به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 14
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 17 بهمن 94 [ 22:15]
    تاریخ عضویت
    1394-7-06
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    331
    سطح
    6
    Points: 331, Level: 6
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 19
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    6

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    میخوام از چند نفر انتقام بگیرم

    با سلام به اعضای خوب تالار همدردی خیلی خوبه که شماها هستید کمک خیلیا میکنید چیزایی که مینوسم هم درد دل هم راهنماییتونو میخوام .من پسری هستم بیستو خورده ایی ساله تو یه شهرستان فوق عقب مونده تو این چند سال قبل بجز افسردگی چیزی از زندگی نفهمیدم مشکلم از بچگی شروع شد پدرو مادر من بسیار ادمهای نادونی هستن با اینکه تحصیل کرده هستن از اون اول زندگیشون رابطه با فامیل . مسافرت...... و همه این چیزا رو قطع کردن پدرم هی قرضو میده جا قرض از اون اول زندگیش هی چیزای خونه رو میفروخت که مثلا ابروش حفظ بشه مادرمم ادم تقریبا غیر اجتماعی و بی اختیاریه تا الان هی پدرم ازش پول و چیزای دیگه میزده پدرو مادرم از صبح تا ظهر هر روز میرفتن سر کار اصلا و قتی نمیموند که بخوان به ما برسن اصلا چیزی از زندگی کردن بلد نبودن که به ما یاد بدن پدرم بخاطر اینکه معلم بود هفته ایی ساعت کاریش عوض میشد یا عصرانه یا صبح اینا رو گفتم که بدونید دو تا پروفسور والدینم نبودن . ما تو منطقه ایی زندگی میکردیم که تا قبل از دوم دبستان اونجا زندگی میکردیم پدر احمقم بخاطر اینکه خانواده بی سواد و دزدش وقتی از روستا با قطار میان شهر نزدیک باشه که یه موقع اذیت نشن و همینطور مادرم نزدیک به محل کارش باشه بگذریم من موقعی که میرفتم کلاس اول اونجا متوجه شده که یه مشت وحشی تو این منطقه زندگی میکنن. همون مدرسه ایی که درس میخوندم پدرمم معلم اونجا بود والدینم اصلا به درسو خوراکو چیزای دیگه ما توجه ایی نمیکردن گفتم ما من یه خواهر کوچیکتر و یه برادر بزرگتر دارم . مثلا یه بار معلم کلاس اولم اوردم پا تابلو یه مثله ریاضی بهم داد قبل از امن همه حلش کرده بودن منو یه زنگ نگه داشت پا تابلو بعد موقعی که خواست بیاد تو کلاس یکی از معلمهای از تو دفتر با خودش اورد گفت ببین بچه معلم نمیتونه یه مسله ساده حل کنه تمام بچه ها سر کلاس بودن یه بار هم پدرم مثل اینکه یکی از بچه ها رو بد میزنه میاد دم خونه ما بجز منو برادرم کسی خونه نبود خونمون دو طبقه بود طبقه دوم بالکن بود مماس با دیوار درو میخواست باز کنیم که بزنتمون بعد که درو باز نکردیم یه سنگ زد تو سینم که برادرم ارومم میکرد یه بار دیگه داشتم در خونمون بازی میکردم مادرمم پشت در بود که دو سه تا پسر از خودم بزرگتر یکیشون کله پام کرد با لگد زد تو سرم چند بار مادر اصلا جرات نکرد بیا بزنتشون مثل یه ادم غیر اجتماعی عقب مونده درو یکم باز کرده بود داشت نگاه میکرد میگفت چرا میزننت!!! وقتی اونا متوجه مادرم شدن گذاشتن فرار بعدش افتادم رو زمین گریه کردم مادرم سراغم نیومد بگیرم ببرتم داخل . این سال با کلی خاطرات خوبو بد بیشتر بد گذشت تا اینکه از این منطقه جهنمی رفتیم به یه جای خیلی خوب اونجا زیاد منطقه انچنانی نبود اما خانواده های خیلی خوب بودن همینطور بچه هاشون تا چهارم دبستان اونجا بودیم پدرمم اونجا معلم بود خاطره بدی هم ندارم تا اینکه دوباره بعد از چهار سال اسباب کشی کردیم به اون منطقه اشغال اما من کلاس پنجم هونجا بودم همون روزای اول دم در بودیم پسر همسایه اومد اسما مونو پرسید که بعدا متوجه شدم که چه حروم زاده ایه گذشت تا اینکه اول راهنمایی ثبت نامم کردن مدرسه همون منطقه اشغال همون روز اول مدرسه ناظم و مدیر