من از پول که میاد نفرت دارم چون قبل اومدنش زندیگیم اروم بود همسرم منو دوست داشت تو کارهای خونه کمک میکرد ساعت ها باهم حرف میزد ازاتفاق های سر کار گرفته تا از زنگ زدن همه رو بهم یکی یکی ممی گفت منم اروم می نشستم گوش می دادم از ارزو هاش می گفت منم تاییدشون میکردم حتی اندازه پولشو هم میدونستم این ها کار های بودن که خودش به خواست خودش انجام میداد تا اینکه توزندگیمون تغییر بزرگ شروع شد از کار کردن برای مردم خسته شد و کاری حسابی برا خودش درست کرد اویل خوب بود تا اینکه به خواست داداشش که شریکشه کارشونو بردن شهرستان محل سکونت پدرش کارشون خوب گرفت یه دستگاه هم به دستگاه قبلی اضافه کردن که دیگه عالی تر شد ولی مشکل من از روزی شروع شد که دستگاه رفت شهرستان دوری باعث سردی عجیبی شد دیگه نه از حرف زدن خبری بود نه از تصمیم های مهمش خبر داشتم حتی از اندازه پولی که در میاره با اومدن دستگاه جدید مشغله.زیادش بدترم شد حالا نه تنهاحرف نمیزنه چنان حرف بد بی ادبانه میگه که خنده ام رو لبام خشک میشد تهین های میکرد که حتی توان گریه رو ازم میگرفت تازگی ها دست ب زن بدی پیدا کرد بود که این اخری هام با استکان بشقاب میزنه
پرتشون میکنه منم حتی نمیتونم گریه کنم چون دوتا بچه دارم که نمیتونم ناراحتشون کنم نمیدونم چطوری زندگیمو نجات بدم در ضمن عادت بدیم که داره مثل زن از خونه قهر میکنه نمیاد میره خونه باباش