به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 54
  1. #21
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 23 دی 98 [ 13:15]
    تاریخ عضویت
    1393-4-15
    نوشته ها
    382
    امتیاز
    12,547
    سطح
    73
    Points: 12,547, Level: 73
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 303
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    894

    تشکرشده 1,236 در 375 پست

    Rep Power
    99
    Array
    سلام

    1-خیالبافی(با نمود های مختلف مثل کمالگرایی و غیره)+ آرزوهای بزرگ = تنبلی

    2-برای چی دارم این کار رو می کنم؟ ج : برای ایجاد روح استقامت در خودم، وگرنه پول شما که مال خداست(اصلاً همه چی تون واس اوس) احتمالاً خدا دوست تون داشته دیده مغرور شدین به پول درآوردن یه شیطون رو فعلاً واسه تون گذاشته از این جور سئوال ها براتون طرح کنه ، اصلاً عیب اساسی این که توی زندگی زن و شوهری مساله پول زن پیش میاد و بعدش هزار و یک مکافات همین هست ، پول مرد و ایضًاً پول زن و کلاً تمام سرمایه های ما مال خداست و چه جوری باید مصرف بشه ؟ اون جور که خدا میخواد حالا برید ببینید خدا چه جوری میخواد.
    اگر غیر این رفتار بکنیم چی میشه ؟ هیچی یه شیطون در خدمت تون هست که همین طور سرکارتون بذاره آخرش با کلی دلخوری یک صدم اون لذتی رو که باید از اون روزی می بردین رو نمی برین.

    موفق باشید.

  2. 4 کاربر از پست مفید hamed-kr تشکرکرده اند .

    :)لبخند (شنبه 24 مرداد 94), یاس پاییزی (شنبه 24 مرداد 94), من می دونم (دوشنبه 26 مرداد 94), باغبان (شنبه 24 مرداد 94)

  3. #22
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 02 مرداد 01 [ 18:54]
    تاریخ عضویت
    1394-2-25
    نوشته ها
    153
    امتیاز
    9,870
    سطح
    66
    Points: 9,870, Level: 66
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 180
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    719

    تشکرشده 351 در 126 پست

    حالت من
    Bitafavot
    Rep Power
    41
    Array
    لبخند عزیز....
    منم خودم تو این چند روزه شدیدا گرفتار شدم...
    تازه غلطهای اساسی توی پایان نامم پیدا کردم که 10 روز حداکثر برای رفعش وقت دارم...ولی خیلی جالبه اصلا نگران نیستم....برای خودم هم خیلی عجیبه!

    اما قبل از برنامه ریزی آیا شما رسیدی به اون مرحله که الان واقعا چی می خوای؟؟؟ یکم به خودت استراحت بده....زوده برای شروع.....حتی یک هفته....از تمامی افکارت بیرون بیا....تا به خودت بیای....به تفریحاتت بپرداز....فکر کن غذای روحت همینه نه درس .....به تفریحات به چشم اتلاف وقت نگاه نکن......حتی میشه به این قضیه معکوس نگاه کنی...شما و اکثر دوستانی که اینجا هستن بچه های زرنگ و قوی و درسخونی هستن....وگرنه این همه دغدغه درس رو نداشتن.....قدرت ذهن شما می تونه به افکار منفی غلبه کنه...باور کن شما با بقیه آدمای اطرافت فرق داری لبخند جان.....
    بنابراین وقتی از همون طوفان بیرون اومدی یا لااقل احساس کردی داری بیرون میای ...تصمیم بگیر می خوای چی رو شروع کنی و از کجا؟؟؟اون موقع میشه برنامه ریزی رو شروع کرد....با ذهن پر از سوال و پر هیاهو نمیشه تمرکز داشت.....
    کاری که خودم بعد ماه رمضان انجامش دادم....
    کل درسامو گذاشتم کنار...مرحله اول از ذهنم و مرحله بعد تمام کتاب و جزوه هامو جمع کردم.....رفتم باشگاه بسکتبال که دوست داشتم ثبت نام کردم...با دوستام رفتم استخر..رفتیم کوه...(کلی جای دیگه تو لیست گذاشتم)چقدر بازی کامپیوتری که دوست دارم دانلود کردم.....خلاصه کلی برای خودم تفریح ساختم!....اصلا هم نگران نبودم و سعی می کردم از لحظاتم حداکثر استفاده رو ببرم و به هیچ چیز استرسزایی فکر نکنم......تا از پوسته ای که توش گرفتار بودم بیرون بیام...مثل یک پروانه.....
    قبلا هم برای شما نوشته بودم که خودم هم مقاله هایی دارم که داره خاک می خوره و نگران آبروریزی جلوی استادم هستم..نمی خواستم وجهه درجه اولیم رو از دست بدم و کلی استرس داشتم و همین استرس نمی گذاشت کارم رو شروع کنم....شما خودت گفتی به خاطر استادم خودم رو تو رنج نندازم.....درست گفتی....هرچند من برای دکترا و قصه مصاحبش کلی وجهه سازی میکردم.....اما بهر حال مگر چقدر باید انرژی جوانی و اون شادابی رو به خاطر لحظات پر از دلهره و سردرگمی از دست بدم..!!!!
    خیلی جالبه وقتی پشت سرمون رو نگاه می کنیم می بینیم تمام ناراحتی و نگرانی های ما هیچ نتیجه برامون نداشته......جز اینکه انرژی مفیدمون رو از دست دادیم!!!!تمام اضطرابات امتحان و .... به کجا ختم شد.....به همون جایی که اگه استرس نداشتیم بهترختم می شد.....سرانجامش یکی بود....
    چقدر پراکنده نوشتم....ببخشید...