و معلما عین یه مشت عقده ایی با همه رفتار میکردن درو دیوار مدرسه سیاه عین زندان . یه مدت بعد کم کم داشتم با اون محله اشنا میشدم همون روزای اول برخورد خیلی بدی از هم سنام دیدم چهار تا پسر بودن با هم فامیل بودن بیشتر اوقات هم باهاشون درگیر بودم یکی دو بار نامردی چند نفری ریختن سرم هم به بابام میگفتم میگفت عیب نداره ولشون کن اما من ناراحت بودم مادرمم بی عرضه. اصلا بهم یاد ندادن که کسی حق نداره بهت دست بزنه یا از خودم دفاع کنم هیچ رابطه ایی با فامیل و محیط بیرون نداشتیم که اجتماعی بار بیایم یه بار هم داشتیم فوتبال بازی میکردیم دروازبانیم بهتر از یکیشون بود که همون چهارتا یکیشون با برادرش اومد ریختن سرم اون دوتا دیگری داشتن میخندیدن کلی با این حروم زاده ها اذیت شدم به پدرم میگفتم مثل یه ترسو میگفت من معلمم برم در خونه اینو اون ببینم کی تورو زده ابرو دارم( اونم چه ابرویی) . بعد از اون پدرم برام یه دوچرخه خرید محله یه مشت گدا گرسنه بودن بیشتر بچه های محل ازم بدشون میومد بخاطر همین دوچرخه یه پسری بود مشکلات روانی داشت خانواده داغون میفتاد دنبالم یه بار سوار دوچرخه بودم هلم داد افتادم رو سنگا چند بار دوباره همین حروم زاده مزاحمم شد باور نمیشه که ینفر ۱۲ ساله انقدر حروم زاده باشه در حین اینکه نگام میکرد و با لبخند عین ادمای روانی تو گوش بچه های مدرسه یه چیزایی میگفت که بیان با من جنگ کنن به پدرو مادرم میگفتم میگفتن عیب نداره کم کم تو ذهنم این افتاد که اتفاقی برات میفته کسی کارت نداره برادرمم تو خونه بهمون زور میگفت با لگد میزد تو پهلوم کلا یه جورایی حک شده بود تو ذهنم که از خودم دفاع نکنم یه بار سر صف مدرسه نشسته بودم همون پسره یه دفعه بلند شد ناگهانی با لگد زد تو رونم محکم سختم بود راه برم میخواستم به ناظم بگم از ناظم میترسیدم نگفتم. اخر سال یه پسره ایی که براش به درستی غیبت زده بودم ( اخه من معدلم ۲۰ بود سال قبل یعنی پنجم ابتدایی منو کرده بودن مامور غیبت کلاس ) با ترکه زد تو پام افتادم گریه به بابام گفتم الکی اوردم اونجا که زده بودم روز بعد م هیچ کاری نکرد تازه بعضی اوقات که باهاش جنگ میکردم بهم میگفت خاک تو سرت که فلانی زدت. پدرو مادر اشغالم که بدم میاد پدرو مادر صداشون کنم تو خونه بهمون یاد دادن که فقط سلام کنیم با ادب باشیم همین الانم تا این سن وقتی جایی تشخیص میدم سلام نکنم میگن چرا سلام نکردی سلام کن . یه جور مارو رباتی بار اوردن که اگرم کسی بهت بدی کرد چیزی بهش نگی که ناراحت نشه تازه لبخند هم بزن ( از این موضوع خیلی ناراحتم ) از همین جاها به بعد درسم شدیدن افت کرد شروع کردم به غیبت کردن از ۹ ماه سال تحصیلی فقط نصفشو میرفتم چند روز در میون از ترس اون محیط لعنتی با ادماش . والدین بی شعورم اصلا نمیپرسیدن چته بزور هی میبردنم مدرسه چند وقت بعد همون پسر همسایمون دست میزد پشتم من اصلا نمیدونستم منظورش چیه ۱۷ ۱۸ سالش بود اصلا قدرت دفاع از خودمو نداشتم نه جسمی نه کلامی طبق چیزی که دو تا سگ ( والدینم) بهم یاد داده بودن با رفتار و حرفاشون .... اونجا یه محله فوق مریض بود باورتون نمیشه فکرشون عین ادمای روانی بود . همش دنبال این چیزا بودن . بچه های محل دست میزاشتن پشت هم بعد موقعی که جنگشون میشد میگفت حالا میخوای ابروتو ببرم یادت میاد اونجا چیکارت کردم محیط فوقوالعاده مسموم بود . من داخل محیط خونه بزرگ شده بودم تقریبا از نظر امکانات چیزی کمو کسر نداشتم اصلا معنیه کینه نفرتو و چیزای دیگه رو تا همین چند سال پیش نمیفهمیدم . .. همون پسر همسایمون چند بار خودشو از رو شلوار بهم میمالوند بهم میگفت به کسی چیزی نگی من اصلا قفل شده بودم نمیدونستم چیکار کنم ( با توجه به تجربه های قبلیم که کاری نکرده بودن یعنی بهم یاد نداده بودن که کسی مزاحمت شد بیا به ما بگو