به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 12
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 23 دی 94 [ 11:32]
    تاریخ عضویت
    1394-4-10
    نوشته ها
    25
    امتیاز
    763
    سطح
    14
    Points: 763, Level: 14
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 37
    Overall activity: 1.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    13

    تشکرشده 26 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array

    عبور از یه بحران و نگاه جدید من به زندگی....تلاش برای ساختن دوباره زندگی یا اتمام آن

    خیانت خیلی بده. خیلی زیاد. هیچ کس جای زندگی کس دیگه نیست که بتونه قضاوت کنه. ولی در مورد خودم اینو بگم که من ازدواجم از روی اجبار بود. همسرم عاشقانه منو دوست داشت ولی من هیچ جوره نمی تونستم دوستش داشته باشم. بارها ازش خواستم که جدا بشیم اما هر بار به بهونه ای منو راضی میکرد که اینکارو نکنم. از طرفی از ترس عواقب طلاق و چیزایی که همه می دونن میخواستم فرصت بدم به خودم که شاید حسم نسبت بهش عوض بشه تا وقتی که ناخواسته باردار شدم و البته خواسته تصمیم گرفتم که بچمو نگه دارم. با خودم میگفتم شاید حسم به زندگی عوض بشه و البته اشتباه بزرگ تری بود.!!! البته دلایلم برای دوست نداشتن همسر برای خودم کاملا روشنه.
    این مختصر از زندگی من که البته می دونم گویا نیست فقط خواستم بگم چون در ادامه میخوام اشاره کنم که با وجود اصرار من برای طلاق و انکار همسر برای این قضیه من بهش گفتم که دیگه خودم رو رسما همسرش نمی دونم و اگه رابطه ای این وسط بوجود بیاد من به سمت اون رابطه میرم.
    یه آقایی توی این مسیر سر راهم قرار گرفتم. یه آدم بازاری. از خودم کوچیکتر. شروع کرد به ساز عاشقی زدن. منم چون دچار اون خلا عاطفی بودم و از طرفی از لحاظ روحی روانی به شدت به هم ریخته بودم به سمتش کشیده شدم. این قضیه شاید یکی دو ماه طول کشید که من اونو به عنوان رابطه عشقی بپذیرم. هر چی انکارش کردم بازم به سمتم می اومد. با اینکه می دونست من هنوز رسما متاهل هستم و بچه دارم ولی چون این سستی توی رابطه رو حس کرده بود به خودش اجازه داده بود وارد حریم خصوصی من بشه.
    یه مدت که گذشت و البته رابطه در حد چت و صحبت بود من فهمیدم که ایشون روابط زیادی دارن. خیلی راحت از روابط دیگه صحبت میکردن و اونو حق خودشون می دونستن!!! . با خودم میگفتم که خب جوونه و هنوز از تعهد ازدواج چیزی نمیدونه. من واقعا بهش دل بسته بودم با اینکه هیچ معیار درست و درمونی نداشت . به خاطر چرب زبونیش به خاطر سادگی خودم به خاطر شرایط روحی خودم و ....
    تا اینکه فهمیدم که نامزد داره!!! البته عقد نبود ولی نامزدی که خانواده ها در جریان بودن. خب تو این مرحله من یه خورده به خودم اومدم. ازش دلیل این رفتاراش رو پرسیدم. خیلی راحت میگفت اون کیس ازدواجه و بقیه کیس صیغه!!! چه اشکالی داره. مگه همه با صد نفر نیستن. من چیم کمه. بهش میگفتم یعنی نامزدت از رابطه هات خبر داره. میگفت نه مگه خرم که بهش بگم؟؟؟
    تازه این آدم کسی بود که اگه من بهش میگفتم الان داری چیکار می کنی می گفت دارم قران میخونم یا مثلا نماز بخونم الان میام و یا مثلا........... خیلی متاسفممممم.
    من رابطم رو باهاش قطع کردم اما ته دلم حس میکردم که شکست عشقی خوردم و از این چرت و پرتا. حس میکردم از احساسم سو استفاده شده. حس میکردم بهم خیانت شده.
    چند شب پیش که شب قدر بود بعد از 10 روز بی تابی براش زدم چیکار میکنی گفت دارم جوشن کبیر میخونم. منم همه حرفایی که توی دلم مونده بود رو براش نوشتم. سبک شدم خیلی زیاد.
    بهش گفتم که نگاهم به یه آدمی مثل اون چیه و اینکه اون دختری که قراره باهاش ازدواج کنه چقدر گناه داره که اینطوری مورد ظلم قرار بگیره. و اینکه آدمایی مثل اون چه ضربه ای می تونن به اسلام بزنن. که حالم از هر چی آدم که به ظاهر مسلمون به هم میخوره . بهش گفتم تو برو مسلمون باش و به کصافط کاری هات ادامه بده ولی من کافرم اما اخلاقیات برام خیلی مهم تره. سعی کردم و فقط امیدوارم که حرفام تونسته باشه یه تکون کوچیک بهش بده
    ازم طلب بخشش کرد و گفت که حلالش کنم.
    نمی خوام با جزییات بگم که چی بهش گفتم ولی واقعا از ته قلبم دعا کردم که به راه راست هدایت بشه. این رفتارش آخر نامردیه. با عالم و آدم رابطه داشته باشه ولی بره دست بزاره روی دختری که آفتاب و مهتاب ندیدش. هیچ جای دنیا و با هیچ دینی این رفتار پسندیده نیست.
    من اونو به خدا واگذار کردم و به خودم اومدم. این قضیه با تمام سختی هایی که داشت برای من یه نشونه بود. من داشتم چیکار می کردم؟؟ چطور دخترایی که می دونن یه نفر متاهله و زندگی داره وارد زندگی اون نفر میشن؟؟؟ چقدر عزت نفس یه نفر باید پایین باشه که خودش رو توی یه رابطه نفر دوم و سوم قراره بده. ولی خیلی وقتا خیلی زن ها و دخترا هستن که واقعا قربانی هستن این وسط. یعنی نمی دونن که طرف متاهله. نامزد داره. و توی یه رابطه دل میزارن و ادامه ماجراها.
    همه اون حس عشق و خیاانت و دوست داشتن و وابستگی برای من رفت که رفت. اصلا نگاهم به دنیا عوض شد. حس کردم چقدر خودمو بیشتر از هر زمانی دوست دارم. چقدر برای خودم ارزش قائلم. چقدر خدا همراهمه.
    الان و این روزا حسم خوبه. فکرم به آینده فرزندی هست که من خواسته به این دنیا آوردمش. در قبالش مسئولم. فقط خدا کنه کم نیارم. نمیدونم این حس الانم موقته یا نه . ولی دلم میخواد ادامه داشته باشه. اما متاسفانه یه زمانایی شدید حس کمبود عشق توی زندگیم میکنم. و یه نیروی شدید درونی منو سوق میده به سمت جدایی و طلاق. با این حس لعنتی چیکار کنم؟؟؟؟؟
    همسرم مرد خوب و معمولی هست. صفات خوبش اینه که وفاداره، منو دوست داره،عاشق خانواده هست، تلاشش رو میکنه و .....
    صفات منفی هم زیاد داره: کم هواس و گیجه.، از لحاظ مالی خیلی ضعیفه، به ظاهر خودش برخلاف من اهمیت نمیده، ............
    ویرایش توسط manima : شنبه 20 تیر 94 در ساعت 13:41

