به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 6 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 54
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 29 مرداد 94 [ 02:02]
    تاریخ عضویت
    1394-3-15
    نوشته ها
    78
    امتیاز
    1,871
    سطح
    25
    Points: 1,871, Level: 25
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    31 days registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    205

    تشکرشده 184 در 75 پست

    Rep Power
    0
    Array

    بیکاری + تنبلی = سخت شدن زندگی من. کمکم کنید از خونه بیام بیرون!!!

    سلام.

    من یه مدتی هست که سر هزار تا مسئله ای که داشتم تصمیم گرفتم به جای کار بشینم خونه درس
    بخونم!!! تا اینکه برم کار کنم وگرنه کار که ریخته و التماسمو میکنن!!!

    الان سه تا مشکل دارم اولی اینه که اصلا سر کاری که پایین تر از کلاسم باشه !!! نمیتونم برم

    یه مشکل دیگه ام هم اینه که هزار تومن هم پول ندارم!!!!

    اما اون چیزی که اذیتم میکنه نه بیکاریه نه بی پولی. بلکه عذاب وجدانیه که میاد سراغم به محض اینکه

    میخوام درس بخونم یا کار کنم اونقدر اذیتم میکنه که رسما فلج شدم.

    من کارهام رو عقب میندازم به خاطر اینکه به محض شروع کار یه عذاب دردناک میوفته به جونم!!!!

    اینکه چرا زودتر شروع نکردم اینکه چرا کارمو عقب انداختم اینکه میتونستم تا الان تمومش کنم و هزار

    تا دعوایی که با خودم میکنم من رو به جایی میرسونه که واقعا گریه ام میگیره.

    واقعیتشو بخواید وضعییتم خیلی خرابه. درسم و کارم و مقاله هامو آزمونم و زبانمو کتابمو هزار تا مشکل

    دیگه دارم اما حتی نمیتونم یک قدم از قدم بردارم از ترس از ناراحتی. حالا شما بی پولی و در خانه

    ماندگی در حد پوسیدگی!!! رو هم بهش اضافه کنید و اینکه من اصلا دوست ندارم کسی منو ببینه!!!

    مخصوصا دوستام و استادام و حتی خانواده ام. هر کی ازم میپرسه که چه خبر؟؟؟ اشکام درمیاد!!!

    واقعیتش بخواید من زندگیم و واقعیتاش اونقدر تلخه که ترجیح میدم برم اینترنت و تو توهم زندگی کنم تا

    اینکه حجم عظیمی از استرس زندگیم رو تحمل کنم. البته من تلخی به اون صورت که تو زندگی بعضی

    ها میبینم ندارما من کلا بحثم کارمه و درسم. بچه درس خون و کاری بودم بسیاااار زیاد اما الان مدتی به

    خاطر ناراحتی سر مسائلی پنچر اساسی شدم و حالا عذاب وجدان پنچریم!!! و اینکه میتونستم راحت

    مدیریت کنم و نکردم حسابی زمین گیرم کرده. از یه طرف رسما به خودم حق میدم که این طوری پنچر

    بشم چون به عنوان یه انسان حقمه و اونی که تو وضعیت من باشه و پنچر نشه قطعا جایزه ی نوبل

    خواهد گرفت!!!

    نمیدونم چه طوری این ترسو بریزم .

    در مورد وضعیت خرابم یه مثال بزنم مثلا تقریبا دو سالی میشه که مقالمو نمی نویسم در حالی که

    نهایت ماجرا یک هفته وقت میخواد اگه روزی ده خط بنویسم!!!

    گفتن اینکه شروع کن به انجام کار راحته و حرفی کاملا منطقیه ولی واقعا برای من سخته!!!

    اصلا نمیدونم چه طوری این ترسو و حس تلخو تموم کنم که زندگیم بیوفته رو غلطک.

    آخه چرا باید این جوری عمرمو هدر بدم آخه!!!

  2. 2 کاربر از پست مفید :)لبخند تشکرکرده اند .