تا بریم سراغش خودمم کم کم این رفت تو مخم که نباید بگی به پدرو مادرت برات افت داره سوسولیه در صورتی که اونا اتفاقی براشون میفتاد با یه لشکر ادم میومدن در خونه ادم) فقط تو اون محله یه پسری بود که هم خانوادگی هم خودش خوب بود فقط با اون بودم بعد از این با یه پسره ایی دوست شدم که یه حروم زاده بود یعنی از سنش خیلی حروم زاده تربود بعضی اوقات باهم میرفتیم بیرون یه چند باری خودشو بهم میمالوند و فقط من خرج میکردم ( اصلا من یاد نگرفته بودم که دوستی یه رابطه متقابله یعنی همش من خرج نکنم و چیزای دیگه هیچ نه رابطه فامیلی داشتیم نه مسافرتی نه چیزی والدینم میرفتن سر کار ظهرها یا عصرا میومدن خونه یه تیکه اشغال درست میکردن میدادن بهون تنها تفریهمون سگا و پلی استیشن بود با برادر و خواهرم ) بعد از چند وقت سر یه مسله ایی دیگه باهاش حرف نزدم یه روز از طرف مدرسه رفتیم یه مجتمع فرهنگی اومد نشست صندلی پشتیم با کیفش که پر بود کتاب زد تو سرم بیهوش شدم چند ثانیه بعد که بیهوش اومدم ناظم و معلما همه عین حیوون با شلنگ ایستاده بودن من از ترسشون چیزی نگفتم سرمم درد میکرد به والدینمم نگفتم دیگه کلن این رفت تو مخم که ولشون کن ببخش ( که فوقوالعاده متنفرم از این فکر) تا موقعی که اونجا بودیم همین مشکلاتو داشتم تا اینکه از اونجا رفتیم. کلا تو این سالها ادم کم رویی بودم که دقیق نمیدونم بخاطر اتفاقات منفی بود که برام افتاده یا نه . موقعی که ۱۶ سالم بود از تهران برمیگشتم با دوستام بودم موقع خداحافظی کردیم دوستم بهم گفت از یه جایی ارزانس بگیر برو نصف شبه ازانسی که نزدیک بود کسی توش نبود من راهمو ادامه دادم تا وسطای راهم دو تا سرباز بهم گیر دادن که تو کیفم که همراهم بود چیه کیفمو گشتن بعد من بدم اومد بهشون یه چیزی گفتم موقعی که داشتم میرفتم که یکیشون باتوم در اورد جلو مو گرفت با باتومش که من ناراحت شدم افتادم گریه که با پدرم تماس گرفتم با هاش حرف زد از این موضوع خیلی ناراحتم احساس میکنم غرورم شکسته که دو تا حمال ایطوری برن رو اعصاب ادم موقعی که رفتم خونه خیلی ناراحت بودم اما به رو خودم نیووردم موقع خواب گریه کردمم خیلی خیلی از این موضوع ناراحتم. ادم بخواد چیزی یاد بگیره مثل مخالفت کردن باید اتفاق بدی براش بیفته یا اینو خانواده باید یاد بدن . از این موضوع خیلی ناراحتم که چرا کسی بهم یاد نداده بود از خودم دفاع کنم . مخالفت کنم اگر از چیزی خوشم نمیاد انجامش ندم و چیزای دیگه همین چند سال پیش موقعی که ۲۱ سالم بود دانشگاه میرفتم اونم با غیبت کسی بهم حرفی میزد جوابشو نمیدادم یه بار سر یه درسی غیبت داشتم که استاد ازم پرسید کجا بودی چیزی که اصلا بهش مربوط نبود منم طبق چیزی که تو مخم فرو رفته بود( خودتو خوب نشون بده پسر خوبی باش مبادا کسی رو ناراحت کنی) چیزی رو گفتم که بهش مربوط نبود تازه طلبکارم شده بود . الان مشکلی ندارم حدود یکی دو سال پیش هدفمو برای ایندم و کارایی که میخوام انجام بدمو مشخص کردم از پدرو مادرم متنفرم هیچ حسی بهشون ندارم از خیلی جهات بهم بدی کردن وقتی عمیق فکر میکنم بزودی هم از ایران میرم پیشرفتم شروع میشه . ادرس این حروم زاده ها رو پیدا کردم بجز سربازا میخوام ازشون انتقام بدی بگیرم شوخی هم ندارم قطعی . میخوام بدونم نظر شما چیه . لطفا حرفهای کلیشه ایی مثل خداوند بخشندگان را دوست دارد یا چوب خدا صدا نداره نزنید ادم بدا فقط تو فیلما مجازات میشن .تو کشورهای جهان اولی بچه ها با بهترین کیفیت رو حی روانی بزرگ میشن گناه من چی بوده که تو ایران اونم تو یه شهرستان عقب مونده بدنیا اومدم اتفاق های بدی برام افتاده یا والدینم انقدر اشغال باشن. من ترجیح میدادم با یه دختر دوست بودم کلی خاطرات خوب داشتیم بعد قلبمومیشکوند این خیلی بهتر از اینکه یه مشت حیوون بران رو اعصاب ادم ممنون