    - - - Updated - - -

    می خواستم پستم رو ویرایش کنم ولی گزینه ویرایش نداشت.....
    یعنی اغلب نداره...و من نمی دونم چرا این مشکل وجود داره...تاپیک مشکلات فنی هم کاملا انحصاریه!!!!!!
    .................................................. ....
    لبخند عزیز...می خوستم بنویسم که حتما هر روز صبح یک دعا بخون.....نیت شروع روزت رو با یک دعا شروع کن....هر دعایی که دوست داری و بهت امید و آرامش میده....
    برخی معانی دعاها انقدر زیباست که در حیرت می مونم چرا انقدر دیر بهش رسیدم....بعضی اسامی خداوند هم در دعای جوشن کبیر دلت رو محکم و ذهنت رو روشن میکنه...
    موفق باشی

  4. 6 کاربر از پست مفید افسونگر تشکرکرده اند .

    :)لبخند (شنبه 24 مرداد 94), parvaaz (یکشنبه 25 مرداد 94), tanhaeii (یکشنبه 25 مرداد 94), یاس پاییزی (شنبه 24 مرداد 94), من می دونم (دوشنبه 26 مرداد 94), باغبان (شنبه 24 مرداد 94)

  5. #23
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 29 مرداد 94 [ 02:02]
    تاریخ عضویت
    1394-3-15
    نوشته ها
    78
    امتیاز
    1,871
    سطح
    25
    Points: 1,871, Level: 25
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    31 days registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    205

    تشکرشده 184 در 75 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام :)

    ممنون باغبان و ساناز و من می دونم عزیز. همچنین اقای حامد و افسونگر گرامی.

    باغبان من طرز فکرم اشتباهه. اصولا من یه چیزایی رو نمیخوام و در واقع در حد اینکه به اونا نرسم تلاش میکنم. در واقع من تلاش میکنم وقتی مثلا به این نقطه برسم که حتی پول تاکسی

    نداشته باشم :) بعدش کار میکنم :) الان با توصیه های شما سعی میکنم یه هدف انتخاب کنم و برای اون تلاش کنم. یه هدف بزرگ و طولانی حداقل چند ماهه. اما چی شو شما پیشنهاد

    بدید. من شما رو قبول دارم.

    ساناز جان مرسی :) . سعی میکنم به مدل تو به خودم انگیزه بدم. وقتی به تو انگیزه بده خوب به منم انگیزه میده :) سعی میکنم یه مدت ازش استفاده کنم تا بهش عادت کنم.

    من می دونم جان ممنون. روانشناسی که رفته بودم پیشش منو تحلیل کرد. گفت با توجه به زندگیم یه مقدار زیادی هزینه دادم تا به اون جایی که اون موقع بودم برسم اما بر اثر ناراحتی ای

    که اون موقع برام پیش اومده بود ذهنم این نتیجه رو گرفته بود که پاداش هزینه هایی رو که دادم رو نگرفتم بنابراین اون مدلی قفل کرده بود. میدونی من تقریبا ساعات زیادی مطالعه و کار

    میکردم و برای دانشگاه و کارم زمان زیادی صرف میکردم که متاسفانه یه سری اتفاقات افتاده بود که منو کلا دچار ایست مغزی کرد!!! اصلا شبا خوابم نمیبرد و نمیتونستم غذا بخورم.

    اون موقع ماجرا خیلی فرق میکرد قضیه عشقی بود :) دلم میخواست ازدواج کنم اما هر چی خواستگار کور و کچل که از دم در رد میشد به من پیشنهاد ازدواج میداد!!! منم واقعا به حد

    افسردگی و رفتن پیش روانپزشک رسیدم من شخص خاصی رو دوست نداشتم اما دوست نداشتم این مدلی هم ازدواج کنم. اصلا خواستگارامو نمی پسندیدم و جالبه که خوانواده ام

    هم با همه شون موافق بودن!!! مدام من رو مقصر میدونستن و سخت گیر و من با فکر اینکه قراره بقیه ی عمرمو با این افراد بگذرونم داشتم دق میکردم. فک کن من این همه تلاش کردم

    برای زندگی و تحصیلات اونوقت... در واقع من پاداش تمام تلاشامو ازدواج میدیدم !!! که روانشناس کمکم کرد مشکلم حل شه و گرنه تا الان مرده بودم :) نمیمردم هم لا اقل یه سکته ی

    ناقص زده بودم :)

    البته من ادعای بالا بودن اطلاعات و هوش ندارم ولی خداییش کسایی که فکر میکنن دارن و بدون کمک میرن دنبال خودشناسی قطعا تو اولین یا دومین قدم میفهمن خودشناسی توسط

    خود آدم مساوی خودکشیه!!! مخصوصا موقعی که اشکال از قاطی کردن مغز باشه .

    من الان دنبال یکی ام که فقط هلم بده. وضعیتم خوبه. میبینم که اینجا تایپک میزنم واثر خوبی روی تغذیه ام داره. کاملا به عملکرد بدن آگاهم و میدونم بدن خیلی زودتر از مغز جواب میده و در

    واقع درسته وضعیت تغذیه ام خوب شده ولی مغزم قطعا گیر داره و باید کمک حرفه ای بهم بشه ولی من حس میکنم کمک هایی که اینجا بهم میشه هم خوبه چون وقتی احساساتمو میگم

    خودمم انگار یه جور آگاهی پیدا میکنم در کنار اینکه دوستان فکراشون رو میگن خودمم انگار مغزم کار میکنه :) احساس میکنم اگه کسی هست که با این دلایل به جایی رسیده پس حتما منم

    میتونم ازش استفاده کنم.

