل اینکه حرف گوش نمیدی جریمت اینه ک ی بار از رو کتاب بنیویسی!!
اصلا فکر نمیکدم ی روز از دست خانم برادرم انقدر نا راحت بشم پارسال این موقع اگه میپرسیدین میگفتم خیلی دوستش دارم اما الان ک میبینم مادرم درحسرت دیدن نوهاش مونده و چه بی احترامی هایی ک نمیکنه ازش بدم میاد .
ایشالا دعای مادریش میگیره و همه چی درست میشه
نههههه .... خیلی هم بدت نمیاد چرا دروغ میگی؟ ....خب الان تو بد شرایطیه....تو دعوا ک حلوا نمیدن....
اصلا هر کی اشتباه میکنه....اونم اون روز اشتباه کرد ...
اون همه خاطره ها رو ک نمیشه از یادت ببری اون همه چیز ک ازش یاد گرفتی...
برای حرفهایی ک به خانم انیتا زدم بازنویسی نداشتم فقط ایشالا ک نشه...
خدانخواد به خاطر حرفام امتحانم کنه ...
هرچه ما بندگان راست هم از جانب توست
خدایی غیر تو نیست
از تو امرزش می طلبم و به سوی تو از گناه باز میگردم
علاقه مندی ها (Bookmarks)