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 اردیبهشت 95 [ 00:04]
    تاریخ عضویت
    1394-2-01
    نوشته ها
    128
    امتیاز
    2,990
    سطح
    33
    Points: 2,990, Level: 33
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 60
    Overall activity: 20.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    308

    تشکرشده 219 در 87 پست

    Rep Power
    33
    Array
    خیلی متاسف شدم برای چیزایی که نوشته بودی



    با این حال به نظر من
    بهتره الان تمرکزت را بزاری رو اهداف مهمتر زندگیت و کمتر به چیزای حاشیه ای فکر کنی

    می خوای درس بخونی
    از ایران بری و اونجا ادامه تحصیل بدی
    رو خودت کار کنی

    مهارتهای ارتباطی و اجتماعی جدید یاد بگیری

    می خوای شاد زندگی کنی

    و....

    اگه الان زیاد به گذشته فکر کنی مطمئن باش رو کارهایی که باید انجام بدی و رو تمرکزت اثر منفی داره و رو پیشرفتت اثر داره و خدای نکرده ممکنه دشمنات شاد شن

  3. 2 کاربر از پست مفید کمال تشکرکرده اند .

    alone_men (سه شنبه 07 مهر 94), شیدا. (سه شنبه 07 مهر 94)

  4. #3
    ((( مشاور خانواده )))

    آخرین بازدید
    امروز [ 11:19]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,432
    امتیاز
    287,744
    سطح
    100
    Points: 287,744, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.4%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,603

    تشکرشده 37,102 در 7,012 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط alone_men نمایش پست ها
    لطفا حرفهای کلیشه ایی مثل خداوند بخشندگان را دوست دارد یا چوب خدا صدا نداره نزنید ادم بدا فقط تو فیلما مجازات میشن
    سلام
    خیلی ممنون خوب شرایط رو توضیح دادی
    شما گفتید که حرفهای کلیشه ای نزنیم. اما کاش بهمون می گفتید چه حرفهایی را بزنیم.
    شفاف و ساده تر بگویید چه چیزهایی را بیشتر تمایل دارید ما بهتون بگوییم.