    آقا حامد عزیز باید عرض کنم که بنده بارها روی شیطان رو سفید کردم!! اگه اسمش شیطانه!!! منظورم پوله.

    خیلی تشکر میکنم از تلاشتون بایت دادن انگیزه به من. ممنونم.

    باور کنید خوشحال میشم اگه بدونم خدا الان با من کار داره و از من انتظار داره !!! حداقل میدونستم این خداست که به من خط میده و من باید یه خطی رو تا انتها برم!!! و الان شیطانه که

    نمیذاره. آآآآخ که چقدر دوست دارم باور کنم این داستانو ولی .... باور کنید آخر انگیزه برای منه که برای یه نفر مفید باشم. ولی کو شخص درست و حسابی!!!

    افسونگر جان من استراحتو قبول دارم باشه ولی من واقعا ناراحتم. نمیفهمم شما میگی فکر نکن یعنی چی. من واقعا نمیتونم فکر نکنم!!! شاید لازم باشه بهم توضیح بدی. باور کن حرفتو

    بررسی کردم ولی به این نتیجه رسیدم که نمیشه. الان ساعت 2 شبه و من کلا 4-5 صبح میخوابم این یعنی استرس دارم دیگه!!! از تنبلای خوش گذرون نیستم که. صبحم زود پا میشم. اما

    همش با پرت کردن حواس خودم سرگرمم. برای همین گفتم برنامه بدی :) من خودم فکر میکنم چون مشکلم استرسه باید با یه برنامه پاسخ عملی بهش بدم بهش. اما من اصلا نمیدونم چه

    برنامه لی چون فکر نکنم دیگه درس خوندن برام هدف بشه!!!!

  6. 4 کاربر از پست مفید :)لبخند تشکرکرده اند .

    یاس پاییزی (شنبه 24 مرداد 94), من می دونم (دوشنبه 26 مرداد 94), zzzz (شنبه 24 مرداد 94), باغبان (شنبه 24 مرداد 94)

  7. #24
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 05 اسفند 94 [ 02:42]
    تاریخ عضویت
    1394-3-18
    نوشته ها
    72
    امتیاز
    1,866
    سطح
    25
    Points: 1,866, Level: 25
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 28.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    48

    تشکرشده 197 در 64 پست

    Rep Power
    0
    Array
    وقتی خوشی بزنه زیر دل آدم اینطوری میشه...

    جبهه نگیرید!! منم یه مدتی همینطوری شده بودم!! وقتی خوب فکر کردم دیدم برای این بوده که هرچی میخواستم رو راحت بهش رسیده بودم، برای چیزی زحمت نکشیده بودم و بعد هم از دستش بدم... انقدر به توانایی های خودم اطمینان داشتم که میدونستم هر موقع که بخوام و توی کمترین دوره زمانی میتونم کارم رو به بهترین نحو انجام بدم و واقعا همینطور بود، یعنی یه جورایی به نظرم مشکل زمانی نداشتم! مشکل مالی نداشتم! محدودیت جسمی نداشتم! زیادی خوش به حالم شده بود...

    کلا یکی از دلایلی که آدم ها زندگی پر رنجی دارن هم همینه، چون جنبه بی مشکلی ندارن!!! بدون مشکل که بشن میزنن به پوچی...

    و البته یه چیزی رو خیلی دقیق متوجه شدم: این مدل امتحان خدا از بقیه امتحاناش اگه سخت تر نباشه آسون تر هم نیست! همه میدونن وقتی گرسنه باشن باید غذا بخورن، وقتی غذا ندارن باید بخرن، برای خرید باید پول داشته باشن، برای پول باید کار داشته باشن، برای کار باید زحمت بکشن و ... اما وقتی طعم گرسنگی رو نکشی، چطور؟ بقیه میگن مرفه بی درد!! اما این درد هم کمتر از بقیه دردها نیست!!

    راه حلش برای من اینطوری بود: رو زندگی بقیه دقیق شدم، دیدم دیگران با وجود مشکلات چطور دارن دست و پا می زنن، از خودم خجالت کشیدم...

    این برای پست های قبلیت بود،

    اما از این پست آخرت یه کم اوضاع تغییر کرد: اگه هدفت مفید بودن برای یه نفر دیگه است، از این یه نفرها زیاده... اگه منظورت ازدواجه، که منتش رو سر شخص دیگه نذار!! اون آدم رو برای خوشی خودت میخوای!! و مطمئن باش که نبود اون یه نفر هم یه جور امتحانه، همونطور که بودنش تو زندگی دیگران هم یه جور امتحانه... خداست دیگه... یکی رو با داشتن پول امتحان می کنه، یکی رو با نداشتنش، یکی رو با داشتن همسر امتحان می کنه، یکی رو با نداشتنش، یکی رو با داشتن خواستگار امتحان می کنه، یکی رو با نداشتنش... همه امون هم برای نقطه مقابل خوب نسخه میپیچیم! برای موقعیت خودمون اما...

  8. 5 کاربر از پست مفید راه حل تشکرکرده اند .

