به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 9 123456789 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 90
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 دی 95 [ 11:34]
    تاریخ عضویت
    1394-5-04
    نوشته ها
    142
    امتیاز
    3,429
    سطح
    36
    Points: 3,429, Level: 36
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 71
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    21

    تشکرشده 298 در 108 پست

    Rep Power
    38
    Array

    حال و هوای این روزهای ما ، جدایی!

    درود به همه دوستان

    همه اعتقاد دارند وقتی کسی جدا میشود بدترین و سخت ترین دوران زندگیش را تحمل میکند تا جایی که جدایی را با مرگ اقوام درجه یک برابر میدانند.
    بویژه که شخص، مسئول این جدایی هم نبوده و بواسطه تصمیم طرف مقابل بناچار مجبور به تن دادن به جدایی شده است.

    با اطمینان عرض میکنم که همه دوستانی که به این سایت سر میزنند نه تنها تصمیمی برای جدایی ندارند بلکه دارند تمام تلاششان را برای نگه داشتن بنیان خانواده انجام میدهند وگرنه به اینجا نمی آمدند.

    گرچه ممکن است تعداد کمی مشکلاتی هم داشته باشند که در زندگی زناشویی مشکل ایجاد کند اما تصمیم گیرنده جدایی نبوده اند و قربانی تصمیم طرف مقابل شده اند.

    این حس بی اختیار بودن و قربانی شدن شرایط را برای فرد بشدت سخت تر میکند.
    فرد قبل، بعد و در هنگام جدایی به شدت احساس پس زدگی و تنهایی میکند و نیاز به همدردی دارد. اسم این سایت همدردی هست اما من تاپیکی برای همدردی ندیدم.

    این تاپیک را باز میکنم و این دین را به گردن خودم و همه دوستانی که این دردها را کشیده اند میگذارم که بیایند و از حال و هواشون بنویسند.
    این باعث میشود دیگرانی که همراه ما یا بعد از ما دچار این مشکل میشوند بدانند در این راه سخت تنها نیستند و بالاخره به سلامت از این راه عبور خواهند کرد.
    اینجا مشاوره، راهنمایی و سرزنش ممنوع است.
    از مدیر محترم هم تقاضا دارم محدودیتی برای این تاپیک نگذارند.

    اگر شما در حال جدا شدن هستید یا قبلا جدا شده اید و این متن را تا اینجا خواندید، دینی بر گردن شما هست. باید بنویسید چه بر روزگارتان گذشته است.

  2. 4 کاربر از پست مفید Kaveh_r تشکرکرده اند .

    danger (یکشنبه 01 شهریور 94), mehdihn (دوشنبه 10 اسفند 94), فدایی یار (جمعه 06 شهریور 94), آخیش (یکشنبه 01 شهریور 94)

  3. #2
    Banned
    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 شهریور 97 [ 11:49]
    تاریخ عضویت
    1394-5-27
    نوشته ها
    312
    امتیاز
    9,463
    سطح
    65
    Points: 9,463, Level: 65
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 187
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    422

    تشکرشده 920 در 276 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    جناب کاوه
    من یه کاربر عادی ام اما دوست دارم نظرمو بگم
    اینکه کسانی که تو شرایط شما هستند بیان از دردشون و شرایطشون بگند این کمکی به شما و خودشون نمی کنه
    یادآوری شرایط ناگواری که توش هستید بهتون آسیب می زنه
    مرثیه سرایی واقعا آدم رو از پا در میاره
    ان شاء الله خداوند به شما صبر عنایت کنه

  4. 9 کاربر از پست مفید فاطمه بانو تشکرکرده اند .

    donya. (پنجشنبه 19 شهریور 94), she (یکشنبه 01 شهریور 94), tanhaye93 (دوشنبه 02 شهریور 94), فدایی یار (جمعه 06 شهریور 94), یاس پاییزی (شنبه 31 مرداد 94), آخیش (یکشنبه 01 شهریور 94), اعجاز عشق (شنبه 31 مرداد 94), باغبان (دوشنبه 02 شهریور 94), رنگین (شنبه 31 مرداد 94)