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 24 شهریور 94 [ 08:12]
    تاریخ عضویت
    1394-4-10
    نوشته ها
    37
    امتیاز
    483
    سطح
    9
    Points: 483, Level: 9
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 17
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    250 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 45 در 23 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خانوم عزیز سلام خیلی مطلبت قابل تامله ولی فقط یه چیزو میگم شما فکر کن مثل شما خیلی زیادن خیلی زیاد ولی اگه هدف داشته باشی تو زندگیت بخدا این کلمه عشق به این معنی زیاد مساله ساز نیست که بخوای کمبودشو حس کنی فقط یه دور بزن ت این تالار صد هزار بار خدارو بخاطر موقعیتت شکر میکنی واینو بدون همه ادما همشون تو زندگی کمبود دارن مشکل دارن این طبیعت زندگیه ولی بیشتر ادما بااهش کنار میان اصلا زیاد به موضوعی که اذیتت نیکنه فکر نکن اگه بیکاری خودتو مشغول کن وفکر کن همسر فعلیت از اون اقا که توصیفش کردی بدتره یا بهتره مسلما بدتر نیست وفقط جرب زبونی اونو نداره شاید بهتر باشه با همسرت صحبت کنی راجع به ظاهرش ورفتارش حتی اگه میتونی پیش مشاور کار بلد برو حتما کمک میکنن مسیرت مشخص بشه وحواسته هات منطقی تر وخدا رو شکر که چشمات باز شد فقط یه درصد فکر کن اخر اون رابطه جی میشد خدا زیاد شما رو دوست داره قدر بدون