    :)لبخند (شنبه 24 مرداد 94), یاس پاییزی (شنبه 24 مرداد 94), من می دونم (دوشنبه 26 مرداد 94), افسونگر (شنبه 24 مرداد 94), باغبان (شنبه 24 مرداد 94)

  9. #25
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 29 مرداد 94 [ 02:02]
    تاریخ عضویت
    1394-3-15
    نوشته ها
    78
    امتیاز
    1,871
    سطح
    25
    Points: 1,871, Level: 25
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    31 days registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    205

    تشکرشده 184 در 75 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام خانم راه حل

    انقدر به توانایی های خودم اطمینان داشتم که میدونستم هر موقع که بخوام و توی کمترین دوره زمانی میتونم کارم رو به بهترین نحو انجام بدم و واقعا همینطور بود، یعنی یه جورایی به نظرم مشکل زمانی نداشتم! مشکل مالی نداشتم! محدودیت جسمی نداشتم! زیادی خوش به حالم شده بود...
    باور کنید از خوندن پستتون نه تنها حس جبهه گیری در من ایجاد نشد بلکه یه حس شرمندگی از اینکه واقعا خودمو مسخره کردم بهم دست داد!!!

    خجالت کشیدم اول از شما و دوم از خودم.

    بله اینا همش بهانه است مخصوصا بخش آخر حرفام. خجالت کشیدم خیلی خیلی خوب مچمو گرفتید ممنون.

    شاید بگم خوشی شاید بگم ترس اما بخش اعظمش خوشیه قبول دارم. یه جورایی اعتماد به سقفم.

    ممنون که وقت گذاشتین و خیلی خوب کمکم کردین. فکر میکنم این حرفتون به عنوان ضربه یا شک در کنار حرفای دوستان تاثیرش رو گذاشت . بنابراین از همه ممنونم.

  10. 4 کاربر از پست مفید :)لبخند تشکرکرده اند .

    من می دونم (دوشنبه 26 مرداد 94), zzzz (شنبه 24 مرداد 94), افسونگر (شنبه 24 مرداد 94), باغبان (شنبه 24 مرداد 94)

  11. #26
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 09 اسفند 02 [ 23:36]
    تاریخ عضویت
    1394-2-06
    نوشته ها
    339
    امتیاز
    15,253
    سطح
    79
    Points: 15,253, Level: 79
    Level completed: 81%, Points required for next Level: 97
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    700

    تشکرشده 557 در 227 پست

    Rep Power
    70
    Array
    میدونی لبخند من درکت میکنم شکسپیر میگه لذت زندگی در راه رسیدن به هدف است نه خود هدف
    من یادمه چقد حرص کارو میزدم اصن علاقه کار کردن ندارن حتی انگیزم ندارم واقعا که چی؟یچیز میگم نخندید
    مثلا اگه من یه شوهر داشتم که عاشقش بودم حتی اگم مفتخور بود میرفتم سرکار پول میوردم خونه ب عشق اون این انگیزس خخخ ولی الان چی؟ من اصن حتی واس خودمم دوس ندارم خرج کنم
    حالم این روزا بده ازخودم متنفرم که فقط بخاطر اینکه از ینفر جلو بزنم میرم سرکار فلسفه شاغل بودنو نمیدونم صرفا فقط بحث مالی نیس 0.000000001بخاطر پول رفتم سرکار چقد من خرم
    لبخند جون منوببخش تو پستت نوشتم ممکنه پاکش کنن نمیدونم ولی نتونستم طاقت بیارم توکه نمیای تایپیکم اومدم اینجا نوشتم جلو چشمت باشه خخخ
    من فکر میکنم تو اونقدرام بی انگیزه نیستی فقط یکم درسا و پایان نامه روت فشار اورده همه همینن منم خوابشومیدیدم خسته شدی سیر شدی یکم که استراحت کنی دلت واس این روزا تنگ میشه
    میدونید بعضی ادما مثل من احمقن باید حتما سرشون ب سنگ بخوره تا بشینن سرجاشون باید حتما بهم خیانت کنه طلاق بگیرم کتک بخورم تا ادم شم واقعا من ادم شدنی نیستم تاحالاشده ازخودتون کفری شید؟دوس دارم سانازو بزنم انقدکه کبود شه همچی از یادش بره :(((((((((
    بازم غذرخواهی میکنم بخاطر نوشتهام:(

  12. 3 کاربر از پست مفید zzzz تشکرکرده اند .

    :)لبخند (شنبه 24 مرداد 94), من می دونم (دوشنبه 26 مرداد 94), باغبان (شنبه 24 مرداد 94)

  13. #27
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 16 فروردین 03 [ 23:50]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,163
    امتیاز
    89,976
    سطح
    100
    Points: 89,976, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,784

    تشکرشده 6,831 در 2,407 پست

    Rep Power
    0
    Array







    سلام


    خجالت برای چی ؟
    مچ گرفتن چی ؟


    من که از پست های شما و دیگر دوستان همیشه استفاده می کنم .

    قدر خودت را بدون .

    البته من قبلا هم به شما گفتم - برای دلداری هم به شما نگفتم - این که شما خانم قو ای هستی

    این قضیه هم ، برای همه پیش می یابد - نگران نباش .

    ان شالله همه چیز درست میشه.

    .................................................. .................................................. ..........


    بریم سراغ سئوالات شما :



    1 ) باغبان من طرز فکرم اشتباهه. اصولا من یه چیزایی رو نمیخوام و در واقع در حد اینکه به اونا نرسم تلاش میکنم :


    خب طرز فکرت را عوض کن - وقتی فردی چیزی را نمی خواد ، در واقع می خواد که نخواد - پس این هم خودش انتخاب هست
    نخواستن هم انتخاب هست . انسان به سمت چیزی حرکت می کنه که به او می اندیشه !
    اگر برای نگرانی و اضطراب تلاش کنیم ، حتما بهش می رسیم
    اگر برای شادی و نشاط تلاش کنیم به او می رسیم



    2 ) مثلا به این نقطه برسم که حتی پول تاکسی نداشته باشم :) بعدش کار میکنم :)

    می دونی برا چی همه ی ما این جوری میشیم :

    برای اینکه هنوز به آستانه ی درد نرسیدیم - هنوز تغییر را ضررورت ندانستیم - وقتی تغییر را ضرروت بدانیم اون موقع آسین ها را بالا می زنیم
    یا به عبارتی ما تغییر را درد می دونیم - در حالی که خیلی لذت بخش هست .