    غلام همت آنم که زیر چرخ کبـــود
    زهرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

    http://www.hamdardi.com
    دسترسی سریع به همدردی و مدیر همدردی با عضویت در کانال همدردی در ایتا

  5. 2 کاربر از پست مفید مدیرهمدردی تشکرکرده اند .

    alone_men (سه شنبه 07 مهر 94), khaleghezey (سه شنبه 07 مهر 94)

  6. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 17 بهمن 94 [ 22:15]
    تاریخ عضویت
    1394-7-06
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    331
    سطح
    6
    Points: 331, Level: 6
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 19
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    6

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون که متن طولانیمو خوندید
    میخوام بدونم چیکار کنم . این روزا اصلا نمیتونم تمرکز کنم مثلا یه صحنه ایی درگیری میبینم کلیپهایی که تو اینترنت یا چیزای دیگه میفتم یاد خودم اصلا رو کارام تمرکز ندارم دیگران شکست عشقی میخورن یا مسایلی بزرگتر براشون اتفاق میفته روحو روانشون اسیب میبینه من با این چیزای ابلهانه .
    یه جورایی قانع شدم که بجز با انتقام راحت نمیشم

  7. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 03 تیر 96 [ 07:33]
    تاریخ عضویت
    1394-4-06
    نوشته ها
    340
    امتیاز
    8,219
    سطح
    61
    Points: 8,219, Level: 61
    Level completed: 23%, Points required for next Level: 231
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    343

    تشکرشده 431 در 213 پست

    Rep Power
    64
    Array
    الان یاد گرفتی حق خودت رو بگیری؟حالا وقتی از موضوعی خوشت نمیاد چیکار میکنی؟ مخالفت میکنی؟

  8. کاربر روبرو از پست مفید آخیش تشکرکرده است .

    alone_men (سه شنبه 07 مهر 94)

  9. #6
    ((( مشاور خانواده )))

    آخرین بازدید
    امروز [ 11:19]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,432
    امتیاز
    287,744
    سطح
    100
    Points: 287,744, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.4%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,603

    تشکرشده 37,102 در 7,012 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array
    با سلام
    بنده با دقت خط به خط مصائبی که در ذهن شما ساکن شده اند و شما شرح دادید( از گذشته اتان)، مطالعه کردم.
    شما محکم این مصائب را نگه داشته اید و با آن زندگی می کنید. و رها نمی کنید. شما شیفته و عاشق این مصائب هستید، گرچه به ظاهرا از آنها متنفر هستید.


    مثال شما مثال کسی هست که یک نایلون متعفن زباله درون خانه خویش دارد. از بوی تعفن آن متنفر هست. لیکن مرتب در مورد آن و اینکه این زباله ها چگونه ایجاد شده است و تقصیر کی بوده است بحث می کند، فکر می کند ، تجزیه و تحلیل می کند و و مرتب با آنها نجوا می کند. عاشقانه در کنار آن زیست می کند. و در مورد آنها حرف می زند و علت یابی می کند. اما به هیچ وجه آنها را سریع بیرون نمی گذارد و از خود دور نمی کند.


    اولین گام اینست که شما ارتباط ذهنت و افکارت را با گذشته ای که اکنون متعفن شده است قطع کنی.
    بعد آنالیز کن
    بعد تجزیه و تحلیل کن
    بعد تصمیم بگیرد
    بعد بررسی کن.