  3. 2 کاربر از پست مفید هوناز تشکرکرده اند .

    manima (یکشنبه 21 تیر 94), maryam240 (پنجشنبه 25 تیر 94)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 23 دی 94 [ 11:32]
    تاریخ عضویت
    1394-4-10
    نوشته ها
    25
    امتیاز
    763
    سطح
    14
    Points: 763, Level: 14
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 37
    Overall activity: 1.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    13

    تشکرشده 26 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط هوناز نمایش پست ها
    خانوم عزیز سلام خیلی مطلبت قابل تامله ولی فقط یه چیزو میگم شما فکر کن مثل شما خیلی زیادن خیلی زیاد ولی اگه هدف داشته باشی تو زندگیت بخدا این کلمه عشق به این معنی زیاد مساله ساز نیست که بخوای کمبودشو حس کنی فقط یه دور بزن ت این تالار صد هزار بار خدارو بخاطر موقعیتت شکر میکنی واینو بدون همه ادما همشون تو زندگی کمبود دارن مشکل دارن این طبیعت زندگیه ولی بیشتر ادما بااهش کنار میان اصلا زیاد به موضوعی که اذیتت نیکنه فکر نکن اگه بیکاری خودتو مشغول کن وفکر کن همسر فعلیت از اون اقا که توصیفش کردی بدتره یا بهتره مسلما بدتر نیست وفقط جرب زبونی اونو نداره شاید بهتر باشه با همسرت صحبت کنی راجع به ظاهرش ورفتارش حتی اگه میتونی پیش مشاور کار بلد برو حتما کمک میکنن مسیرت مشخص بشه وحواسته هات منطقی تر وخدا رو شکر که چشمات باز شد فقط یه درصد فکر کن اخر اون رابطه جی میشد خدا زیاد شما رو دوست داره قدر بدون
    بله دوست عزیز. متوجه منظور شما شدم ولی مشکل فقط عشق نیست. مشکل رفتار همسرمه که همیشه باعث ناراحتی من میشه. من تقریبا ازش قطع امید کردم. هر چی تلاش کردم که زندگیم رو از لحاظ عاطفی بهبود بدم نشد که نشد. نرود میخ آهنین در سنگ............
    در مورد بیکار بودن نه عزیزم من بیکار نیستم متاسفانه . یعنی به جای یه کار دو تا کار دارم و جور همسر و بیکاریش رو هم من میکشم. اونقدر سر خودم رو شلوغ کردم که گاهی وقتا از بدن درد خوابم نمیبره. ولی اگه یه زمان حتی کوچیک بخوام استراحت کنم یه عالمه فکر و خیال میاد توی ذهنم.
    با همسر همه چور صحبت کردم. مشاوره رفتم. محبت کردم و خیلی چیزای دیگه. نه اینکه نخواد کلا انگار نمی تونه. یه مدت بهتر میشه و دوباره رفتارای روی مخش شروع میشه.
    باید بسازم انگار چاره ای نیست.

  5. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 24 شهریور 94 [ 08:12]
    تاریخ عضویت
    1394-4-10
    نوشته ها
    37
    امتیاز
    483
    سطح
    9
    Points: 483, Level: 9
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 17
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    250 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 45 در 23 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام خانومی خواستم بگم فکر نکن این فقط مشکل شماست نمیدونم شاید هزاران زن دیگه هم همین معضل رو داشته باشن ولی به قول خودتون چاره ای هم نیست وبهتره شرایط رو پذیرفت منکه اینطوریم یه کم بیتفاوتی هم بد نیست چون دیگه مثل سابق اذیت نمیشم فقط گاهی اون دردو هنوز حس میکنم ولی نه به سوزندگی قبل وهیچوقت هم برای این خلا عاطفی دنباله بیراهه نمیرم چون اون حقیقتی که من دوست دارم باشه وسرشارم کنه تو این رابطه ها وجود نداره پس نبودش خیلی خیلی بهتر از الکی ونامربوط بودنشه .خودتو بسپر دست خدا بالاخره اسون میشه وقابل تحمل وذکر یا مقلب القلوب رو هم برای خودت وهم به همسرت زیاد بخون که رشته همه دلها دست اونه امیدوارم بتونی به آرامش نسبی برسی