    من می دونم (چهارشنبه 21 مرداد 94), باغبان (پنجشنبه 22 مرداد 94)

  3. #2
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    351
    Array
    سلام. برای قسمتی که نوشته بودی خودت رو سرزنش می کنی. پدر یا مادر یا بزرگتری داشتی در کودکی که راه به راه واسه هر کاری ازت ایراد می گرفتن؟ اسمش والد هست. وقتی ادم بزرگ میشه دیگه گرفتار والد واقعی (پدر یا مادر) نیست. گرفتار والد درون اندازی شده اش هست. یعنی الگوی اون مادر یا پدر انتقاد گر رو در خودش در مغزش داره. حالا دیگه خودش خودش رو سرزنش می کنه. برای بیشترش می تونی فایلهای صوتی دکتر بابایی زاد رو گوش کنی. یا اینکه کتابهایی که معرفی کرده رو بخونی.
    والد هم می تونه حمایتگر باشه. الان از خودت حمایت کن. مهربون باش. به خودت یعنی اون کودک درونت با والد حمایتگر درون خودت ارامش بده.

    از وقتی شروع کنی به سامان دادن زندگیت چند ماه به خودت زمان بده تا نتایج سامان دادن رو ببینی.

    موفق باشی.

  4. 4 کاربر از پست مفید meinoush تشکرکرده اند .

    :)لبخند (چهارشنبه 21 مرداد 94), parsa1400 (پنجشنبه 22 مرداد 94), من می دونم (چهارشنبه 21 مرداد 94), باغبان (پنجشنبه 22 مرداد 94)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 29 مرداد 94 [ 02:02]
    تاریخ عضویت
    1394-3-15
    نوشته ها
    78
    امتیاز
    1,871
    سطح
    25
    Points: 1,871, Level: 25
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    31 days registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    205

    تشکرشده 184 در 75 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام خانم مینوش. مرسی که به تایپکم سر زدید.

    واقعیتش رو بخواید پدر و مادرم من رو سرزنش نمیکردن چون اونقدر دختر خوب و بی سرو صدایی بودم و تو مدرسه هم بچه ی خوبی بودم که یادم نمیاد سرزنش زیادی شنیده باشم.

    البته من تو بچگی فکر میکردم منو نمیبینن و کلا برای اینکه منو ببینن و بهم توجه کنن بچه ی خوبی بودم!!!

    الان دختر خوبی نیستم :) یه مدت قبل متوجه شدم که برای جلب توجه پدر مادرم دارم خودکشی میکنم!!! بنابراین دیگه ولشون کردم.اولش خیلی سخت بود.

    مثلا من اگه دانشگاه هم داشتم و حتی اگه امتحانم داشتم توجه به مادرم و رسیدگی به امور اون مثل داروهاش و بردنش به دکتر با من بود. با اینکه خانوده ام همه بیکار بودن من مسئولیت

    حس میکردم و از شهر دیگه هر جور شده خودمو به خونه میرسوندم تا مثلا مادرمو دکتر ببرم اما الان حتی برام مهم نیست مادرم کجاست!!! مادرم خودشون کمی تو رسیدگی به خودشون

    بی توجه هستن من هم بی خیالی رو یاد گرفتم.

    اما این حالتی که فعلا دارم هم خوب نیست. چون قبلا فکر میکردم مسائل زیاد خانواده ام باعث شده من از کارم عقب بمونم یا مشکلات تغذیه ای داشته باشم ولی الان که بهشون بی

    توجهم و تونستم به جایی برسم که اصلا نبینمشون در واقع تغییر موضع 180 درجه ای دادم ولی باز هم دوباره موضوع اصلی زندگیم خودم نیستم!!! بازم دیگران و فکرشون در مورد من مهمه

    برام. مهم که چه عرض کنم خیلی مهمه. هر چند تو ظاهر ممکنه این جوری نشون ندم چون آسیب میبینم اما تو باطن حتی یه اخم برام مهمه.!!!

    قبلا شاید همه به غیر خودم میدونستن که برام مهم ان بنابراین زیاد اذیت میشدم اما الان نه. خیلی تلاش میکنم که به بی خیالی برسم و در ظاهر تونستم اما در درونم پیشرفت قابل توجهی

    نداشتم.

    میدونید بعضی موقع ها فکر میکنم من اصلا نمیدونم الان باید چیکار کنم.

    چون نمیدونم چی درسته و چی غلط به قول معروف چشمم دنبال دهن دیگرانه که بهم بگن کارم درسته یا نیست!!!

    ممنون که در مورد والد درون برام نوشتین. من والد درونم رسما غیر قابل کنترله!!!

    اصلا چون کمی تغییر ش دادم کلا بیچاره گم شده!!! و نمیدونه چیکار باید بکنه.و سر چی باید منو سرزنش کنه یا تشویق. اصلا کجا باید از من حمایت کنه و کجا باید منو منع کنه.