    اولین گامت باید اینطور باشد که اینها را از ذهنت خارج کنید.
    همه این زباله های متفعن که توضیح دادید در گذشته ایجاد شده است. و در آن شکی نیست. لیکن اکنون نه خود آن زباله ها که یاد و خاطره و تکرار آنها در ذهنت شما را تحت فشار قرار داده است.

    پس تصمیم قطعی بگیر که از آنها فاصله فکری و ذهنی بگیری. نه به آنها فکر کن. نه در مورد آنها حرف بزن.

    شما الان نه آن کودک ساده زمان گذشته هستی و نه منفعل .
    شما اکنون می توانی به شیوه ای که درست هست زندگی کنی.
    مثل همین شیوه قشنگ شما در مشورت گرفتن از دوستان همدردی.

    دقت کن و اشتباه نکن. من نمی گویم کسی را ببخش یا ...
    بلکه می گویم فعلا آنچه که شما را می آزارد از خود دور کن.


    دقت کن
    وقتی می خواهی صورت کسی را لجن مال کنی، قبل از آن باید دست خود را به لجن آغشته کنی.
    قبل از اینکه بخواهی انتقام بگیری.، نخست باید خودت به هم بریزی و داغون و عصبانی بشوی و بعد سراغ کسی بروی.

    پس انتقام به جهت اینکه این زباله متعفن را در شما و ذهنت زنده نگه می دارد، شما بازهم ناچارید با بوی بد آن همراه باشید و این همان است که شما دوست ندارید.

    برای شروع خودت را از گذشته و از آنچه در ذهنت به آن می پردازی و آسیب زاست دور کن.

    موقتا فکر کن ، که امروز متولد شده ای. بدون در نظر گرفتن گذشته، ببین چه زندگی را برای خود می سازی.


    دقت کن.
    در زمینی جدید با طرح و برنامه جدیدی زندگی خود را بنا سازی و تازگی را حس کنی.
    نمی خواهد سراغ خاطرات کلنگی خود بروید و غصه بخورید.
    حیف هست که با غصه به گذشته ، زمان حال خود را هم مثل گذشته آغشته به غم و اندوه و نفرت کنی.



    ارزش شما خیلی بیشتر از این است که آسیب های گذشته اکنون شما را هم خراب کند.
    تو می توانی لذت زندگی را از اکنون و با جدا شدن از گذشته تجربه کنید.





    لینک ذیل در این رابطه به نظرم کمک کننده باشد.
    http://www.hamdardi.net/thread-479.html

    غلام همت آنم که زیر چرخ کبـــود
    زهرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

    http://www.hamdardi.com
    دسترسی سریع به همدردی و مدیر همدردی با عضویت در کانال همدردی در ایتا

  10. 4 کاربر از پست مفید مدیرهمدردی تشکرکرده اند .

    alone_men (سه شنبه 07 مهر 94), فرشته اردیبهشت (چهارشنبه 08 مهر 94), شیدا. (سه شنبه 07 مهر 94), عشق آفرین (چهارشنبه 08 مهر 94)

  11. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 17 بهمن 94 [ 22:15]
    تاریخ عضویت
    1394-7-06
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    331
    سطح
    6
    Points: 331, Level: 6
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 19
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    6

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    الان یاد گرفتی حق خودت رو بگیری؟حالا وقتی از موضوعی خوشت نمیاد چیکار میکنی؟ مخالفت میکنی؟

    الان کمو بیش یاد گرفتم این قضیه رو . اره مخالفت میکنم

    موقعی که ۲۰ سالم بود پدر ابلهم دوباره یه ندونم کاری کرد به یه مغازه داری بدهکار بود یه روز تو یه فروشگاهی بودم که برادر اون مغازه دار دیدم زنگ زد به داداشش اونم اومد باهام هردو بد برخورد کردن تو خیابون من اصلا در جریان اونا نبودم شب که رفتم خونه خیلی ناراحت بودم فرداش که با بابام رفتیم اونجا من که مشکلو حل کنن من با یاروحرفم شد ( حول حوش ۴۰ سال داشت ادم نفهم)زدم شیشه مغازشو که پشتش نشسته بودو شکوندم که زنگ زدن کلانتری اومدن رفتیم کلانتری

