سلام
من پسری هستم 34 ساله و سال 89 با همسرم نامزد کردیم و در سال 90 به خانه بخت رفتیم.
خانه ایی که چهار طبقه بود و در طبقه اول من ساکن شدم و طبقه دوم مادر و پدر و سوم و چهارم هم برادرهایم.
خواهر هم ازدواج کرد و در نزدیکی ما ساکن شد
در طی این یک سال نامزدی متوجه مشکلات ارتباطی زنم و خواهرم شدم و اینموارد رو در چندین برخورد کاملا دیدم. حتی این بی اعتنایی به زن داداشهایم هم رخنه کرده بود!!! مادرم هم همینطور...
موضوع چه بود!! اینکه زن شما اهل کار خونه نیست و خودشو از جمع جدا میکنه و از این حرفها..!! سر این موضوعات چند باری مفصل با زنم دعوا شد که الان شدیداً پشیمانم.
بی اعتنایی خواهرم نسبت به زنم هر روز بیشتر و بیشتر میشد.(از کجا آب میخورد نمیدونم)
همسرم و خواهرم هر دو پرستــــار هستند اما در دو بیمارستان جدا کار میکردند. در طی برخی مراسمات و دورهمی ها یا همسرم حضور نداشت و یا از فرط خستگی توانایی انجام کار رو نداشت و این یکی از موضوعات اصلی بود(به نظرم) اما جاری هایش حضور فعالی داشتند.
بعد از ازدواجمان و دوران عروسی همچنان این بی اعتنایی ها باقی موند و من سراغ همسرم رفتم و ماجرا رو علنی کردم و اون هم گفت که نمیدونم چرا اینجوری میکنه!! پیشنهاد دادم همسرم در روزهای مناسبتی برای کادو بخره و تا شاید موضوع حل بشه!! تا در نیمه سال 93 صاحب فرزند شدیم.
تا اینکه در نیمه دوم سال 93 پدرم فوت کرد و از دنیا رفت! موضوع این رابطه سرد رو به خواهرم گفتم و خواهرم گفت مشکلی نداریم! شما دخالت نکن و به امور زنانه خودتو راه نده!!!!! ما با هم خوبیم.
گاهی با هم میخندیدند و گاهی سرد بودند.
بیخیال ماجرا شدم و گفتم خودشون یه جوری کنار میان...
تا اینکه یک روز در خانه مادرم خاله و عمه و ... بودند ولی به علت شکسته شدن دست همسرم نتوانست زیاد به طبقه بالا برود و در کنار مهمانان باشد و کارهای بچه یکساله ام را با آن دست شکسته خوب نمیتوانست انجام بدهد.
مراسم تمام شد. خاله ی ما اومد که بره گفت من بچه رو ببینم!! در رو زد و زنم با گله که چرا یه سر نمیزنی به ما خاله جان..!! بحث رو باز کرد!! به یکبار خواهرم سریع با شنیدن صدای زنم از طبقه بالا اومد پایین و بگو و مگو شروع و دعوا بالا گرفت!! تا حد چنگ انداختن هم پیش رفتن و خاله ی ما هم حسابی زن ما رو غرق در الفاظ خوب ( بی حیا ، بیش عور و ...) کرد!!
خلاصه موندم درمانده و فکر به ذهنم نمیرسه که از اینجا نقل مکان کنم برم.
به نظر شما رفتن از این ساختمون موضوع رو حل میکنه!!؟
رابطه ها که اینطوری خراب شدند رو چیکار کنم؟
امیدوارم منو راهنمایی و کمک کنین
علاقه مندی ها (Bookmarks)