    از بچگی با یک متد بزرگ شدم و یه هویی متوجه شدم غلطه!!! شروع کردم به تغییر اما به چی؟ نمیدونم. فقط میدونم راضی نگه داشتن دیگران اشتباهه. کمالگرایی اشتباهه و خیلی

    اشتباهات دیگه اما درست چیه و کجا باید چه کرد رو نمی دونم.

  6. 6 کاربر از پست مفید :)لبخند تشکرکرده اند .

    meinoush (چهارشنبه 21 مرداد 94), parsa1400 (پنجشنبه 22 مرداد 94), من می دونم (چهارشنبه 21 مرداد 94), افسونگر (چهارشنبه 21 مرداد 94), بانوي مهر (پنجشنبه 22 مرداد 94), باغبان (پنجشنبه 22 مرداد 94)

  7. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 28 اسفند 94 [ 01:54]
    تاریخ عضویت
    1394-5-13
    نوشته ها
    333
    امتیاز
    8,314
    سطح
    61
    Points: 8,314, Level: 61
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 136
    Overall activity: 29.0%
    دستاوردها:
    Social5000 Experience PointsTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    1,080

    تشکرشده 814 در 264 پست

    Rep Power
    82
    Array
    همین مثالت قشنگه :

    نقل قول نوشته اصلی توسط :)لبخند نمایش پست ها
    در مورد وضعیت خرابم یه مثال بزنم مثلا تقریبا دو سالی میشه که مقالمو نمی نویسم در حالی که

    نهایت ماجرا یک هفته وقت میخواد اگه روزی ده خط بنویسم!!!



    میتونی بگی چرا؟ دوساله که ننوشتی ؟! چهارچوب براش نداری ؟ نمیدونی از کجا شروع کنی ؟ مقدمه براش نداری ؟ موضوعش برات قابل درک نیست ؟ احتیاجی به نوشتنش نمیبینی ؟ مورد خاصی که بخاطرش میخوای این مقاله بنویسی برای زیاد اهمیت نداره و ... .؟! برامون میگی؟

  8. 3 کاربر از پست مفید یاس پاییزی تشکرکرده اند .

    :)لبخند (چهارشنبه 21 مرداد 94), من می دونم (چهارشنبه 21 مرداد 94), باغبان (پنجشنبه 22 مرداد 94)

  9. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 29 مرداد 94 [ 02:02]
    تاریخ عضویت
    1394-3-15
    نوشته ها
    78
    امتیاز
    1,871
    سطح
    25
    Points: 1,871, Level: 25
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    31 days registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    205

    تشکرشده 184 در 75 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون یاس پاییزی عزیز.

    والا من همین مقاله که میگم نتیجه ی پایان نامه ام هست. کار مقطع کارشناسی و ارشدم هست. اصولا باید مهم باشه برام که نیست. بیشتر جنبه ی آبرو در دانشگاه رو داره.

    تقریبا همه چیزش آماده است. شاید باور نکنید فقط باید تایپ کنم و بفرستم به یه ژورنال!!! 2 سال نه ولی حدودا 1.5 سال پیش نتیجه گرفتم و فقط باید نتیجه رو منتشر کنم و از اون موقع تا

    الان فقط استرس دارم و نمینویسم!!! اوایل فقط یه تعویق انداختن ساده بود ولی بعدا این سرزنشام شروع شده. کاری رو که راحت میتونم انجام بدم بی خودی اینقدر کش دادم. این یه مثاله

    و اگه بخوام بگم بهتون اونقدر مثال و کار دارم!!! که همین مدلی انجام دادم و نتیجه ی آخرش شده سرزنش های این مدلی خودم.

    ببینید من یک سری چیزها رو میخواستم که نشد و اتفاقات زندگیم جوری که من دوست داشتم پیش نرفت. اشتباه زیاد داشتم و یادآوری این اشتباهات تلخ و اینکه ناباورانه به خودم نگاه

    میکنم و میبینم من بودم که این کارا رو کردم برام واقعا سنگینه.بنابراین کلا هر چه که من رو یاد این اشتباهات بندازه برام سنگینه. یکی از جاهایی که برام سنگینه دانشگاهه و یکی از چیزایی

    که مقصرشون میدونم همین بحث درس خون بودنمه که من رو واقعا دختری تک بعدی کرده بود. البته که نه دانشگاه مقصره و نه درس اما من نمیدونم چرا دارم این موارد رو به اشتباهات خودم

    ربط میدم.