    من کلا روش زندگیم شده این که تو موقعیتی قرار نگیرم که باعث قربانی شدنم بشه مثلا دوست دارم ماشین شخصی داشته با شم که سوار تاکسی نشم که راننده بی سواد تاکسی بره رومخم کلی از دست راننده تاکسیها تا الان اعصابم داغون شده

    یا تو محیطی مثل ایران نباشم که باعث قربانی شدن ادم میشه
    این چند وقت قبل کاملا به این موضوع پی بردم که مردم ایران خیلی ادمهای مشکل داری هستن بخاطر همین میخوام برم خارج


    با سلام
    بنده با دقت خط به خط مصائبی که در ذهن شما ساکن شده اند و شما شرح دادید( از گذشته اتان)، مطالعه کردم.
    شما محکم این مصائب را نگه داشته اید و با آن زندگی می کنید. و رها نمی کنید. شما شیفته و عاشق این مصائب هستید، گرچه به ظاهرا از آنها متنفر هستید.........
    ممنون که جواب میدید

    انتقامی که میخوام بگیرم طوری نیست که اذیت بشم اوناحم روحشون خبر دار نمیشه که من بودم
    کتابهای روان شناسی زیادی خوندم ولی ته دلم راضی نیست برام قابل قبول نیست .من یه بچه خوش قلب و زیبا بودم بخاطر ندونم کاری والدین و نداشتن تربیت درست دیگران قربانی بشم یعنی اگر منطقه ایی که خوب بودو چند سال بیشتر اونجا زندگی میکردیم هیچ کدوم از این مشکلات برام اتفاق نمیفتاد

    تنها نگرانیم از اینه که اینده موفق میشم انرزی منفی حاصل از انتقامی که ازشون گرفتم گریبان گیرم بشه

  12. #8
    ((( مشاور خانواده )))

    آخرین بازدید
    امروز [ 11:19]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,432
    امتیاز
    287,744
    سطح
    100
    Points: 287,744, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.4%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,603

    تشکرشده 37,102 در 7,012 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط alone_men نمایش پست ها
    انتقامی که میخوام بگیرم طوری نیست که اذیت بشم اوناحم روحشون خبر دار نمیشه که من بودم
    کتابهای روان شناسی زیادی خوندم ولی ته دلم راضی نیست برام قابل قبول نیست .من یه بچه خوش قلب و زیبا بودم بخاطر ندونم کاری والدین و نداشتن تربیت درست دیگران قربانی بشم یعنی اگر منطقه ایی که خوب بودو چند سال بیشتر اونجا زندگی میکردیم هیچ کدوم از این مشکلات برام اتفاق نمیفتاد

    تنها نگرانیم از اینه که اینده موفق میشم انرزی منفی حاصل از انتقامی که ازشون گرفتم گریبان گیرم بشه
    با سلام
    هیچ مشاوری نمی تونه معجزه کنه.
    اما قطعا هر مراجعی می تونه برای خودش معجزه کنه.
    چون تنها مراجع هست که می تواند با تغییر روش و رفتارش ، از بن بست های قبلی خود خارج شود.

    ببین اگر قرار باشد که شما همان چیزی که قبلا می اندیشیدید انجام دهید ، پس قطعا همان راهی می روید که قبلا رفتید در نتیجه به همان چیزی می رسید که قبلا رسیده اید.
    اگر مشاوره خواستید، باید طبق نسخه مشاور عمل کنید.

    لذا ما تضمین می کنیم روش ما مبتنی بر تجربه و تخصصی هست و نتیجه را ضمانت می کنیم.
    لیکن اگر روشهای خودتون را که مبتنی هست بر نبش قبر گذشته تکرار کنید و ادامه دهید، بی شک همین آشفتگی و درگیری ذهنی و تعفن حاصل از نفرت را با خود تا آخر عمر ادامه خواهید داد.

    البته انسان مختار هست و حق انتخاب دارد.
    اما نتیجه ای را که به دست می آورد به خاطر همین انتخاب هاست.
    شما می توانید انتخاب خودتون را داشته باشید. و نتیجه آن همان است که گفتم.
    لیکن مشورتی که به شما دادم نتیجه ای هست که مسیر زندگی شما را تغییر می دهد.
    حق انتخاب با شماست و هر راهی را که تمایل دارید انتخاب کنید و تبعات آن را هم ناچارا باید بپذیرید.