  5. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 28 اسفند 94 [ 01:54]
    تاریخ عضویت
    1394-5-13
    نوشته ها
    333
    امتیاز
    8,314
    سطح
    61
    Points: 8,314, Level: 61
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 136
    Overall activity: 29.0%
    دستاوردها:
    Social5000 Experience PointsTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    1,080

    تشکرشده 814 در 264 پست

    Rep Power
    82
    Array
    Kindily عزیز چیزی که تو دل منم بود بیان کردن ...


    -کاری که برای گذراندن این دوران باید کرد مرور نکردن خاطره ها و مرثیه سرایی نکردن و هویت یک قربانی به خود نگرفتن و بطور کلی دل کندن از اون دوران هست با همه خوبی و بدیش ...

    آیا میخواید چند سالی هم بدنبال چرا ها گشتن یا توقعات برآورده نشده زندگی قبلی هدر بدین ؟! چیزی که گذشته باید ازش بگذرید...نه اینکه با طنابی نامرئی زندگی گذشته خود رو بدوش خود سالها حمل کنید!!

    - تا جایی که من میدونم تایپیک مشابه اما رویه متفاوت خانم آخیش هست که اون مناسب تر از اینه(از گذشته حرف زده نمیشه - به حال و آینده بهتر جهت گیری کنه بهتره ) ... کم کم با همدردی سازنده نه تخریب کننده این دوران هم سپری میشه ...




    - به جای قدم زدن در تاریکی چراغی روشن کن...

    منم آرزوی صبر و آرامش میکنم برای شما عزیزان....

  6. 5 کاربر از پست مفید یاس پاییزی تشکرکرده اند .

    فدایی یار (جمعه 06 شهریور 94), آخیش (یکشنبه 01 شهریور 94), اعجاز عشق (شنبه 31 مرداد 94), باغبان (دوشنبه 02 شهریور 94), رنگین (شنبه 31 مرداد 94)

  7. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 02 اردیبهشت 03 [ 18:39]
    تاریخ عضویت
    1393-12-14
    نوشته ها
    329
    امتیاز
    14,886
    سطح
    79
    Points: 14,886, Level: 79
    Level completed: 8%, Points required for next Level: 464
    Overall activity: 67.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience PointsOverdrive
    تشکرها
    955

    تشکرشده 660 در 231 پست

    Rep Power
    75
    Array
    سلام
    منم بعد دوسال عقد دارم جدا میشم

    من از اینکه در مورد همسرم و.خانواده اش جلوم حرف زده بشه بیزارم
    کلا دوست ندارم حرفی از اون دوسال زده بشه
    اما ادم جلوی بعضی چیزارو نمیتونه بگیره

    مثل خاطرات که نمیشه فیلترشون کرد تا جلوی زنده شدن بعضیاشو بگیری و این واقعا آزار دهنده است،مثل رفتن به جایی که اولین بار باهاش رفتی و خیلی اتفاقی دوباره به اونجا میری

    اینکه بقیه بیان اینجا و از سختی هایی که کشیدن بگن واسه کسی که خواننده ی متن هست میتونه تسکین دهنده باشه این حسو به خواننده القا میکنه که تو تنها نیستی که داری متحمل این عذاب ها میشی

    اما تو این سایت یه چرخی که بزنیم میبینیم که مشکلات واقعازیاده و هر کس به نوعی درگیره

    پس،دیگه نیازی نیست که بیایم اینجا و فقط از غصه هامون و ناراحتی که داریم بگیم
    بهتره بگیم چطور این شرایط رو مدیریت کنیم که بتونیم از این سختی عبور کنیم با کمترین ضربه ی روحی

    مثلا خود من باید پدرمم دلداری بدم
    شبها با خدا حرف میزنم اشک میریزم
    اما روزا جلوی مامان و بابام لباسای خوجل میپوشم و اهنگ میزارم و مجبورشون میکنم بریم بیرون و......