  6. 3 کاربر از پست مفید هوناز تشکرکرده اند .

    manima (دوشنبه 22 تیر 94), maryam240 (پنجشنبه 25 تیر 94), فرشته مهربان (دوشنبه 22 تیر 94)

  7. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 08 اردیبهشت 96 [ 21:40]
    تاریخ عضویت
    1393-10-03
    نوشته ها
    345
    امتیاز
    7,833
    سطح
    59
    Points: 7,833, Level: 59
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 117
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    299

    تشکرشده 738 در 270 پست

    Rep Power
    80
    Array
    نمیخوام شعار بدم یا الکی حرفای قشنگ بزنم اما باور کنید عشق و دوست داشتن به وجود اوردنیه یعنی در مسیر زندگی باید سعی کنی ایجادش کنی و بعد حفظش کنی

    درسته شاید من خودمم هیچ وقت عاشق همسرم نبودم اما از جونم بیشتر دوسش دارم سعی کردم دوست داشتنو تو زندگیم ایجاد کنم

    منتظر اون نبودم که این حس رو بیاره تو زندگیمون

    همسر من به شدت درونگراست و منطقی طوری که اگه من باهاش حرف نزنم در طول روز شاید یکی دو جمله فقط حرف بزنه و من به شدت برونگرا و احساسی

    تا دلتونم بخواد مشکلات ریزو کوچیک تو زندگیمون داشتیم از دروغ گفتن هاشو پنهان کاری هاش و ازار و دخالت ها و بی احترامی های خونوادش

    از بی تفاوتی و سردیش تا فراموشکاری و ......


    اما من همسرمو همین جوری که هست پذیرفتم و سعی میکنم همینی که شناختمو دوس داشته باشم

    همون طوری که ضعف هاشو میبینم ویژگی های مثبتشو هم میبینم برای خودم بزرگش میکنم مدام تکرارش میکنم بولدش میکنم مهمش میکنم و سعی میکنم هر روز بیشتر از قبل دوسش داشته باشم و دوست داشتنو یاد همسرمم میدم ازش میخوام که اونم به حفظ و تقویت احساسمون کنه

    سعی کردم مزه ی واقعی عشق ودوست داشتنو بهش بفهمونم و بعد ازون ازش بخوام که اونم تلاش کنه

    من معتقدم زندگی رو باید ساخت احساس رو باید به وجوداورد بعضی وقتها ما منتظریم طرفمون عاشقانه مارو دوست داشته باشه یا کسی باشه که خیلی بی عیبو نقص باشه تا بتونیم دوسش داشته باشیم اینطوری شانس اینکه یه زندگی عاشقانه داشته باشی رو از خودمون میگیریم

    من با عشق ورزیدن زندم با محبت کردن با دوست داشتن
    هرکاری که میکنم با عشق انجامش میدم

    و بازخورد این عشق و محبتی که نثار اطرافم میکنم همون عشقه
    درسته شاید به همون اندازه نباشه چون بالاخره هر انرژی مقداریش تلف میشه اما من وقتی میخوام عشق بیشتری دریافت کنم عشقورزی بیشتری انجام میدم

    باور کنید من با این روش عشق رو تو زندگی خودم ایجاد کردم مردی کاملا منزوی و تک بعدی که تنها عشق زندگیش مقاله ها و افتخارات علمیش بودو عاشق کردم اوردمش تو مسیر زندگی

    با نیروی عشق و محبتم کاری باهاش کردم که هرکدوم از دوستاش بعد یکی دوسال میبیننش فقط یه چیزی میگن اونم اینه که چقدر عوض شدی چقدر روحیت خوب شده

    بخدا اگه بخواید شماهم میتونید عشق رو تو زندگیتون ایجاد کنید

    شما یه فرزند دارید میدونید چند تا زن تو دنیا برای مادر شدن روزی هزار بار از خدا التماس میکنن؟؟؟؟
    از عشق ورزیدن به فرزندتون شروع کنید و عشق خالص و بدون توقع رو تو خودتون تقویت کنید ببینید چه مزه ی خوبی داره

    وقتی بچتو بغل میکنی سرشو میذاری رو سینت محکم میچسبونیش به خودت ارامشی بالاتر ازون هست؟؟ عشقی عمیقتر از اون هست؟؟؟