    طبیعیه ناراحت باشم و بخوام با زندگیم قهر کنم و کلا از استرس و ناراحتی بترسم و ازش فراری باشم چون تاریخ!!!! ثابت کرده باید از استرس فرار کنم. باور کنید تحمل استرس برام سنگینه.

    بنابراین همش از انجام کارام فراریم. تعویق میندازم و آخرش انجام خواهد داد ولی دیرتر از موعد .

    من درس خوندن رو قبلا دوست داشتم اما الان نمیدونم کار درستیه یا نه. ترجیح میدم حتی اگه طلاق بگیرم در وضعیت حاضر ازدواج کنم اما نمیتونم خودمو راضی کنم که بدبخت شم!!!

    کاش میتونستم دیگران و نظرشونو از زندگیم حذف کنم. اما نمی تونم.

    من درس خوندن رو دوست دارم اگه سایر شرایط زندگیم از جمله ازدواجم محیا باشه قطعا بیشتر درس می خونم ولی نیست و من مدلم اینه که یا همه چیز خوب میشه یا همه چیز بد در

    نظرم میاد. یه جورایی میزنم زیر همه چیز.

  10. 3 کاربر از پست مفید :)لبخند تشکرکرده اند .

    parsa1400 (پنجشنبه 22 مرداد 94), من می دونم (چهارشنبه 21 مرداد 94), باغبان (پنجشنبه 22 مرداد 94)

  11. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 25 دی 97 [ 00:50]
    تاریخ عضویت
    1393-6-05
    نوشته ها
    496
    امتیاز
    17,675
    سطح
    84
    Points: 17,675, Level: 84
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 175
    Overall activity: 2.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    2,385

    تشکرشده 1,898 در 451 پست

    Rep Power
    130
    Array
    سلام لبخند :)

    رهرو آن نیست که گه تند و گهی خسته رود
    رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود. :)


    اگه یک شبانه روز سخت ورزش کنی که خوش هیکل شی، نهایت کش اومدن عضلات و پاره شدن رباط ها و .. عایدت میشه.
    اگه بیست تا قرص بخوری که یک روزه سرما خوردگیت رو درمان کنی، احتمالا خودکشی کردی و نهایت باید معده ات رو شست و شو بدی.

    میبینی؟ گاهی ممکنه سر این استرس ها آسیب بیشتری به خودت بزنی...

    بیا سعی کن... سعی کن زمان رو به عقب برگردونی، مثلا بشو 13 ساله و شروع کن اهدافتو دنبال کن. اگه همچین ساعت زمان یا قهوه تلخی داری، حتما به منم معرفی کن چون خیلی بهش نیازمندم. :))

    واقعیت اینه که هر بار که داری به فرصت های سوخته ات فکر میکنی در حال آتش زدن به فرصت های پیش روت هستی... دیروز و دو ثانیه پیش تموم شد رفت. ببین از این به بعد چند مرده حلاجی؟

    اگه کتابی که 3 ماه پیش خریدی، روزی یک صفحه خونده بودی الان تمام بود، یک صفحه ای که یک دقیقه وقتت رو در روز میگرفت. اما تمام نشد چون منتظر فرصتی بودی که بشینی یک باره بخونیش و البته فرصتی که هرگز دست نداد. (این یک مثال بود و مصداقش کم نیست)

    خلاصه اش کنم. من تنها یک پیشنهاد واستون دارم. رمز حرفه ای گری، رمز کار با کیفیت، رمز پیشرفت، عملگرایی (به جای فکر و حرف بیخود) و رعایت پیوستگی و تدریجه و البته همین تدریج و پیوستگی و عملگرایی به انسان نشاط و حس پیشرفت در زندگی و هدفمند بودن میده.
    زیاد هم شاخه به شاخه نپرید به صلاحتونه.

    در نهایت پیشنهاد میکنم مقالات کمالگرایی رو هم مطالعه بفرمایید.
    موفق باشید.
    تنها نفس خداست که اگر بر گل دمیده شود انسان می آفریند.

  12. 6 کاربر از پست مفید عشق آفرین تشکرکرده اند .