    اما امروز دیگه نتونستم ناراحتی پدرم و ببینم و به روی خودم نیارم برای اولین بار تو این شش ماه جلوش،زدم زیر گریه و رفتم تو اتاقم
    اونم اومد پیشم که دلداریم بده تازه زده زیر گریه
    منم داد زدم سرش خدا کنه ببخشتم اخه من دوست ندارم اشک بابامو ببینم خیلی سخته


    از همه عزیزان التماس دعای خیر دارم

  8. 5 کاربر از پست مفید dooo تشکرکرده اند .

    danger (یکشنبه 01 شهریور 94), mercedes62 (یکشنبه 01 شهریور 94), she (یکشنبه 01 شهریور 94), user0 (یکشنبه 01 شهریور 94), فدایی یار (جمعه 06 شهریور 94)

  9. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 دی 95 [ 11:34]
    تاریخ عضویت
    1394-5-04
    نوشته ها
    142
    امتیاز
    3,429
    سطح
    36
    Points: 3,429, Level: 36
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 71
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    21

    تشکرشده 298 در 108 پست

    Rep Power
    38
    Array
    خوب دوستان دچار یک سوتفاهم شدند
    عزیزان منظور این نیست که کسی که داره جدا میشه یا جدا شده بیاد اینجا تا بقیه براش مرثیه سرایی کنند. یا اینکه بیاد و زندگی قبلیش را نبش قبر کنه. دنبال دلیل جدایی و ... هم نیستیم.

    اینجا فقط برای نوشتن وضعیت روحی و حال واحوال کسانی هست که جدا شدند تا با نوشتن هم خودشون سبک بشوندو هم تجربه ای را به دیگران انتقال بدهند
    اجازه بدید یک مثال بزنم.
    الان به موازات این تاپیک یکی از دوستان در تاپیک دیگر در حال جدا شدن اجباری از همسرشون هستند و چون خیلی به زندگی و همسرشون علاقه مندند از جدایی هراس دارند
    من هم در همین شرایط بودم پس با نوشتن تجربه هام، کارهایی که بعد از جدایی بهم کمک کرد و کارهایی که تاثیر منفی داشت میتونم بهش کمک کنم

    قبل از جدایی سسعی کنید یک چند تایی دوست خوب برای خودتون داشته باشید که تا حدودی در جریان وضعیت شما باشند. صحبت کردن با آنها برای شما آرامش بخش خواهد بود
    خود من بعد از جدایی احساس دلشوره و حالت تهوع شدیدی داشتم تا جایی که نزدیک بود بالا بیارم. این حالت در خیلی ها مشترک هست. پس طبیعی هست.
    نداشتن اشتها و کاهش وزن اتفاق خواهد افتاد.
    دوست داشم بدونم اون الان چیکار میکنه و چه وضعی داره پس ناخودآگاه از هر طریقی که میشد چکش میکردم. این هم طبیعی هست و اشکالی نداره. فقط نباید بصورت وسواس دربیاد. اتفاقا اگر در ابتدا سعی کنید جلوی خودتونو بگیرید ممکنه جواب عکس بده
    یکی از بزرگترین مشکلاتم این بود که چون تصمیم به جدایی از طرف من نبود، مدام زندگی خودم را با دیگران مقایسه میکردم و فکر میکردم خیلی تو زندگی عقب افتادم و چندین سال از عمر بی ثمر شد.
    کسی که تصمیم به جدایی میگیرد کمتر این حالت را دارد
    خیلی به این فکر میکنم که آیا اون بعد از من با کس دیگه خوشبخت تره یا خوشحالتر هست؟ اینکه فکر کنم که اون رفت و بعد از من خوشبخت تر خواهد شد هم آزارم میده اما به مرور زمان دیگه آینده اون فرد مهم نخواهد بود.
    زمان خیلی چیزها را حل میکنه و هر چقدر از این شرایط دور میشویم مشکلاتش کوچکتر و کوچکتر خواهند شد