    وقتی عاشق خودت باشی عاشق فرزندت باشی کم کم عاشق همسرتم میشی چون دیگه نمیتونی بدون عشق زندگی کنی کم کم ضعف هاشو کمتر میبینی کم کم قبولش میکنی با همه ی ضعفهاش

    وقتی همسرتون این عشقو ببینه اونم عوض میشه بهتون قول میدم
    یه بار به یکی گفتم من حتی با عشق غذا درست میکنم برگشت با حالت مسخره ادای نمکپاشو با دستش در اورد که مثلا عشق میریزی تو غذا برام خیلی جالب بود عکس العملش یعنی تا سن 37 سالگی با عشق غذا درست کردنو تجربه نکرده بود

    نمیدونست بله میشه با عشقم غذا درست کرد و خیلی بیشتر ازون نمکی که اون اداشو دراورد میتونه به غذا مزه بده

    من تو زندگیم با عشق حتی نفس میکشم میخوابم در کل زندگی میکنم هرکاری هم که عشقی توش نباشه برام عذاب اورو کسل کنندس

    قلب انسان ظرفیت عشق و دوست داشتن بی نهایتی داره ازین ظرفیت بهتره استفاده بشه چون هیچ چیزی تو دنیا منبعش ظرفیت نا محدود نداره

    اینا تماما تجربه ی زندگی شخصیه خودمه نمیدونم اون حسی که میخواستم بهت بدمو تونستم یا نه

    اما برات زندگی پر از عشقم ارزوست
    شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن
    زندگی شگفت انگیز است اگر بدانید که چطور زندگی کنید
    ویرایش توسط sahar67 : دوشنبه 22 تیر 94 در ساعت 11:22

  8. 7 کاربر از پست مفید sahar67 تشکرکرده اند .

    Aram_577 (دوشنبه 22 تیر 94), donya. (سه شنبه 30 تیر 94), manima (دوشنبه 22 تیر 94), maryam240 (پنجشنبه 25 تیر 94), sara 65 (دوشنبه 22 تیر 94), فرشته مهربان (دوشنبه 22 تیر 94), صبا_2009 (دوشنبه 22 تیر 94)

  9. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 09 مهر 02 [ 23:10]
    تاریخ عضویت
    1391-1-16
    محل سکونت
    همین نزدیکی
    نوشته ها
    174
    امتیاز
    11,959
    سطح
    71
    Points: 11,959, Level: 71
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 91
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    825

    تشکرشده 868 در 166 پست

    Rep Power
    44
    Array
    به نام خدا
    سلام

    به همدردی خوش آمدید.

    این تاپیک و تاپیک قبلیتون رو خوندم. ....... باید بگم که خیلی خدا شما رو مورد لطفش قرار داده که از این سیاه چاله شیطانی خارج شدید و یا بهتر بگم در حال خروج هستید.

    اما ......
    شما در مرحله هشدار بسیار جدی قرار دارید! ........ صراحتا عرض کنم که : شما روی جعبه مهماتی نشسته اید که چند تا از نارنجکهاش ضامنش کشیده شده !!!! ....... اگر دیر بجنبید و یا درست عمل نکنید انفجار یکی از آن نارنجکها برای انفجار بقیه و انهدام کامل زندگی هر سه تای شما کافی هست !!!

    در زیر چند تا از نارنجکهایی که در آستانه انفجار قرار گرفتند رو خواهم گفت و تلاش هوشمندانه و خالصانه شما رو میطلبه تا خنثی بشوند ... و الا کمترین تلفاتش سه موجود عملا مرده خواهد بود : همسرتون ، فرزندتون و خودتون

    1- ضامن عفت شما کشیده شده و پرده حیای درونیتون لطمه دیده..... بازسازی نکنید تکرار خواهد شد و اونوقت انفجار !!!!

    2- همسرتون در جریان خیانت قرار گرفته ........ شک نکنید که فوران آتشفشانهایش هنوز شروع نشده ! ....... عمیقترین ضربه روحی به مرد همین موضوعه که مرگ دلخراش در برابرش هیچه! ............ توصیه اکید دارم به مشاوره با روانشناس مذهبی خبره ، تا با راهکارهای حساب شده فوران آتشفشان که تایمرش استارت خورده ، مدیریت بشه تا هم خود همسرتون و هم خود شما لطمه کمتری بخورید!