    یه جورایی فکر من و شما مثل همه !
    من تو پست اول شما در تایپیک زورو خانم ، هم به شما گفتم .

    برای من پول زیاد انگیزه نمی یاره
    چیزی که انگیزه می یاره اول از همه خدمت به خودم - بعد خدمت به خانواده ام - بعد دوستانم - بعد جامعه و ......
    ولی من بیشتر موقع ها از خودم می گذرم .



    من خودم موقعی که ورزش می کنم - یا می رم کوه به این دلیل هست که دوست دارم وقتی به ماجراجویی دنیا می پردازم
    بدن قو ای داشته باشم - مثلا من خیلی دوست دارم برم تو جنگل های آمازون :)
    به قول یه بنده خدایی اگر بری زنده بر نمی گردی .

    این هدف باعث میشه من ورزش کنم - موقعی که خواستم از دست یه گراز یا موجودی فرار کنم بتونم .
    البته سلامتی می تونه اولویت داشته باشه .


    فیلم آوای زمین را دیدی - اون آقا معلمه - تو روستا معلم بود
    اون رویای زندگی منه - که دوست دارم با طبیعت زندگی کنم
    ولی الان تو هوای پر از دود هستم
    ولی باید یه روزی این کار کنم .

    این هدف باعث میشه من همیشه شاد و سر حال باشم - چون زندگی را برای خودم سخت نگرفتم
    مثلا نگفتم خونه و ماشین چند صد ملیونی و ....
    اگر تلاش کنم می تونم بهش برسم ( در واقع هممون ) - ولی جز هدف باغبان ها نیست !


    از خودت بیشتر بگو ؟

    زندگی را در چی معنا می کنی ؟

    اگر به هدفت نرسی ناراحت میشی؟

    از رشته تحصیلیت بگو ؟

    از آزمون دکترا چه خبر ؟

    دوست داری استاد دانشگاه بشی ؟

    احساس می کنم روانشناسی می خونی - نمی دونم - به قول به بنده خدایی بگذریم .

    البته اگر دوست داشتی پاسخ بده - چون خیلی سئوال پرسدم .


    مراقب باش.



  14. 2 کاربر از پست مفید باغبان تشکرکرده اند .

    :)لبخند (شنبه 24 مرداد 94), من می دونم (دوشنبه 26 مرداد 94)

  15. #28
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 29 مرداد 94 [ 02:02]
    تاریخ عضویت
    1394-3-15
    نوشته ها
    78
    امتیاز
    1,871
    سطح
    25
    Points: 1,871, Level: 25
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    31 days registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    205

    تشکرشده 184 در 75 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام ساناز جان.

    تایپکت رو ندیده بودم اصلا. مگه بسته نشد؟ قرار بود حالت خوب شه دیگه. یکم طول میکشه وسواست بهتر شه. تنهایی باید دردشو تحمل کنی میدونم سخته اما ول نکن ،تا زودتر به نتیجه

    برسی و میرسی. هزار تا آدم هستن که وسواس داشتن و خوب شدن تو هم یکیش!!! سخت نیست کافیه مغزت عادت کنه مثل عادت به درسه. یه مقدارشم تقصیر خودته با دارو حست بهتر

    میشد ولی خوب میترسی از عوارضش اشکالی هم نداره. میدونی من یا خیلی های دیگه چرا از دارو نمیترسیم؟ مثلا دلیل من اینه که حتی نفس کشیدن هم سمه و بدن رو تحلیل میبره.

    حالا دو تا قرص مگه با آدم چیکار میکنه!!! اگه قرار باشه از عوارض بترسیم باید غذا هم نخوریم دیگه. غذا هم لازمه هوا هم لازمه دارو هم لازمه.تو هم دوست داشتی و دیدی زیاد اذیت

    میشی برو قرص بهت بدن راحت تر ترک کنی :) تو که میخوای ترک کنی چرا با عذاب؟بعد ترک هم دیگه لازم نداری قرص بخوری. نترس خوب میشی.

    راستی ساناز تو به یه آدم که یه آدم دیگه رو جلو چشمت بزنه و فحشش بده بهش بگه احمق نفهم بیشعور کثافت بوق، بوق، بوق و بووووق خوشت میاد؟

    هیچ انسانی از دیدن لحظه ی تحقیر و کتک خوردن و فحش شنیدن یه انسان دیگه خوشش نمیاد.قطعا ناراحتی قلبشو میگیره.

    ساناز جان میدونی آدما چه طور خودشون رو درک میکنن؟ برخلاف اونچه که فکر میکنیم با خودمون خیلی هم نزدیک نیستیم.

    آدما خودشون رو فردی خارجی میدونن. تو برای خودت یه غریبه ای. مثل یه آدم غریبه که از خیابون میگذره. مثل استاد دانشگاهت مثل خواهرت مثل دوستات مثل چه میدونم یه

    آدم دیگه. یه غریبه ی آشنا. همون طور که از کسی که باهات همکاره و بهت حرف بد بزنه یا بهت بی احترامی کنه بدت میاد، همون اندازه هم از خودت بدت میاد!!!