    یک خواهش هم دارم از دوستانی که طعم جدایی را نچشیده اند، لطفا پست نذارید چون شرایط را درک نمیکنید ( ببخشید)
    بقول معروق شنیدن کی بود مانند دیدن

    dooo عزیز
    گریه کن، خودتو نگه ندار و بذار تخلیه بشی اما تو خودت به اندازه کافی بار روانی و عاطفی رو دوشت هست، لازم نیست بار خوشحال کردن خانوادت هم بذاری رو دوش خودت. این بار اضافی کمرتو خم میکنه
    بذار خانوادت هم ناراختیشونو تخلیه کنن
    در ضمن اونها میفهمند تو داری برای شاد کردنشون تلاش میکنی و این داغشون را بیشتر میکنه که همچین دختر با معرفت و باشعوری دچار این مشکل شده
    بذار هرکس برای خودش ناراحتی کنه فقط اتحاد خانوادگی را حفظ کن نه اینکه بارشون را بخوای بدوش بکشی
    زمان زمان زمان
    انگلیسی ها میگن time heals all wounds
    آروم باش و خودتو سرگرم کن. خدارو شکر کن که وارد زندگی مشترک و بلند مدت نشدی وگرنه خاطرات و مشکلاتت صد برابر بود

  10. 3 کاربر از پست مفید Kaveh_r تشکرکرده اند .

    danger (دوشنبه 02 شهریور 94), فدایی یار (جمعه 06 شهریور 94), آخیش (یکشنبه 01 شهریور 94)

  11. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 03 تیر 96 [ 07:33]
    تاریخ عضویت
    1394-4-06
    نوشته ها
    340
    امتیاز
    8,219
    سطح
    61
    Points: 8,219, Level: 61
    Level completed: 23%, Points required for next Level: 231
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    343

    تشکرشده 431 در 213 پست

    Rep Power
    64
    Array
    سلام موضوع جالبیه، ممنون،
    من وقتی اعصابم خورد بود اسم و خاطراتش رو می نوشتم و آتیش می زدم ،خیلی حال حال میده که آدم از عذاب راحت بشه نقل کسی میشه که چون به مصیبتی گرفتار آید قدر عافیت رو میدونه ، من الان عاشق ترم چون روزای تنهایی و .... رو پشت سر گذاشتم ، میدونی چی حال میده؟ دورخودتون رو شلوغ کنید اینروزا بیشتر به اطرافیان اهمیت میدم و اجازه میدم بهم محبت کنند کار میکنم و وقتی اعصابم خورده و ناتوان میشم میزنم به کوه ، امامزاده ، رانندگی .... اینجوری انرژی میگیرم وقتی زیاد تو خودم میرم یادم میره دنیا چقدر وسعت داره و من یه آدم کوچولو هستم تصور می کنم یه مورچه کوچولو هستم که اعصابش خورده خنده ام میگیره آخه یه مورچه کوچولو چه قدر مگه زور داره که حالا عصبانی باشه یا افسرده باشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟// مورچه فقط وقتی دیده میشه که حرکت کنه پس از حرکت نایستید حال خوب داشته باشید که امثال ما خوب فهمیدیم تو نامردی بقیه راحت خورد میشیم و کسی نیست روح و روان مارو درک کنه پس خودمون یه دستی بر سر دل شکسته امون بکشیم و به خودمون کمک کنیم ، راستی غذای خوب خیلی تو سلامتی روح موثره ، خوب غذا بخورید ، این گل ها و دعای خیر واسه شماست که تو حال و روز منید

  12. 4 کاربر از پست مفید آخیش تشکرکرده اند .