    3- اثرات عاطفی و روانی که ناخواسته به فرزندتون منتقل شده .... شک نکنید که اگر فضای محبت آمیز بین پدر و مادرش رو نبینه .... سالها بعد خواهید دید که چه لطمات عمیقی در تربیت و آینده او گذاشتید! و خواهید گفت که "از ماست که بر ماست!"

    و اما در میان پستهای شما چنین بر میاد که ریشه این اتفاقات در طلبکار بودن شما و توقع داشتن بر تغییر طرف مقابلتون هستش! .......... شما سعی کنید خودتون رو تغییر بدید خواهید دید که چقدر سخته! پس چگونه انتظار تغییر دیگری در خودش را دارید؟! .... اما مژده اینکه شاه کلید مشکلات شما تغییر خود شماست و بس ! ...... این تنها کار امکانپذیری هست که از در حیطه توانایی شماست! .... خواهید دید که دنیای اطرافتان هم تغییر خواهد کرد.

    حرف بسیار است و مجال اندک! دعا گویتان هستم به دستگیری خدای رحمن و رحیم از شما و خانواده تان که پتانسیل بسیار بالایی برای خوب شدن و آرامش دارد.

    .
    در پناه حق.
    گر در طلب منزل جانی ، جانی / گر در طلب لقمه نانی ، نانی
    این نکته رمز اگر بدانی ، دانی / هر چیز که در جستن آنی ، آنی
    مولانا
    ویرایش توسط Aram_577 : دوشنبه 22 تیر 94 در ساعت 16:16

  10. 4 کاربر از پست مفید Aram_577 تشکرکرده اند .

    maryam240 (پنجشنبه 25 تیر 94), meysamm (دوشنبه 22 تیر 94), فرشته مهربان (دوشنبه 22 تیر 94), شمیم الزهرا (چهارشنبه 31 تیر 94)

  11. #7
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,057
    امتیاز
    147,222
    سطح
    100
    Points: 147,222, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,670

    تشکرشده 36,009 در 7,405 پست

    Rep Power
    1093
    Array
    سلام

    شما به کسی دل بسته بودی که توصیفی که ازش در تاپیک قبلی داشتید حال آدم را به هم میزنه ....... آیا لحظه ای فکر کردی همسرت در مقایسه با او چقدر محسنات داره که او نداشت ؟ آیا همسرت به اندازه او حال به هم زن و دارای این ویژگیهای بد هست ؟؟؟ چطور به او دل بستی اما به شوهرت نمیتونی دل ببندی ؟؟؟ آیا مرغ همسایه غازه ؟؟؟ چرا ؟؟؟

    فقط در پی پاسخ همین چرایی ها ، شما را نسبت به خودتون ، احساساتتون و ضعفهاتون به شناخت میرسونه .... درک خواهید کرد که گیر کار کجاست که البته فقط در درون خودتونه ...

    فقط یک نگاه ساده میگه عدم علاقه شما به شوهرت و کلافگیتون ازش ربطی به خود او نداره و به خودت ربط داره چطور ؟ چون به بدتر از او به یه آدم لاابالی و کثیف و حتی از نظر ظاهری هم غیز نظیف دل بستی .... راستی اگر شوهرت خصوصیات این آقا را داشت !!!!! احساست نسبت به شوهرت چطور میشد ؟؟؟ یک لحظه میتونستی تحملش کنی ؟؟؟ از زندگیش فرار نمی کردی ؟
    چطور این آقا را پذیرفتی اما شوهرت را نمی پذیری ؟؟؟؟ فقط به خودت بستگی داره .....

    مدتی خوب فکر کن چون اهل تفکر هستی ، بعد اگر خواستی ما هم کمکت کنیم ... تاپیکی باز کن و همینو عنوان قرار بده مثلاً ، چطور به شوهرم علاقمند بشم ... یا چرا به فرد بسیار نامناسب علاقمند شدم اما به شوهرم نه ؟





  12. 5 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    alireza198 (دوشنبه 22 تیر 94), Aram_577 (دوشنبه 22 تیر 94), maryam240 (پنجشنبه 25 تیر 94), meysamm (دوشنبه 22 تیر 94), sahar67 (سه شنبه 23 تیر 94)

  13. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 تیر 95 [ 06:38]
    تاریخ عضویت
    1393-7-25
    نوشته ها
    93
    امتیاز
    5,105
    سطح
    45
    Points: 5,105, Level: 45
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    1,451