    نقل قول نوشته اصلی توسط alone_men نمایش پست ها
    انتقامی که میخوام بگیرم طوری نیست که اذیت بشم اوناحم روحشون خبر دار نمیشه که من بودم
    متاسفانه شما پست قبلی مرا به دقت نخواندید و بازخورد ندادید.
    برای من آنها مهم نیستند که روحشون خبر دار بشه یانه ؟!!!!
    برای من شما مهم هستید که راحت بشوید و از این وضعیت خارج شوید.
    بله آنها متوجه نمی شوند، اما این روش به شما کمکی نمی کند.

    غلام همت آنم که زیر چرخ کبـــود
    زهرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

    http://www.hamdardi.com
    دسترسی سریع به همدردی و مدیر همدردی با عضویت در کانال همدردی در ایتا

  13. 2 کاربر از پست مفید مدیرهمدردی تشکرکرده اند .

    شیدا. (سه شنبه 07 مهر 94), عشق آفرین (چهارشنبه 08 مهر 94)

  14. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 03 تیر 96 [ 07:33]
    تاریخ عضویت
    1394-4-06
    نوشته ها
    340
    امتیاز
    8,219
    سطح
    61
    Points: 8,219, Level: 61
    Level completed: 23%, Points required for next Level: 231
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    343

    تشکرشده 431 در 213 پست

    Rep Power
    64
    Array
    فکر میکنی خارج که بری برات فرش قرمز پهن میکنن؟ بعد از اینهمه سال تازه یاد گرفتی که قلق مردم ایران چی هست و چطوری باید با اجتماع رفتار کنی ، تو خارج جنابعالی یه خارجی هستی که به خلقیات و مقررات اونا وارد نیستی،نمی گم خارج بده اما اونجا برای یه غریبه سخت تره،،،،،،،

  15. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 17 بهمن 94 [ 22:15]
    تاریخ عضویت
    1394-7-06
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    331
    سطح
    6
    Points: 331, Level: 6
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 19
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    6

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    فکر میکنی خارج که بری برات فرش قرمز پهن میکنن؟ بعد از اینهمه سال تازه یاد گرفتی که قلق مردم ایران چی هست و چطوری باید با اجتماع رفتار کنی ، تو خارج جنابعالی یه خارجی هستی که به خلقیات و مقررات اونا وارد نیستی،نمی گم خارج بده اما اونجا برای یه غریبه سخت تره،،،،،،،
    نه اینطوری نیست محیط ایران خیلی بدم میاد جو جامعه . عصبانیتها ...... اینجا لبخند میزنی صد نفر برمیگردن نگات میکنن میرم تو خیابون میبینم یه پسری میره بقل دختری تو خیابون حالم بد میشه از این محیط مسموم بدم میاد کشورهای جهان اولی مثل المان امریکا انگلیش انسانیت توشون موج میزنه . روابط انسانها متقابله اونجا خیلی کم حق ادم پایمال میشه در ضمن من فقط نمیخوام برم اونجا ساکن بشم کلی کار دارم


    مدیرهمدردی
    متاسفانه شما پست قبلی مرا به دقت نخواندید و بازخورد ندادید. برای من آنها مهم نیستند که روحشون خبر دار بشه یانه ؟!!!! برای من شما مهم هستید که راحت بشوید و از این وضعیت خارج شوید. بله آنها متوجه نمی شوند، اما این روش به شما کمکی نمی کند.
    من دوست ندارم صورت مسله رو پاک کنم مثلا خودمو با تکنیک های روانشناسی گول بزنم مثلا تا فکرشون میاد تو ذهنم افکار خودمو منحرف کنم
    میخوام کاملا قطعی از شر این افکار راحت بشم که اونم با انتقام انجام میشه . حالت خود خوری دارم مثلا فکر میکنم تو اون موقعیت چرا این کارونکردم


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 17:05 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.