    قبول کن تو یه غریبه ی محترمی که همیشه باهاته. این غریبه اگه باهاش بد باشی بد جوری باهات تا میکنه. هر چی فحشش بدی مثل یه کینه تو دلش نگه میداره و انتقام سنگینی ازت

    میگیره. به همون نسبت اگه با احترام باهاش برخورد کنی اونقدر باهات خوب میشه که نگو. موقع کم اوردن موقع تنهایی دستت رو چنان میگیره که حتی باورت نمیشه!!!

    اگه خودتو سرزنش میکنی با احترام باید اینکارو بکنی هیچ وقت حرفایی که شایسته ی هیچ آدمی نیست به خودت نگو . با احترم خودتو نصیحت کن.

    باغبان عزیز من متوجه هستم منظور شما از سوالاتی که پرسیدین کمک برای پیدا کردن هدفه. خیلی از تلاشتون ممنون. ولی سیلی خانم راه حل خیلی اثر گذاشت!!! دستش واقعا درد

    نکنه. لطف بزرگی کرد بهم. دستشو از دور میبوسم. فکر نکنم تا حالا اینقدر یه حرف روم اثر گذاشته باشه. هر حرفی وقتی به جاش زده بشه بالاترین اثر رو میذاره.

    من برای کنکور دکتری نمیخونم. اگه بخونم برای سال بعد خواهد بود. من یه آزمون دیگه دارم و میخواستم برای اون بخونم.

    من معذرت میخوام گفتم برای من هدف تعیین کنید. باور کنید بابت حرفام خجالت میکشم امیدوارم بیشتر از این من رو خجالت زده نکنید. باور کنید از حرفام و مخصوصا استدلالام برا تنبلیم ذوب

    شدم!!! مرسی که صمیمانه و با لطف جواب من رو دادین ولی به قول اوباما اگه میشد پیچ و مهره های این تایپک رو باز میکردم و کلا حذفش میکردم!!!

  16. 3 کاربر از پست مفید :)لبخند تشکرکرده اند .

    من می دونم (دوشنبه 26 مرداد 94), zzzz (یکشنبه 25 مرداد 94), باغبان (شنبه 24 مرداد 94)

  17. #29
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 30 مرداد 94 [ 21:50]
    تاریخ عضویت
    1393-1-05
    نوشته ها
    278
    امتیاز
    5,866
    سطح
    49
    Points: 5,866, Level: 49
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 84
    Overall activity: 21.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    317

    تشکرشده 1,458 در 274 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    69
    Array
    سلام خانم لبخند


    حقیقت من تمام پستهای این تاپیک شما رو نخوندم ، شاید این پستی که میزنم تکراری باشه شاید هم نباشه ... اما چیزی که مطمئن هستم این موضوعی که اینجا میخوام مطرح کنم ، قسمتی از پازل و یا شاید هم شاه کلید حل مسله شما باشه ... به نظر من این حالتی که شما در حال حاضر بهش مبتلا شدید ، تمام ما ادمها توی مقاطعی از زندگی ممکنه دچارش بشیم ، اما میشه خیلی به ندرت بهش مبتلا بشیم و روزهای خیلی محدودی در این حالت بمونیم ... در هر صورت برای رفع این مسله ، هم میشه به راههای زودبازده و مقطعی تکیه کرد که البته به نظر من این راهها مثل مسکن عمل میکنند و ممکنه فقط انسان رو برای مدت زمان کوتاهی شارژ و سرپا نگه داره ، اما این موضوعی که میخوام مطرح کنم، به نظر من یک درمان ریشه ای و و هم یک واکسن قوی برای جلوگیری از مبتلا شدن به این مشکل میتونه باشه و هم اینکه به نظر من موتور محرک تمام ما ادمها میتونه باشه....


    حتما در مورد ارزشهای هر فرد و هدفگذاری بر اساس ارزشها زیاد شنیدید و مطالعه کردید....اما من نمیخوام در مورد موضوع هدف و ارزشها صحبت کنم ، من میخوام موضوعی به مراتب مهمتر از هدف صحبت کنم ، موضوعی که در حقیقت ضمانت اجرایی ، ثابت قدم موندن برای رسیدن به اهداف هست... خیلی از ماها ، تا حالا توی زندگی هدفهای ریز و درشتی ریختیم که پس از یک مدت کوتاه ، با رسیدن به اولین سختی مسیر و یا بی دلیل ، اون هدف رو گذاشتیم کنار ... مثلا پیش اومده خواستیم زبان خارجی رو به صورت جدی دنبال کنیم ، برای مقاطع بالاتر تحصیلات تکمیلی اقدام کنیم ، برای ایجاد یک کسب و کار اقدام کنیم و... اما خیلی زود بیخیال ماجرا شدیم و انگار نه انگار همین هفته پیش با چه انرژی بالایی ، برای رسیدن به این اهداف برنامه ریزی کرده بودیم... تمام این موضوعات فقط یک دلیل داره و اون دلیلی که باعث میشه ما اهداف زندگیمون رو جدی پیگیری نکنیم ، این هست که یا دلیل برای هدفهامون نداریم و یا دلایلی که درون ما عطش و شور فراوان ایجاد کنه نداریم... در حقیقت ما هدف داریم ولی "دلیل هدف" نداریم... خیلی مثال عینی از این موضوع میتونم بزنم که موضوع ملموس بشه....