    تشکرشده 105 در 52 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام مانیما جان ! میشه سن خودت و همسرت و بنویسی. به نظر من دلایلی که به خاطرش نمیتونی به همسرت علاقه مند بشی و گفتی کاملا برای خودت روشنه خیلی مهم هستن. اگه دوست داری دوستان کمکت کنن بهتره اون دلایل و ذکر کنی.
    همچنین خودت هم عمیقا بهش فکر کن که به قول فرشته ی مهربان اون دلایل چقدر قوی و موجه هستن که نمیذاره به شوهرت علاقه مند بشی ولی به آدمی با صفاتی آن چنانی دل ببندی اونم فقط توو یه رابطه ی کوتاه مدت دو ماهه. واقعا این آدم چی برای دوست داشتن
    داشت .
    من فکر میکنم فقط اسیر چرب زبونی و ابراز محبت دروغیش شدی. چون اینطور که نوشتی اگه محبتی که باهاش تورو وابسته ی خودش کرده واقعی بود ، اینطور وقیحانه از ارتباط خودش با زن های دیگه و عقاید بی شرمانه ش اونم در حضور تو صحبت نمیکرد. کما اینکه به نامزدش از این تفکراتی که داره حرفی نمیزنه.
    یعنی اگه بشه گفت این آدم با این طرز تفکر علاقه ای به کسی بتونه داشته باشه به همون نامزدش هست که دوست نداره از ارتباطات و عقاید زشتی که داره چیزی بدونه. چون میدونه در غیر این صورت نامزدش باهاش نمیمونه.
    فکر میکنم قصدش از ارتباط با تو فقط رسیدن به روابط نامشروع بوده و بس و فکر کرده چون با وجود تاهل و تعهدی که باید به همسرت داشته باشی اون و به دنیای خودت راه دادی در مورد اینجور روابط هم بدون رعایت چارچوب و حد و مرز عمل میکنی.

    عزیزم اونجایی که نوشتی چطور یه دختر با وجود اینکه میدونه مردی متاهله و زندگی داره
    باهاش وارد رابطه میشه ، اینقدر عزت نفسش پایینه که حاضر میشه نفر سوم یه رابطه بشه.
    من تجربه شو داشتم. فکر نمیکنم هیچ دختری اینو برای زندگیش بخواد. یعنی هیچ دختری با قصد یه رابطه ی عاشقانه با یه مرد متاهل هم صحبت نمیشه.
    در مورد خودم میخوام بگم برای یه کاری یه آقایی به من پیام میدادن و منم کاملا رسمی جواب میدادم. کم کم ارتباط بیشتر شد و بعد از یک سال یا بیشتر به نقطه ای رسید که در من نسبت به ایشون علاقه ایجاد شد بدون اینکه اینو برای خودم و زندگیم خواسته باشم و من حتی فکر نکرده بودم که ایشون متاهله یا مجرد ؟ چون اصلا برای نیت خاصی باهم حرف نمیزدیم.
    تازه بعد از پنج شش ماه من فهمیدم ایشون متاهله اونم خودم نپرسیدم یا حتی پرفایلشون و نگاه نکرده بودم که اینو بفهمم ( یعنی اصلا رابطه م با ایشون برام جدی و مهم نبود ). با یکی از پست هایی که یک روز روی صفحه ی فیسبوکشون گذاشتن متوجه این قضیه شدم. ما با هدف آشنایی به قصد شروع یه رابطه حرف نمیزدیم. خیلی عادی و ابتدا به خاطر یه مسئله ی کاری
    ارتباطمون شروع شد. فکر میکنم خیلی از دخترهایی مثل من که درگیر روابط اینچنینی میشن
    ناخواسته این اتفاقات و تجربه میکنن و خب بیرون اومدن ازش همونطور که خودت هم تجربه کردی کار آسونی نیست.
    اما به هر حال آدم دیر یا زود میفهمه که دیگه نمیتونه و نباید توی مسیر اشتباهی که افتاده بمونه. من با تجربه ای که داشتم خیلی چیزا فهمیدم. شاید قبلا در مورد آدما و روابطی که داشتن خیلی سطحی قضاوت میکردم. اگه مثلا میفهمیدم دختری درگیر همون رابطه ای شده که خودم الان تجربه ش کردم با دید بدی بهش نگاه میکردم. القاب بدی بهش نسبت میدادم.
    اما الان سعی میکنم تا جایی که میتونم قضاوتی در مورد هیچ کس نداشته باشم.

