سلام
من قبلا هم نظر مشورتي خواسته بودند و دوستان نظراتشون رو داده بودند كه اينجا دوباره از همگي دوستان تشكر مي كنم، و همينجا هم بگم كه همسرم به خونه برگشت اما:
يه مرور خيلي كوچيك به ماجرا:
من ٣٧ سالمه و وكيل دادگستري هستم، همسرم ٤٢ ساله و پزشك عمومي و يك سال و نيمه كه ازدواج كرديم، همسرم تووي اين مدت يك و سال و نيم، يك روز هم سر كار نرفته و مخارجمون از سرمايه و پس اندازش تامين شده، همسرم حدود ٧ ماه سخت درس خووند براي آزمون تخصص كه هنوز نتيجه اش اعلام نشده،
من حدود ٢٠ روز مدام بهش غر زدم كه بره سر يه كاري و اونم ناراحت شد و گفت كه شخصيتش رو تخريب كردم و خونه رو ترك كرد و خواهان طلاق بود، اما بعد از ١٦ روز برگشت خونه، شبي كه برگشت گفت مسايلي كه بينمون بوده هنوز حل نشده اما خيلي خيلي خوب و خوش بوديم باهم... ٢ روز بعد از برگشتنش به خونه، من رفتم كرمان براي يه پرونده، اما جريان پرونده چي هست:
همسرم قبل از ازدواج با من ، يه ازدواج ناموفق داشته كه مهريه خانم قبليش ٢٠٠١ عدد سكه است كه فقط ٦٠ سكه رو همسرم پرداخت كرده، از وقتي كه ما ازدواج كرديم، اين خانم براي وصول مابقي مهريه اش دعاوي متعدد عليه همسرم مطرح كرده ( حكم جلبش رو گرفته و پارسال كه ما رفته بوديم كرمان مامورا ريختن تووي خونه مادر همسرم براي دستگيري همسرم و همسرم مخفي شد و من جلوشون جواباي قانوني رو دادم و مامورا رفتن، ما هم شبانه مثل آدماي خلافكار و فراري از كرمان فرار كرديم!!!!) بگذريم... من براي براي يكي از دعاوي كه خانم قبلي همسرم عليه ش مطرح كرده براي ١ روز رفتم كرمان و اونجا متوجه شدم كه ٤ تا پرونده ديگه هم هست و مجبور شدم كه ١٦ روز اونجا بمونم تا بتونم به دعاوي رسيدگي كنم، همسرم هم روز بغد از رفتن من، اومد كرمان و با هم بوديم.... اونجا شرايط من بسيار نامناسب بود هم به خاطر استرس اين پرونده ها كه همه دار و ندار همسرم رو در معرض تهديد قرار مي داد و هم به خاطر رفتارهاي بسيار بد مادر همسرم ( راستي يادم رفت بگم كه خانواده من و همسرم اختلاف بسيار شديد فرهنگي، مذهبي و اقتصادي داريم، خانواده همسرم به شدت مذهبي هستن و ما عير مذهبي... مادر همسرم اصرار داره كه من حجاب داشته باشم اما همسرم مي گه از موضع خودم نبايد كوتاه بيام كه مادرش فكر كنه حق با اونه... حتي وقتي خواستم يه شال بندازم روي سرم همسرم مخالفت كرد و گفت نبايد اين كار رو بكنم، منم تووي اين مدت ١٦ روز به جز ١ بار كه ناهار رفتيم خونه خواهر همسرم و منم با مانتو و روسري اونجا بودم بقيه مواقع وقتي برادر همسرم يا بقيه مرداي فاميلشون ميومدن، تووي اتاق مي موندم كه بي حجاب بودنم باعث آزار مادر شوهرم نشه و تنشي بينمون به وجود نياد....) اما مادر همسرم مدام بهم اخم مي كرد و غر ولند مي كرد كه چرا نميام بيرون از اتاق ، تووي اون هواي گرم كرمان كولر رو خاموش مي كرد با اينكه مي دونست تووي اون اتاق در بسته من از گرما چقدر اذيت مي شم، يه روز كه به مادرش به عنوان درد دا گفتم عروس قبليشون تووي يكي از دادگاهها بهم فحش داده در جوابم گفت من اونو دوست داشتم چون حجاب داشته!!!!)