    یادم میاد سال اول دبیرستان که بودم ، یک روز یکی از دانش اموزان سال بالایی رو سر صف صدا زدن تا بخاطر اینکه تونسته بود تا مراحل بالای تیم المپیاد دانش اموزی کشوری پیشروی کنه ، ازش تقدیر و تشکر کنن... اون فرد ، در بین نخبه هایی که توی مدرسه ما بودند ، یک دانش اموز متوسط و شاید ضعیف بود که به یکباره مثل بمب تونسته بود چنین افتخاری کسب کنه... همچنین جزو دانش اموزانی بود که بلحاظ مالی شرایط مناسبی نداشتند و از اقشار ضعیف جامعه بودند... بعد از اون مراسم تقدیر ، خیلی سریع خودم رو بهش رسوندم و بعد از چاق سلامتی و تبریک ، به این فرد گفتم .. اقای فلانی ، چی شد که تونستید چنین افتخاری کسب کنی؟ جواب جالبی بهم داد... گفت راستش ما از خانواده ضعیفی به لحاظ مالی هستیم ، من عاشق این هستم که یکبار هم شده ، بتونم برم خارج و خارج رو از نزدیک ببینم ، دیدم تنها راهی که میتونم به این هدفم برسم این بوده که برم توی تیم المپیاد ، تا از این طریق به هدفم برسم....
    و جالب اینکه این اتفاق ، کلا نقطه عطفی توی زندگی اون فرد شد و بعدها کلا در درس همیشه میدرخشید و تونست توی یک دانشگاه تاپ ، رشته پزشکی قبول بشه ...

    هدف :ورود به تیم المپیاد کشوری
    دلیل هدف : دیدن کشورهای خارجی از نزدیک


    ******
    یا اینکه....
    یکی از اقوام ما ، حدود 50 سال سن داره و الان به تازگی داره برای مقطع کارشناسی ارشد درس میخونه و بعد هم بسیار مصمم هست برای دکترا بخونه ، ایشون دو تا فرزند داره و کارمند یک اداره هست ... در حال حاضر واقعا به سختی داره درس میخونه و هفته ای دو روز داره از کارش مرخصی میگیره و دوهزار کیلومتر راه رو طی میکنه ، میره دانشگاه و برمیگرده.... وقتی از ایشون میپرسم ، شما چرا اینقدر داره خودت رو به سختی میندازی میگه راستش من خیلی برام مهمه با توجه به پرستیژ کاریم ، همکارانم و اطرافیانم بهم بگن اقای دکتر ....


    هدف: گرفتن مدرک دکترا
    دلیل هدف : خطاب شدن با لقب اقای دکتر


    ******

    یا اینکه :
    چند روز پیش پدرم ناخوش احوال بود و بردمش دکتر ... توی سالن انتظار دکتر که بودیم ، یکدفعه کنارم ، یک اقا پسر حدودا 25 ساله نشست که خیلی تیپ و هیکل ورزشکاری داشت و اصلا بهش نمیومد مریض باشه... طبق عادت غالب مواقعم که بسیار علاقه به ارتباط برقرار کردن با افراد غریبه و دوست شدن با ادمهای جدید دارم ، سر صحبت رو با این اقا پسر باز کردم... بعد از کمی خوش و بش گفتم خدا بد نده ، مشکل چیه؟ گفت راستش میخوام یکی از کلیه هام رو اهدا کنم اومدم برای ازمایش... با تعجب پرسیدم چرا؟ گفت راستش به پولش نیاز ضروری دارم و برای کاری ده میلیون پول کم دارم و زمان خیلی کمی هم دارم و هیچ چاره ای نداشتم جز اینکه بیام کلیه ام رو بفروشم... خلاصه بعد از کلی اصرار تونستم بفهمم که پدرش، نیاز به عمل قلب داره که هزینه اش حدود 30 میلیون میشه که به سختی تونسته بودند 20 میلیون جور کنند و هنوز ده میلیون کم داشتند و تنها راهی که براش باقی مونده بود این بوده که بیاد کلیه اش رو بفروشه... کار نداریم که من خیلی ناراحت شدم و سعی کردم منصرفش کنم و بهش بگم راههای دیگه رو هم شاید بتونه پیدا کنه و این کار اون چقدر میتونه عوارض داشته باشه... اما این دوستمون برای این هدفش خیلی مصمم بود و اینقدر دلایلش محکم بود که حاضر شده بود سلامتی خودش رو بخطر بندازه...



    هدف: اهدا و فروش کلیه
    دلیل هدف : کسب سلامتی مجدد پدر


    ******

    یا اینکه ...
    یک دوستی خارج از ایران داشتم ، که هندی بود ، به من میگفت من عکس پدر و مادر و نامزدم رو روی دیوار اتاقم زدم و هر وقت توی زندگی کم میارم و به سختی میفتم با نگاه به این دلایل زنده ای که برای هدفهام دارم و تمام تلاشم برای رضایت و لبخند اونهاست، دوباره شارژ میشم و به جریان زندگی برمیگردم (البته این هندیها چون فیلم هندی زیاد نگاه میکنن ، کلا همشون همینطوری عاطفی و احساسی هستند)

    هدف : رسیدن به اهداف مالی و کاری
    دلیل هدف : پدر و مادر و نامزد

    **********
    من کاری به درست یا غلط بودن این دلایل ندارم .. چیزی که مهمه اینه که این دلایل نیروی محرک این افراد در مسیر رسیدن به اهداف هست...


    خانم لبخند...
    اگر میخواید ، این وضعیت فعلیتون برای همیشه از بین بره ، باید هدفهایی برای خودتون تعیین کنید ، هدفهایی که بابتش دلایل محکمی داشته باشید ... دلایلی که باعث بشه در روزهای سخت شما رو نگه داره ، دلایلی که همیشه شما رو پرشور نگه داره و اجازه نده به حال رخوت و کسلی بیفتید.... به نظر من اگر این معضل رو ریشه ای حل نکنید ، موقت حل میشه ولی چند وقت دیگه دوباره احتمال عود کردن داره و در بهترین حالت وارد یک زندگی روزمره میشید که مثلا درس میخونید یا کار میکنید که اخر سر نمیدونید اصلا دلیل این درس خوندن و یا کارکردن چیه و دوباره بی رمق میشید....



