سلام خدمت همه دوستان عزيز ؛مى خوام شروع كنم اما بس كه غمم زياده ونمى تونم از پسش بربيام ونمى دونم از كجا شروع كنم .چهار ساله ازدواج كردم و هرگز روى ارامش تو زندگيم نديدم و با شوهرم به تفاهم نرسيدم ،من ٢٩ ساله هستم و شوهرم ٣٤سال سن داره ،شوهرم يه بار ازدواج كرده وجدا شده ومن همسر دومش هستم ،ازدواج اولش به خاطر همين رفتاراش كه هنوز ادامه داره به هم ريخت و ازدواج فاميلى بود ولى به من علت جدايش رو چيزه ديگه اى گفت ،همسرم خيلى عصبى پرخاشگر دست بزن داره و هميشه بى احترامى مىكنه و از الفاظ ركيك استفاده مىكنه،خيلى پر توقعه وجلوى پسره كوچولومون شروع مىكنه به داد زدن سيلى ولگد ومشت هر چى داش مى خواد ميگه پسره كوچولومون دو ساله نيم سن داره وهمه رو فيلم بردارى مىكنه وهر كارى يا هر حرفى رو از پدرش زو د يادمىگيره.همين چند روزه پيش كه پدرش سر يه موضوع بى خود شروع كرد به داد زدن ،با عصبانيت به من گفت بيا برو فلان چيز رو بخر من كه مريض حال بودم روزه داشتم گفتم عزيزم خيلى هوا گرمه نمىتونم شروع كرد به داد زدن كتك كارى يه كلمه بهش گفتم چرا مىزنى بدتر به باد فحش كتكم گرفت اونقدر كه بيهوش شدم پاى چشم چشمم كبود شد هنوز سرگيجه دارم اطراف چشمم زخمى كبوده نمى دونم چى كار كنم با شوهره عصبيم
علاقه مندی ها (Bookmarks)