    danger (دوشنبه 02 شهریور 94), فدایی یار (جمعه 06 شهریور 94), نادیا-7777 (دوشنبه 02 شهریور 94), آرامی (شنبه 04 اردیبهشت 95)

  13. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 08 خرداد 96 [ 11:46]
    تاریخ عضویت
    1394-1-10
    نوشته ها
    51
    امتیاز
    3,201
    سطح
    35
    Points: 3,201, Level: 35
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 149
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    139

    تشکرشده 118 در 40 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام

    یکساله بازیچه دست یه مرد روانی شدم .....این روزها مثل جهنمه برام .......تکلیفم مشخص نیست نه مجردم نه متاهل

    فکر میکنم بدترین شرایطی هس که یه ادم میتونه داشته باشه

    ................شوهرم نه طلاقم مده نه میاد دنبالم

    یروز میگه مهریتو کاملا ببخش تا طلاقت بدم ....یروز میگه دوستت دارم و طلاقت نمیدم .....میگه پاشو بیا من منتظرتم ........................بعد از یکسال که دلم دیگه سرد شده

    خیییلی گریه کردم ....خیلی گله کردم از خدا ......خیلی احساس حقارت و چشیدم

    شرایط خیلی بدی هس.....یه طرف خانوادم .....یه طرف شوهر و عشق و علاقه ای که بهش داشتم

    شوهرم با خانوادم درگیر شد و ازشون شکایت کرد .........

    زمونه خیلی بامن بد کرد خییییلی .......من با هزار امید وآرزو عقد کردم ....دلم میخواست زندگی کنم .....بچه بیارم مادر بشم .......
    دلم میخواست مرد داشته باشم بهش تکیه کنم بهش افتخار کنم ..........از تنهاییم خسته شدم .....دلم گرفته

    شوهرم هیچوقت حمایتم نکرد هیچوقت

    تاوان چیو دارم میدم ...ای خدا
    دلم میخواد طلاق بگیرم .....دلم میخواد سرم آسوده بشه ......

    این ازدواج هیچی نداشت برام جز ....جنگ و دعوا و استرس .....وخجالت از اطرافیانو ابرو ریزی .و اشک واه وناله

    واقعا چرااا؟ من هیچوقت پامو کج نذاشتم تا ازدواج موفقی داشته باشم
    ازدواج برام خیلی اهمیت داشت ....آخر آرزوهام ازدواج بود ........

    شکست خوردم

  14. 4 کاربر از پست مفید غزاله 91 تشکرکرده اند .

    danger (دوشنبه 02 شهریور 94), user0 (دوشنبه 02 شهریور 94), فدایی یار (جمعه 06 شهریور 94), نادیا-7777 (دوشنبه 02 شهریور 94)

  15. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 03 تیر 96 [ 07:33]
    تاریخ عضویت
    1394-4-06
    نوشته ها
    340
    امتیاز
    8,219
    سطح
    61
    Points: 8,219, Level: 61
    Level completed: 23%, Points required for next Level: 231
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    343

    تشکرشده 431 در 213 پست

    Rep Power
    64
    Array
    سلام غزاله، انگار حرفای یکسال قبل خودم رو از زبون تو شنیدم، درکت میکنم ،روزای ناامیدی و بی کسی و روزای تلخ ،آخ که چه دردناک بود، احساسات رو بذار کنار دودوتا 4تا کن، ببین چند چندی، اگه امیدی به بهبود زندگی متاهلی هست با پدرمادرت صحبت کن دلشونو بدست بیار و بگو تو شرعا همسرش هستی و در قبالش مسوُلی سعی کن پشتوانه خانواده رو از دست ندی، برگرد پیش شوهرت یه تایم آزمایشی واسه دوتاتون بذار اگه دیدی فایده داره خب زندگی رو از سر بگیر، اگرم راهی نیست برو دنبال طلاق، این روزا میگذره و تموم میشه فقط به یه شرط ::::::::::باید بتونی یه راه حل پیدا کنی:::::::::::: سریال ببین باشگاه برو هوای غزاله رو داشته باش، غزاله همدردم باید یه راه پیدا کنی تا مسایل حل بشه