يكي دو روز اول من به همسرم مي گفتم كه رفتاراي مادرش چه جوريه و البته خودشم مي ديد و باهام هم دلي و همدردي مي كرد اما وقتي ازش خواستم يه واكنشي نشون بده و حمايتي كنه ، گفت خودت بايد مسايلت رو با مامانم حل كني.... يه روز هم با يه لحن تند سعي كرد من رو با مامانش راجع به اينكه چرا گفتن عروس قبليشون رو دوست دارن رو در رو كنه و البته اين كار رو كرد و منم با مادرش بحث كردم اما بحث رو بردم به سمت اينكه چرا از پسرشون حمايت نكردن، چرا حاضر نيستن بيان به دادگاه و شهادت بدن كه پسرشون توان مالي پرداخت ٢٠٠١ سكه رو نداره....) از اون روز به بعد كه بحث كرديم رفتاراي مادر همسرم بدتر شد و همسرم هم به دليل فشارهاي عصبي كه از اي پرونده بهش وارد مي شد رفتاراي عصبي داشت تا اينكه....
تا اينكه روز آخر اقامتمون تووي كرمان من داشتم بيرون از اتاقي كه هميشه بودم با مهربوني با همسرم صبحت مي كردم كه يهو مادرش اومد داد و بداد كه چرا حالا كه من بيرون از اتاقم كولر روشنه، وقتي كه رفت من صحبتم رو با همسرم ادامه دادم، كه همسرم گفت خوب راست مي گه ديگه كولر روشنه برو تووي اتاق.... منم گفتم مي شه من رو ببري هتل؟ گفت نه! گفتم اگه نمي بري خودم برم، گفت بري مسووليت عواقبش با خودته برو تووي اتاق... منم گفتم باشه حداقل تو شعور داشته باش اومده بودم بيرون بابت صبحونه كه برام آورده بردي ازت تشكر كنم و خم شدم كه صورتش رو ببوسم، يهو هولم داد كه بي شعور تويي... حق نداري به مامانم توهين كني... هولم داد و افتادم روي زمين، گفتم رضا هولم دادي؟! گفت اره برو گمشو هرجا مي خواي بري اينجا مزاحم اينايي.... منم بعد از ١٦ روزصبرم لبريز شد و داد زدم حالا كه زدي قشنگ منو بزن و وايستادم جلوش.... اونم شروع كرد به كتك زدم من.... كتكم زد... باور مي كنيد؟ من و رضا كه اين همه ادبياتمون با هم عاشقانه و مودبانه بود.... كتكم زد!! با اينكه مي دونست من علي رغم ميل باطنيم و به خاطر پرونده هاي خودش با اون شرايط سخت اونجا موندم، نه تنها ازم حمايت نكرد .... كتكم زد....
وسايلمون رو جمع كرديم و اومديم تهران....
من گفتم مي خوام جدا بشم.. اونم همينطور ني خواد جدا بشه... اما به جز اين ٣٥ ميليون پول رهن خونه هيچ پولي ديگه نداره... مي خواست نزديك خونه مامانم اينا به جاي مهريه ام برام يه خونه رهن كنه ( مهريه من پول نيست، يك جلد ديوان حافظ هست به خط نستعليق كه توسط همسرم بايد نوشته بشه) اما پولش به رهن خونه نرسيد، مي گه ٣ ماه ديگه صبر كنيم تا يه پولي بياد دستش و تووي اين مدت اون بره خونه دوستاش و جدا از هم باشيم تا بعد رسما جدا بشيم.... ديگه نمي شناسمش، مي نرسم براي اينكه بخواد پرونده هاش رو به نتيجه برسونم داره اينطوري مي گه.... البته واقعا ديگه هيچ پولي نداره و حدود نيم ميليارد هم به اشخاص مختلف بدهكاره...
چه كار بايد بكنم؟ كمكم كنيدلطفا
علاقه مندی ها (Bookmarks)