    :)لبخند (پنجشنبه 22 مرداد 94), parsa1400 (پنجشنبه 22 مرداد 94), یاس پاییزی (چهارشنبه 21 مرداد 94), من می دونم (چهارشنبه 21 مرداد 94), بانوي مهر (پنجشنبه 22 مرداد 94), باغبان (پنجشنبه 22 مرداد 94)

  13. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 فروردین 03 [ 22:43]
    تاریخ عضویت
    1393-2-29
    نوشته ها
    159
    امتیاز
    10,273
    سطح
    67
    Points: 10,273, Level: 67
    Level completed: 56%, Points required for next Level: 177
    Overall activity: 40.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    386

    تشکرشده 337 در 142 پست

    Rep Power
    41
    Array
    سلام

    شما هم کمال گرا هستی. چندتا خطای شناختی هم داری:


    همه و هیچ
    برچسب زنی
    استدلال احساسی
    بایدها
    فیلتر ذهنی
    نتیجه گیری شتابزده
    شخصی سازی و سرزنش خویشتن

    اگه میخوای زودتر از این حالت دربیای که بهتره مراجعه حضوری بری. برو پیش شناخت درمانگر.
    نگرش ات هم باید نسبت به زندگی و دنیا و خودت و حتی دیگران تغییر بدی.

    پرده پرده آنقدر از هم دریدم خویش را
    تا که تصویری ورای خویش دیدم خویش را

    خویش خویش من هم اکنون از در صلح آمدست
    جمله گوش از غیر بستم تا شنیدم خویش را
    خویش خویش من مرا و هرچه من ها بود سوخت
    کشتم او را و زخاکش پروریدم خویش را
    معنی این خویش را از خویش خویش خود بپرس
    خویش بینی را گزیدم تا گزیدم خویش را

  14. 2 کاربر از پست مفید من می دونم تشکرکرده اند .

    :)لبخند (پنجشنبه 22 مرداد 94), باغبان (پنجشنبه 22 مرداد 94)

  15. #8
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 آذر 00 [ 07:11]
    تاریخ عضویت
    1388-1-20
    نوشته ها
    1,530
    امتیاز
    36,537
    سطح
    100
    Points: 36,537, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second ClassSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    5,746

    تشکرشده 6,060 در 1,481 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    274
    Array
    سلام

    توی این تاپیک هم حرف های خوبی زده شده:
    http://www.hamdardi.net/thread-37762.html

  16. 3 کاربر از پست مفید صبا_2009 تشکرکرده اند .

    :)لبخند (پنجشنبه 22 مرداد 94), من می دونم (چهارشنبه 21 مرداد 94), باغبان (پنجشنبه 22 مرداد 94)

  17. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 20 اردیبهشت 98 [ 17:34]
    تاریخ عضویت
    1393-1-28
    نوشته ها
    55
    امتیاز
    4,725
    سطح
    43
    Points: 4,725, Level: 43
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    81

    تشکرشده 87 در 38 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام جالبه که چقدر وضعیت من شبیه شماست (هم گذشته تون که خیلی بچه درس خون بودین و هم الانتون که انگیزه ای ندارین کاری انجام بدین و هم همین تنبلی که گفتین!!!)، و نکته ی جالبترش هم اینه که من هم این روزا خیلی به این دارم فکر میکنم که دیگه لازمه از وضعیت الانم دربیام. برای همین هم اون چیزایی که به ذهن خودم رسیده و قراره از یه روز شنبه شروعش کنم به شما هم میگم شاید برای شما انگیزه ایجاد کرد ...!

    شاید توصیه ی اول همه برنامه ریزی باشه، اما من خودم که قبلا برنامه ریزی به اون صورت نداشتم و به همه کارام میرسیدم، پس یه چیزی این وسط نسبت به گذشته تغییر کرده که حتی اگه الان برنامه مو کتبی هم بنویسم میزنم زیرش.
    شاید اول از همه احساس مسئولیت باشه نه نسبت به دیگران نسبت به خودتون، اینکه دارین الان آینده خودتون رو میسازین. باید این حس تقویت بشه، روشش رو نمیدونم اما فکر می کنم قبلا از آینده خیلی میترسیدم به خاطر همین هم تمام سعیم رو میکردم واسه روز مبادا و جالب اینکه هیچ وقت از این تلاش زیاد پشیمون نشده بودم.
    پس اول مسئولیت پذیری دوم پشتکار زیاد حالا تو هر کاری فرقی نداره چی باشه.