  16. 3 کاربر از پست مفید آخیش تشکرکرده اند .

    danger (دوشنبه 02 شهریور 94), فدایی یار (شنبه 07 شهریور 94), غزاله 91 (سه شنبه 03 شهریور 94)

  17. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 دی 95 [ 11:34]
    تاریخ عضویت
    1394-5-04
    نوشته ها
    142
    امتیاز
    3,429
    سطح
    36
    Points: 3,429, Level: 36
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 71
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    21

    تشکرشده 298 در 108 پست

    Rep Power
    38
    Array
    از این صبح ها بیزارم.
    قبلا هم از کسانی که جدا شده بودند شنیده بودم که وقتی صبح چشم هاشون را باز میکنند یهو از خودشون میپرسند پرا زندگی من اینجوری شد؟!
    من هم وقتی صبح از خواب پامیشم دلشوره و حالت تهوع بدی دارم.
    در طول روز به مرور بهتر میشم.
    اما جدایی هم مثل مرگ عزیزان ناخواسته اتفاق میفته و چاره ای نداره.
    باید گذشت و رفت

  18. 2 کاربر از پست مفید Kaveh_r تشکرکرده اند .

    danger (دوشنبه 02 شهریور 94), فدایی یار (شنبه 07 شهریور 94)

  19. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 03 تیر 96 [ 07:33]
    تاریخ عضویت
    1394-4-06
    نوشته ها
    340
    امتیاز
    8,219
    سطح
    61
    Points: 8,219, Level: 61
    Level completed: 23%, Points required for next Level: 231
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    343

    تشکرشده 431 در 213 پست

    Rep Power
    64
    Array
    اگه صبح 10 دقیقه زودتر از معمول پاشید و یه کاری شروع کنید مثل نماز یا ورزش و قبل اون وقتی بیدار شدید غلت بزنید ذهنتون از افکار تلخ منحرف میشه ، من هنوزم صبح که از خواب پامیشم فکر آنمرحوم دور سرم چرخ میزنه، با همین راههای من در آوردی خودمو گول میزنم تا حال واحوالم بهتر بشه یکی میگفت صبح که از خواب پامیشید و حال بدی دارید دعای تحویل سال رو بخونید اثر داره ، اگه افکار آنمرحوم و چراها و بایدها و عصبانیت هام فایده داشت خوب بود ولی موقع جدایی همه افکار تلخ مثله کوچه بن بست می مونه و بالاخره مجبور میشم از اون برگردم پس لااقل مثه اسکارلت باشم و زودتر برگردم تا خستگی راه کمتر بشه

    - - - Updated - - -


  20. 2 کاربر از پست مفید آخیش تشکرکرده اند .

    danger (دوشنبه 02 شهریور 94), فدایی یار (شنبه 07 شهریور 94)


 
صفحه 1 از 9 123456789 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. تنهایی گذروندن روزها و ماه ها و سالها
    توسط mohammad-ra در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: شنبه 08 شهریور 93, 09:49
  2. راهنمایی برای کاهش استرس اولین روزهای کاری...
    توسط نوش آفرین در انجمن سایر مشکلات خانواده
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: شنبه 01 شهریور 93, 19:12
  3. پاسخ ها: 24
    آخرين نوشته: یکشنبه 23 تیر 92, 19:18
  4. دیگه دلم با زندگیم نیست و فکر جدایی هر روزم رو پر کرده
    توسط JJ1234 در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 18
    آخرين نوشته: سه شنبه 20 تیر 91, 10:35
  5. برنامه غذایی روزه داران
    توسط baby در انجمن علمی و آموزشی
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: پنجشنبه 29 مرداد 88, 11:00

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:05 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.