سلام دوستان،
من ناچار شدم كه تاپيك جديد بذارم،
به لطف شما دوستان و راهنماييهاتون در موضوع قبلي الان به خودم مسلط شدم، همسرم به خونه برگشت و گفت براي سال اول كه مي ره شهرستان جدا باشيم از هم و من در سال دوم بهش ملحق بشم اما براي ادامه زندگي شروطي گذاشت، شروطش اينها بودند:
١- از مادرش عذر خواهي كنم ( علي رغم اينكه من به مادرشون بي احترامي نكردم و مادرش بود كه به من بي احترامي كرد و وقتي از همسرم پرسيدم بابت چي؟ من كه بي احترامي نكردم، گفت بابت اينكه با موندنم در اتاق ناراحتش كردم!!)
٢- از اين به بعد حجاب كامل داشته باشم چه در كرمان وچه در تهران
٣- بابت پرونده ها هم كه برم كرمان بايد برم خونه مادر همسرم
٤- عكس هاي پروفايل وايبر و واتس آپ و .... رو حذف كنم
٥- وقتي همسرم براي تحصيل رفتن شهرستان هفته اي نهايتا ٢ تا ٣ بار صحبت كنيم و حرفهايي كه گويايي عواطف و احساسات باشه هم نزنم
٦- من برم سر يه كاري كه حقوق ثابت ماهانه داشته باشم
٧- دفتر كارم رو اجاره بدم و از محل اجاره بهاي دفتر يه خونه براي خودم در تهران و يه محله مناسب بگيرم!
همسرم گفت يه زن كاملا سنتي مي خواد داشته باشه
به همسرم گفتم همه شرطها رو مي پذيرم به جز ٣ شرط:
اول اينكه به احتمال خيلي زياد با اين شرايط روحي كه دارم در پرونده ها استعفا مي دم و در نتيجه نيازي به موندن در منزل مادرشون نيست
دوم اينكه كسي كه همسر سنتي مي خواد ، رفتارش هم بايد سنتي باشه، بنابراين من مسووليتي در قبال تهيه مسكن ندارم و خودش بايد خونه اجاره كنه، ضمنا تصميم اينكه سر يه كار با حقوق ثابت ماهانه برم هم به خودم مربوطه و اگه دلم خواست مي رم.... گفت با اين پول من شايد مجبور بشي بري ميدان راه آهن خونه بگيري، گفتم باشه، اشكالي نداره من كه نمي تونم بيشتر از توانت ازت بخوام،
سوم اينكه همونطور كه تو اين حق رو براي خودت قايلي كه هر وقت دلت خواست خونه مامان من بيايي و كسي حق نداره تو رو اجبار كنه و با اينكه تا به حال خانواده من جز محبت به تو نكردند الان ٢ ماهه بي دليل هيچ تماسي باهاشون نداشتي و حتي جواب پيامهاي تبريكشون رو بابت قبوليت ندادي... من هم اين حق رو دارم كه هر وقت دلم خواست خونه مادرت بيام و رفتار متقابل ( مثل رفتار تو در مقابل خانواده من) داشته باشم....
اين شروط رو پذيرفتيم و بهش اطمينان دادم كه اونچه رو كه پذيرفتم حتما انجام مي دم اما براش توضيح هم دادم كه مطمئنم اين رويه رو فقط براي راضي كردن مادرت در پيش گرفتي و الا خودت هم به اونچه مي گي باور نداري.... قبول كرد حرفام رو... بعد پذيرش شرطها با هم نسبتا خوب بوديم، روز بعدش براي شروع سال تحصيلي رفت به شهر محل قبوليش.... روز اول كار خيلي مهربون و با انگيزه بود...
همون روز خودش پي ام داد كه نمي خواد به مامانم براي عذرخواهي زنگ بزني.... منم خيلي خوشحال گفتم چشم، چون از تصور اينكه بابت تحقيري كه شدم و توهينهايي كه بهم شده تازه من بايد عذرخواهي كنم داشتم خفه مي شدم و افكار خطرناكي هي بهم هجوم مياورد....
اما از روز دوم ( يعني امروز) بي حوصله و بد اخلاق بود و از صبح مدام داره مي گه اين رشته براي من سنگينه، كاشكي اول پوست يا طب كار رو انتخاب كرده بودم، دارم به انصراف دادن فكر مي كنم.. نمي تونم طاقت بيارم... از فردا برو وزارت بهداشت و بيمارستانهاي مربوطه ببين كسي هست كه بخواد با من جابجا كنه.....
دوستاي خوبم لطفا راهنماييم كنيد:
اولا چه كار كنم كه انگيزه ادامه تحصيلش رو از دست نده( خيلي شاد و با انگيزه رفت ، خيلي خوشحال بود كه چشم پزشكي قبول شده ، اما الان داره اين حرفها رو مي زنه)
ثانيا با توجه به اينكه قبلا هم گفته بودم كه در تمام مدت ١ سال و نيمي كه ازدواج كرديم همسرم ١ روز هم سر كار نرفته و اصولا دارم به اين نتيجه مي رسم كه آدم تنبليه و مي خواد با كار كم پول زياد به دست بياره، چه كاربايد بكنم، آيا قابل اصلاح شدن هست اصلا؟!!!!!!!
علاقه مندی ها (Bookmarks)