    حالا آدمی که این دو تا ویژگی بالا رو داشته باشه خودبخود اولویت های زندگیش براش مشخص میشه... مثلا اینکه فکر کنین آیا لازمه شاغل باشین؟ یا اینکه در چه حد باید شاغل باشین؟ یا اینکه آیا واقعا لزومی داره مقاله تون رو آماده کنین (هر چند من توصیه می کنم در هر صورت این کار رو بکنین مخصوصا اینکه قبلا تو زمینه درسی موفق بودین باعث میشه احساس ارزشمندی نسبت به خودتون داشته باشین، نمیدونم فکر می کنم یه جور قدردانی از تلاش خودتونه!)؟ یا اینکه با ادامه تحصیل قراره چه چیزی جدیدی بدست بیارین؟ و یا بحث ازدواجتون چقدر مهمه براتون؟

    یه نکته هم بگم چون واقعا دارم حرفاتون رو درکتون میکنم، انگار من نوشتمشون ... راستش منم مثل شما یه مدت تصمیم گرفتم بی خیال بشم. به نظرم آدمی که از اول بی خیال نیست نمیتونه بی خیال بشه بعدا و یا اگه بشه کلا میزنه به سیم آخر ولی در عین حال عذاب وجدان داره که چرا بی خیاله، نمیدونم تا چه حد میتونم منظورمو برسونم اما من میگم درسته منی که بی خیال نیستم دائم دارم تو ذهنم همه چیزو کنکاش می کنم، درسته دائم دارم خودم اذیت میشم، درسته ممکنه به چیزایی فکر کنم که اگه بی خیال بودم بهشون فکر نمی کردم و یا اینکه آدمای بی خیال بهشون فکر نمی کنن... اما این بی خیالی برای من و امثال شما به این منجر میشه که به همین نقطه برسیم، به اینکه از خودمون راضی نباشیم، به اینکه حتی عذاب وجدان داشته باشیم که چرا بی خیالیم، به اینکه بعدا استرس بگیریم به خاطر انجام ندادن کارهایی که اگه بی خیال نبودیم قطعا انجامش میدادیم. یادتون باشه بی خیالی یه آدم بی خیال بهش استرس نمیده اما به شما قطعا استرس خواهد داد. چرا؟ چون اگه قبلا استرس انجام دادن کارهای زیاد رو داشتین الان که بیخیال شدین استرس کارهای زیاد انجام نداده رو دارین ...

    منظورم اینه که آدمی مثل من و شما اگه تصمیم بگیره بی خیال بشه شک نکن علی رغم میل باطنیش رو جوانب دیگه ی زندگیشم اثر میذازه. درست مثل خوابیدن: آدم هر چی بیشتر بخوابه بیشتر خوابش میگیره چرا؟ چون انسان ذاتا رفاه طلب و حریصه، وقتی طعم راحتی رو چشید دنبال یه لول بالاترشه. شاید بی خیال نبودن در مورد مادرتون حتی باعث بشه که در مورد کار و درستون هم بی خیال نباشین.

    من یه دوستی دارم تو دانشگاه کلا آدم بی خیالیه، همونطورم براش پیش میادا یعنی اینکه آسون گرفته و همه چیز هم به همون آسونی براش پیش میاد، اما چه چیزایی؟ چیزایی که مطمئنا من یا شما به خاطر همین حس کمالگرایی که داریم برامون اصلا ارزش نداره. من تا حالا آدم بی خیالی نبودم که به خاطر این بی خیالیم، به موفقیت برسم اتفاقا همه موفقیتام مربوط به اون روزایی میشه که خیلی باخیال بودم (متضاد بی خیال چی میشه؟!!!) برای همین هم گاهی خودآزاری میکنم و خودم به خودم استرس میدم چون دوست دارم برگردم به همون روزایی که شباش با استرس می خوابیدم اما اونقدر به خاطر تلاش زیادم برای رسیدن به هدفام خسته بودم که تا سرم رو میذاشتم رو بالش خوابم میبرد، (یادش بخیر ...) اگه تصمیم گرفتین که دوباره برگردین به اون روزا شاید اولین قدمش این باشه که آینده نگری رو تو خودتون پررنگش کنین، قرار نیست تلاشتون از نظر بقیه یه نتیجه فوق العاده داشته باشه (هر چند که حتی اینطور خواهد شده)، قراره وقتی تو اوج خستگی به نتیجه کارتون فکر می کنین سراسر وجودتون پر بشه از خوشحالی، از اینکه چقدر خوبه که به این روزا فکر کردم ... یه نکته دیگه هم اینکه سعی کنین یه الگو داشته باشین یا شاید اسم درستش رقیب باشه کسی که یه انگیزه باشه برای تلاش بیشتر.