    روابط رو با دید همون آدما سعی کنم ببینم و درک کنم. خود تو عزیزم با وجود تاهلت دل به یه مرد دیگه بستی. مطمئنم تا قبل از ازدواجت هیچوقت تصور نمیکردی زندگی تورو به این مسیر بکشونه. شاید حتی مثه من به اینجور آدما نگاه منفی داشتی اما الان مطئنم که نگاهت عوض شده. گاهی وقتا اتفاقات به ظاهر بد و ناخوشایند میتونه به رشد اندیشه و بزرگ شدن ما به معنای واقعی کمک کنن.
    باعث بشن اتفاقات رو عمیقا درک کنیم. سطحی در موردشون فکر و قضاوت نکنیم.
    در مورد حرفای سحر 67 فکر کن. به نظر میتونه برات مفید باشه
    ویرایش توسط maryam240 : پنجشنبه 25 تیر 94 در ساعت 06:28

  14. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 23 دی 94 [ 11:32]
    تاریخ عضویت
    1394-4-10
    نوشته ها
    25
    امتیاز
    763
    سطح
    14
    Points: 763, Level: 14
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 37
    Overall activity: 1.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    13

    تشکرشده 26 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array
    یه دنیا تشکر از فرشته مهربان حتما به توصیتون عمل میکنم. ممنون از وقتی که گذاشتید.

  15. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 23 دی 94 [ 11:32]
    تاریخ عضویت
    1394-4-10
    نوشته ها
    25
    امتیاز
    763
    سطح
    14
    Points: 763, Level: 14
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 37
    Overall activity: 1.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    13

    تشکرشده 26 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مریم جان من و همسرم همسن و هر دو 33 ساله هستیم.
    دلایلی که باعث میشه من از همسرم دور بشم
    - توی ده سالی که از ازدواج ما میگذره خاطرات خیلی خیلی بدی برام به جا گذاشته. که هر کدومش یه داستانه واسه خودش
    - از لحاظ ظاهری اصلا به خودش نمیرسه و خیلیا با قصد مثبت یا منفی خودشون بهم میگن که من خیلی ازش سرترم این قضیه خیلی برام ناراحت کنندس. خیلی کارا کردم که تغییر روش داده باشه و البته نسبت به قبلش بهتره ولی در کل...... من دختری ام که امروزی میگردم و خیلی به خودم میرسم و ظاهر و پوشش برام خیلی مهمه و اون کاملا برعکسه
    - شم مالی خیلی ضعیفی داره و همیشه در حال ضرره و کار ثابت نداره. من مجبورم دو کار مختلف رو با هم انجام بدم که امورات زندگیم بگذره. کار زن رو خارج از خونه وظیفه میدونه
    - آدم ساده و زود باوریه. به آدمها زود اعتماد میکنه و بدترین ضربه های زندگیم رو از این قضیه خوردم. آدمهایی به زندگیم وارد کرده که بدترین ها روبرام بوجود آوردن. حتی همین مورد اخیر و درگیری های عاطفی که بوجود اومد به خاطر شروع کار دوم من بود و باعث آشنایی همسرم
    - آدم غیرتی نیست . شاید هم هست ولی مدل خودش مدلی که منو جذب نمیکنه. مدلی که من مثل یه مرد نمیتونم بهش تکیه کنم و حمایتش رو احساس کنم
    - هر کاری شروع میکنه تهش گند میزنه. یعنی نشده یه کاری رو درست مثل آدم انجام بده
    - اهل هیچ سوپرایز و مناسبتی نیست. همه چی از جانب من باید باشه. این چند سال اخیر هم که کلا من مرد زندگی بودم و اون زن. خرید،
    - بی تفاوتیش. شلختگیش، تن صداش، تیپش، رفتار منفعلانش، بی عرضه بودنش،
    خیلی متاسفم اگه یه آدم رو تا این اندازه بد می بینم.
    L
    تو راست میگی دوستم. قضاوت آدمها خیلی سخته. واقعا شاید خیلی چیزا رو که واسه خیلی ها بد میدونی و منع میکنی یه زمانی به خودت میای و می بینی توی یه شرایطی تو بدتر از اونها رفتار کردی. هزار بار خدا رو شکر می کنم با اینکه شرایط روحیم اصلا مناسب نبود و .......... ولی توی دام اون آدم هم نیوفتادم.


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:02 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.