    در مورد موضوعی هم که گفتید که هر کاری شروع میکنید به نقطه ای میرسید که میگید حالا این کار رو بکنم چی میشه..چند وقت پیش یک داستان میخوندم که یاد اون افتادم...

    میگن یک ماهیگیر بوده که هر روز ، چند تا ماهی با قلاب میگرفته و برای ارتزاق خانواده اش میفروخته و عصرها هم زیر سایه درخت مینشسته و شروع به گیتار زدن میکرده و لذت میبرده.. یک روز یک ادم انگیزه دهنده مثل همین باغبان خودمون ، میاد به طرف میگه آقا چرا روزها ماهی بیشتری نمیگیری که درامدت بیشتر بشه ، میگه که چی بشه؟ میگه خوب بتونی باهش یک قایق بخری و بتونی ماهی های بیشتری صید کنی ، میگه خوب بعد چی بشه ؟ میگه خوب بعد یک کشتی بزرگ بگیری و باهش بتونی ماهی های بیشتری بگیری... میگه خوب بعد چی بشه؟ میگه خوب بعد یک شرکت صادرات ماهی راه میندازی و درامدت خیلی زیاد میشه ، میگه خوب بعد چی بشه؟ میگه بعد میتونی عصرها با خیال راحت به تفریح و علائق خودت برسی دیگه.. ماهیگیر میگه ، خوب من الان هم دارم همین کار رو میکنم دیگه .. دارم عصرها با خیال راحت زیر سایه درخت به علاقم میرسه....



    به نظر من ، اگر هدفهایی که ما میزاریم ، از جنس مادی باشه ... خیلی زود اشباع میشیم ، چون به نقطه ای میرسیم که میگیم خوب که چی بشه؟ که چی بشه فلان مدرک رو بگیرم ، که چی بشه سر فلان کار برم و فلانقدر درامد داشته باشم و... اما اگر اهداف ما از جنس معنوی باشه ، بعیده به نقطه ای برسیم که بگیم خوب بعدش چی بشه؟ چون جسم ما محدود هست و اهداف مادی خیلی زود اون رو اشباع میکنن ، اما اهداف معنوی چون با روح ما سرو کار داره ، و روح ما نامحدود هست ، هیچ وقت اشباع براش بوجود نمیاد...


    مثلا من بعید میدونم یک پزشک که از طبابت دیگه هدفش کسب درامد نیست و به فکر خدمت به خلق هست ، به نقطه ای برسه که بگه حالا این همه مریض من درمان کنم که چی بشه؟
    یا مثلا معلمی که داره توی یک روستای دورافتاده ، با اهداف معنوی ، در یک کلاس کپری ، برای تعداد کمی دانش اموز تدریس میکنه ... به نقطه ای برسه که با خودش بگه حالا بعدش چی بشه؟
    یا مثلا یک کارافرین که هدفش از ایجاد شغل ، دیگه درامد نیست ، بلکه ایجاد شغل هست و لذت میبره از این موضوع... بعید هست که روزی در زندگیش برسه که با خودش بگه خوب حالا بعدش چی بشه؟
    یا یک عالم دینی که هدفش از ارتقا علم خودش ، تقرب و معرفت الهی هست ، هیچ وقت اشباع نخواهد شد ، چون این کسب علم و معرفت انتهایی نداره ...

    و تمام این نوع هدفها ، به صاحب هدف تا اخرین روز زندگی پویایی میدن....

    و به نظر من چقدر زیرک هستند افرادی که اهداف اونها با خدمت به خلق گره خورده که به نظر من باارزشترین نوع اهداف هستند....



    موفق باشید.


    أَلَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ
    آیا خدا برای بنده اش کافی نیست؟

    ( زمر / 36 )


  18. 5 کاربر از پست مفید محمد 93 تشکرکرده اند .

    :)لبخند (یکشنبه 25 مرداد 94), parvaaz (یکشنبه 25 مرداد 94), من می دونم (دوشنبه 26 مرداد 94), zzzz (یکشنبه 25 مرداد 94), باغبان (شنبه 24 مرداد 94)

  19. #30
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 16 فروردین 03 [ 23:50]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,163
    امتیاز
    89,976
    سطح
    100
    Points: 89,976, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,784

    تشکرشده 6,831 در 2,407 پست

    Rep Power
    0
    Array


    سلام لبخند خانم


    من نمی خواستم ، به شما هدف را بگویم - می خواستم بگویم - اگر ما ، روز تغییر خودمان را حس کنیم

    اون موقع دیگه بسیار راحت اهداف خودمان را پیش می گیریم - اون هدف می تونه هر چی باشه .

    و اون هدفی که محمد عزیزم عرض کرد - اگر همگی انجا دهیم

    دیگه آزادیم

    از همه غم ها - از همه دلتنگی ها و ...... آزادیم !

    خدمت به خلق خدا .

    لبخند خانم تایپیک شما به شخصه برای من مفید بود

    متشکرم


    انشا الله همیشه شاد باشی.




  20. 3 کاربر از پست مفید باغبان تشکرکرده اند .

    :)لبخند (یکشنبه 25 مرداد 94), من می دونم (دوشنبه 26 مرداد 94), zzzz (یکشنبه 25 مرداد 94)


 
صفحه 3 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 05:06 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.