    یه نکته دیگه هم بگم شاید برای اجرایی کردن برنامه تون لازم باشه یه مقدار جدیت (تقریبا معادل با خشونت) در مورد خودتون نشون بدین. منظورم اینه که لااقل تو روزای اول ممکنه مجبور بشین خودتون رو وادار به انجام دادن یا تموم کردن کاری کنین ...

    یه پیشنهاد هم دارم براتون، این روش برای خودم کاملا جواب میده، فقط گاهی ممکنه بازه ی زمانیش کمتر یا بیشتر باشه:

    من فکر می کنم تا آخر هفته آینده رو تا میتونین وقتتون رو تلف کنین!!! یه جور تفریح کاملا افراطی مثلا سینما، فیلم، گردش، آشپزی، درست کردن شیرینی های جدید و ... در کنارش یه تفریح ثابت هم برای خودتون بذارین مثلا شب قبل از خواب یه ساعت اینترنت یا یه ساعت دیدن سریال (این تفریح ثابت رو با دقت انتخاب کنین تنها چیزی که شما از این زندگیتون به زندگی جدیدتون منتقل می کنین همینه) اما شبا زود بخوابین مثلا ده یا یازده و صبحا هم ساعت 6.5 یا 7 بیدار بشین، ممکنه روزای اول سخت باشه براتون اما حتما این کار رو بکنین، روی 8 ساعت خواب تاکید ویژه دارم.

    الان صبح زود بیدار شدین پس وقت دارین کتری بذارین میتونین آبش رو کم بریزین که زود جوش بیاد!!! و یه صبحانه ی کامل بخورین. شما باید در طول این هفته سعی کنین فرز باشین یعنی اینکه همه ی اینکارا باید بین 0.5 تا 1 ساعت وقت ببره.

    در کنار این وقت تلف کردن و تفریح کردنتون (این دو تا با هم مترادف نیستن!) یه دفترچه بردارین و توش بنویسین اگه قراره تغییر کنین میخواین تو برنامه تون چی باشه که الان نیست. مثلا بهتون یه کمک می کنم به استاد پایان نامتون ایمیل بزنین که از هفته ی بعدیش قراره روی مقاله تون کار کنین و میخواین از ایشون راهنمایی بگیرین (گاهی لازمه آدم یه سوپروایزر داشته باشه تا منظم تر باشه) اما غیرمستقیم بهشون بفهمونین که از هفته بعدی قراره کارتون رو شروع کنین (یادتون نره شما این هفته فقط قراره خوش بگذرونین!) تاکید میکنم تو این هفته اصلا نباید کار جدیدی که براتون مهمه رو شروع کنین و یا ذهنتون رو درگیر موضوع تازه ای کنین. قراره فقط تو اتفاقات روزمره ی زندگیتون غلت بزنین و خوش بگذرونین فقط و البته در کنارش حساسیت تغییر کردن برای داشتن یه زندگی بهتر رو در خودتون ایجاد کنین! همینطور که میگذره و برنامه خوابتون داره منظم میشه کم کم میبینین یه جور دلشوره تو شما ایجاد شده و احتمالا روزی مثل چهارشنبه هفته بعد میبینین که از این تفریح زیاد خسته شدین، الان وقتشه شروع کنین و به فکر هایی که در طول هفته در مورد تغییر روش زندگیتون تو ذهنتون اومده یه سروسامونی بدین. ممکنه این کار تا فرداش که پنج شنبه س طول بکشه، اما سعی کنین تا ظهر روز پنجشنبه کارتون رو تموم کنین. بقیه روز رو به آماده کردن مقدمات برنامه تون اختصاص بدین: مثلا میتونین یه جای خوب برای مطالعه درست کنین برای خودتون یا اگه لازمه برین خرید... همه این کارها لازمه تو پنجشنبه تموم بشه، روی جمعه حساب نکنین چون لازمش داریم!

