سلام..
امروز یه بد بیاری و اعصاب خوردی باعث شد بیام اینجا.اول فقط اومدم که پست دوستان رو بخونم و کمی وقت کشی کنم که فکرم کمی از مشکلاتم دور شه اما بعد تصمیم گرفتم خودم از زندگیم بنویسم..
من دخترم و 23 سال سن دارم. در حال تحصیل تو مقظع کارشناسی ام و شغل هم دارم که البته خیلی شغل نون و آب داری نیست و بیشتر واسه اینکه سرم گرم باشه و همینطور کمک واسه رشته تحصیلیم هست پی گیرشم. 18 ساله بودم که از طیق نت با پسری همسن خودم دوست شدم.این دوستی سه سال طول کشید و آخر از طرف اون تموم شد. آذر ماه سال 92،که گند ترین دوره زندگیم بود.با تموم سختیاش گذشت و من تونستم دوباره رو پای خودم وایسم. حتی خیلی محکم تر و با اراده تر از قبل شدم اما هنوز یه خلع تو زندگیم داشتم.. من خیلی آدم احساساتی و مهربونی هستم.کسی رو دوست داشته باشم واسش از جونم مایه میذارم که تازگیا فهمیدم خیلی اشتباهه. و شدیدا دوست دارم و احساس میکنم واقعا نیاز دارم کسی رو دوست داشته باشم. پارسال با یه پسر دیگه دوست شدم که عمر این دوستیم 6 ماه بود. اول میگفت خیلی دوستم داره و همه چی ایده ال بود اواخر خیلی کم برام وقت میذاشت اونم بخاطر یه بازیه اینترنتی بود(کلش) که همین الانشم متنفرم ازین بازی.هرچند خودمم بازی میکردم اما روزی که سر همین بازی باهاش دعوای حسابی کردم واسه همیشه گذاشتمش کنار و دیگه هیچ وقت سراغ این بازی نرفتم. تموم کردن رابطه دومم به سختی اولی نبود. هرچند هر هفته همدیگرو میدیدیم و حسابی بش عادت کرده بودم اما روزی که جواب پیاممو واسه بار چندم نداد دیگه سراغشو نگرفتم.فقط روز اولش سخت بود که معده درد شدید گرفتم و حالم خیلی خراب بود دلم میخواست همون لحظه بمیرم و نمیتونستم هیچی بخورم. اما از فرداش با محکم کردن رابطم با خدا تونستم فراموشش کنم و از اون روز که الان تقریبا شده چهار ماه یبارم بخاطر این رابطه گریه نکردم و کاملا تموم شده میدونم. هرچند گاهی بیرون منو میبینه و پیام میده مثلا دیدمت و اینجور چیزا اما من جواب نمیدم.. نمیتونم بگم کاملا بش بی احساسم اما چون غرورمو شکونده اصلا دلم نمیخواد دوباره اون رابطه رو شروع کنم.اونم بخاطر چی؟! یه بازی اینترنتی!
دوماه اول خوب بود. اما کم کم دیگه نمازامو نخوندم. نمیدونم چرا اینطور میشه. هیچ وقت نتونستم یه رابطه عمیق با خدا داشته باشم البته به طور مداوم! به طور مداومش مهمه چون گاهی انقد احساس میکنم به خدا نزدیکم و انقد دوسش دارم ک سر نماز ناخوداگاه گریه میکنم. گاهیم مثه الان هفته ها سراغش نمیرم...
مشکلای زیادی دارم تو زندگیم.. بزرگترینش جو خونمونه که اکثرا نا آرومه.. من بچه آخر خونم و خواهر و برادرم ازدواج کردن.خونه همیشه یا خیلی ساکته انگار خونه ارواحه یا آشوبه بخاطر دعوای مامان و بابا.. ازین دعوا الکیا نه ها.دعوای حسابی و داد و فریاد و کلی بد و بیراه که از طرف پدرم نثار مادرم میشه.. از پدرم متنفر بودم و همیشه تو خلوتم و دعاهام میگفتم کاش ازین دنیا بره که هم خودش کمتر دل بشکنه و گناه کنه هم ما یه نفس راحت بکشیم.اما الان نسبت بش بی تفاوتم حتی سعی میکنم دوسش داشته باشم اما سخته.. بیشتر دلم برا مادرم میسوزه که باعث میشه از پدرم متنفر شم..
بعدیش مشکل مالیمه که اونقدرا حاد نیست اما خب اذیت میکنه..
و مهم ترینش که اکثرا بامه احساس تنهاییه..
دلم نمیخواد دیگه با کسی دوست شم.. الان حتی با یه پسرم حرف نمیزنم برخلاف دوستام که علاوه بر داشتن عشق! تو زندگیشون کلی سوشال فرند و داداش دارن.
از ازدواجم میترسم خواستگار کمو بیش دارم اما به دلم نمیشینن.. چون همه سنتی هستن و این چیزی نیست که من میخوام.. دوست دارم همسر آیندم خودش منو ببینه و خواستگاری کنه بعدش. نه که خواستگاری بیاد بعد منو ببینه!
هروقت زندگی یکم سخت میگذره شدیدا دلم میگیره و از خدا شاکی میشم..
اینایی که گفتم یه خلاصه ای از زندگیم بودن و مشکلی که من واسش اینجا اومدم و ازتون کمک میخوام یه چیز دیگه اس..
دلم میخواد رابطم با خدا خوب شه..دلم میخواد هیچ وقت به بودنش شک نکنم که باعث شه رابطم باش بد شه.. خیلی وقته دعاهام نمیگیره و انگار خدا منو نمیبینه.. با اینکه هروقت زیارت میریم یا دلم میشکنه و میخوام با خدا دردو دل کنم قبل هرچیزی ازش میخوام ایمانمو قوی کنه.. بم کمک کنه نمازامو قط نکنم.. نمیدونم عشقش تو دلم جا کنه و هیچ وقت نره.. اما همیشه موقتی بوده..
اگه خدا هست چرا گاهی نمیشنوه بنده هاشو؟
میدونم میگید خدا بعضیارو زیاد دوست داره و میخواد بیشتر صداش کنن
میدونم میگید خدا هیچ کارش بی حکمت نیست
اما من گوشم ازین حرفا پره
نمیدونم چیکار کنم رابطم با خدا خوب شه
من میدونم با ازدواجم حالم موقتی خوب میشه و یه آرامش نسبی شاید بیاد تو زندگیم که هیچ تضمینی به همیشگی بودنش نیست و ممکنه مشکلاتم حتی هزار برابرم بشه
من یه منبع آرامش تضمینی میخوام که دلم همیشه بش قرص باشه تکیه گاهم باشه
وقتی با خدا دردودل میکنم و نماز میخونم حالم خیلی خوب میشه اما نه همیشه و گاهی حس میکنم هیچ تاثیری روم نداره
گاهی فک میکنم خدا ادم بدارو بیشتر دوست داره و بهشون هرچی میخوانو میده
کمکم کنید بتونم به آرامش برسم...
واقعا درمونده شدم و نمیدونم چیکار کنم..
ببخشید پرحرفی کردم . چشاتونو درد آوردم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)