    الان صبح جمعه س شما با انگیزه ی زیاد و البته یه خورده استرس ساعت 6.5 یا 7 قبل از زنگ زدن ساعت بیدار میشین از خواب! همون اول روز بشینین دوباره برنامه ی زندگی جدیدتون رو چک کنین و کاملا درموردش فکر کنین . باید با آمادگی کامل برین هفته بعدی! میتونین یه خورده تفریح هم داشته باشین اما اونقدر سنگین نباشه که اندازه غروب سیزده بدر خسته باشین، مثلا شیرینی درست کنین برای هفته آینده تون، برای وقتی که بین کار دارین استراحت میکنین. جمعه شب حتما یه دوش بگیرین (به نظرم موهاتون رو هم بذارین خودش خشک بشه، به سرحالی اول صبحتون کمک میکنه)، بعدش برنامه تون رو دوباره چک کنین، بعدش یه نگاه بندازین به محل مطالعه تون یا هر چیزی که به زندگی جدیدتون ربط داره ... امشب رو حتی شاید بهتر باشه زودتر از شبای قبلی بخوابین. شما باید با خواب کافی وارد هفته ی بعدی بشین و بدون خواب آلودگی اولین روز تغییرتون رو شروع کنین.


    به برنامه تون پایبند باشین بهتون قول میدم در این صورت اونقدر از خودتون راضی باشین که تلاش میکنین این رضایت رو حفظ کنین. این رضایت روی رفتارتون با بقیه اثر میذاره. چرا؟ چون بهتون اعتماد به نفس داده. با اینکه میدونین ولی لازمه یاداوری کنم که یه برنامه ی درست و منطقی مطمئنا فشرده و طاقت فرسا نیس، توش همه چیز هست.

    درسته تو نگاه اول هر کسی ممکنه بگه این هفته کلا تلف میشه اما شما با همین دید هفته رو گذروندین که وقتتون رو تلف کنین و اصلا نباید به خاطرش عذاب وجدان داشته باشین. گاهی لازمه آدم برای حفظ ادامه زندگیش، یه هفته رو فدای هفته های کاملا گرانبهای عمرش بکنه.

  18. 4 کاربر از پست مفید مهندس خانوم تشکرکرده اند .

    :)لبخند (پنجشنبه 22 مرداد 94), parsa1400 (پنجشنبه 22 مرداد 94), من می دونم (پنجشنبه 22 مرداد 94), باغبان (پنجشنبه 22 مرداد 94)

  19. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 29 مرداد 94 [ 02:02]
    تاریخ عضویت
    1394-3-15
    نوشته ها
    78
    امتیاز
    1,871
    سطح
    25
    Points: 1,871, Level: 25
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    31 days registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    205

    تشکرشده 184 در 75 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام و ممنون از نظرات خوبتون دوستان.

    میدونم شاید دیگه عوض نشم و خوب حداقل برای زندگی بهتر خودم باید فردی رو به غیر خودم انگیزه قرار بدم. دیگه کم کم دارم از خودم مایوس میشم.

    من نزدیک به سه سال میشه در واقع شاید از سال 89 که دنبال انگیزه ام. مدتی کار کردم درآمد خوبی داشتم اولش با 150 هزار تومن شروع کردم و خیلی زود رسوندم به بالای 3 میلیون و

    بالاتر در ماه.

    خیلی راحت میتونستم درآمدمو بالاتر ببرم که یه روز با سوال برای کی دارم این کارو میکنم مواجه شدم!!! کل کار و زندگیمو ول کردم و تصمیم گرفتم درسمو ادامه بدم.

    خیلی راحت دانشگاه قبول شدم و تصمیم گرفتم خیلی جدی ادامه بدم اما خیلی زود با سوال برای چی دارم اینکارو میکنم!!! مواجه شدم و کلا سرد سرد شدم .

    الانم همین که شروع کردم به درس خوندن دوباره باز این سوال که چه لزومی داره اصلا درس بخونم مواجه شدم!!! در حالی که مشخصا قضیه اینه :

    درس نخونم چه کنم؟ کار نکنم چه کنم؟

    امیدوارم این تایپک و حسی که در من ایجاد کردید حداقل یک ماهی من رو سر و پا نگه داره که بتونم یک قدم بردارم برای زندگی شخصی خودم.

    من می دونم عزیز الان دو روزه که دنبال روانشناسم اما روانشناسی که میخواستم رو پیدا نکردم.

  20. 3 کاربر از پست مفید :)لبخند تشکرکرده اند .

    parsa1400 (پنجشنبه 22 مرداد 94), من می دونم (پنجشنبه 22 مرداد 94), باغبان (پنجشنبه 22 مرداد 94)


 
صفحه 1 از 6 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 13:07 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.